| کامگارا! کار گيتي تازه از سر گير باز |
|
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزي فراز |
| سنبل اندر پيش لاله چون سر زلف دراز |
|
لالهي خودروي شد چون روي بترويان بديع |
| وقت شبگيران به نطع سبزه بر شطرنج باز |
|
شاخ گل شطرنج سيمين و عقيقين گشته است |
| مرغکان چون شاعران در پيش اين يازان فراز |
|
گلبنان در بوستان چون خسروان آراسته |
| چون دهان بسدين در گوش سيمين گفته راز |
|
لالهي رازي شکفته پيش برگ ياسمن |
| فاخته چون مذن و آواز او بانگ نماز |
|
بوستان چون مسجد و شاخ بنفشه در رکوع |
| سر به زانو برنهاده رخ به نيل اندوده باز |
|
وان بنفشه چون عدوي خواجهي گيتي نگون |
| آن فريدون فر کيخسرو دل رستم براز |
|
خواجه احمد آن رئيس عادل پيروزگر |
| زعفران گر کاري، آزد بر دو دندان گراز |
|
هر زمان ز افراط عدل او چنان گردد کزو |
| حرص چون چونين بود محمود باشد حرص و آز |
|
هست حرص او به مال و خواسته از بهر جود |
| رايگان زر صيرفي و رايگان ديبا بزاز |
|
گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس نديد |
| ديبه و دينار نه مقراض ديدي و نه گاز |
|
گر چنو زر صيرفي بودي و بزازي يکي |
| دشمنان زو بامذلت، دوستان با اعتزاز |
|
وان قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل |
| چون برآرد عنکبوت از کام خود تار طراز |
|
برکشد تار طراز عنبرين از کام خويش |
| در جهان هرگز شنيدستي طرازي زين طراز؟ |
|
قيمت يکتا طرازش از طراز افزون بود |
| گونهي بيمار دارد، قوت کوه طراز |
|
قامت کوتاه دارد، رفتن شير دژم |
| عنبرست او را بضاعت، للست او را جهاز |
|
در عيان عنبر فشاند، در نهان لل خورد |
| خود نه پيوندش به يکديگر فراز آيد نه ساز |
|
هر مديحي کو بجز تو بر کنيت و برنام اوست |
| هست با شمشير تو اقلام شيران خرگواز |
|
هست با خط تو خط چينيان چون خط برآب |
| تا همي ملکت بپايد بر سر ملکت بناز |
|
تا همي دولت بماند، بر سر دولت بمان |
| بار ده، قصه ستان توقيع زن، تدبيرساز |
|
گنج نه، گوهر فشان، صهبا کش و دستان شنو |
| کف گشاي و دل فروز و جان رباي و سرفراز |
|
روي بين و زلف ژول و خال خار و خط ببوي |
| جز به نايي دم مزن، و نرد جز با مي مباز |
|
جز به گرد گل مگرد و جز به راه مل مپوي |