آزادى انسان از ديدگاه قرآن (1)
مقدمه
1. انسان آزاد, محور خلقت
دسته اول, آياتى اند كه انسان را در مهم ترين مسائل زندگى و سرنوشتش آزاد و تصميم گيرنده دانسته اند. كه مى تواند به رإى و نظر خويش عمل كند و طبيعى است كه مسووليت و پيامدهاى انتخاب او به عهده خودش خواهد بود. در اين آيات تإكيد شده انسان آزاد است تا ايمان آورد و راه خدا و حقيقت را برگزيند3 يا كفر ورزد.4 در برخى ديگر از آيات, اراده و آزادى انسان تلويحا مورد توجه قرار گرفته است.5 خداوند در تمام اين آيات راه حق و سعادت را به انسان نشان داده و عواقب وخيم در انتخاب راه باطل و فساد را يادآور شده است, در نهايت انسان را مختار و آزاد دانسته كه هر كدام را بخواهد برگزيند. براين اساس, انسان آزاد است حتى در انتخاب راه باطل و دوزخ بعضى ديگر از آيات قرآن سرنوشت افراد و جوامع را تابع عملكرد خود آنان مى دانند و موفقيت ها يا ناكامى هاى انسان ها و جوامع انسانى را نتيجه تصميم گيرى و عملكردشان مى دانند.6 از آن جا كه اين آيات انسان را مسوول سرنوشت خود و جامعه اش معرفى كرده اند آزادى و اختيار او را نيز به رسميت شناخته اند.
دسته دوم, آياتى هستند كه بر آزادى و اختيار انسان تصريح و تإكيد كرده اند, اما يادآور شده اند آزادى و اختيار انسان در چارچوب مشيت و اراده الهى قرار دارد7; به عبارت ديگر, آزادى و اختيار كامل انسان هيچ يك اين معنا را نمى رساند كه اراده وى بر اراده حق تعالى غلبه مى كند و به ايجاد اخلال در حكومت خداوند قدرت دارد.
اين آيات در صدد بيان اين مطلبند كه خداوند بر انسان ها قادر است و خود وى اراده كرده انسان ها آزادانه تصميم بگيرند و در انتخاب راه خود آزاد باشند. اين دسته آيات هيچ گونه خدشه اى به آزادى و اراده انسان وارد نمى كنند; به عبارت ديگر, بيان گر وضعيت ((امربين الامرين)) هستند و آزادى و اختيار كامل انسان را در چارچوب خواست و اراده الهى به رسميت شناخته اند و خواسته اند بگويند اراده انسان فوق اراده الهى نيست.8 برخى ديگر از آيات الهى در تإييد و تكميل اين آيات گفته اند اگر خداوند مى خواست مى توانست به بسيارى از كارها بپردازد, ولى آنها را به اراده و اختيار انسان واگذار كرده است, براى مثال مى توانست همه مردم را موحد كند و به راه حق درآورد يا همه مردم را امت واحدى قرار دهد, ولى به دلايلى ـ كه برخى از آنها آمده ـ نخواسته اين گونه رفتار كند9 و اراده كرده انسان ها آزاد باشند, آزادانه تصميم بگيرند و خود سرنوشت شان را خوب يا بد رقم بزنند.
