بررسی عصمت حضرت آدم علیه السلام، از دیدگاه قرآن
انسان برای رسیدن به سعادت و کمال، نیاز به هدایت و راهنمایی کسی دارد که بر جهان هستی و خلقت انسان آگاهی و احاطۀ کامل داشته باشد. از این رو، خدای حکیم برای هدایت مردم پیامبرانی را از میان خودشان برگزید تا رسالت روشنگری، راهنمایی و هدایت آنان را بر دوش گیرند.یکی از ویژگیهای پیامبران، معصوم و مصون بودن از خطا و گناه است؛ زیرا اگر احتمال گناه، نسیان و یا غفلت در آنها باشد، احتمال خطا و انحراف و تصرف در گرفتن پیام وحی، و یا ناتوانی در ابلاغ آن به مردم وجود خواهد داشت و در این صورت حجت بر مردم ابلاغ نشده ، که نتیجۀ آن نیز نقض غرض در فعل الهی خواهد بود. عصمت انبیا با ادله عقلی و نقلی ثابت است؛ اما با این حال در ظواهر برخی از آیات استناد گناه به فعل معصوم مشاهده می شود، که یکی از این موارد داستان نافرمانی آدم(علیه السلام)است، که ایجاد شبهه عدم عصمت می نماید، و ما در این نوشتار در صدد پاسخ به این شبهه هستیم.
نسبت نافرمانی و عصیان به آدم(علیه السلام) در چند آیۀ قرآن با تعبیرهای مختلف آمده است. برای ورود به بحث، گذری اجمالی به داستان آدم(علیه السلام) خواهیم داشت و سپس به بیان آیات می پردازیم.
پس از اعلام خداوند متعال به فرشتگان مبنی بر قرار دادن موجودی به عنوان جانشین در زمین و پرسش آنها از حکمت آن، خداوند متعال آدم(علیه السلام) را آفرید و به تعبیر قرآن، اسماء را به او آموخت و توانایی و استعدادش را به ملائکه نشان داد. آنها نیز به ویژگیهای او اعتراف کردند و بر اساس امر خدا، بر او سجده نمودند.
ابلیس نیز که از جنّیان بود و بر اثر عبادت در سلک فرشتگان در آمده بود، مأمور به سجده شد، امّا خودداری کرد و بدینسان کفر و استکبار او آشکار شد و دشمنی با خدا و بندگانش را آغاز کرد. او قسم خورد که آنها را گمراه و از راه خدا منحرف خواهد ساخت، و بدین منظور از خدا مهلت خواست. خداوند نیز به اقتضای حکمت خویش به او مهلت داد. پس از آن، خدا آدم و همسرش حوا را مأمور کرد تا در بهشت برزخی ساکن شوند و از نعمتهای آن آزادانه بهره برند، جز درختی که خداوند آنها را از نزدیک شدن به آن نهى فرمود.
همچنین دربارۀ دشمنى شیطان به آنها هشدار داد. سرانجام تلاشهاى شیطان کارساز شد و آدم و حوا سست شدند و بر اثر وسوسۀ شیطان، از آن درخت تناول کردند. حاصل آن فریفتگى، کشف عورت، شرمندگى، سرزنش خداوند و اخراج از بهشت بود. آدم اشتباه و خطای خویش را دریافت و به درگاه الهی توبه و انابه کرد. خداوند نیز او را تحت هدایت خویش قرار داد و آنها را در زمین مستقر گرداند.
بیان آیات عصیان آدم علیه السلام
آیاتى که درباره خطاى آدم در قرآن کریم آمده است، بدین شرح است:
1) «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ؛ فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ وقلنا اهبطوا...»؛[1][و گفتیم اى آدم تو با جفت خود در بهشت جاى گزین و در آنجا از هر نعمت که بخواهید، بىهیچ زحمت برخوردار شوید] ولى به این درخت (گندم یا سیب) نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. پس شیطان، آدم و حوا را به لغزش افکند تا از آن درخت خوردند و بدین عصیان، آنان را از آن مقام بیرون آورد، پس گفتم که از بهشت فرود آیید.2) «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ»؛[2] پس آدم، کلماتى را از پروردگارش فرا گرفت که موجب پذیرفتن توبه او گردید.
