رویکرد مرتبه ای (تشکیکی)
این رویکرد هستی شناختی و معرفت شناختی، سابقه ای دیرینه در عالم فلسفه دارد و شکل بارز آن را می توان در نزد فیلسوف نوافلاطونی، یعنی فلوطین ملاحظه نمود فلوطین، (۱۳۶۶). فلاسفه مسلمان و به ویژه صدرالمتألهین نیز در اتخاذ رویکرد مرتبه ای یا تشکیکی، از وی به شدت تأثیر پذیرفته اند. صدرالمتألهین خود نیز بر این امر اذعان نموده است، چنانکه در اسفار می نویسد:«به راستی هر میزان از کمال وجودی که در موجودی از موجودات تحقق یابد، جز این نیست که اصل آن کمال، به صورت فراتر و کامل تر، در علت آن موجود یافت می شود. و این از سخن «معلم مشائیان» در جاهای مختلفی از کتابش در الهیات، موسوم به اٹولوجیا دریافت می شود و برهان نیز آن را تأیید می کند و ذوق سلیم و وجدان نیز با آن موافق است» ، البته اشاره وی به ارسطو (معلم مشائیان) به عنوان مؤلف کتاب اٹولوجیا مربوط به زمانی است که هنوز برای حکمای مسلمان مشخص نشده بود که این کتاب از آن فلوطین است.
فلوطین در طرح سلسله مراتبی خود از جهان، بر آن بود که پس از «واحد»، مرتبه عقل و پس از آن مرتبه نفس و سپس طبیعت قرار دارد. هر علم و معرفتی که در سطوح پایین وجود دارد، به نحو اجمال و در عین حال، به صورت اتم در مرتبههای بالاتر نیز هست و در واقع، از آنجا متنزل شده است.
بر این اساس، علوم مربوط به انسان و علوم مربوط به طبیعت، رابطه ای تشکیکی دارند و علوم انسانی در مرتبه ای فراتر قرار دارند زیرا ناظر به موجودیتهایی برخوردارترند. با این حال، علوم مربوط به طبیعت، به طور اجمال در علوم مربوط به انسان مندرجند، هرچند عکس آن صادق نیست زیرا در مراتب تشکیکی، رابطه ای یکسویه از بالا به پایین برقرار است.
در ادامه بحث، در ارتباط با پرسش بعدی پژوهش، به این نکته خواهیم پرداخت که چه دیدگاه با الگوی معرفت شناختی و روش شناختی برای علوم انسانی قابل دفاع تر است و بر اساس آن، چه اصولی برای آموزش این علوم در دانشگاهها می توان مشخص کرد.
الگوی مطلوب پیوستاری - مرتبه ای برای ماهیت علوم انسانی
پس از تقسیم بندی دیدگاههای مختلف در مورد موقع و مقام معرفت شناختی و روش شناختی علوم انسانی در مقایسه با علوم طبیعی، اکنون به پیشنهاد پژوهش حاضر برای اتخاذ دیدگاه مناسب می پردازیم. این پیشنهاد، با فراهم آوردن ترکیبی از دوگونه دیدگاه پیوندگرا صورت می پذیرد. چنان که در قسمت پیش ملاحظه شد، در دیدگاه مذکور دوگونه از پیوند میان علوم انسانی و طبیعی عبارتند از رویکرد پیوستاری و رویکرد مرتبه ای (تشکیکی). اکنون با ترکیب این دو رویکرد می توانیم از رویکردی پیوستاری - مرتبه ای سخن به میان آوریم.در این رویکرد پیشنهادی، علوم انسانی و طبیعی در دو محور افقی و عمودی در نظر گرفته می شوند. محور افقی که حاکی از ویژگی پیوستاری میان علوم است، خود دارای دو قطب است که یک قطب آن را «تجربی - واقع نگر» و قطب دیگر را «تفسیری - ارزشی» مینامیم. با توجه به ویژگی پیوستاری، باید گفت که هیچ یک از این دو جنبه، به صورت محض در نظر گرفته نمی شود بلکه با آمیزه ای از دیگری و تنها با میزآنهای مختلف مورد توجه قرار می گیرند.
در نقطه ای میانی از این پیوستار با مرزی روبه رو خواهیم بود که در آن، شاخه هایی از علوم طبیعی که بیشترین میزان از جنبه تفسیری - ارزشی را دارند (علوم طبیعی ت - ) و شاخههایی از علوم انسانی که بیشترین میزان از جنبه تجربی - واقع نگر را دارند قرار می گیرند. از آنجا که در پژوهش حاضر علوم انسانی مورد نظر است، در ادامه بحث، به علوم طبیعی اشارهای نخواهیم داشت و بنابراین، پیوستار افقی را تنها از نقطه مرزی مذکور به سوی قطب «تفسیری - ارزشی» مورد توجه قرار خواهیم داد.
حال، در پیوستار مربوط به علوم انسانی، باید قطبهای پیوستار را به طور دقیق تری نامگذاری کنیم. این ضرورت از آنجا ناشی می شود که رفتارهای قابل مشاهده آدمیان، در عین حال که واقعههایی در جهان طبیعی اند و مشابهتهایی با رخدادهای فیزیکی دارند، اما با نظر به میزان قابل ملاحظه ای از جنبه های تفسیری و ارزشی که در آنها حضور دارد، باید آنها را «عمل» محسوب نمود و از جنبه «عملی» در علوم انسانی سخن گفت. به این ترتیب، در قطب «تفسیری و ارزشی» واژه عملی را نیز اضافه می کنیم و از آن به عنوان «تفسیری - ارزشی - عملی» یاد می کنیم. در قطب دیگر نیز با افزودن واژه «نظری» که در تقابلی پیوستاری با «عملی» خواهد بود، درنهایت از عنوان «تجربی - واقع نگر - نظری» استفاده می کنیم.
پس از ملاحظه دو قطب محور افقی و وجه تسمیه آنها در علوم انسانی، نباید فراموش کرد که این دو قطب در پیوستاری به هم متصلند. بنابراین، دو بعد «تجربی - واقع نگر - نظری» و «تفسیری - ارزشی - عملی» در ارتباط با یکدیگر خواهند بود و تنها میزان حضور آنها در انواع مختلف این علوم، متفاوت خواهد بود. بر این اساس، رابطه جنبه عملی و نظری در علوم انسانی را نباید به صورت گسیخته لحاظ نمود که خود، موجب بروز مشکل دیگری بشود که از آن به عنوان شکاف میان نظریه و عمل بسیار سخن رفته و علوم انسانی حاضر از آن در رنجند. برخلاف نظر کسانی (مانند کلارک، ۲۰۰۵) نباید تفاوت میان شاخه هایی از علوم انسانی چون علوم تربیتی از سویی، و روانشناسی و جامعه شناسی از سوی دیگر را برحسب ارزشی بودن اولین دسته و واقع نگر بودن دومین دسته در نظر گرفت، بلکه با توجه به پیوستاری بودن این ارتباط باید گفت که علوم تربیتی از میزان ارزشی بیشتری برخوردارند، درحالی که دسته دوم بدون آنکه فارغ از جنبه ارزشی باشند، از جنبه واقع نگری بیشتری برخوردارند.
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد دوم، خسرو باقری، صص108-105، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389