داستان کوتاه(1)؛بيماري عجيب!

مي گويند در زمان ابوعلي سينا، دانشمند مشهور ايراني، جواني به بيماري عجيبي مبتلا شد. او احساس مي کرد که گاو شده است. اين طرف و آن طرف مي دويد و صداي گاو از خودش در مي آورد. خانواده ي آن جوان به سراغ ابوعلي سينا رفتند تا بيماري فرزندشان را مداوا کند.
يکشنبه، 27 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستان کوتاه(1)؛بيماري عجيب!
داستان کوتاه(1)؛بيماري عجيب!
داستان کوتاه(1)؛بيماري عجيب!

نويسنده: مهديه ايماني




مي گويند در زمان ابوعلي سينا، دانشمند مشهور ايراني، جواني به بيماري عجيبي مبتلا شد. او احساس مي کرد که گاو شده است. اين طرف و آن طرف مي دويد و صداي گاو از خودش در مي آورد.
خانواده ي آن جوان به سراغ ابوعلي سينا رفتند تا بيماري فرزندشان را مداوا کند.
ابوعلي سينا فکري کرد. لباس قصاب ها را پوشيد و چاقويي در دست گرفت و به سراغ مرد جوان رفت. مرد جوان با خوشحالي جلو دويد. ابوعلي سينا به او گفت که من قصاب هستم و آمده ام تو را سر ببرم.
جوان بيش از اندازه خوشحال شد و فرياد زد که:« چقدر خوب... آقا، قصاب! لطفاً زودتر مرا که گاو خوبي هستم، قرباني کنيد!»
به دستور ابوعلي سينا دست و پاي او را بستند. ابوعلي سينا بالاي سر او آمد و نگاهي به مرد جوان انداخت و گفت:« دست و پاي اين گاو را باز کنيد. او خيلي لاغر و مردني است. گوشت خوبي ندارد.»
خانواده ي مرد جوان از اين کار ابوعلي سينا سر در نمي آوردند. يک نفر پرسيد:« اي حکيم ، حالا ما بايد چکار کنيم؟»
ابوعلي سينا گفت:« به او غذاي حسابي بدهيد تا بخورد و پروار و چاق شود تا به موقع بيايم و او را قرباني کنم!»
وقتي که ابوعلي سينا قصد رفتن کرد، يک نفر پيش دويد و آهسته پرسيد:« اي حکيم، بگوييد، بايد چکار کنيم.»
ابوعلي سينا گفت:« هيچ، تا مي توانيد به او غذا بدهيد. لابه لاي غذاها هم داروهايي که من مي گويم را با غذا مخلوط کنيد و به او بدهيد، حالش خوب مي شود.»
آنها هم همين کار را کردند مرد جوان شروع به خوردن کرد و بعد از مدتي کم کم حالش خوب شد و از احساس گاو بودن بيرون آمد.
منبع:شاهد نوجوان،شماره 54




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.