فرقه ی ناجیه کدام است؟ (3)

اينان پيروان ابو الحسن علي بن اسماعيل اشعري مي باشند و او از نسل ابو موسي اشعري مي باشدو او سبب شدكه فرقه هاي مكتب خلفا به دو دسته ي بزرگ معتزله و اشعري تقسيم شدند.(58) اشعريه در ابتدا به دفاع از عقايد اهل حديث و به مخالفت معتزله پرداخت ولي بعد تحولاتي درآن بوجودآمد. مثلاً در بحث صفات خداوند، معتزله بر اين باور بودند كه صفات خدا عين ذات او است و اهل حديث به زائد بودن صفات بر ذات اعتقاد داشتند. شيخ اشعري نظريه ي زائد بودن را پذيرفت و به آن تبصره اي
سه‌شنبه، 4 اسفند 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرقه ی ناجیه کدام است؟ (3)
فرقه ی ناجیه کدام است؟ (3)
فرقه ی ناجیه کدام است؟ (3)

نويسنده: مهدی جوزدانی




3. اشعري :

اينان پيروان ابو الحسن علي بن اسماعيل اشعري مي باشند و او از نسل ابو موسي اشعري مي باشدو او سبب شدكه فرقه هاي مكتب خلفا به دو دسته ي بزرگ معتزله و اشعري تقسيم شدند.(58) اشعريه در ابتدا به دفاع از عقايد اهل حديث و به مخالفت معتزله پرداخت ولي بعد تحولاتي درآن بوجودآمد. مثلاً در بحث صفات خداوند، معتزله بر اين باور بودند كه صفات خدا عين ذات او است و اهل حديث به زائد بودن صفات بر ذات اعتقاد داشتند. شيخ اشعري نظريه ي زائد بودن را پذيرفت و به آن تبصره اي مبني بر اينكه صفات نه زائد بر ذات اند و نه عين ذات هستند، اگرچه در واقعيت قائم به ذات هستند اضافه كرد.
شهرستاني مي گويد:« ابو الحسن اشعري گفت: خداي تعالي به واسطه ي علم زائد بر ذات ، عالم، و به واسطه قدرت، قادر، وبه واسطه ي حيات، حي، وبه واسطه ي اراده، مريد، است. اين صفات ازلي و قائم به ذات، گفته مي شود كه نه عين ذات و نه غير ذات اند.» (59)
در رابطه با نظر وي دو نكته است:
1.اين نظريه ابتكار او نبوده بلكه قبل از او توسط عبد الله بن گلاب مطرح شده بود.
2. هدف او از مطرح كردن اين ديدگاه پاسخ به اشكال زائد بودن صفات بر ذات بوده است در حالي كه حرف او هم پاسخ درستي بر این اشكال نيست.
او در مورد جسمانيت نه نظر اهل حديث را مبني بر جسمانيت و نه نظر معتزله مبني بر تأويل را پذيرفت بلكه گفت :« خداوند دست وپا دارد ولي در كيفيت آن نبايد تفكر كرد.»(60)و اينجا نيز اشعري مبتكر نيست بلكه حنابله و اهل حديث نيز از اين نظريه پيروي مي كنند.

4. سلفيّه :

ابن تيميه از مكتب احمد بن حنبل عليه همه ي مسلمانان قيام كرد. اوبا اينكه مكتب خلفا باب اجتهاد را مسدود كرده بود خود را مجتهد مي دانست. او براي خدا جسمانيت قائل بود تا آن جا كه روزي از روي منبر دو ،سه پله پايين آمد و گفت: خداوند همين طور كه من پايين آمدم از آسمان اول به آسمان پايين مي آيد. او توسل به پيامبر را حرام كرده بود و فضايل امير المؤمنين (ع) را انكار مي كرد تا آن جا كه علماي مكتب خلفا انكار او را به دليل دشمني با امام علي (ع) دانسته و او را به سبب اين حديث پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم در حق امام علي عليه السلام مبتني بر اينكه «لا يبغضك الا منافق» او را منافق خواندند. حتي گاهي او را علماي مكتب خلفا از عقايد خود توبه دادند و در دمشق و قاهره و اسكندريه ، چندين بار زنداني كردند. بعد ازمرگش پيروانش او را شيخ الاسلام لقب داده و خود را سلفيه يعني پيروان گذشتگان (صحابه و تابعين ) خواندند.(61)

