نگاهى به مقدّمه كتاب « اسرار آل محمد (ص) » (1)
اشاره :
اگرچه در طول تاريخ اسلام, نظريات متفاوت و حتى متناقضى در تأييد يا ردّ اين كتاب مطرح بوده است; امّا آنچه در اين مقال در صدد پيگيرى و بحث و بررسى در مورد آن هستيم, وثاقت يا عدم وثاقت سُليم, و نفى يا اثبات احاديث كتاب وى نيست. اين كار, اگر ضرورى هم باشد, از حوصله اين مجال, بيرون است. آنچه موجب نگارش مقاله حاضر شده است, نقد و بررسى ديدگاه محقّق و مترجم فارسى كتابِ مذكور است كه ناخواسته با ستايش هاى مبالغه آميز و بعضاً افراطى در مقدمه خود, از يك كتاب معمولى, اثرى ـ نعوذ باللّه ـ هم تراز كتاب خداوند مى سازد; چيزى كه به طور حتم, شايسته تبرّى جستن است. وى از يك مؤلف معمولى و غير معصوم, و حداكثر صحابى ائمه(ع), محقّقى استثنايى مى سازد كه در همان سنين نوجوانى, يعنى حدود چهارده سالگى, تفكّرى موشكافانه و بسيار ژرف دارد و همانند طبيبى حاذق, براى آينده جهان تشيّع, نسخه اى شفا بخش مى پيچد.
شايد به نظر عجيب بيايد; امّا با ذكر شواهد, روشن خواهد شد كه مترجم, در معرّفى كتاب و مؤلفش, آن اندازه غلوّ مى كند كه هاله اى از قداست, اطراف سُليم و كتابش را فرا مى گيرد و انسان را دچار شگفتى مى سازد كه چگونه چنين اثر جاودانه و بى نظيرى, تا كنون براى عامّه مردم, معرّفى نشده, و قرن هاست كه فارسى زبان هاى مسلمان, از آن, بى بهره مانده اند؟! و چرا به تصريح مترجم, «از اوّلين چاپ متن عربى كتاب, بيش از پنجاه سال نمى گذرد»2 و «ترجمه فارسى آن [هم] پانزده سال قبل, براى اوّلين بار, چاپ شده است»؟!3 آيا بهتر نبود كتابى كه با كمال تأسّف, مترجم براى تأييد صد در صد آن, ناخواسته مرحوم كلينى و كتاب شريف كافى را مورد بى مهرى قرار مى دهد,4 زودتر از اين ها انتشار مى يافت و شيعيان, قرن ها از آن, بى بهره نمى ماندند؟! و اگر مطالب اين كتاب, در ضمن كتاب هاى حديثى مهم ديگر موجود است, پس چه حاجت به اين همه افراط و زياده روى در تأييد تك تك احاديث و تمامى محتويات كتاب مذكور؟
شايان ذكر است كه نگارنده, در هيچ يك از مقالات و كتاب هاى خويش, هرگز قصد كمترين جدال و مراء, يا خداى ناكرده دستِ كم گرفتن تلاش هاى علمى و زحمات طاقت فرساى فكرى ديگران را نداشته است و پيوسته بر خود, فرض دانسته كه با احترام نهادن به نظريات و انديشه هاى علمى صاحب نظران, به بررسى و احياناً نقد آن نظرها اقدام كند.
جاى بسى خوشوقتى است كه مترجم محترم نيز در اين جهت, با نگارنده هم عقيده است و به صراحت مى نويسد:
در اين بحث, مناظره و مجادله شخصى مطرح نيست و غرض اصلى, يك تحقيق علمى است. 5
ايشان در اين زمينه تا آن جا پيش مى روند كه به نقل از بحارالأنوار مرحوم مجلسى, اين حديث را از امير مؤمنان, على(علیه السّلام) نقل مى كنند كه حضرت فرمود:
دين خدا با اشخاص شناخته نمى شود ؛ بلكه با دليل حق شناخته مى شود. پس حق را بشناس تا اهل آن را بشناسى. 6
بنابراين, فضاى بحث و زمينه تفهيم و تفاهم, به مراتب آسان تر و به دور از هرگونه اِعمال غرض احتمالى است. در همين راستا بايد از تلاش علمى مترجم كتاب و روحيه بالاى تحقيق و تتبّع ايشان و حُسن سليقه در ارائه مطالب و انسجام و انتظامِ شايسته محتواى مقدمه, بويژه از روحيه تعهّد و دين باورى وى در دفاع از حريم اهل بيت(ع) و تشيّع, قدردانى نمود و از خداوند بزرگ, موفقيت روزافزون ايشان را در ارائه آثار پُربار و پرثمر ديگرى آرزو كرد.