3) «وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِین ؛ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ؛ وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ؛ فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ؛ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ»؛[3]
و اى آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید! و از هر جا که خواستید، بخورید! امّا به این درخت نزدیک نشوید، که از ستمکاران خواهید بود!؛ سپس شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشکار سازد و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهى نکرده مگر بخاطر اینکه (اگر از آن بخورید،) فرشته خواهید شد، یا جاودانه (در بهشت) خواهید ماند!؛ و براى آنها سوگند یاد کرد که من براى شما از خیرخواهانم.
و به این ترتیب، آنها را با فریب (از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى که از آن درخت چشیدند، اندامشان [عورتشان] بر آنها آشکار شد و شروع کردند به قرار دادن برگهاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد که: آیا شما را از آن درخت نهى نکردم؟! و نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است؟!؛گفتند: پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود!
4) «یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما»؛[4] اى فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، همان گونه که پدر و مادر شما را از بهشت براند، در حالى که جامه آن دو را از آنها برکنده بود تا عورتهاى آن دو را به آنان بنماید.
5) «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما»ً؛[5]و ما با آدم عهدى بستیم (که فریب شیطان نخورد) و در آن عهد، او را استوار و ثابت قدم نیافتیم.
6) «فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى»؛[6]آنگاه گفتیم: اى آدم، بیگمان (بدان که) این شیطان با تو و جفتت دشمن است (هشیار باش که) مبادا شما را از بهشت بیرون آورد، و از آن پس که به رنج و مشقت وبدبختى گرفتار شوید».
7) «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى، فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ، وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»؛[7] باز (با این همه سفارش) شیطان در او وسوسه کرد و گفت: اى آدم آیا (میل دارى) ترا بر درخت ابدیت و ملک جاودانى دلالت کنم؟.
(آدم پرسید آن کدام است؟ شیطان گفت: همان درختى که از آن ممنوع شدى بخور تا عمر ابد یابى) پس آدم و حوا (فریب خورده) از آن درخت تناول کردند، بدین جهت عورت آنها در نظرشان پدیدار شد و خواستند تا به ساترى از برگ درختان بهشت، خود را بپوشانند و آدم نافرمانى خداى خود کرد و گمراه شد.
ناسازگاری اوصاف
این آیات نمایانگر خطاى آدم است و بیانگر این است که آدم با نزدیک شدن به درخت ممنوع، ستمگر شمرده شده است و این درحالی است که پیمان خدا، شامل ستمگران نمى گردد:« لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ».[8]همچنین می دانیم که وسوسه شیطان در آدم مؤثر افتاد و موجب لغزش و گمراهى او شد، و حال آنکه خداى متعال مىگوید:«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ»؛[9]بىگمان تو را بر بندگان من تسلطى نیست، مگر کسى از گمراهان که از تو پیروى کنند.
و همچنین آدم پروردگارش را نافرمانى کرد و نهى و منع او را گردن ننهاد و خود را به گرداب شقاوت افکند؛ در حالی که خداوند متعال درباره افراد شقی می فرماید:«فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»؛[10] اما اهل شقاوت، همه را در آتش دوزخ- در حالى که آه و ناله حسرت مى کشند-در افکند. آنها در آتش دوزخ تا آسمان و زمین باقى است مخلّدند.
همچنین قرآن کریم درباره آنان که نسبت به خدا نافرمانى کنند، می فرماید:«وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ»؛ [11]آنکه خدا و پیامبر او را نافرمانى کند و از حدود الهى درگذرد، خدا او را در آتش درآورد که در آن ماندگار باشد و براى او عذابى خوار کننده خواهد بود.
