کافه شعر (مهدی مرادی)

شعرهای مهدی مرادی پُر از رنگ و صدا و مزه و بوی خوب هستند. دو کتاب او یعنی آوازهای سیب‌زمینی و کلاغ سه‌شنبه را دوستان روشن‌دل ما‌‌‌‌‌‌ می‌توانند به خط بریل بخوانند. با کافه شعر همراه شوید و با چند تا از...
چهارشنبه، 7 خرداد 1399
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : رقیه ندیری
تصویر گر : نیلوفر مس چی
موارد بیشتر برای شما
کافه شعر (مهدی مرادی)
از قدیم و ندیم قهوه‌خانه‌‌‌‌‌‌ها جای دنجی بوده که بروی و بنشینی و توی یک استکان کمرباریک برایت چایی لب‌دوز و لب‌سوز بیاورند و تو گوشت را بدهی به صدای گیرای نقّال‌باشی که پرده‌خوانی‌‌‌‌‌‌ می‌کند؛ مثلاً پرده‌ی رستم و سهراب یا پرده‌‌‌‌‌‌‌ی سیاوش یا پرده‌‌‌‌‌‌‌ی جنگ رستم و اسفندیار. سال‌‌‌‌‌‌ها گذشت و قهوه‌خانه‌‌‌‌‌‌ها مُدرن‌تر شدند. جایی که‌‌‌‌‌‌ می‌شد با هنرمند‌‌‌‌‌‌ها قرار گذاشت درباره‌‌‌‌‌‌‌ی کتاب‌های تازه بحث کرد و چیزهای تازه یاد گرفت و از نوشیدنی‌‌‌‌‌‌ها و کیک‌های آن کافه لذّت برد.

من هم برای حفظ این رسم خوب تصمیم گرفته‌ام هرماه یک شاعر نوجوان را به یک کافه‌‌‌‌‌‌‌ی دنج دعوت کنم تا با هم گَپ بزنیم. این ماه قرعه به نام آقای مهدی مرادی افتاد. آقای مرادی صدایی گرم و گیرا دارد، درست مثل صدای نقّال‌ها، یک صدای خاص و هنری. اگر قرار باشد صدای مهدی مرادی را نقّاشی کنم، کوه‌‌‌‌‌‌ می‌کشم، یک کوه باشکوه  که پُر از عقاب و گوزن و کبک است. «آوازهای سیب‌زمینی» و «کلاغ سه‌شنبه» از مجموعه شعرهای نوجوان او هستند. یک مجموعه‌‌‌‌‌‌‌ی آماده‌‌‌‌‌‌‌ی چاپ هم دارد «نامی برای ارّه‌ماهی». شعرهای او پُر از رنگ و صدا و مزه و بوی خوب هستند. دو کتاب آوازهای سیب‌زمینی و کلاغ سه‌شنبه را دوستان روشن‌دل ما‌‌‌‌‌‌ می‌توانند به خط بریل بخوانند.
 

آواز‌های سیب زمینی

ای کرم خاکی کوچک
آیا شنیده‌ای
در عُمق خاک
آوازهای سیب‌زمینی را؟
 

شب‌تاب و ماه

کرم کوچک شب‌تاب
رو به ماه کرد و گفت:
برگ‌‌‌‌‌‌ها چه تاریک‌اند!
شاخه‌‌‌‌‌‌ها چه طولانی!
از درخت می‌ترسم
نردبان و نخ بفرست
تا بیایم آن بالا
پیش دوست مهمانی
در شبی زُلال و پاک
روشن و چراغانی
 

نامی برای ارّه‌ماهی

«من هیچ شاخه‌ای را
در عمق آب‌‌‌‌‌‌ها نبریدم
دنیای آب را
گشتم هزار بار
هرگز نشانی از
الوار و تیر و تخته ندیدم»
می‌گفت ارّه‌ماهی:
«آن چشم‌های گُنده‌‌‌‌‌‌‌ی خود را
یک خُرده وا کنید
از این به بعد هم
لطفاً
 با نام دیگری
من را صدا کنید!»

 
من و باران

دست باران را گرفتم
در خیابانی بهاری
با هم از میدان گذشتیم
پا به پا خوش‌حال و جاری
 
در عبور ما درختان
دل‌پذیر و شاد بودند
کوچه‌‌‌‌‌‌ها شفّاف و تابان
خانه‌‌‌‌‌‌ها آباد بودند
 
شانه به شانه من و او
ابرها را‌‌‌‌‌‌ می‌چکیدیم
بام‌‌‌‌‌‌ها را‌‌‌‌‌‌ می‌گذشتیم
ناودان را‌‌‌‌‌‌ می‌شنیدیم
 
زیر لب تکرار‌‌‌‌‌‌ می‌شد
باز باران با ترانه
بعد باران بند آمد
خیس برگشتم به خانه


منبع: مجله باران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما