زبانْ آگاهى پيامبر (ص) و امامان (ع) (2)
حجت خدا بايد زبان آگاه باشد
يك. عن الهروى قال: كان الرضا(علیه السّلام) يكلّم الناس بلغاتهم وكان والله افصح الناس واعلمهم بكل لسان ولغة. فقلت له يوما: يابن رسول الله، انى لأعجب من معرفتك بهذه اللغات على اختلافها. فقال: يا أبا الصلت، انا حجة الله على خلقه وما كان ليتخذ حجة على قوم وهو لايعرف لغاتهم؛34
ابا صلت هروى گفت: امام رضا(علیه السّلام) با مردم به زبان هاى آن ها سخن مى گفتند. به خدا سوگند آن حضرت فصيح ترين و داناترين مردم به هر زبان و لغتى بود. روزى به آن حضرت گفتم: اى پسر رسول خدا! من از آگاهى شما به اين زبان هاى گوناگون در شگفتم.
حضرت فرمود: اى ابا صلت! من حجت خدا بر مردمم و خداوند، حجتى كه زبان آنان را نداند بر جامعه اى نمى گمارد.
دو. روى عن ابى حمزة، نصير الخادم، قال: سمعت أبا محمد(علیه السّلام) غير مرة يكلّم غلمانه وغيرهم بلغاتهم وفيهم روم وترك وصقالبة، فتعجبت من ذلك وقلت هذا ولد بالمدنية ولم يظهر لأحد حتى قضى أبوالحسن ولا رآه احد فكيف هذا؟ احدث بهذا نفسى. فاقبل على وقال: ان الله بيّن حجته من بَيْن سائر خلقه واعطاه معرفة كل شيء فهو يعرف اللغات والأنساب والحوادث ولولا ذلك لم يكن بين الحجة والمحجوج فرق؛ 35
از ابوحمزه، نصير خادم، روايت شده است كه گفت: من مكرر مى شنيدم كه امام عسكرى(علیه السّلام) با غلامان و غير غلامانشان كه رومى يا ترك يا از صقالبه بودند به زبان آنها سخن مى گفتند. از اين رو من شگفت زده بودم، با خود مى گفتم: اين حضرت (امام عسكرى ـ علیه السلام ـ) در مدينه به دنيا آمد و تا هنگام مرگ امام هادى(علیه السّلام) بر كسى آشكار نگشت و كسى او را نديد پس چگونه با اين زبان ها آشناست؟
امام عسكرى(علیه السّلام) روى به من كرد و فرمود: بى شك، خداوند حجّتش را از ميان مردم، مشخص كرده است و به او شناخت هر چيزى را عطا كرده و او زبان ها، نسب ها و رويدادها را مى داند و اگر چنين نبود بين حجّت و آن كس كه حجّت نيست (حجّت براى او آمده است) فرقى وجود نداشت.»
توضيح:
«ابوالحسن» كنيه پنج تن از امامان(علیهم السّلام) است و در اين روايت مقصود از «ابوالحسن» حضرت امام هادى(علیه السّلام) هستند.
واژه «صقالبه» در روايات، بسيار به كار رفته است ، اين كلمه، جمع «صَقْلَبْ»، «صَقْلاب»، «صَقْلَبى» و «صَقْلابى» است.
دهخدا به نقل از دائرة المعارف اسلامى فرانسه آورده است:
«اين كلمه، بدون شك مأخوذ از كلمه يونانى اسكلابنوى ، اسكلابوى مى باشد.»
و به نقل از قاموس الاعلام تركى نوشته است:
«اعراب، اسلاوها را به اين نام (صقلاب) مى خوانند و در اثر بُعْد مسافت وفِقدان وقايع تاريخى مشهور، معلومات جغرافيون عرب، در حق اينان بسيار مشوّش است. احمد بن فضلان، اول كسى است كه در حق اينان اطلاعات و اخبارى بيان كرده و وى از طرف المقتدر بالله، خليفه عباسى به سمت سفيرى نزد پادشاه صقالبه اعزام شده بود.»
وفيروز آبادى نگاشته است:
«الصَقْالِبَة جيل تتاخم بلادهم بلاد الخزر بين بُلْغَرْ وقسطنطنيه؛ 36
صقالبه، نسلى هستند كه سرزمينشان، هم مرز سرزمين خزر است و بين بلغارستان و قسطنطنيه قرار دارد.»