5. وهابيه :

با اين كه اين فرقه جاي تحقيق عظيمي را مي طلبد، در اينجا تا حدودي درباره ي آن بحث مي كنيم.
محمد بن عبد الوهاب در قرن دوازدهم هجري عليه مسلمانان قيام كرد. اواز فرقه ي سلفيه بود ولي در تبليغات خود شديدتر گام برداشت. او زيارت قبور را بدعت و حرام دانست و استغاثه و توسل به پيامبر را شرك مي دانست و همه ي مسلمانان پس از قرن سوم را مشرك خواند، البته به جز فرقه سلفيه. اين فرقه با فرقه ي سلفيه از سه جهت تفاوت دارد:
1. بي حرمتي شديد نسبت به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم.
2. واجب دانستن قتل همه ي مسلمانان، تا از شرك دست بردارند و يكتا پرست شوند ( وهابيت را بپذيرند).به همين دليل بلاد مسلمانان را بلاد مشركان و بلاد وهابيت را بلاد اسلام و بلاد اهل توحيد مي دانند.
3. معتقدند كه خداوند همه ي گناهان ايشان را كه اهل شرك نيستند مي بخشد. و همه ي و هابيها را با هر گناهي كه داشته باشند به بهشت مي برد.(62) (براي هر يك از اين تفاوت ها علامه دركتاب مذكور دلايلي مي آورند. لذا در صورت علاقه رجوع شود به جلد دوم كتاب نقش أئمه در احياي دين صفحه ي161) آقاي گلپايگاني نيز در كتاب فرق و مذاهب كلامي در رابطه با محمد بن عبد الوهاب و فرقه ي او اين گونه مي گويد:« روش خشك و خشن آنان كه خود را «سلفيه» مي نامند ياد آور روش خوارج در صدر اسلام است، كه همه ي فرق و مذاهب اسلامي را كافر و مشرك مي خواندند، اينان نيز شخصاً خود را موحد در عبادت مي انگارند و مسلمانان ديگر را به شرك در عبادت و بدعت گذاري در دين متهم مي سازند.»(فرق و مذاهب کلامی آقای گلپایگانی ص 183)

6. اهل حديث ( حنابله ) :

ابو حنيفه بي حرمتي شديدي به حديث پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مي كرد. او در برابر احاديث احكام پيامبر قائده ي جديدي به نام قياس ساخت . اينان بر اين باورند كه خداوند اعضا و جوارح دارد و قائل به انتقال خداوند از جايي به جايي ديگر هستند مشهورترين فرد در اين فرقه احمد بن حنبل كه كتابي پر محتوي در حديث نوشته است مي باشد. بعد از احمد بن حنبل جنگ بين معتزله و اهل حديث شدت گرفت و اهل حديث نام اهل سنت و جماعت بودن را به خود اختصاص دادند.(63)

7. مرجئه :

مرجئه به چه معنا است؟
1.تأخير انداختن امري
2. اميد دادن به كسي.
مرجئه را به اين سبب به اين نام مي خوانند كه آنان مرتبه ي عمل را پس از مرتبه ي قصد و نيت قرار مي دادند و بر اين اساس ايمان قلبي را كافي در نجات و سعادت انسان مي دانستند و براي عمل نقش چنداني قائل نبودند و گناه را مانع نجات و رستگاري مؤمن نمي دانستند و گناه كاران را بيش از حد اميد وار مي ساختند. در اين كه ايمان عامل نجات است حرفي نيست ولي سؤال اين است كه آيا به دستورات خدا هم بايد جامه ي عمل پوشانيد يا اينكه عمل به دستورات لزومي ندارد و در سعادت انسان نقشي ندارد؟
مرجئه مي گويند كه ايمان براي سعادت و رستگاري انسان كافي است و گناه زياني نمي رساند چنانكه با عدم ايمان و وجود كفر عمل هيچ فايده اي ندارد. خطاي مرجئه به دليل اشتباه آنان در تعريف ايمان بوده است چرا كه ايمان دو معني دارد يكي از نظر احكام آثار دنيوي كه اقرار به شهادتين كافي است و ديگري از نظر احكام اخروي و سعادت و رستگاري انسان كه نيازمند عمل صالح هم مي باشد، از اين رو در قرآن ، عمل صالح همراه با ايمان است. «والعصر ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات» (64)

