نگرش بازسازی کالینگوود
این دیدگاه که به طور وسیع در اواسط قرن بیستم و مبتنی بر نظریات کالینگوود مطرح شد، در پی دستیابی به تلفیقی معنادار از دو رویکرد سنتی و جدید است. البته بسیاری از فلاسفه و مورخان، از جمله اوکشات، فورد و گلداشتاین سعی کرده اند به نحوی دیدگاههای افراطی مابعد اثبات گرایانه را تعدیل کنند. آنها با قبول حاضر نبودن گذشته در زمان حال، دستیابی حسی به آن را نشدنی دانسته اند، اما به جای واگذاشتن فهم تاریخ، در پی ارائه راههای دیگری برای درک گذشته بوده اند. در این میان، نظریه کالینگوود از استواری و وسعت بیشتری برخوردار بوده است.در این دیدگاه که به «نظریه بازآفرینی » شهرت دارد، مورخ برای فهم واقعه تاریخی سعی می کند با استفاده از مدارک و شواهد، فضای آن رخداد را برای خویش بازسازی کند و درنهایت اندیشه حاکم بر آن را در ذهن خود بازاندیشی کند (کالینگورد، ۱۹۵۶). به اعتقاد او، تاریخ ما را در راستای توسعه دانشمان درباره خویش یاری می رساند و این نوع شناخت تاریخ و رسیدن به ثمره آن - شناخت خویش - فقط در پرتو تعمق در وقایع تاریخی حاصل می شود. او تبیین مبتنی بر تعمیم قوانین فراگیر را رد میکند و تبیین مبتنی بر بازآفرینی وقایع گذشته و به ویژه بازپردازی اندیشه آدمی در طول تاریخ را جایگزین آن می سازد.
به اعتقاد کالینگوود، اطلاع از نظرات شاهدان عینی یک واقعه منجر به کسب دانش راجع به گذشته نمی شود و فقط عقیده ای را به ما انتقال می دهد؛ همچنین سخن صاحبنظران را نیز نمی توان بی کم و کاست پذیرفت. او از این دو مقدمه نتیجه می گیرد که مورخ بایستی با نقد و تحلیل این نظرات و مدارک، خود با بازآفرینی و احیای اندیشه گذشته، به شناخت واقعی از آن دست.
کالینگوود شناختن یک اندیشه را در گرو تکرار خود آن می داند و معتقد است بدون این فرایند که در آن، فکر گذشته و نه شبیه آن - در ذهن مورخ، دوباره احیا می شود، شناخت گذشته و اندیشه پشت آن امکان پذیر نیست. شرط دیگری که این بازآفرینی باید برآورده سازد تا به فهم تاریخ و گذشته نایل شود، خودآگاهی مورخ از جریان آن است. به اعتقاد کالینگوود، تنها هنگامی فکر فرد تاریخی است که او بداند درباره تاریخ می اندیشد. او این خودآگاهی را از تجربه آنی و نیز ادراک حسی متمایز می سازد و معتقد است این خودآگاهی نسبت به تجربه فکری، آن را از حالت ذهنی صرف خارج ساخته، عینیت را در آن جاری می سازد. به این صورت، مورخ نه تنها در حال باز آفرینی اندیشه گذشته است بلکه در مورد این بازآفرینی نیز می اندیشد و بنابراین می تواند آن را به شکلی نقادانه مورد تحلیل و بررسی قرار دهد. در نظر کالینگوود، درست است که گذشته رفته است و جریان تجربه آنی آن نیز قابل بازگشت نیست، اما با تفکر و حافظه می توان پلی میان حال و گذشته ساخت و با آن از این فاصله عبور کرد: «معرفت تاریخی، آن حالت خاص حافظه است که در آن، موضوع فکر حال، فکر گذشته است و شکاف میان حال و گذشته، نه فقط با نیروی فکر حال به تفکر گذشته، بلکه با قدرت فکر گذشته به احیای مجدد خویش در زمان حال پر می شود»
به نظر کالینگوود، میان خاطره به معنای منظره ای از گذشته و تاریخ که بازپردازی یاد آوری در زمان حال است، تفاوت وجود دارد. او با طرح مثال اتوبیوگرافی، ایجاد خاطره و رفتن در موقعیت گذشته را برای بازپردازی افکار گذشته لازم می داند، اما توقف در آنها را خطرناک و گمراه کننده می خواند. به اعتقاد او پس از ایجاد چنین موقعیتی در ذهن، فرد باید از موقعیت جدا گردد و به بازسازی فکر در زمان حال بپردازد. به این ترتیب، فکر از جریان تجربه رها می شود. وی در این جا، محک بسیار مهمی را برای سنجش درستی فهم تاریخی مطرح می کند. این محک و معیار، شواهد و مدارک به جامانده از گذشته است.
[بی واسطگی اندیشه]
مطلب دیگری که کالینگوود به آن می پردازد، بی واسطگی اندیشه است. به اعتقاد او درست است که عمل تفکر بخشی از تجربه متفکر است، اما صرفا نیز بی واسطه و آنی نیست. در نظر وی، اندیشه در عین حضور در زمینه خاص احساسات و وقوع در زمان خاص، می تواند خویش را اکنون و این جا در زمینه ای دیگر نیز حفظ نماید. او معتقد است اگر بخواهیم شناخت یک اندیشه را منحصرا وابسته به زمینه به وجود آمدن آن بدانیم، آن را به یک تجربه بی واسطه صرف فروکاسته ایم و اندیشه بودن آن را انکار کرده ایم و در عین حال، با جدا ساختن اندیشه از زمینه خاص آن نیز مخالف است و معتقد است اندیشه و تفکر از بعد بی واسطگی احساسی و بعد تعمق، به صورت توأمان برخوردار است. بنابراین، برای به وجود آمدن یک اندیشه بایستی زمینه مناسب موجود باشد، اما این زمینه ضرورت لازم نیست همان زمینه تاریخی باشد، بلکه در زمینه مناسب مورخ در زمان حال نیز، اندیشه قابل احیا و بازسازی خواهد بود.در نگاه کالینگوود، رسالت اساسی مورخ درک اعمال و کنشهای انسانی به شیوه ای انسانی است پومپا، ۱۹۹۸، صص۱۴-۱۷). از نظر وی، موضوع مورد مطالعه علوم تجربی از موضوع تاریخ متمایز است و این تمایز به جدایی این دو حوزه از یکدیگر می انجامد. در این نگرش، تبیین اعمال و حوادث، علاوه بر آنکه مستلزم درک نیات و افکار عاملان آن است، نیازمند تعیین موفقیتها و ناکامی های آنان نیز هست. بنابراین، مقاصد و افکار عاملان نیز باید با دیدی تحلیلی و انتقادی نگریسته شود و این امر فقط با حفظ خود آگاهی مورخ در جریان بازسازی اندیشه میسر خواهد شد.
نظریات کالینگوود نیز از انتقاد منتقدان در امان نمانده است. رکس مارتین بر آن است که کالینگوود از پس تحلیل معیار بازسازی مورد نظر خود برنیامده و نتوانسته این معیار را فراتر از حالت مخصوص مورخ قرار دهد و بنابراین، معیار او در حالتی ذهنی باقی مانده و عینیت نیافته است. آرمور نیز معتقد است بر اساس نظر کالینگوود، شواهد و مدارک، همه چیز را در مورد موقعیت شخصیت تاریخی به ما می گویند، در صورتی که این مطلب صحیح نیست و در بازپردازی اندیشه شخصیت تاریخی نیز اطلاع ناصحیح از وضعیت وی، ما را گمراه خواهد ساخت. همانگونه که در توضیح اندیشه کالینگوود ملاحظه شد، عینیت نگاه وی در دامن ذهنیت شکل می گیرد و عینیتی پیچیده در طومار ذهنیت است. نگاه کالینگوود به تاریخ، درنهایت نگاهی ذهنی است و جهت عینی آن در جریان بازسازی اندیشه و برپایه ماهیت دوگانه اندیشه به ظهور می رسد. نگرش او به گذشته همچنان به عنوان امری ذهنی است و از این رو در آثار برخی از نویسندگان (مانند سوییت، ۲۰۰۴) آرای وی در گروه نگرشهای ذهن گرایانه به تاریخ طبقه بندی شده است.
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد دوم، خسرو باقری، صص158-155، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389