سه. امام صادق(علیه السّلام) فرمودند: «ان الله لايجعل حجّة فى أرضه يسال عن شيء فيقول لا أدرى؛ 37
بى شك، خداوند حجتى كه چيزى از او پرسيده شود و بگويد نمى دانم در زمينش قرار نمى دهد.»
فصل الخطاب
در زيارت جامعه نيز مى خوانيم: « فصل الخطاب عندكم » و در روايات ديگرى « فصل الخطاب » به زبانْ آگاهى و آشنايى با لغات تفسير شده است.
بنگريد:
يك. قال امير المؤمنين(علیه السّلام) : ولقد أعطيت خصالاً ما سبقنى إليها احد قبلى. علمت المنايا والبلايا والأنساب وفصل الخطاب فلم يفتنى ما سبقنى ولم يعزب عنى ما غاب عنى؛ 38
محققاً به من خصلت هايى داده شده است كه در آنها هيچ كس بر من پيشى ندارد؛ دانستن مرگ ها ، رويدادهاى ناگوار ، نسب ها و «فصل الخطاب» به من آموزش داده شده است. پس علم به آنچه پيش از من سپرى شده است از دستم نرفته و علم به آنچه پنهان است، از دست رس من دور نيست.»
دو. امام رضا (علیه السّلام) فرمودند:
مرعشى«أو ما بلغك قول اميرالمؤمنين(علیه السّلام) : اوتينا فصل الخطاب، فهل فصل الخطاب الاّ معرفة اللغات؟39؛
آيا سخن امير المؤمنين(علیه السّلام) به تو نرسيده است كه فرمود: به ما «فصل الخطاب» داده شده است. آيا «فصل الخطاب» چيزى غير از شناخت زبان هاست؟»40
زبانْ آگاهى، پرتوى از دانش بى كران امامان (علیهم السّلام)
ما بر اين باوريم كه خداوند متعال، گنجينه هاى نامحدود علوم را به پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امامان (علیه السّلام) آموخته است. اين باور استوار، مبتنى بر دليل هاى ترديد ناپذير زيرين است:
1ـ نصوص قطعى؛
2ـ ادلّه عقلى؛
3ـ ميراث عظيم علمى؛
4ـ واقعيت هاى انكار ناپذير تاريخى.
نصوص دينى نشان مى دهد كه آنان، اقيانوس هاى بى كران معارفند.
بنگريد:
«فقال [ابو عبد الله] ورب الكعبة ورب البنية ـ ثلاث مرات ـ لو كنت بين موسى والخضر لأخبرتهما أنى أعلم منهما ولأنبأتهما بما ليس فى أيديهما، لأن موسى والخضر(علیه السّلام) اعطيا علم ما كان ولم يعطيا علم ما يكون وما هو كائن حتى تقوم الساعة وقد ورثناه من رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وراثة؛41
امام صادق(علیه السّلام) سه بار فرمود: سوگند به پروردگار اين كعبه، سوگند به پروردگار اين بنا، اگر من با موسى و خضر بودم به آنها خبر مى دادم كه از آنها داناترم و آنان را از آنچه در اختيارشان نبود، آگاه مى ساختم، زيرا به موسى و خضر(علیه السّلام) علم آنچه گذشته است، عطا شده بود ولى علم آنچه تا روز قيامت واقع مى شود، عطا نشده بود ليكن ما از راه وراثت، آن علم را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دست آورده ايم.»
امام صادق(علیه السّلام) در روايت ديگرى فرمودند: «إنى لأعلم ما فى الأرض وأعلم ما فى الجنة وأعلم ما فى النار وأعلم ما كان و ما يكون؛42
من آنچه را در آسمان ها و زمين است مى دانم و آنچه را در بهشت و دوزخ است مى دانم و گذشته و آينده را مى دانم.»
امير المؤمنين(علیه السّلام) فرمودند: «سلونى فان عندى علم الاولين والآخرين؛43
از من سؤال كنيد ، بى ترديد ، دانش پيشينيان و پسينيان پيش من است.»