دسته سوم, آياتى هستند كه به ظاهر, آزادى و اختيار انسان را نفى مى كنند و تمام امور را به مشيت و اراده الهى موكول مى دانند, مثل آياتى كه تصريح مى كنند خداوند هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مى كند10 يا هر كه را بخواهد ملك مى دهد و عزيز مى دارد و هر كه را بخواهد خلع مى كند و ذليل مى نمايد.11 اغلب مفسران از جمله طبرسى و علامه طباطبايى, اين آيات را نافى اختيار و آزادى انسان نمى دانند, زيرا اين گمراه كردن انسان از سوى خداوند, كه در آيه آمده, گمراهى ابتدايى نيست; به حكم بسيارى از آيات قرآن, خداوند تمام موجودات و به خصوص انسان را به سوى كمالش هدايت اوليه كرده است. اخلال و هدايت بعدى ((اخلال مجازاتى)) و ((هدايت پاداش دهى)) است كه بر اساس قوانين الهى انجام مى شود و همه انسان ها به آن آگاهند كه هر كس در برابر حق خضوع نكند و عناد و لجبازى به خرج دهد, يعنى آزادانه و به اختيار خود راه باطل را برگزيند و بر آن اصرار ورزد خداوند نيز او را گمراه تر مى سازد تا او را مجازات كند و هر كس راه حق را برگزيند و طالب حقيقت و مطيع خداوند باشد حق تعالى با يارى و هدايت بيشتر خويش, وى را پاداش مى دهد. چنان كه گفتيم, اين هدايت و ضلالت ابتدايى نيست و بر اساس سنت ثابت الهى انجام مى شود و خداوند از قبل اين سنت را براى همگان اعلام كرده است, حتى خداوند در سوره رعد(آيه 27) تصريح كرده هر كس توبه كند و از راه باطل باز گردد وى را نيز هدايت خواهد كرد. اين هدايت نيز خارج از اراده انسان نيست, بايد فرد با اختيار و آزادى كامل توبه كند تا مشمول هدايت خداوند گردد, همان گونه كه راه باطل را نيز با آزادى و اختيار برگزيده بود. خداوند در سوره نحل (آيه 93) پس از اين كه تصريح كرده هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مى كند, براى اين كه شبهه نفى آزادى و اختيار انسان پيش نيايد بلافاصله فرموده: ((و از آنچه مى كنيد باز خواست مى شويد)).12
وقتى در ((وادى الست)) خداوند تمام انسان ها را مورد خطاب قرار داد كه آيا من پروردگار شما نيستم, همگى پاسخ مثبت دادند.13 با آن كه انسان نمى توانست پاسخى جز ((بلى)) داشته باشد و ربوبيت پروردگار را انكار كند, اين مسإله نافى آزادى و اختيار او نيست, او مى بايست اين پاسخ را بدهد و آزادانه هم مى بايست اين پاسخ را بدهد, زيرا عقلا مسإله قابل انكار نبود. براى روشن شدن بحث اگر با وجود خورشيد در وسط آسمان از كسى بپرسند آيا روز نيست, او آزاد است هر پاسخى بدهد, اما به ناچار و آزادانه مى گويد روز است و جز اين نمى تواند پاسخى بدهد, بدون اين كه كسى او را مجبور كرده باشد يا نافى اختيار و آزادى او باشد.
همچنين وقتى خداوند تعالى امانت خود را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشت و همه از قبول آن امتناع كردند انسان به اختيار و با آزادى كامل آن را پذيرفت, چون قابليت پذيرش آن را داشت و ((ظلوم و جهول)) بودن او در پذيرش اين امانت ناقض آزادى و اختيارش نبود. او به چيزى جهل نداشت كه براى او ممتنع ذاتى باشد و نتواند آن را به فعليت درآورد, قابليت پذيرش امانت را داشت و با آزادى و اختيار آن را قبول كرد. دلالت آيه و عقيده مفسران اين احتمال را نمى رساند كه خداوند تعالى فرموده باشد اى انسان چون من خالق و پروردگار توام, تو اين امانت مرا بپذير يا امانت مرا بايد بپذيرى, بلكه آيه دلالت صريح دارد كه خداوند عرضه كرد و انسان به اختيار و با آزادى كامل آن را پذيرفت.14
وقتى خداوند آدم و حوا را در بهشت سكنا داد به آنان فرمود به اين درخت (شجره ممنوعه) نزديك نشوند, ولى آنان به فريب شيطان برخلاف فرمان ذات اقدس الهى رفتار كردند.15 حضرت آدم و حوا با آزادى كامل تصميم گيرى و عمل مى كردند كه توانستند فرمان خدا را برزمين نهند و از شيطان پيروى كنند, با اين كه خداوند عواقب وخيم ناچيز شمردن فرمان را به آنان ياد آور شده بود. بدون ترديد خداوند مى توانست آدم را به اطاعت از دستورهاى خود وادارد يا او را از نزديك شدن به ((شجره ممنوعه)) باز دارد, اما احتمالا مطلوب خداوند تعالى اين بود كه آدم با اراده از فرمان هايش اطاعت كند, در حالى كه مى تواند به سوى شجره ممنوعه برود از رفتن خوددارى نمايد. خداوند آدمى را حتى در نافرمانى از اوامرش آزاد گذاشت كه در پرتو اين آزادى به تكامل برسد و با تلاش استعدادهايش را بروز دهد; بايد گفت در صورتى دست يابى آدمى به مراحل رشد و كمال, ارزش دارد كه با آزادى همراه باشد, اگر فرد به پيمودن طريق تكامل مجبور باشد و راهى جز اطاعت امر نداشته باشد, پيشرفت و ترقى اش چندان ارزشمند نيست.
با توجه به مباحثى كه مطرح شد انسان در تمام حوزه هايى كه به اراده او بستگى دارد آزاد است. واژه ((اراده)) در اصل با آزادى و اختيار معنا پيدا مى كند و هر آنچه از حيطه آزادى و اختيار انسان خارج باشد از حوزه اراده او نيز خارج است. تإملى در آياتى كه بحث شد و مورد بحث قرار خواهد گرفت نشان مى دهد انسان بر اساس دو معيار در تمام امور كاملا آزاد است: نخست آن كه به پذيرش تبعات تصميم و عمل خود در دنيا و آخرت مجبور باشد, اگر انسان در مواردى آزاد نباشد نمى تواند در آن موارد تبعات تصميم و عمل او را بر عهده وى نهاد و او را ستود يا مجازات كرد; به عبارت ديگر, انسان را فقط در صورتى مى توان به پذيرش تبعات تصميم گيرى و عملكردش مجبور كرد كه در آنها آزاد باشد; دوم اين كه تصميم و عمل وى در دنيا و آخرت قابل باز خواست باشد, اين بازخواست را ممكن است خداوند يا انسانى ديگر انجام دهد. نكته مهم قابليت باز خواست است, فقط آن دسته از اعمال قابليت باز خواست دارند كه انسان در انجام دادنشان آزاد باشد, اگر انسان تا حدى آزاد باشد به همان ميزان مى توان او را بازخواست كرد و تبعات عملش را متوجه او دانست.
با توجه به آيات متعددى كه انسان را مسوول تمام اعمالش دانسته اند و برپاسخ گويى او در مقابل خداوند در قبال كوچك ترين عملش تصريح كرده اند, ضرورتا بايد آزادى و اختيار انسان را به رسميت بشناسند تا بتوانند او را مسوول و پاسخ گو بدانند. انسان مجبور نه مسووليتى در قبال اعمال و رفتار خويش دارد, نه مى توان پيامدهاى عملش را به عهده او نهاد و نه مى توان او را باز خواست كرد.
باز خواست الهى بالاترين بازخواست است و مسووليت انسان در قبال خود و تمام امور و پديده هايى كه به نوعى با آنها مرتبط است بزرگ ترين مسووليت به شمار مى رود. مراتب پايين تر باز خواست و مسووليت را بايد در جوامع انسانى و نهادهاى اجتماعى ـ از حكومت و نهادهاى مدنى گرفته تا خانواده ـ جست و جو كرد. منطق عقلانى آنها همان منطق باز خواست الهى و مسووليت انسان است, با اين تفاوت كه به دليل خالقيت خداوند قدرت او بر بازخواست و مسوول دانستن انسان ذاتى است, زيرا او انسان را خلق كرد و آزادى و اختيار به او بخشيد, اما باز خواست انسان ها از همديگر در قالب مجموعه اى از اصول تعريف شده, عرضى و در عين حال ضرورى است.