آغاز بحث
به نظر رسيد كه طرح ديدگاه آن مرحوم و نقد و بررسى پاره اى از مطالب كتاب, هم براى مترجم فاضل اين اثر و هم براى خوانندگانِ ظاهراً پُر شمار كتاب, خالى از فايده نخواهد بود. اميد است كه چنين باشد.
در شروع سخن بايد بگوييم با اطّلاعى كه از كار علامه شعرانى داريم, نمى توان در اين نكته ترديد داشت كه آن مرحوم, با همه ارادتى كه به حديث و شرح و توضيح روايات داشته است, بى جهت و بدون آگاهى, اين سخنان را درباره كتاب سُليم اظهار نكرده اند. حداقل اين است كه ديدگاه هاى ايشان به عنوان يك عالم برجسته دينى و متفكّر صاحب نظر مذهبى كه در دو قلمرو قرآن پژوهى و حديث شناسى از سرآمدانِ اين روزگار بوده اند, در جاى خود, حائز اهمّيت و ارزش فراوان و قابل بحث و بررسى جدّى و عميق است. اين مباحث را كه با زحمت فراوان و از ميان صدها تعليقه و حواشى ايشان بر كتب تفسير و حديث به دست آمده است, در پايان بحث مى آوريم, تا همان گونه كه در آغاز اشاره شد, بيشترين نگاه خويش را به بررسى مقدمه كتاب, معطوف داريم.
نقد و بررسى
نكته اول
در زمانى كه تحقيق و نگارش, به هيچ وجه همانند امروز در بين مردم مرسوم نبود, بيان مطالبى در شأن سليم كه از ويژگى هاى قرن پانزدهم است, ابداً با واقعيتْ سازگار نيست.
بى ترديد, بر شمردن تمامى ويژگى هاى يك محقّق توانمند براى سليم و شاگردش اَبان كه در قرن آغازين هجرى مى زيسته اند و در آن دوران, تنها همّت راويان ـ اگر بسيار فاضل و برجسته هم بودند ـ در نقل يا جمع چند حديثْ خلاصه مى شد, آيا مى تواند با واقعيتْ منطبق باشد؟ يا اين مقدمات, براى يك نتيجه گيريِ نه چندان منطقى لازم است؟ كه متأسفانه چنين است و برمبناى اين مقدمات, چنين نتيجه گرفته مى شود كه تمام مطالب اين كتاب, صد در صد صحيح و به دور از هرگونه جعل و تحريف است « و در اين كتاب, مطلب خاصّى كه دلالت بر جعل و تحريف كند, وجود ندارد… و هيچ دليلى بر جعل, در اين كتاب نمى توان پيدا كرد… و ادّعاى جعل و تحريف, فقط براى ايجاد شك و ترديد در عظمت كتاب سليم, مطرح شده است»8 و خلاصه اين كه «مطالعه اوّل تا آخر كتاب سليم, براى حكمِ به صحّت آن [دادن], كافى است».9
آيا واقعاً مترجم محترم, معتقد است كه دانشمندان بزرگوارى نظير علامه شعرانى و ديگران كه در صحّت انتساب كتاب به سليم, و يا در صحت برخى احاديث آن ترديد داشته اند, در صدد القاى شبهه و ايجاد ترديد در اصل كتاب بوده اند؟ اساساً چه نيازى به اين تشكيك بوده است؟ آيا به اعتقاد شيعه, غير از قرآن, كتاب ديگرى هم وجود دارد كه جاى كمترين جعل و تحريف در آن نباشد؟ آيا مترجم محترم, مى پندارد آنها كه در صحّت پاره اى احاديث كتابْ ترديد داشته اند, كتاب را از اوّل تا آخر نخوانده اند؟
حقيقتْ اين است كه سير القاى مطالب مقدمه, به نگارش يك داستان, بيشتر شبيه است تا بيان واقعيت. اگر مترجم مى خواست داستانى بنويسد كه نياز به ذكر ادلّه و شواهد, يا مأخذ و منبع نباشد, صد در صد موفّق بوده, به خوبى از عهده انجام آن برآمده است; امّا شيوه كار محقّق محترم, به هيچ وجه با معرّفى يك شخصيت تاريخى و يك كتاب مربوط به قرن ها پيش از اين, كه نظريات ضد و نقيض در اطراف آنها فراوان است, سازگارى ندارد; چرا كه از همان ابتدا, به ديده تأييد صد در صد به مسئله نگاه مى كند.