کوتاه سخن، آنکه همه تعبیرهاى وارده نسبت به لغزش آدم از انحراف و لغزش نابود کننده او حکایت مىکند که بدین انحراف و لغزش سزاوار سرزنش و بدبختى همیشگى و سقوط از جایگاه والایى است که شایسته مقام برجسته پیامبرى است این همه در گفته خداى متعال خلاصه مى شود که مى گوید:
«وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»؛ [12]و ما با آدم عهدى بستیم (که فریب شیطان نخورد) و در آن عهد، او را استوار و ثابت قدم نیافتیم.
در قرآن کریم از سویی ظلم، توبه، وسوسه و خسران و از سوی دیگر اصطفاء، اجتباء، پیامبری و رسالت هدایت مردم که لازمۀ آن عصمت داشتن است، به آدم نسبت داده شده است که در ظاهر این دو با هم ناسازگارند.
پرسش این است که اگر آدم(علیه السلام)پیامبر بود و پیامبران نیز باید معصوم و مصون از خطا باشند، عصیان، نافرمانى و نسبتهای دیگر تصریح شده در قرآن، چگونه میتواند با عصمت و پیامبری آدم(علیه السلام)سازگار باشد؟
پاسخ: تعبیراتى که درباره لغزش آدم به کار گرفته شده است، به مفهوم و معنى ظاهرى خود نیست و معنى و مفهومى، غیر از معانى و مفاهیم شناخته شده در بردارند.
اگر معانى اصلى را- که براى این الفاظ وضع شده است و وجوه مورد استعمال هر یک را بر حسب موقعیتها- در نظر بگیریم و با شواهد و قرائن داخلى و خارجى مقایسه کنیم، بسیارى از این شبهه ها از میان مىرود و در نتیجه، ابهام این آیات زدوده خواهد شد.
در قرآن کریم لغزش آدم بدین عبارات آورده شده:
1- هر دو (آدم و حوا) از ستمگران مىباشند:«فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ».[13]
2- آدم و حوا گفتند: پروردگارا! ما به خود ستم کردیم:«قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا».[14]
3- شیطان آن دو را لغزاند:«فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ».[15]
4- شیطان آن دو را وسوسه کرد:«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ».[16]
5- آن دو را با فریب لغزانید:«فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ».[17]
6- شیطان شما را فریب ندهد: «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ».[18]
7- آیا شما دو نفر را از این درخت نهى نکردم؟«أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ».[19]
8- [ما با آدم عهدى بستیم] و در آن عهد، او را استوار و ثابت قدم نیافتیم.«فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً».[20]
9- شیطان، شما را از بهشت بیرون نکند که در این صورت، به مشقت و بدبختى گرفتار شوید:«فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى».[21]
10- آدم پروردگار خود را نافرمانى کرد و گمراه شد:«وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى».[22]
این تعبیرات دهگانه (به ظاهر) نمایانگر لغزشى است که آدم آن را به سرپیچى تمام از فرمان الهى مرتکب شده است. ولى دقّت در مفاهیم این تعابیر و مقایسه برخى از آنها با برخى دیگر، معنى و مفهوم دیگری را به دست مى دهد.
سؤال: حقیقت ستمى که موجب دورى از مقام قرب خداى متعال است و باعث شقاوت و در نتیجه هلاکت است، چیست؟
پاسخ:الف) ظلمى این چنین، ظلمى نسبت به ساحت قدس خداى متعال و هتک حریم او و تجاوز به حدود الهى است:«وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛[23] و کسانى که از حدود [احکام] الهى تجاوز کنند، آنان همان ستمکارانند.
این ظلم با ظلم به خود، نیز منافاتی نخواهد داشت:«وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»؛[24] و هر کس از مقرّرات خدا [پاى] فراتر نهد، قطعاً به خودش ستم کرده است.
زیرا کسی که به حقوق مولاى خود ستم کند، در نهایت به خود ظلم نموده و نتیجه به زیان خود اوست.