2. آزادى انسان, مبناى عمل پيامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
قرآن كريم به روشنى جايگاه پيامبراسلام را در مقابل مردم نشان مى دهد و بر آزادى مردم ـ حتى اگر منحرف و گمراه باشند ـ صحه مى گذارد. درست است كه اين آزادى و اختيار براى پذيرش دين يا اطاعت از خدا و رسول خداست, اما به هر حال تإييد و تضمين آزادى انسان در آن غيرقابل انكار است. خداوند در برخى از آيات به رسول خود يادآورى مى كند كه تو ((حفيظ)) بر مردم نيستى.16 حفيظ به معناى حافظ و نگهبان و مسوول است كه از سيطره نيز برخوردار است. خداوند مى خواهد به پيامبرش بگويد كه تو فقط دعوت كننده به حق و بشير و نذير هستى و از شوون رسالت تو نيست كه آنان را مجبور سازى, زيرا بر آنان نگهبان نيستى و سيطره ندارى,17 همچنين در جايگاهى نيستى كه بخواهى اعمال آنان را براى محاسبه و مجازات حفظ كنى18 يا آنان را محافظت و نگهبانى كنى كه از دعوت تو خارج نشوند19 يا اجازه آنها دست تو باشد20 كه اجازه تإييد و تكذيب به آنها بدهى. علامه طباطبايى براين اعتقاد است كه مراد آيه اعلام اين نكته به رسول خداست كه مإموريت وى تنها ابلاغ رسالت است, نه اين كه نگهبان مردم و مسوول ايمان و اطاعت آنها باشد تا خود را موظف بداند آنان را وادار به اطاعت سازد.21
در برخى از آيات نيز بر اين نكته تإكيد شده كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وكيل مردم نيست يا خداوند در خطاب به پيامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده اى پيامبر به مردم بگو من وكيل شما نيستم.22 در وكالت معناى سيطره و حق تصرف وجود دارد و رسول خدا از طرف خداوند وكيل نيست كه بر مردم سيطره داشته باشد يا در امور آنان تصرف كند يا حتى سيادتى همانند پادشاهان داشته باشند. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چون وكيل نيست و بر مردم تسلط ندارد و خداوند قدرت تصرف بربندگانش را به او نداده است مردم را به زور به ايمان مجبور نمى كند.23 وظيفه پيامبر فقط ابلاغ امر خداوند و متنبه ساختن آنان با استدلال و ذكر دلايل است, حتى نمى تواند اجازه تإييد يا تكذيب استدلال ها و دلايل را به آنها بدهد.24 معناى وكيل در برخى ازاين آيات نيز به وكالت از سوى مردم ترجمه و تفسير شده و منظور آيه اين است كه پيامبر تو وكيل آنان نيستى كه متولى امورشان باشى و در آن تصرف كنى. وكيل كسى است كه اداره برخى امور به دست اوست و او آن امور را به گونه اى سروسامان مى دهد كه موكل خويش را به سود و منفعت برساند و از ضررها و زيان ها دور سازد. معناى آيه اين است كه تو در امور دينى و خارجى زندگى مردم وكيل آنان نيستى تا اگر دعوت تو را اجابت نكردند و بدين وسيله از نفع و سعادت دنيا و آخرت محروم شدند و ضرر عذاب الهى را براى خود خريدند اندوهگين و ناراحت شوى25 و از هر راهى در صدد جلب منافع مورد نظر خود ـ ايمان به خدا ـ براى آنان باشى. در تمام آيات فوق و برخى ديگر از آيات الهى26 بر اين نكته تإكيد شده كه وظيفه پيامبر فقط ابلاغ احكام و اوامر الهى و تبليغ آنهاست, حتى نبايد منتظر نتيجه عمل خود باشد27; راه حق و باطل و تمام پيامدهاى مثبت و منفى آن بايد براى مردم روشن شود, در نهايت تصميم گيرنده خود انسان ها هستند و البته بايد عواقب ـ خوب يا بد ـ تصميم و عمل خود را نيز پذيرا باشند.
بعضى از آيات قرآن نيز صريحا ياد آورد شده اند پيامبر حق ندارد مردم را به ايمان به خدا وا دارد28 و بر نقش پيامبر در تنبه و ابلاغ اوامر الهى براى هدايت مردمان مجددا تإكيد كرده اند. در اين آيات هرگونه اكراه و اجبار مردم نفى شده و پس از تبيين حق و باطل و راه صواب از ناصواب و بيان حقايق روز جزا, اجابت دعوت پيامبر و ايمان به خدا با طيب خاطر و بدون اكراه و اجبار مورد توجه قرار گرفته است.29 اين آيات شريفه با ساير آيات در خصوص اراده و اختيار انسان, مسووليت و تكليف انسان و باز خواست الهى, هم جهت و همسو هستند, زيرا آنچه را خداوند در حوزه نظرى مطرح كرده بود در حوزه اجتماعى نيز نمونه عملى آن را نشان مى دهد و بزرگ ترين شخصيت بشرى را ـ كه در هيچ بعد با هيچ كس قابل قياس نيست ـ برساير انسان ها مسلط نمى كند.