8. كراميه :

پيروان محمد بن كرام سجستاني بودند. او از سيستان به گرجستان تبعيد شد سپس در زمان حكومت محمد بن طاهر بن عبد الله طاهر وارد نيشابور شد وجمع كثيري از مردم عادي به او گرويدند از عقايد او مي توان به تجسيم و تشبيه اشاره كرد. او مي گويد :« خدا به عرش استقرار دارد و او در جهت فوق است و نيز اطلاق لفظ جسم وجوهر را بر خدا جايز دانسته است چنانكه انتقال و تحول و زوال را نيز بر خدا روا شمرده است.»
ابن هيثم از پيروان او در صدد توجيه عقايد او بر آمده و مي گويد:« كه مقصود او از جسم ، قائم به ذات بودن است چنانكه مقصود او از فوقيت علو و برتري است.» او در مقام بيان فرق عقيده ي كراميه و مشبهه گفته است:« مشبهه خدا را به صفاتي مانند شكل و صورت و مصافحه و معانقه و پيچيدگي موي سر و .... توصيف مي كنند ولي كراميه صفاتي را كه در قرآن آمده است به خداوند نسبت مي دهند و هيچ اراده ي معنا ي غلط از آنان نكرده اند. اينان صفاتي مانند بر عرش بودن و آمدن براي حساب رسي اعمال مردم و خلق آدم به دست خدا را اثبات مي كنند ولي آن ها را چون جوارح ، متابقت استقرار بر مكان ، تردد در مكان و... نمي دانند بلكه اين الفاظ را همان طور كه درقرآن آمده ذكر مي كنند.»(65)

9. ماتريديه :

در پي چنگ هاي عقايدي و خصومت هاي فراوان و به وجود آمدن فرقه هاي مختلف سه نفر از اهل سنت براي اصلاح عقايد در دين قيام كردند. ابو الحسن اشعري در عراق ، ابو المنصور ماتريدي در آسياي مركزي و ابو جعفر طحاوي.البته بايد دانست كه أئمه طاهرين شيعه هميشه به اصلاح عقايد پرداخته و مردم را به راه روشن وسعادت هدايت مي كردند و در مقابل جريان هاي عقايدي هميشه در صحنه بودند. همان طور كه گفته شد ابو منصور ماتريدي كه نام كامل او محمد بن محمدبن محمود ماتريدي سمرقندي است كه
منسوب به روستاي ماتريد از روستاهاي سمرقند مي باشد، مؤسس اين فرقه است. او از نوادگان ابو ايوب انصاري ، صحابي و ميزبان معروف پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در هجرت از مكه به مدينه است.(66) از عقايد او مي شود به:
1. معناي ايمان در نظر او نگاه كرد. جمع كثيري از متكلمين اماميه و اشاعره حقيقت ايمان را چيزي جز تصديق قلبي ندانسته اند و او نيز همين عقيده را دارد و در اثبات آن استدلال عقلي و نقلي كرده است.
2. حكم مرتكبان به گناه كبيره در نظر او نشأت گرفته از عقايد او نسبت به ايمان است. چرا كه با توجه به اين كه ايمان از نظر او عبارت است از: تصديق و اعتقاد قلبي، و عمل به احكام از اركان ايمان نيست كسي كه حكم الهي را انكار نمي كند ولي بر اثر هواي نفس دچار گناه مي شود همچون مؤمن است و احكام ايمان بر او مترتب مي گردد و در مورد عقوبت اخروي نيز اين است كه هرگاه توبه نكند و مورد شفاعت قرار نگيرد گرفتار عذاب ميشود ولي حكم خلود در عذاب درباره ي او جاري نمي شود.
3. تفويض در متشابهات: روش او دررابطه با آيات متشابه قرآن تفويض است يعني اعتقاد به معناي آن بدون التزام به مدلول ظاهري آن مثل تشبيه گرايان و بدون اظهار نظر درباره ي كيفيت آن و تأويل آن مثل معتزله.
چنانكه در ابتداي امر مشاهده كرديد در اين مجمل به دنبال فرقه ي ناجيه بوديم، به همين جهت سعي كرده شد كه تمامي مذاهب مطرح و مورد بحث را جمع آوري كرده و مختصري از آن گفته شود كه به حد كمي با آن ها و دايره ي فكري آنها آشنا شويم ولي چون موضوع حول محور شيعه ي اماميه است اين فرقه را در فرقه ي شيعه وارد نكرديم تا بعد از فراغت از بحث هاي فرق به گونه اي بازتر و وسيع تر از ساير فرق به آن بپردازيم. اكنون به بررسي عقايد و منشأ پيدايش شيعه ي اماميه مي پردازيم.

