داستان کوتاه کوتاه

ظهر گرما ، نوجواني زال و کوتاه قد ، داخل سنگر نشسته بود و اسلحه کلاش خود را با روغن تميز مي کردبراي حمله نيمه شب. با دست عرق سر و صورتش را گرفت. قطعه هاي تميز شده ي تفنگ را برداشت و شروع کرد به سوار کردن....
شنبه، 12 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستان کوتاه کوتاه
داستان کوتاه کوتاه
داستان کوتاه کوتاه

نويسنده: اکبر صحرايي




جنگ تميز

ظهر گرما ، نوجواني زال و کوتاه قد ، داخل سنگر نشسته بود و اسلحه کلاش خود را با روغن تميز مي کردبراي حمله نيمه شب. با دست عرق سر و صورتش را گرفت. قطعه هاي تميز شده ي تفنگ را برداشت و شروع کرد به سوار کردن.
صدا شنيد. سربالا گرفت. رفيق نوجوانش با صورت آفتاب خورده ، داخل دهانه سنگر ايستاده بود ، گفت : « باشه يکي طلب تو ! صبر نکردي با هم تميز کنيم.»
لبخند که توي صورت نوجوان زال ديد ، قد بلندش را خم کرده و داخل سنگر شد. با عجله اسلحه آويخته به سقف را برداشت. مقابل رفيقش چهار زانو نشست. گلنگدن اسلحه را عقب کشيد. خشاب را از تفنگ بيرون آورد. لوله اسلحه را به طرف سقف گرفت. ماشه را چکاند. اسلحه آتش کرد! اسلحه از دستش افتاد کف سنگر. حس کرد قلبش مي خواهد از سينه بيرون بزند. دود و باروت سنگر کوچک را پر کرده بود تازه يادش آمد ، جاي قانون اول و دوم امتحان اسلحه را با هم عوض کرده.
غبار و باروت که فرو نشست. رفيقش را ديد که مقابلش افتاده بود و مثل مار به دور خود مي پيچيد. خون از زير تنش بيرون مي آمد. هول فرياد زد.
- ک ک کمک ....
چند نفري سراسيمه داخل سنگر شدند. تند نوجوان زال را بيرون بردند. فرمانده دسته از راه رسيد و سرنوجوان قد بلند هوار کشيد.
- لعنتي ! چرا با تير زديش؟
- ب ب به خدا ت ت تقصير م م من ن ن نبود... تير خورد تو سقف س س سنگر ....
نوجوان خودش را رساند بالاي سر رفيق زخمي اش. ازسينه اش خون به بيرون نشت مي کرد.
بهت زده زانو زد. تعدادي از طايفه نوجوان زخمي از سنگر ها بيرون آمدند و عصباني به طرف نوجوان قد بلند هجوم بردند.
- از عمد اونو زدي ! بايد تقاص پس بدي!
فرمانده گروهان از راه رسيد و دخالت کرد.
- خجالت بکشين ! اگه تير دشمن بهش خورده بود ، اين جوري غيرتي مي شديد؟
گوش کسي بدهکار نبود. مي خواستند نوجوان را مورد حمله قرار بدهند که معدودي از طايفه نوجوان قد بلند رسيدند و از او دفاع کردند.
- چيه از عمد که نزده ! اينا رفيق هم هستن.
جر دعوا داشت بالا مي گرفت که اين بار فرمانده گردان آمد . هوار کشيد.
- چرا دور هم جمع شديد.... مگه زده به سرتون ...بريد تو سنگراتون ... الانه که دشمن آتيش بريزه !
دو دسته بي توجه به فرياده هاي فرمانده گردان گلاويز شدند. کار داشت به تفنگ کشي ختم مي شد که خمپاره اي زمين خورد . همه دراز کشيدند روي زمين. صداي انفجار و لرزش زمين يکي شد. دود و خاک که فرو نشست، چشم ها افتاد به دو نوجوان که در آغوش هم بي حرکت مانده بودند. از تن آن ها خون مي آمد حفره کم عمق خمپاره ، نزديکشان سياه مي زد.
سرباز غريبه
- آه .... آه ....
گرماي ظهر ، من ماندم و ناله دو سرباز زخمي. يکي رفيقم بود و ديگري غريبه! نگاه به خاک ريز انداختم که دشمن داشت تصرفش مي کرد. تنها مي توانست يکي را با خود ببرد. عجله نمي کردم ، هر سه کشته يا اسير مي شديم. زانو زدم بين آن دو . از سرباز غريبه پرسيدم : « از کدوم گرداني؟»
با ناله گفت: « واحد تخريب!»
- تخريب ! مين خنثي مي کني؟!
- ها !
به ميدان مين پشت سر نگاه انداختم و بعد به چشم هاي دو زخمي. از سرباز غريبه پرسيدم: « زن و بچه اي داري؟ »
با شک و ترديد گفت: « قراره برگشتم مرخصي ، نامزد کنم!»
بدون نگاه به چشم رفيقم ، سرباز غريبه را روي کول انداختم. آواز خواندم و به طرف ميدان مين رفتم. خسته که شدم ، همراه سرباز غريبه خواب شدم روي زمين ، نفس گرفتم و نگاه را به نقطه اي انداختم که سربازان دشمن به رفيقم نزديک مي شدند. برگشتم و به چشم هاي سرباز خيره شدم. رنگ به صورت نداشت و سينه اش خونريزي شديد داشت ، گفتم : « اين جوري لااقل دو نفر زنده مي مونيم.»
تند روي کول انداختمش و يک نفس تا ميدان مين دويدم. چشم انداختم به ميدان مين. نفس گرفتم و بريده بريده گفتم: « عمقش زياد نيس ... ببينم چه جور از پس مين ها بر مي آي... »
آرام سرباز غريبه را روي زمين گذاشتم . به سرباز که نگاه کردم ، جان داده بود.
عکس زن
صبح حمله پشت ميدان مين دشمن ، جنازه بي سري ديدم! انگار گلوله آر. پي. جي هفت توي سينه اش خورده بود. بايد شناسايي اش مي کردم. کنار جنازه نشستم. دنبال پلاکش گشتم . پلاک با سرش پريده بود. وقتي خواستم جيب هايش را بکاوم ، چشمم افتاد به سوختگي مچ دستش که گوشت نو آورده بود.....
نيمه شب سنگر نگهباني را تحويل دادم و داخل سنگر استراحت شدم. پيچ سنگر را که رد کردم ، بوي سوختگي گوشت زد زير دماغم ! بي صدا داخل شدم. ته سنگر پشت به من نشسته بود و چراغ و الور نفتي مقابلش بود. بالاي سرش که رسيدم ، سر نيزه سرخ شده روي چراغ را برداشت و نوک آن را گذاشت روي مچ دستش .....
نزديک منبع آب کنار خاک ريز که رسيدم ، داشت وضو مي گرفت. بالاي سرش رفتم. صدايش که زدم ، جا خورد! وقتي دستپاچه آستينش را پايين زد ، چشمم افتاد به عکس زن خال کوبي شده روي مچ دستش.
منبع: برگرفته از ماهنامه فرهنگي ، تحليلي سوره شماره ي36