درست است آياتى كه تا اين جا بحث شد بيشتر به تبيين جايگاه رسول گرامى در مقابل انسان هاى غيرمسلمان و مشرك اختصاص داشت, اما شايد بتوان اين جايگاه رسول خدا را تعميم داد و مصداق آن را مطلق انسان ـ اعم از مسلمان و غيرمسلمان ـ دانست, زيرا جان كلام در خطاب به رسول الله اين بود كه تو بر مردم سلطه اى ندارى كه بتوانى آنان را به ايمان آوردن مجبور كنى و وكيل آنان نيستى كه حتما آنان را به راه راست آورى يا سعادتشان را تضمين كنى. يكى از مهم ترين دلايل اين خطاب خداوند ـ كه مفسران نيز به آن اشاره كرده اند و بحث آن گذشت ـ اين است كه ايمان و اعتقاد به خداوند يك امر قلبى و درونى است و به اراده و اختيار انسان بستگى دارد و بازور و اجبار نمى توان كسى را با ايمان كرد, تكامل و تعالى و سعادت افراد نيز چنين حالتى دارد.
عدم تسلط و سيطره رسول گرامى اسلام بركافران و مشركان, نه به دليل كافر و مشرك بودن آنها, بلكه به دليل انسان بودن آنها بود, زيرا ـ براساس آياتى كه تا اين جا بحث شد و از اين به بعد خواهد آمد ـ اولا, انسان در تمام امور خود, از جمله پذيرش دين و مذهب آزاد و مختار است, چه مشرك و چه مسلمان باشد; ثانيا, امور مربوط به ايمان و اعتقاد و تكامل و تعالى سيطره پذير و زور بردار نيست, چه براى مشركان باشد و چه براى مسلمانان, منتها فقط نوع اعتقاد و ايمان تفاوت مى كند, براى مثال به كافر مى گويند ايمان بياور و به مسلمان مى گويند خدا و رسول را دوست داشته باش و آنها را برخود مقدم بدار, ولى در هيچ كدام نمى توان آنها را مجبور كرد; پيامبر خدا همان گونه كه نمى تواند كافر را بر ايمان مجبور كند, مسلمان را نيز نمى تواند بر محبت خدا و رسول يا تقدم آنها برخود مجبور سازد.
البته رسول گرامى اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در ميان مومنان داراى جايگاه بس والايى است كه غيرمومنان شايستگى آن را ندارند و آن اولى بودن پيامبر بر مومنان از خودشان است. 30 براساس آيه شريفه, مومنان بايد رسول خدا را در اطاعت و حفظ منافع و حفظ حرمت و حفظ جان و در تمامى امور دين و دنيا برخود مقدم بدارند و نظر و حكم او را بر نظر و حكم خود ترجيح دهند.31 مومنان بايد با طيب خاطر و كمال ميل و با رضا و رغبت و حتى با منت و افتخار, در عين آزادى و اختيار كامل, رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بر خود مقدم بدارند. هر چه معرفت و شناخت مومنان عميق تر باشد, رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را با رضايت و افتخار و شوق بيشترى برخود مقدم مى دانند. در اين مورد نمى توان گفت آزادى و اختيار انسان محدود شده است, زيرا برفرض كه در مواردى فرد از اختيار و آزادى خود چشم بپوشد و امر رسول خدا را مقدم بدارد با اختيار و آزادى آن را انجام داده است و محدود كردن آزادى و اختيار با آزادى و اختيار, نافى آزادى و اختيار نيست; البته اگر مسلمانى رسول خدا را ـ در برخى موارد و حتى در هيچ مورد ـ برخود مقدم ندارد و امر او را اطاعت نكند هيچ كس به او اجبار نمى كند كه رسول خدا را