و فرمودند: «ولولا آية فى كتاب الله لأخبرتكم بما كان و ما يكون وما هو كائن44 الى يوم القيامة وهى هذه الآية”يمحو الله ما يشاء ويثبت وعنده ام الكتاب؛“ 45
اگر نبود آيه اى در قرآن، خبرى مى دادم به شما از آنچه بود، آنچه خواهد آمد و آنچه هست و آن آيه اين است: ”خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب نزد اوست.“»
با ادله عقلى فراوان به دست مى آيد كه: عصمت داشتن، انسان كامل بودن، صاحب ولايت و حجت بودن، بدون برخوردارى از آن معارف عظيم و نا محدود ممكن نيست. از سوى ديگر، ميراث غنى زندگى ساز و نور بخش آنان كه مجموعه هايى از سخنرانى ها، سخنان كوتاه، مناظره ها، نامه ها، كتاب ها، تفسيرها، دعاها، شعرها، پاسخ ها و آموزش هاى آن بزرگواران است و در هزاران كتاب نگارش يافته است و بنيان فكر، فرهنگ، فقه و باورهاى ما گشته است. اين گنجينه هاى محسوس و مكتوب، اين ميراث گران بار علمى اكنون در پيش چشم همه دانش پژوهان جهان است و هر كاوش گر هشيار و دانش ور بيدارى در مى يابد كه اين معارف عظيم، دست يافت بشر نيست و پايه در دريافت هاى تخيلى، عقلى، تجربى و آزمايش گاهى ندارد، بلكه تنها و تنها تبلورى از علوم الهى آن سروران است. مگر مى شد بدون دريافت هاى الهى و در محيط دور از فرهنگ و تمدن هزار و چهارصد سال پيش، اين فرهنگ و تمدن ارجمند و آسمان بنياد را پى نهاد.
واقعيت هاى انكار ناپذير تاريخى در دست رس همه پژوهش گران است. تاريخ به صراحت و به تكرار نشان مى دهد كه: پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امامان(علیه السّلام) هيچ گاه در هيچ مسئله اى وا نماندند، هيچ وقت اظهار عجز علمى نكردند و برخورد مردم با آنان به گونه برخورد با كسانى بود كه همه چيز را مى دانند. و پيوسته بزرگ ترين دانشمندان، عاجزانه و فروتنانه در حل نيازهاى علمى خويش به آنان رجوع مى كردند و آنان هميشه گره هاى دشوار علمى را مى گشودند. و در هيچ زمانى «نمى دانم»، «تخصص آن را نداريم»، «شايد چنين باشد»، «بايد فكر كنيم»، «بايد آن را بيازماييم»، «بايد در كتاب ها بنگريم»، «اكنون فراموش كرده ايم»، «اين پرسش دينى نيست از ديگرى بپرسيد» و… نگفتند.
با وجود آن همه دشمن، حتى يك جا كسى در تاريخ ثبت نكرده است كه آنان در حل يك مسئله علمى به بن بست رسيده باشند.
خداوند در قرآن فرمان مطلق مى دهد كه: «فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون؛46 از اهل ذكر بپرسيد، اگر نمى دانيد.»
درس آموز است كه در اين آيه كريمه مفعول دوم «فسئلوا» يعنى چيزى كه بايد پرسيد و مفعول «لاتعلمون» يعنى چيزى را كه نمى دانيم، حذف شده است و اين دو حذف، دلالت بر عموم دارد و نيز به تصريح روايات، «اهل الذكر» امامان(علیهم السّلام) هستند. 47
بدون ترديد، خداوند متعال هيچ گاه مردم را به طور مطلق به جاهلان يا به كسانى كه دانش محدود دارند، ارجاع نمى دهد. از سوى ديگر، امامان(علیهم السّلام) هميشه آماده پاسخ گويى به تمامى سؤال هاى گوناگون مردم بودند. حضرت على(علیه السّلام) مى فرمودند: «سلونى قبل ان تفقدونى؛48 پيش از اين كه مرا از دست بدهيد، از من سؤال كنيد.» در اين حديث، مشخص نكرده اند كه چه چيز بپرسيد. و همين افاده عموم مى كند؛ يعنى هر چه مى خواهيد بپرسيد.
در تمام تاريخ هيچ دانشمندى نتوانسته است چنين ادعايى بكند و از عهده آن برآيد و اكنون در قرن بيستم هم اگر همه كالج ها، آكادمى ها، دانشگاه ها بسيج شوند و دانشمندان جهان، يك كانون بزرگ علمى از سرآمدان خويش تشكيل دهند، باز نمى توانند سخن حضرت على(علیه السّلام) را بگويند چون مجهولات آنها نامحدود است و دانششان محدود و رسواييشان در برابر هزاران هزار پرسش بى پاسخ، معلوم.
از كاوش در معارف امامان(علیهم السّلام) به دست مى آيد كه: علوم و معارف آنان داراى اين ويژگى هاست:
1ـ نامحدود است.
