مایکل استنفورد (۱۳۸۲)، بر اساس سازه گرایی، طرحی را برای فهم تاریخ پیشنهاد داده و اصول اساسی آن را اینگونه برمی شمرد:
1. متون تاریخی به خود ارجاع دارند و به چیز دیگری اشاره نمی کنند.
۲. این متون تنها با معیارهای زیبایی شناسی ارتباط می یابند و هیچگونه ضابطه معرفت شناسانه ای را برنمی تابند.
٣. ما هیچگونه متن مسلم و با گذشته ای نداریم، آنچه هست - خواه مطلوب ما باشد یا نباشد - فقط تفسیرهای ماست.
۴. معیار صدق و کذب در تاریخ نگاری بی معناست.
۵. بیانات تاریخی مبهمند و نمی توان از آنها معرفتی کسب کرد.
۶. گذشته تاریخی بیشتر حاصل خلق مورخان زمان حال است تا امرى فی نفسه موجود (سازه گرایی).
[مابعد اثبات گرا]
مانسلو، جنکینز، انکراسمیت و دیگر فیلسوفان و مورخان مابعد اثبات گرا نیز این روایت را به عنوان فهم غیرسنتی تاریخ برگزیده اند (کانلیه، ۲۰۰۴). این تعریف از تاریخ و فهم آن بر مفهوم مابعد اثبات گرایانه از زبان مبتنی است که در آن، ماهیت ویژهای برای زبان قائل نمی شوند بلکه دلالت های زبانی را به استفاده کننده زبان مربوط می سازند. در این دیدگاه هرگونه رابطه طبیعی و ثابت میان دال و مدلول انکار می شود و بنابراین، بیانات تاریخی را به گذشته واقعی ارجاع نمی کنند.در نگرش سازه گرا، مورخ در عرضه روایت تاریخی درباره یک واقعه خاص ناگزیر از مواجهه معینی با پدیده ها نیست (استوبر، ۲۰۰۴، ص ۲۰۸). وایت در این مورد اظهار می کند که تاریخ نگاری «نوعی افسانه سازی است و بنابراین وظیفه مورخ، «ترجمه واقعیتها به افسانههاست». هرچند سازه گرایان طیف وسیعی از نظرات را به خویش اختصاص می دهند، اما همه در نگاه ذهن گرایانه به تاریخ مشترکند. آنها با این ادعای وایت موافقند که روایتهای تاریخی، «داستان هایی هستند که محتوای آنها به همان اندازه که آشکار می شوند و کشف می گردند، جعل می شوند و خلق میگردند».
سازه گرایان افراطی تر معتقدند گزارشهای تاریخی بر هیچ واقعیتی استوار نیستند، چنانکه انکراسمیت می نویسد: «گذشته ای وجود ندارد که به ما عرضه شده باشد... بنابراین، محتوای روایات معطوف به گذشته نیست».
اما کسانی که موضع معتدل تری اتخاذ می کنند، جایگاهی هرچند ناچیز نیز برای مدارک و شواهد در نظر میگیرند. به طور مثال، مانسلو معتقد است که در نگاه سازه گرایانه به تاریخ، ارتباط نزدیک گزارهها با مدارک و شواهد، جای خود را به دلالت تفسیری می دهد و طبیعت والای گذشته تخیلی، همچون «دیگری» به حاشیه رانده شده عینیت گرایی اهمیت می یابد. او همچنین بر آن است که آنچه ما به عنوان وقایع و فرایند گذشته می شناسیم، چیزی است که به وسیله مورخ به صورت روایات تاریخی بیان شده است (همان، ۲۰۰۱). جنکینز نیز هم آوا با کار، تاریخ را جریان مداوم تعامل مورخ و واقعیتهای او تعریف می کند؛ یک گفت وگوی غیر قابل انکار میان حال و گذشته (جنکینز، ۱۹۹۵).
گفتنی است که در سال های اخیر در بین فلاسفه تاریخ و نیز در میان خود سازه گرایان، انتقادهایی بر نگاه سازه گرایانه و جنبههای افراطی آن صورت یافته است. در میان این انتقادها، نوعی بازگشت به تاریخ سنتی مشاهده می شود. از جمله افرادی که بر نگرشهای مابعد اثبات گرایان، انتقادهایی جدی وارد ساخته، استنفورد (۱۳۸۲) است. از نظر وی، ریشه اصلی خطای مابعد اثبات گرایان در نظریههای زبان شناختی و ادبی آنان نیست، بلکه در تلقی تاریخ به عنوان فعالیتی زبانی است. او معتقد است مابعد اثبات گرایان و سازه گرایان، فعالیت مورخ را فعالیتی زبانی و بنابراین خود به ارجاع می دانند، درحالی که نمی توان آن را فعالیتی از این نوع دانست، زیرا گزارههای تاریخی به اموری بیرون از خود و ماورای خویش معطوف است. از نظر وی تاریخ فعالیتی است که با شیوهها و ابزارهای خاصی، ما را در دریافت ارتباط خود با بعد زمان یاری می بخشد. او معتقد است که این تصور با دو اندیشه غلط دیگر ترکیب شده است. نخست این که یک گزارش تاریخی کاملا مبتنی بر متون دیگر است؛ در حالی که بسیاری از شواهد غیرزبانی مانند گلولهها و خانهها و آثار باستانی آن را پشتیبانی می کنند.
دوم آنکه تصور می رود تاریخی جدید می تواند از لابه لای صفحاتی که مورخ مینگارد، سر بر آورد، درحالی که مورخ از چنین خلاقیتی برخوردار نیست. او در نقض این تصور، به گفته ریگنی اشاره می کند که بررسیهای خویش را در مورد نوشتههای سه مورخ انقلاب فرانسه با این جملات به پایان برده است: «برای آن که واژهها بلافاصله دنیایی را پدید آورند، گوینده در حقیقت فقط می تواند در روز نخست آفرینش» قرار گیرد. این کار نوعی خیال ورزی است که برای نویسندگان داستان های تخیلی امکان پذیر است، اما کاملا نقطه مقابل فعالیتی است که مورخ انجام میدهد».
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد دوم، خسرو باقری، صص155-152، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389