برخود مقدم بداند,(مگر در امور حقوقى كه به نظام اجتماعى بر مى گردد و مسإله ديگرى است) ولى واژه مومن بر او اطلاق نمى شود و احتمالا از ثوابى محروم شده يا عذابى را در آخرت تحمل خواهد كرد كه اينها نيز به انتخاب خود اوست. تقدم رسول خدا مبتنى برشناخت و معرفت به آن بزرگوار است, ابتدا بايد در درون انسان صورت پذيرد تا تجلى بيرونى پيدا كند, فقط تجلى بيرونى اما ظاهرى و ساختگى تقدم رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برخود بدون مبناى معرفتى و درونى ارزشى نخواهد داشت و اين مبناى معرفتى بدون خواست و اراده انسان ايجاد نخواهد شد. اين آيه شريفه به حقيقتى اشاره كرده كه مومنان بايد به اين حقيقت عمل كنند و به آن پاى بند باشند, اين ((بايد)) يك بايد درونى است كه ريشه در اعتقاد و باور افراد دارد و مومنان لازم است با آزادى و اختيار كامل, خود را به آن ملزم كنند; آيه نفرموده مومنان را مجبور كنيد رسول خدا را بر خود مقدم بدارند.
آيه شريفه ديگرى تصريح مى كند هيچ زن و مرد مومنى نبايد به اختيار از حكم خدا و رسول خدا سرپيچد, اگر چنين كنند به گمراهى آشكارى افتاده اند.32 در اين آيه, نيز جايگاه والاى پيامبر بزرگ اسلام در برابر مومنان به روشنى ديده مى شود. براساس اين آيه هيچ زن و مرد مومنى حق ندارد در امرى از امور زندگى فردى و اجتماعى و حتى شخصى خودش, كه خدا و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن حكم داده اند يا اعلام نظر كرده اند, خود را صاحب اختيار و نظر بداند و برخلاف حكم خدا و رسول خدا حكم يا نظرى بدهد يا عملى انجام دهد. بر همه مومنان واجب است پيرو خواست و اراده خدا و رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشند. 33 هر نظريه و مكتب ساده اى كه در پى بنيان گذارى يك نظام اجتماعى است اهداف و اصول و شيوه هايى دارد و براى رسيدن به اهدافش پيروان و اهل آن جامعه را به پيروى از اصول و دستورهاى خود ملزم مى داند چه رسد به اسلام كه يك دين الهى و جهانى است و سعادت انسان در تمام زمان ها و مكان ها را مد نظر دارد. طبيعى است بدون رعايت اصول و دستورهاى اسلام نمى توان به اهداف اين دين رسيد, اصول و مبانى اسلام در فرمان هاى خداوند و رسولش متجلى است.
شايد بتوان گفت اختيار داشتن افراد نقض اين دستورهاى و عملا به معناى خروج آنها از دين اسلام است و ناديده گرفتن دستورهاى خدا و رسول خدا از جانب مومنان به معناى مومن نبودن آنان مى باشد. امام فخررازى بر اين عقيده است كه حكم خدا مطاع است و آنچه نبى مكرم اراده كند حق است و هر كس مخالفت كند گمراه مى شود, زيرا خداوند مقصد و هدف و رسول خدا هادى و رساننده به مقصد به شمار مى رود; كسى كه مقصد را ترك كند و سخن هادى را نشنود قطعا گمراه خواهد شد.34 سوالى كه پيش مى آيد اين است كه اگر خدا و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اجازه اين گمراهى را به مردم بدهند پس ((ارسال رسل و انزال كتب)) ـ نعوذ بالله ـ لغو تلقى مى شود و اين اجازه با اصل هدف بعثت انبيا و دين اسلام متناقض خواهد بود.