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
حکمت | گستره محور مقاومت ! / مقام معظم رهبری
music_note
حکمت | گستره محور مقاومت ! / مقام معظم رهبری
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در لرستان
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در لرستان
آشنایی آداب و رسوم جالب شب یلدا در تبریز
آشنایی آداب و رسوم جالب شب یلدا در تبریز
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در رشت
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در رشت
قد و وزن و دور سر نوزاد 2 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 2 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 4 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 4 ماهه
خروج تروریست‌های تحریرالشام از حرم حضرت زینب(س)
play_arrow
خروج تروریست‌های تحریرالشام از حرم حضرت زینب(س)
خلاصه بازی ملوان ۱ - پرسپولیس ۲
play_arrow
خلاصه بازی ملوان ۱ - پرسپولیس ۲
تشریح جزئیات آدم‌ربایی در گلستان
play_arrow
تشریح جزئیات آدم‌ربایی در گلستان
زلزله امنیتی در آمریکا؛ ادعای عضو کنگره آمریکا از پرواز پهپادهای منتسب به ایران بر فراز آمریکا
play_arrow
زلزله امنیتی در آمریکا؛ ادعای عضو کنگره آمریکا از پرواز پهپادهای منتسب به ایران بر فراز آمریکا
روایت خبرنگار صداوسیما در دمشق از لو دادن اطلاعات اماکن حیاتی توسط فرماندهان بلندپایه بشار اسد به اسرائیل
play_arrow
روایت خبرنگار صداوسیما در دمشق از لو دادن اطلاعات اماکن حیاتی توسط فرماندهان بلندپایه بشار اسد به اسرائیل
گل دوم اتحاد کلبا به العین توسط شهریار مغانلو و پاس گل مهدی قائدی
play_arrow
گل دوم اتحاد کلبا به العین توسط شهریار مغانلو و پاس گل مهدی قائدی
گلزنی «مهدی قائدی» برابر العین در لیگ برتر امارات
play_arrow
گلزنی «مهدی قائدی» برابر العین در لیگ برتر امارات
آزمایش پلیس رباتیک کروی در چین که مجرمان را شناسایی و دستگیر می‌کند
play_arrow
آزمایش پلیس رباتیک کروی در چین که مجرمان را شناسایی و دستگیر می‌کند
اهدای انگشتر رهبر انقلاب به دختر خانمی که انگشتر ایشان را می‌خواست
play_arrow
اهدای انگشتر رهبر انقلاب به دختر خانمی که انگشتر ایشان را می‌خواست