شيعه اماميه:

علامه عسكري در كتاب نقش أئمه دراحياي دين مي فرمايد:« براي شناخت شيعه شناخت اسلام لازم است و اسلام ايمان داشتن به توحيد (الوهيت و ربوبيت ) و سپس ايمان داشتن به همه ي انبيا تا خاتمشان و ايمان داشتن به احكام ضروري اسلام با نيت عمل كردن به آنها و سنت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ايمان داشتن به معاد جسماني و حساب و ثواب وعقاب در روز قيامت مي باشد. و شيعه كسي است كه اين عقايد را پس از پيامبر به وسيله ي أئمه ي اطهار عليهم السلام از پيامبر اين مطالب را پذيرفته باشند و از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و أئمه (ع) پيروي كننند و شرط اين پيروي در زمان هر امام، اطاعت از آن امام و امامان ماقبل ايشان و پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مي باشد.»(67) در كتاب فرق و مذاهب آقاي گلپايگاني شيعه اين گونه معرفي شده است:« شيعه اثنا عشريه يا اماميه با ويژگي هاي كلي زير شناخته مي شود:
1. امام، همانند پيامبر بايد معصوم باشد.
2. از آنجا كه عصمت صفت دروني است و جز خدا كسي از آن آگاه نيست امام(ع) بايد همچون پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) توسط خداوند تعيين شود در نتيجه راه تعيين امام نص قرآن و سنت است.
3. جانشينان پيامبر دوازده نفرند كه توسط ايشان معرفي شده اند و آنان علي بن ابيطالب عليه السلام و يازده فرزند معصوم ايشان از نسل امام حسين عليه السلام هستند. و آخرين آنها كه همان مهدي موعود عليه السلام است هم اكنون زنده و غايب است و آنگاه كه شرايط ظهور فراهم گددد به اذن پروردگار ظهور خواهد كرد و حكومت عدل جهاني را بر پا خواهد ساخت.» (68)
از شيعه غالباً به اماميه ياد مي شود و هرگاه كه اين نام بدون قيد وقرينه آيد بر شيعه ي اماميه دلالت مي كند. در كتاب بحوث آقاي سبحاني دراين باره احاديث جالبي آورده است:
1. اَخرجَ ابن عساكر عن جابر بن عبد الله قال:« نزد پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بوديم پس حضرت رو به حضرت علي(ع) كردند و فرمودند كه قسم به كسي كه جانم به دست اوست همانا اين و شيعه ي او رستگاران روز قيامت هستند و نازل شده كه « ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولائك هم خير البريه (بينه7)» و اصحاب هم هنگامي كه حضرت علي(ع) رو به چيزي مي آوردند مي گفتند:« جاء الخير البريه»(69)
نكته: اين حديث و حديث هاي ديگري كه مي شود ضميمه ي اين حديث كرد همگي حكايت از وجود شيعه قبل از وفات پيامبر و همزمان با شروع اسلام است.
2. و منتشر كردند ابن عدي و ابن عساكر ازابن سعيد كه مي گفت:« علي خير البريه» (70)
3. و همچنين روايت كرده است ابن عدي از ابن عباس كه گفت :« هنگامي كه آيه ي ( إن الذين آمنوا و عملوا الصالحات هم خير البريه ...) نازل شد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت علي (علیه السّلام) فرمودند:«هو، أنت و شيعتك يوم القيامه راضين المرضيين» (71)
اين حديث به همراه چهارده حديث ديگر كه استاد سبحاني در كتاب خود آوردند نشانه ي حقانيت شيعه و بيانگر وروشن گر فرقه ي ناجيه مي باشد.