در پاسخ به اين سوال على رغم مباحث فوق, باز هم آيه شريفه مذكور نافى آزادى و اختيار مومنان نيست, زيرا اولا, افراد با آزادى و اختيار كامل به دين اسلام گردن نهاده اند و آن را انتخاب كرده اند, اين انتخاب تمام اجزا و دستورهاى اسلام را نيز شامل مى شود و در اصل مسلمانان با اختيار خودشان, خودشان را ملزم كرده اند كه به اصول اسلام پاىبند باشند و خدا و رسول او را برخود مقدم بدارند, پس اين پاىبندى خارج از حوزه آزادى و اختيار انسان تلقى نمى شود; ثانيا, ((بايد)) موجود در آيه معطوف به اهرم ها و ملاك هاى درونى مومنان است و جبر و زور خارجى را مد نظر ندارد, آيه در صدد بيان اين مطلب است كه مومنان اگر مومن باشند هيچ گاه اوامر خدا و رسول خدا را ناديده نمى گيرند و نبايد بگيرند و هيچ دلالتى بر اين ندارد كه اگر مومنان برخلاف حكم و نظر خدا و رسول خدا رفتار كردند آنان را بازور و اجبار وادار به اطاعت كنيد; ثانيا, خطاب آيه تلويحا به مومنان است و اين گونه مى رساند كه مومنان نبايد چنين رفتار ناشايستى داشته باشند كه حكم خدا و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ناديده انگارند, خطاب آيه به رسول گرامى اسلام نيست كه مثلا مومنان را وادار به حكم خدا و رسول كند يا گروهى مراقب باشند كه مومنان قدمى برخلاف حكم خدا و رسول بدارند.
نكته شايان ذكر اين است كه اگر مردم جامعه اى يا انسان هايى در قرن بيست و يكم از نظر دانش و معرفت و عقلانيت به مراتب بالايى برسند وقتى با شخصيت هايى همچون رسول خدا يا حضرت على(علیه السلام) رو به رو مى شوند بزرگ ترين افتخارشان تصديق او و اطاعت از او خواهد بود و با تمام وجود از درياى بيكران و ملكات فاضله علمى و معرفتى و اخلاقى آنان استفاده خواهند كرد.
پی نوشت ها:
1. عضو هيئت علمى پژوهشكده علوم انسانى و اجتماعى جهاد دانشگاهى.
2. همچنين ر.ك: عبدالعلى بازرگان, ((آزادى در قرآن)), دين دارى و آزادى, به اهتمام محمد تقى فاضل ميبدى (تهران: موسسه انتشاراتى آفرينه, 1378) ص 43 ـ 66.
3. كهف (18) آيه 29.
4. مزمل (73) آيه;9 انسان (76) آيه29 ; مدثر (74) آيه37 و ;55 عبس (80) آيه;120 نبإ (78) آيه;39 تكوير (81) آيه28.
5. نجم (53) آيه;39 نازعات (79) آيه;35 بنى اسراييل (17) آيه;19 غاشيه (88) آيه9 ـ ;10 يونس (10) آيه ;108 انعام (6) آيه;106 نسإ (4) آيه170 و 174.
6. بقره (2) آيه80 ـ 124, 204 ـ 215, 243 ـ ;254 آل عمران (3) آيه;112 نسإ (4) آيه97 ـ 100, 123 ـ 125, 140 ـ ;175 مائده (5) آيه 7 ـ 32, 36 ـ 37 و 49 و 68 ـ ;74 انعام (6) آيه104 و ;129 اعراف (7) آيه;186 انفال (8) آيه36 ـ ;54 توبه (9) آيه 61 ـ 121 و 124 ـ ;129 يونس (10) آيه7 ـ 37 و 58 ـ 96 و 39 ـ ;95
7. انسان (76) آيه;30 تكوير (81) آيه;29 مدثر (74) آيه;55 بقره (2) آيه 21 ـ 28, 38 ـ 66, ;70 آل عمران(3) آيه120, 154, 165 ـ 168, 180 ـ 182, 196 ـ ;200 نسإ (4) آيه ;88 مائده (5) آيه ;48 انعام (6) آيه35, 61 ـ 68, 106 ـ 113, 125 ـ ;137 يونس (10) آيه 44 ـ 49, 99 ـ ;103 هود (11) آيه 33 ـ ;34 نحل (16) آيه ;9 اسرإ (17) آيه;97 كهف (18) آيه;17 مريم (19) آيه68 ـ ;84 طه (20) آيه 111 ـ ;135 حج (22) آيه 58 ـ ;78 مومنون (23) آيه 56 ـ ;11 سجده (32) آيه 13.
8. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى, تفسير الميزان, ترجمه محمد باقر موسوى همدانى (تهران: بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى, 1367) ج20, ص 302 ـ 382 و 534.
9. مائده (5) آيه ;48 نحل (16) آيه;93 شورى (42) آيه ;8 بقره (2) آيه ;253 هود (11) آيه ;118 انعام (6) آيه ;35 يونس (10) آيه ;99 انعام (6) آيه 107 ـ 137.
10. فاطر (35) آيه ;8 ابراهيم (14) آيه ;4 نحل (16) آيه ;93 رعد (13) آيه 27.
11. آل عمران (3) آيه 26.
12. سيدمحمدحسين طباطبايى, پيشين (چاپ 1376) ج 3, ص 247 و ج11, ص 542 و ج12, ص 22 ـ 23 و 513 ـ 514 و ج 17, ص 26 ـ ;27 ابى على فضل بن حسن طبرسى, پيشين, ج5 ـ 6, ص 446 ـ 447.
13. اعراف (7) آيه 172, همچنين ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى, پيشين, ج8, ص 490 ـ 451.
14. احزاب (33) آيه 72, سيدمحمد حسين طباطبايى, پيشين, ج16, ص 545 ـ 549.
15. بقره (2) آيه 35 ـ ;36 اعراف (7) آيه ص 19 ـ 20.
16. نسإ (14) آيه ;80 انعام (6) آيه ;107 شورى (42) آيه 48.
17. محمدرشيد رضا, تفسير المنار (بيروت: دارالمعرفه, 1393 ق) ج5, ص 280ـ285.
18. همان, ج7, ص662.
19. ابى على فضل بن حسن طبرسى, پيشين, جزء 9, ص54.
20. فخر رازى, تفسير الكبير (بيروت: داراحيإ التراث العربى) جزء 13, ص 24 و جزء 70 و 10, ص 183 ـ 184.
21. محمد حسين طباطبايى,پيشين, ج18, ص 107.
22. انعام (6) آيه 66 ـ 107, يونس (10) آيه 108.
23. محمد رشيدرضا, پيشين, ج7, ص 501 ـ 662 و ج11, ص 493.
24. فخر رازى, پيشين, ج13, ص 24 و 138 ـ 139.
25. محمد حسين طباطبايى, پيشين, ج7, ص 478 ـ ;480 محمد رشيدرضا, پيشين, ج7, ص 662.
26. رعد (13) آيه ;40 شورى (42) آيه 48.
27. محمدحسين طباطبايى, پيشين, ج13, ص 579 و ج 18 ص ;107 ابى على فضل بن حسن طبرسى, پيشين, ج6, ص 459 و ج9, ص;54 فخر رازى, پيشين, ج17, ص 183 ـ 184 و ج 19, ص 47.
28. ق (50) آيه ;45 غاشيه (88) آيه 22 ـ 21.
29. محمدحسين طباطبايى, پيشين, ج18, ص 572 و ج 20, ص ;467 ابى على فضل بن حسن طبرسى, پيشين, ج9, ص 226 و ج10 ص ;728 فخر رازى, پيشين, ج28, ص 190.
30. احزاب (33) آيه 6.
31. ابوالحسن على بن ابراهيم قمى, تفسير القمى (بيروت: موسسه الاعلمى للمطبوعات, 1412, ق) ج2, ص ;151 سيدمحمد حسين طباطبايى, پيشين, ج16, ص ;432 ابوعلى فضل بن حسن طبرسى, پيشين, ج8, ص ;530 فخرى رازى, پيشين, ج25, ص 194.
32. احزاب (33) آيه 36.
33. محمدحسين طباطبايى, پيشين, ج16, ص 501 ـ ;502 ابوعلى فضل بن حسن طبرسى, پيشين, ج8, ص564.
34. محمدحسين طباطبايى, پيشين, ج16, ص 501 ـ ;502 ابوعلى فضل بن حسن طبرسى, پيشين, ج8, ص564.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/خ