نكته دوم
به علاوه, چگونه سُليم درباره كتابش نهايت احتياط را به خرج مى هد و با روحيه والاى «كتمان» و «اجتناب از شهرت» و «دقّت در ثبت مطالب»,13 مدّت شصت سال, بى وقفه به تأليف و تدوين كتابش همّت مى گمارد; امّا در بين آن همه اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه(علیهم السّلام) , هيچ كس را شايسته واگذارى اين امانت نمى بيند; بلكه بر اثر تصادف و اتّفاق, در شهر نوبندگان, به هنگام ملاقات با نوجوان چهارده ساله اى به نام ابان بن ابى عياش, به يكباره تصميم مى گيرد كه حاصل يك عمر تلاش طاقت فرساى خويش را در اختيار وى قرار دهد؟ مترجم در مقدمه خود, در اين باره چنين آورده است:
در شهر نوبندجان, سليم, با جوانى كه چهارده سال از عمرش مى گذشت و نامش ابان بود, ملاقات كرد. البته جنبه آشنايى بين سليم و ابان, براى ما معلوم نيست كه آيا فاميل بوده اند و يا سابقه دوستى داشته اند يا يك اتّفاق و تصادف بوده است(!); ولى به هر حال, سليم در خانه پدرى ابان بن ابى عياش اقامت كرد… ديرى نگذشت كه سليم, احساس كرد در سرزمين غربت, عمرش به پايان خود, نزديك مى شود و مهم ترين مسئله براى او حفظ كتابش بود… سليم, نگران كتابى بود كه با تمام وجود, در راه تأليف و حفظ آن, فداكارى كرده بود و مطالب آن را به طور شفاهى از خود معصومان(علیهم السّلام) يا از اصحابشان گرفته بود; كتابى كه در بردارنده نكات و گوشه هاى بسيار دقيقى از تاريخ اسلام بود و او در به دست آوردن آنها زحمت فراوان كشيده بود; كتابى كه در يك نگاه, مجموعه اى از معارف و تاريخ اسلام بود كه مى بايست به عنوان پايه تولّى و تبرّى تلقّى شود…14
نگارنده, هرگز در صدد خدشه وارد كردن بر آنچه مترجم ادّعا كرده است, نيست. آنچه براى يك خواننده معمولى كتاب, جاى ابهام دارد, اين است كه آيا واقعاً از فردى همانند سليم, چنين عملى پذيرفتنى است كه حاصل شصت سال زحمت بى وقفه خويش را كه در نهايت احتياطْ آن را حفظ كرده بود ـ در اختيار يك نوجوان چهارده ساله قرار دهد؟ مگر ميزان مصاحبت اين دو چه مدّت بوده است15 كه بگوييم ابان, از نظر عقيدتى آن چنان آمادگى پيدا كرد كه سليم, كتابش را بدون كمترين دغدغه خاطر, و شايد با طيب خاطر, به او سپرد؟ يا اين كه بايد براى آن نوجوان چهارده ساله, يك جنبه قدسى و ماورايى قائل شويم كه چنين سخنانى درباره وى بگوييم. نوجوانى كه مترجم, از يك سو وى را از اصحاب ائمه(علیهم السّلام) معرّفى مى كند كه ارتباط قوى با امامان شيعه دارد, و از سوى ديگر, شيعه بودن خود را پنهان مى كند و در شمار محدّثان و معتمدان زمان خود درمى آيد و علما و دانشمندان مخالف شيعه, به وجود او افتخار مى كنند.16
بى ترديد, شخصيت ابان, به بحث و پژوهش ژرف ترى نيازمند است كه به دور از هرگونه پيش فرض و پيش داورى باشد, و با امثال اين مطالب, نمى توان مدّعى تحقيق عميق در سرگذشت ابان و حتّى سليم بود. به طور حتم, دانشمندانى كه تا حدودى احاديث كتاب سليم را مورد ترديد قرار داده اند, علاوه بر پاره اى مطالب خلافِ واقع اين كتاب, به شخصيت ناشناخته ابان هم نظر داشته اند. جمع ميان آنچه مترجم بيان كرده است, يعنى در زمره اصحاب ائمه بودن و در عين حالْ محدّث عامه بودن وى, كار چندان ساده اى نخواهد بود.