2ـ صحت دارد؛ مثلاً فرضيه نيست، تا آزمون ها بنيادش را بلرزاند و مولود انديشه هاى بشرى نيست، تا تراوش فكرى ديگران به بطلانش قيام كند.
3ـ موهبتى است نه اكتسابى.
اساساً بسيارى از آن معارف، با شيوه هاى معمول آموزشى دست يافتنى نيست و اگر همه پژوهش كده هاى امروز و فرداى جهان، هم دست گردند، به آن معارف دست نمى يابند. چون دانش هاى بشرى اسير گذشت زمان، تضاد، استقرا، تجربه و آزمايش است، ولى معارف و علوم الهى اين چنين نيست و جلوتر از زمان و دور از محدوديت هاى ابزارى، اقيانوس هاى بى كران دانش و بينش را پيش كش بشر مى كند و عمر بشر را قربانى گذشت زمان ومذبوح تجربه ها و آزمون هاى گوناگون نمى سازد و انسان را چون موش آزمايش گاهى به آزمايش گاه زمان نمى سپارد تا به قيمت تباهى زندگى او صحت يا سقم آزمونى را بسنجد. به علاوه، بسيارى از قلمروهاى زندگى بشر با ابزارى مادى كاويدنى نيست.
4ـ جامع و فراگير است؛ همه ابعاد حيات مادى و معنوى انسان را هدايت مى كند.
5ـ تضاد و تناقض ندارد.
تضاد و تناقض از ويژگى هاى انديشه ها و دريافت هاى بشرى است و در معارف آسمانى، تضاد وجود ندارد. آنچه متضاد گونه به نظر مى رسد، يا مولود دريافت ناقص ماست يا به وجود آمدن شرايط تقيه و مانند آن است كه كاملاً با ابزار و شيوه هاى علمى و حديث شناسى قابل بررسى و توجيه است و يا دست حديث سازان و تحريف گران، آن را پديد آورده است كه اساساً خارج از فرهنگ وحى، و قابل شناسايى است.
6ـ معارف اهل بيت، مغلوب و محكوم هيچ شرايطى نيست.
انديشه ها و علوم بشرى محكوم و مغلوب پيش فرض ها، شرايط محيطى، شخصيت ها، عامل تغيير پذير و ناثابت ديگر است، ليكن علوم آسمان بنياد امامان(علیهم السّلام) محكوم و مغلوب هيچ يك از عوامل شخصى و محيطى نيست.
كوتاه سخن اين كه: براساس ادله نقلى، عقلى و تاريخى، درياى بى كران دانش امامان(علیه السّلام) اثبات مى گردد و زبانْ آگاهى به عنوان پرتوى از آن اقيانوس معارف خداداد به جلوه مى نشيند.
ادامه دارد ...
پي نوشت :
34. همان، ج 26، ص 190، و ج 49، ص 78؛ عيون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص 228 (اين روايت دنباله دارد).
35. همان، ج50، ص 268
36. قاموس المحيط، چاپ سنگى، ص 38. و نگاه كنيد به قسمت بيان از بحارالانوار، ج49، ص87
37. اصول كافى، ج1، ص 330
38.همان ج1، ص 280 و 281؛ نك: بحارالانوار، ج22، ص 461، 347، 387 و ج25، ص 163، 352، 354 و ج26، ص 30، 141، 190 و ج49، ص 87
39. بحارالانوار، ج26، ص 190
40. گفتنى است: تعبير «فصل الخطاب» در قرآن كريم نيز به كار رفته است: «وشددنا ملكه وآتيناه الحكمة وفصل الخطاب» (ص 20) و در حديث آمده است: وقال النبى(ص) فيما سأل ربه «رب زدنى علماً»: فهى الزيادة التى عندنا من العلم الذى لم يكن عند أحد من أوصيا، الانبياء ولا ذريّة الأنبياد ولاذريّة الأنبياء غيرنا فبهذا العلم علمنا البلايا والمنايا وفصل الخطاب (بحارالانوار، ج26، ص 65).
41و42 . اصول كافى، ج1، ص 388 و 389
43 و 44. احتجاج طبرسى، ج1، ص 384
45. رعد(13)، 39
46. نحل(16)، 43 وانبياء(21)، 7
47. بحارالانوار، ج9، ص 125
48. نهج البلاغه، خطبه 93 و 189، احتجاج طبرسى، ج1، ص 384
/س