این ستم زشت، بر تکلیف خداى متعال مترتب است و ستمى است که با خدایى و سرپرستى او در ستیز است، زیرا خداى متعال آن تکلیف را وضع کرده و مکلفان را به امتثال آن ملزم نموده است، اعم از آنکه آنرا بپسندند یا نه. اگر مکلفان خود را بر انجام آن ملزم ندانند، کیفر و مجازات سخت آنان را به دنبال دارد.
ولى ستمى که درباره آدم، بدان تعبیر شده است، از گونه ستم مورد گفتگو نیست، بلکه صرفا ستم کردن به خود است:
«قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ».[25] گفتند: «پروردگارا، ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى، مسلماً از زیانکاران خواهیم بود».
در اینجا امر خدا تکلیف الهى از جنبه سرپرستى نیست، بلکه صرفا راهنمایى به مصلحت شخصى است و ذاتا مربوط به شخص است و بازگشت نتایج آن- و رنج و ناراحتى حاصل از آن- به همان شخص خواهد بود.
بنابراین، ستم آدم و حوا، نسبت به خودشان، موجب دورى از ساحت قدس خداى متعال نیست، زیرا نافرمانى در پیشگاه او شمرده نمى شود و موجب سقوط آن دو از موقعیت و جایگاه والاى معنوى- یعنى خلافت خدا در زمین- نیست.
ب) اصولا نهى از خوردن میوه درخت مورد گفتگو از روى راهنمایى آدم به مصلحت خود اوست و نهى الهى در این باره از باب تکلیف و الزام نیست و به همین علت است که خداى متعال مى گوید: بدان درخت نزدیک مشو که خود به رنج و مشقت افتى (فتشقى). در آیه دیگر از قرآن نیز کلمه «تشقى» به همین معنى به کار رفته است: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»؛[26] اى رسول! ما قرآن را بر تو فرو نفرستادیم که خود را به رنج و سختى افکنى.
رنج و مشقت آدم از آن روى است که خوردن میوه آن درخت، موجب تولید فضولات بوده است که با موقعیت بهشتى- که آدم و حوا در آن بودهاند- منافات داشته است، زیرا قداست و پاکى آنجا مقتضى آلوده شدن آنجا به ناپاکى نبوده است.
به همین دلیل، آدم از خوردن آن منع مى گردد، تا بهشت را آلوده نکند، یا ناگزیر نشود که از آن بیرون رود.
3- سرکشى و نافرمانى، مخالفت با دستور و امر است و آن بر حسب گونه امر، گوناگون است. بنابر این اگر امر، تکلیفى الهى باشد، مخالفت با آن، سرکشى و عصیانى حرام است و خروج از آداب بندگى در برابر او امر خداى حکیم است و چنین طغیان و سرپیچى نسبت به خداى متعال به شمار مى آید و فرد سرکش، سزاوار سرزنش و کیفر است. ولى اگر دستور و امر از روى راهنمایى به مصلحت شخص باشد، مربوط به شخص مأمور است بدون آنکه به فرد امر کننده، زیان و نقصانى برساند و از گونه دستورهاى پزشک نسبت به بیمارى است که نزد او به معالجه بیمارى مى پردازد.
البته مخالف با این گونه اوامر نیز سرکشى و سرپیچى به شمار مى آید و چه بسا خردمندان آنرا تقبیح کنند، ولى خروج از آداب بندگى و سرکشى نسبت به مولاى کریم به شمار نمى آید و به همین جهت عذاب چنین کسى، جایز نیست. از آنجا که سرکشى آدم از نوع اخیر است، موجب دورى او از ساحت قدس خداى تعالى نیست، زیرا نسبت به مولاى خود سرکشى نکرده و از دایره بندگى در برابر پروردگار جهانیان پا به بیرون ننهاده است.