نكته سوم
اتّفاق عجيبى كه در سال 138 هجرى در 76 سالگى ابان [رخ داد], اين بود كه يك شب, سليم را در عالم رؤيا ديد. سليم, نزديكى مرگ او را خبر داد و گفت: «اى ابان! تو در اين روزها از دنيا مى روى. درباره امانت من, تقوا پيشه كن و آن را ضايع مكن و به وعده اى كه به من در مورد كتمان آن داده اى, عمل كن و آن را جز نزد مردى از شيعيان اميرالمؤمنين (علیه السّلام) كه صاحب دين و آبرو باشد, مسپار». اين خواب, از رؤياهاى صادقه بود; چه آن كه يك ماه از آن نگذشته بود كه ابان از دنيا رفت… صبح آن شب كه ابان, سليم را در خواب ديد, با ابن اذينه ملاقات كرد و رؤياى شب گذشته را و نيز اجمالى از تاريخچه كتاب را با او در ميان گذشت. سپس كتاب را رسماً به او تحويل داد و او هم مانند سليم, تمام كتاب را براى ابن اذينه قرائت كرد… بيش از يك ماه از تحويل كتاب سليم به ابن اذينه نگذشته بود كه ابان, در ماه رجب سال 138 هجرى در بصره از دنيا رفت.17
اولاً آنچه در اين جا مطرح شده است, مشابه آن چيزى است كه درباره سليم هم بيان گرديد. در آن جا درباره برخورد سليم با ابان و تسليم كتاب به وى, سخن از «يك اتّفاق يا تصادف»18 است و در اين جا هم, سخن از يك اتّفاق عجيب و رؤياى صادقه!19
ثانياً بايد از مترجم محترم پرسيد: مدرك و مأخذ اين خواب, كجاست؟ اگر يك پژوهشگر ژرف بين بپرسد: با فرض اين كه ناقل اين رؤيا خودِ ابان باشد , آيا صرف ادّعاى يك نفر مبنى بر اين كه من در خواب , چنين و چنان ديدم ـ با توجّه به اين كه خواب, يك تجربه شخصى و غير قابل انتقال است و امكان نفى يا اثبات آن, چندان ساده نيست ـ, براى اثبات مدّعا كافى است؟ آيا مأخذ اين خواب , به غير از خودِ كتاب سليم, جاى ديگرى هم هست؟ و اگر هست, آيا ديگران از همين منبعْ نقل نكرده اند و در آن صورت, اين دور, باطل نخواهد بود؟ آيا سخن ابان ـ با فرض اين كه واقعاً از او باشد ـ, تا اين اندازه قابل دفاع و استناد است؟
ثالثاً بايد پرسيد: «بائُك تجرّ و بائى لاتجرّ» ؟! چگونه است كه در تأييد وثاقت ابان و ردّ نظر مخالفان, به اين استدلال كرده ايد كه از جمله دلائل مخالفانِ ابان, خواب هايى است كه عليه وى ديده اند و آنها «براى تضعيف ابان, به چند خواب تمسّك كرده اند كه از نظر رجاليان, فاقد ارزش علمى است»;20 ولى در اين جا خود به خوابى كه ابانْ نقل كرده, استناد كرده ايد؟! واقعيتْ همين است كه در اين جا اظهار كرده ايد; يعنى خواب هايى كه اين و آن, عليه يا له ديگران ديده اند, به هيچ وجه از ديد رجالى و روش تحقيق در رجال, مورد قبول نيست و براى اثبات يا نفى مطلبى بايد از ابزارها و وسائل مطلوب و معقول , استفاده كرد. به نظر مى رسد كه سخن صحيح درباره ابان, همان است كه جناب عالى از شيخ طوسى درباره وى , آورده ايد: «تابعيِ ضعيفى است»21 و همان كه از قول علامه حلّى نقل فرموده ايد: «در روايات ابان, توقّف مى كنيم».22 بنابراين, توجيهات ديگرى كه در صفحات بعدى كتاب آورده ايد, نمى تواند كافى باشد و هدف مورد نظر شما را تأمين كند.