أئمه شيعه :

در كتاب بحوث آقاي سبحاني آمده :
1. بخاري روايت كرده از جابر بن سمره قال:«شنيدم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند دوازده امير وجود دارد و بعد كلمه اي را گفتند كه من نشنيدم، ولي پدرم گفت كه ايشان فرمودند :«كلهم من قريش»
2. همچنين روايت كرده مسلم از جابر بن سمره كه گفت:« داخل شدم همراه پدرم بر نبي (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس شنيدم كه حضرت فرمودند :«همانا اين امر به پايان نمي رسد تا اينكه بگذرد در آن دوازده خليفه» او مي گويد بعد حضرت چيزي را به صورتي كه بر من آهسته بود گفتند: بعد از پدرم پرسيدم حضرت چه گفتند گفت :فرمودند :«كلهم من قريش»(72) و رواياتي ديگر از اين قبيل، ايشان در اين كتاب حدود يازده روايت ، نقل كرده اند.
در كتاب نقش أئمه در احياي دين آقاي علامه عسكري آوردند كه:«جابر بن عبد الله انصاري عمامه بر سر مي گذاشته و در مسجد پيامبر مي نشسته و ندا مي كرده است «يا باقر، يا باقر » و با اين كار جابر، كه تنها بازمانده ي صحابه ي پيامبر بود توجه زائران حرم پيامبر را به خود جمع مي كرد. مردم مي گفتند كه جابر هذيان مي گويد. جابر مي گفت:« نه به خدا هذيان نمي گويم ولي از پيامبر شنيدم كه فرمودند:«انك ستدرك رجلاً مني اسمه اسمي و شمائله شمائلي ، يبقر العلم بقراً» همانا تو درك مي كني مردي را از من كه اسمش هم اسم من است و شمائلش شمائل من است ،علم را باز مي كند و پرده از روي آن برمي دارد.» اين سبب همان چيزي بود كه شنيديد.»(73)
نكته اي كه در اين حديث پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره ي حضررت باقر (ع) مي باشد آن است كه پيامبر درباره ي امام باقر (ع) فرموده اند:« رجل مني» علامه عسكري قبلاً اين جمله را معنا كرده اند و حاصل آن اين شد كه « كار ايشان در تبليغ اسلام كار من است »همچنين ايشان روايت كردند كه:« حضرت سجاد عليه السلام كتاب هاي امام علي (ع) و سلاح پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در بيماري وفات خود به حضرت باقر (ع) دادند و بعد از وفات حضرت سجاد (ع) برادران حضرت باقرعليه السلام از حضرت خواستند كه ايشان را در كتاب ها و سلاح ها شركت دهند و اين گفت وگو در مدينه شهرت پيدا كرد و درنتيجه ي اين گفت و گو همه ي اهل مدينه دانستند كتاب هايي كه به خط امام علي عليه السلام بوده نزد امام باقر عليه السلام مي باشد.»(74)
تا اين دوره ي زماني أئمه به طور آشكار معرفي مي گشتند ولي از آن به بعد به علت خطر شهادت ايشان توسط خليفه ي وقت يا دشمنان و ناتمام ماندن امر امامت اين معرفي به صورت مخفي به خواص شيعه انجام مي شد و به هنگام حاجت مردم به شناسايي امام خود ، خداوند سبب سازي مي فرمود تا اما م زمان آن وقت نزد دوست و دشمن معرفي شود.
توجه داشته باشيد كه هارون الرشيد امام كاظم عليه السلام را از مدينه به بغداد مي آورد و زنداني مي كند، مأمون امام رضا عليه السلام را از مدينه به خراسان مي آورد و به عنوان ولايت عهدي زير نظر مي گيرد ، و امام جواد (ع) را به بغداد و امام هادي و امام حسن عسكري عليهما السلام را به سامرا مي برند و هريك از اين أئمه تا آخر عمر زير نظر شديد خلفا هستند. خلفا براي اين كار خود هيچ دليلي جز علم آن ها به امامت اين بزرگواران در عصر خود ندارند. اين موضوع براي مردمِ در پايتختِ اهلِ شهري كه امام در آن تحت نظر بوده اند روشن بوده است ، به خصوص با جلسات مناظرات امام ومشاهدات سيره ي امام ، واهالي شهر هاي ديگر هم با كمي تحقيق از بازماندگان اصحاب پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و... مي توانستند به راحتي به اين موضوع علم پيدا كنند.
و همچنين روايت ديگري را در اين امر روايت كرده اند:« آنگاه كه خبر شهادت امام صادق عليه السلام در كوفه به شيعيان رسيد ، ابو حمزه ثمالي از مخبر پرسيد آيا امام صادق عليه السلام كسي را وصي قرار داه اند؟ گفت:«آري دو فرزندش عبدالله ، موسي و خليفه منصور» تاسخن مخبر به اينجا رسيد ابو حمزه خنديد و گفت:«حمد خدا را كه راه هدايت را به ما نشان داد ، امام از حال پسر بزرگ خود مارا آگاه ساخت و به فرزند كوچك موسي بن جعفر راهنمايي كرد و امر عظيمي را مخفي داشتند.» وقتي از معنا ي حرف ابو حمزه سؤال شدگفت:«با نام بردن پسر كوچك خود موسي همراه با ذكر نام پسر بزرگ خود عبدالله به ما فهمانيدند كه او امام است و با نام بردن خليفه وصي خود را از او پنهان داشتند. حال اگر منصور پرسيد وصي امام صادق كيست به او مي گويند شما وصي او هستيد.»(75)