4- درباره وسوسه شیطان باید گفت که شیطان بدون سلطه بر آدم و حوا نمى تواند آن دو را فریب دهد. حال آنکه آیه 42 سوره حجر، تأثیر شیطان را بر پیامبران نفى مى کند. شیطان بر پیامبران هیچگونه تأثیر و نفوذى ندارد، زیرا اغواى آنان به انجام معصیت نسبت به خدا ممکن نیست، ولى بر پایى موانع در راه آنان و به رنج افکندن آنان، در آیه منتفى نیست، همان گونه که در آیه 41 سوره ص به امکان آن تصریح شده است:
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»؛[27] اى رسول ما یاد کن از بنده ما ایوب، هنگامى که به درگاه خدا عرض کرد: پروردگارا شیطان مرا سخت، رنج و عذاب رسانیده (تو از کرم خود نجاتم بخش).
5- جمله «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما»؛ [28] و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم، و [لى آن را] فراموش کرد، و براى او عزمى [استوار] نیافتیم. بدین معنى است که وى از سفارش پیمان ما- مبنى بر آنکه بدان درخت نزدیک نشود و از پایدارى بر این پیمان- غافل ماند.
واژه «فغوى» به معنى آن است که حظّ و بهره او از میان رفت و گم شد و از زندگى گوارا و پرآسایش محروم گردید این واژه در این شعر نیز به همین معنى به کار رفته است:
فمن یلق خیرا بحمدالناس امره ومن یغو لا یعدم علی الفی لانما
آنکه خیر و بهرهاى بدست آورد، مردم از کارش، ستایش مى کنند و آنکه حظ و بهره اى را از دست دهد، بر این محرومیت، سرزنش او منتفى نیست.«ظلمنا انفسنا» یعنى خود را از حظ و بهره اى که داشتیم محروم کردیم.
«فتاب علیه» یعنى عنایت و الطاف نخستین- که به سبب ترک اولى، بعید نبود از آن محروم شود- او را در برگرفت.
6- بیرون راندن «آدم» از بهشت، شاید براى مصلحتى است که مورد اراده خداى تعالى بوده است آن مصلحت، با بیرون راندن «آدم» از بهشت بدست آمد، زیرا خداى متعال، «آدم» را آفرید تا جانشین او در زمین باشد و او وسایل جانشینى خود را در زمین به دست دشمن خود، شیطان فراهم آورد.
خلاصۀ مطالب این گفتار اینکه نهى مورد گفتگو، نهى تحریمى نیست، بلکه نهى ارشادى و راهنمایى است، راهنمایى به مصلحت آدم که تأمین رفاه او در زندگى است و چیزى بیش از این نیست. در نتیجه مخالفت با آن، عنوان دشمنى با مولا را ندارد این مخالفت به دلیل سلب آسایش خویش تنها ستم به خویشتن است و غوایت او به معنى گمراهى نیست. و به معنى حرمان و ناامیدى است. «شقاء» نیز به مفهوم رنج و سختى در زندگى است.
بنابراین، نه نهى در اینجا نهى تحریمى است و نه خوردن میوه توسط آدم، عصیان نسبت به مولا است و نه ستم و دشمنى نسبت به ساحت قدس مولا خواهد بود.
پی نوشت:
[1] . بقره، 35- 36.
[2] . بقره، 37.
[3] . اعراف، 19- 23.
[4] . اعراف، 27.
[5] . طه، 115.
[6] . طه، 117.
[7] . طه، 119- 120.
[8] . بقره، 124.
[9] . حجر، 42.
[10] . هود، 106- 107.
[11] . نساء، 14.
[12] . طه، 115.
[13] . بقره، 35.
[14] . اعراف،
[15] . بقره، 37.
[16] . اعراف، 20.
[17] . اعراف، 22.
[18] . اعراف، 27.
[19] . اعراف، 22.
[20] . طه، 115.
[21] . طه، 117.
[22] . طه، 120.
[23] . بقره، 229.
[24] . طلاق، 1.
[25] . بقره، 23.
[26] . طه، 1.
[27] . ص، 41.
[28] . طه، 115.
منبع: پایگاه تحقیقاتی القرآن