در همين زمينه بايد توجّه داشت كه صرف موجود بودن سخنى از ائمه(علیهم السّلام) در تأييد كتابى در همان كتاب, نمى تواند دليل درستى ادّعاى مؤلّف باشد. اين كه مى فرماييد در فلان نسخه خطّى كتابِ سليم موجود است كه يكى از امامان(علیهم السّلام) درباره وثاقت آن, چنين و چنان فرموده,23 هرگز ادّعاى شما را اثبات نخواهد كرد. اگر اين تأييد امام را ديگران هم در كتاب هايشان نقل كرده باشند, البته نه به نقل از كتاب سليم و طريق روايى ابان, پذيرفتنى و قابل قبول است ولى اگر ناقلِ سخنِ امام, نسخه خطّى كتاب سليم بود, در اين صورت, منطق علمى و روش تحقيق, حكم مى كند كه با دقّت و وسواس بيشترى بدان نگريسته شود; چرا كه ممكن است اين سخن از امام نباشد; بلكه منسوب به امام باشد.
به عنوان مثال, به اين عبارت از صفحه 57 كتاب, توجّه شود:
امام سجاد(علیه السّلام) پس از سه روز كه كتاب سليم به طور كامل در نزد آن حضرت قرائت شد و امام(ع) به مطالب آن گوش فرادادند, فرمودند: «سليم, راست گفته است. خدا او را رحمت كند! اينها احاديث ماست كه نزد ما شناخته شده است».
مصادر اين حديث [در نقل هاى مختلف آن], چنين است:
1) در سرآغازِ كتاب سليم, ابن اذينه, از ابان نقل كرده است. در بحارالأنوار (ج1, ص76 و ج23, ص124) و نيز در اثبات الهداة (ج1, ص663) به نقل از كتاب سليم, نقل شده است.
2) اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى) (ج2, ص321) و وسائل الشيعة (ج18, ص72) نيز از آن كتاب =[ كتاب سليم] نقل كرده است.
3) مختصر البصائر (ص40); وسائل الشيعة (ج20, ص12) و بحارالأنوار (ج53, ص66) نيز از آن كتاب نقل كرده اند. 24
همان گونه كه ملاحظه مى شود, به تصريح مترجم محترم, مرجع تمام كتاب ها خودِ كتاب سليم است. آيا با اين وضعيت, واقعاً مى توان به ديده تأييد صددرصد به آنچه كه به امام(ع) نسبت داده شده, نگاه كرد؟ آيا قواعد علم رجال و درايه, به همراه عقل و منطق سليم, چنين اجازه و اعتمادى به انسان مى دهد؟ آيا حق نداريم بپرسيم چرا چنين كلامى را مثلاً مرحوم كلينى و مرحوم صدوق كه به عصر سليمْ نزديك تر از مؤلفان بزرگوار بحارالأنوار يا وسائل الشيعة هستند, ذكر نكردند؟ آيا حقيقتاً ساده انديشى نيست كه براى اثبات نسبت يك سخن به امام, به جاى منابع نزديك تر به عصر ائمه(علیهم السّلام) , به منابع قرن يازدهم استناد كنيم؟
اگر خوف تطويل كلام نبود, نمونه هاى ديگرى از همين مورد را كه در صفحات 58 تا 60 كتاب, به همين منوال آمده, مى آورديم تا روشن شود كه مرجع تمام منابعِ به ظاهر متعدد, به يك مرجع, يعنى كتاب سليم برمى گردد و با اين اوصاف, به هيچ وجه نمى تواند هدف مترجم محترم را برآورده سازد.