عقايد شيعه :

در كتاب فرق و مذاهب كلامي اصول مذهب شيعه را اين گونه مطرح مي كنند:«توحيد ، نبوت ، معاد ، عدل ، امامت» در باره ي توحيد عقيده ي آنان اين است كه خداوند يكتا وبي همتا است و هيچ گونه تركيب و كثرتي در ذات او نيست، از اين رو صفات ذاتي او عين ذات اواست (توحيد ذاتي و توحيد صفاتي) و همچنين جز او آفريدگار مدبري( بالذات و بالاستقلال) نيست (توحيد درخالقيت و ربوبيت) لذا جز او كسي شايسته ي پرستش و عبادت نيست.(توحيد در عبادات) عقيده ي آنان اين است كه خداوند براي هدايت بشر پيامبراني فرستاده است كه اولين آنان آدم (ع) و آخرين آنان حضرت محمد بن عبدالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مي باشد و همه ي آنان از هر گونه خطا و گناهي معصوم اند و در ميان آنان پنج پيامبر صاحب شريعت بودند كه عبارتند از: نوح ، ابراهيم، موسي ، عيسي و پيامبر اسلام عليهم و علي نبينا و آله السلام. پيامبر اسلام آخرين پيامبر است و قرآن آخرين كتاب آسماني است و شريعت اسلام آخرين شريعت الهي است و همچنين بر اين باورند كه پس از حيات دنيوي و برزخي سراي ديگري است كه عالم قيامت و آخرت نام دارد و در آن عالم بندگان محشور خواهند شد و كيفر و پاداش اعمال خود را خواهند ديد.
عدل الهي از نظر شيعه اماميه به اين معنا است كه افعال از نظر حسن وقبح دو گونه اند:
«1. افعال حسن مانند عدالت، وفاي به عهد و مانند آن
2.افعال قبيح مانند ظلم و پيمان شكني و نظاير آن» و خداوند از هرگونه فعل قبيه و ناپسند منزه است. بنابراين هيچ گونه كار عبث و ناپسندي در افعال خداوند راه ندارد زيرا او غني و توانا و حكيم است. و ازفاعل توانا، دانا و حكيم جز كار شايسته و نيكو صادر نخواهد شد.(76)
در مباحث اعتقادي موضوع و بحث فراوان است ولي اينجا به چند چيز كه بيشتر در آن اختلاف شده است مي پردازيم.