نكته چهارم
بايد توجّه داشت كه امام صادق(علیه السّلام) , در زمانى كلام مزبور را فرموده اند كه شيعه در شرايط مرگبار حكومت هاى غاصب, امكانى براى نشر و بسط معارف خويش نداشتند و بخصوص در جنبه عقيدتى, كتاب تدوين شده و آماده اى نداشتند تا در مقابل دشمنان و يا براى خود شيعيان, عرضه كنند و تنها نوشته درخشانى كه به حقْ آبروى تشيّع به شمار مى آمد و حامل حقايقى بس عميق از عقايد و تاريخ تشيع بود, همانا كتاب سليم بن قيس بود.25
ولى بايد توجّه داشت كه اوّلاً اگر شيعه پيش از زمان امام صادق(علیه السّلام) امكان بيان حقايق معارف خويش را نداشت, به گواهى تمامى مؤرّخان تاريخ اسلام, در دوره آن حضرت ـ كه مصادف با زوال حكومت ننگين بنى اميّه و آغاز حكومت غاصبانه بنى عباس بود ـ, بهترين فرصت را براى اظهار معارف اهل بيت(علیهم السّلام) پيدا كرد و هزاران شاگرد مكتب امام صادق(علیه السّلام) و هزاران حديثِ منقول از آن حضرت, بهترين گواهِ اين مدّعاست.
ثانياً به شهادت بسيارى از كتب حديث, پيش از سليم, بزرگانى همچون سلمان و ديگران, و در رأس همه: اميرمؤمنان(علیه السّلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) , داراى تأليف و كتاب بودند و لذا كتاب سليم, نبايد تنها تأليف در اين زمينه تلقّى شود. يك نگاه اجمالى به اثر ارزشمند تدوين السنة الشريفة, تأليف استاد سيد محمدرضا حسينى جلالى براى اثبات اين ادّعا كافى است.
ثالثاً اين عبارت كه «كتاب سليم, حامل حقايقى بس عميق از عقايد و تاريخ تشيع بود», جاى تأمّل دارد; زيرا احاديث اين كتاب, همه عقايد و اصول دين و همه حقايق مربوط به تاريخ تشيّع را در برنمى گيرد.
رابعاً بايد توجه كرد كه اصولاً تعليم و تعلّم در آن روزگاران, همانند امروز, براساس مكتوبات و نوشته ها و از روى كتاب هاى درسى نبود كه اگر فرض كنيم اصحاب ائمه(ع) كتابى در اختيار نداشتند, از فراگيرى تعاليم اهل بيت(ع) بى بهره مى ماندند و تنها در صورتى كه كتابى موجود بود, مى توانستند دستورات دينى را بفهمند.
نكته پنجم
سليم بن قيس, هنگام تحويل كتابش به ابان بن ابى عياش به او چنين گفت: «نزد من نوشته هايى است كه از افراد مورد اطمينان شنيده ام و به دست خود نوشته ام. در آنها احاديثى است كه نمى خواهم براى مردم (در اجتماع) ظاهر شود; زيرا آن را انكار مى كنند و عجيب تلقّى مى نمايند; در حالى كه حق است و از اهل حق و فقه و صدق و صلاح, از اميرالمؤمنين(علیه السّلام) و سلمان و ابوذر و مقداد گرفته ام…».
بدين ترتيب, در درجه اوّل, خود مؤلفْ اعلام داشته كه در تأليف اين كتاب, دقّت و اتقان لازم را به كار برده است [; يعنى اتقان كتاب و دقّت در حفظ و جمع و ضبط آن, مدّعاى خود مؤلف است]. پس از آن, به نقل سخنان برخى از دانشمندان در باره كتاب سليم پرداخته شده است.
در اين زمينه هم چند نكته قابل تأمّل است:
اولاً سند اين سخن, كتاب سليم, و گوينده اش ابان بن ابى عياش است. بنابراين, مشمول همان ايرادهايى خواهد شد كه در آخر نكته دوم, بدان اشاره شد.
ثانياً با صرف نظر از اشكال فوق, نهايت چيزى كه با گفته سليمْ اثبات مى شود, اين است كه او سعى كرده است احاديث مورد وثوق را از افراد مورد اطمينان, جمع آورى كند; ولى آيا اين سخن, سهو و نسيان و اشتباه را هم از وى نفى مى كند؟ آيا صِرف ادّعاى سليم, از وى فردى معصوم مى سازد كه اگر خودْ اشتباه نمى كند و نهايت دقّت را به كار مى بندد, ديگر راويان حديثى كه وى از آنها حديث نقل مى كند هم دچار خطا و اشتباه نمى شوند؟
خوب است مترجم محترم, در اين زمينه به مقدمه يكى از منابع مهم خويش, يعنى معجم رجال الحديث مرحوم خويى مراجعه فرمايد تا روشن شود كه آن مرحوم, درباره كتب اربعه شيعه و مؤلفان بزرگوار آنها چگونه داورى كرده است و على رغم احترام فوق العاده به اين كتاب ها, باز احتمال راهيابى سهو و اشتباه را در آنها منتفى ندانسته است.
حقيقتْ اين است كه وثاقت سليم و معتبر دانستن وى و كتابش يك مطلب است و صحيح دانستن تك تكِ احاديث اين كتاب, مطلبى ديگر. اين كه مترجم محترم, سخنانى از بزرگان در تأييد سليم و كتابش نقل مى كند, حتّى اگر اين تأييدها اجماعى بود و مخالفى نداشت, كه دارد ـ, هرگز به معناى تأييد صددرصد تك تكِ احاديث آن نبايد تلّقى شود. مگر نظير اين تأييدها درباره ديگران و كتاب هايشان نبوده است؟ پس چگونه است كه در طول تاريخ, به غير از قرآن ـ كه وحيانى بودن آن مسلّم و خدشه ناپذير است ـ, همه كتاب ها, از جمله كتب اربعه شيعه, در معرض بحث و بررسيِ موشكافانه علما قرار داشته است؟ و چگونه مترجم به خود, حق داده است كه برخى احاديث كتاب كافى را ـ على رغم همه تأييدهايى كه درباره اين كتاب و مؤلف بزرگوارش وجود دارد ـ مورد خدشه و ايراد قرار دهد؟26 بگذريم از اين كه بعضى از بزرگانى كه مترجمْ سخن آنها را آورده, كتاب را تأييد نكرده اند; بلكه تنها به اين نكته اشاره كرده اند كه سليم از دانشمندان شيعه است كه داراى كتابى بوده است. همين و بس! و اين, غير از تأييد است; ولى با اين همه بايد توجه داشت همان گونه كه تأييد شخصى توسّط دانشمندان, وى را معصوم نمى كند, تأييد كتابى توسط آنها هم به معناى ايراد و اشتباه نداشتن آن نبايد تلقّى شود. اين تأييدها , مجموعى و مربوط به كلّيت يك فرد يا كتاب است, نه جزء جزء زندگى او يا تك تك مطالب كتاب. بى ترديد, تأييدهاى بزرگان درباره كتاب شريف كافى و مرحوم كلينى, اگر بيشتر از سُليم و كتابش نباشد, قطعاً كمتر از آن نيست; امّا با اين همه, بعضى از احاديث كافى, جاى تأمّل دارند, چنان كه مترجم هم بدان اشاره كرده است.
پي نوشت :
* عضو هيئت علمى دانشگاه آزاد اسلامى, واحد نجف آباد.
1. اسرار آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , ص10. كليه ارجاعات ما به اين كتاب, با اين مشخّصات است: اسرار آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) [ترجمه كتاب سُليم بن قيس الهلالى], اسماعيل انصارى زنجانى, نشر الهادى, قم, بهار 1375.
2و3. اسرار آل محمد, ص154.
4. همان, ص105ـ106.
5.همان, ص92.
6 همان جا.
7. همان, ص24ـ25.
8. همان, ص95ـ96.
9. همان, ص95.
10. همان, ص28.
11. همان, ص30.
12. وفات وى به سال 138 هجرى است.
13. اسرار آل محمد, ص24ـ25.
14. همان, ص26ـ27.
15. مترجم, با صراحت, در پاورقى صفحه 29 مى نويسد: «همچنين ابانْ تصريح مى كند كه پس از ورود به نوبندجان, ديرى نپاييد كه سليم از دنيا رفت». و در صفحه 126 آورده است: «سليم, كمى پس از ملاقات با ابان, در سال 76 هجرى از دنيا رفت». پس با اين مدّت مصاحبت كم, ادّعاى اين كه سليم «به فكر تربيت عقيدتى ابان افتاد و آهسته آهسته, او را با حقايق گذشته تاريخ اسلام آشنا كرد و…», به هيچ وجه نمى تواند معقول و پذيرفتنى باشد.
16. همان, ص30ـ33.
17. همان, ص34ـ35.
18. همان, ص28.
19. همان, ص35.
20. همان, ص130.
21و 22. همان, ص128.
23. همان, ص31.
24. همان, ص57.
25. همان, ص59.
26. همان, ص105.
/س