1.جسمانيت و رؤيت خداوند :

جسمانيت در مكتب خلفا :
در توحيد ابن خزيمه و صحيح بخاري و صحيح مسلم و ديگر كتب حديث مكتب خلفا چنين روايتي را مي بينيم:« ابو هريره از پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روايت كرده كه فرمودند:«خداوند آدم را به صورت خود با طول قامت شست ذزاع بيافريد.سپس به وي فرمود:برو و به آن گروه از ملائكه كه نشسته اند،سلام كن،و به آنچه در جواب تو بگويند گوش فرا ده كه جواب ايشان همان درود بر تو وذريه ي تو مي باشد.»آدم چنين كرد و به ايشان گفت:السلام عليكم و ملائكه در جواب او گفتند:السلام عليكم و رحمه الله. پس هر آن كس كه وارد بهشت شود به صورت آدم خواهد بود. آدميان از آن روز به بعد كوچك شدند تا به امروز.»(77)
ابو حريره روايت كرده كه پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:«هرگاه يكي از شما با برادرش زد و خورد كند از زدن بر چهرهي او خودداري كند چرا كه خداوند آدم را به صورت خود آفريده است.»
كشف حقيقت در مكتب اهل البيت: حسين بن خالد روايت كرده كه به حضرت رضا عليه السلام گفتم:يابن رسول الله،مردم روايت مي كنند كه پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:خداوند آدم را به صورت خود آفريده است.حضرت رضا عليه السلام فرمودند:«خداوند بكشد آن را كه اول اين حديث را حذف كرده است» سپس امام عليه السلام واقعيت ماجرا را اين گونه بيان كردند:«پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر دو مرد كه به يكديگر دشنام مي دادند گذشتند،شنيدند كه يكي به ديگري گفت:خداوند روي تو و روي آن كس را كه شبيه تو است زشت كند. حضرت فرمودند:«اين حرف را نزن چرا كه روي حضرت آدم(ع) شبيه روي اين مرد است.(78)
خلاصه ي بحث جسمانيت و رؤيت را علامه عسكري اين گونه بررسي مي كنند:
«در اعتقادات سني ها ومكتب خلفا رد آيات زيادي پيرامون توحيد و جسمانيت خداوند آمده است. رواياتي كه قائل به دست وپا داشتن خداوند و همانند بودن رخسار پيامبر به انسان و نظير عژغژ كردن تخت عرش از شدت سنگيني خداوند به هنگام نشستن خدا بر آن و بزرگتر بودن پهلوي خداونداز هر سمت عرش به اندازه ي چهار انگشت و آمدن خداوند به زمين و در خواست كردن خداوند از حاجات ما و ديدن خداوند در روز محشر به تصوير جعلي و دادن نشانه توسط مسلمانان و نشان دادن ساق پاي خداوند توسط خود خدا و راهنمايي مسلمانان به سوي بهشت توسط خداوند و ملاقات خداوند از مسلمانان در بهشت و... مي باشند.
در برابر چنين پنداري ، درمكتب اهل بيت ، أوصياي پيامبر از وصي اول تا وصي هشتم تلاش و مجاهدت بسياري براي اصلاح اين تحريف ها كردند و صحيح آن را بيان نمودند مثلاً در ضمينه ي حديثي كه قبلاً گفته شد كه خداوند به آسمان اول مي آيد و ومردم را ندا مي دهد... أوصياي پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:«اين حديث تحريف شده است و صحيح آن اين است كه پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند خداوند ملكي را به آسمان اول مي فرستد تا مردم راآن چنان كه گفته شد خطاب كند.» اثر اين مجاهدت ها نوشتن كتاب هايي توسط علماي شيعه و در اختيار گرفتن آن ها دردسترس عموم مردم شد. (79)

2.جبر وتفويض :

در روايات زيادي از اوصياي پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عبارت«لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين »را مي بينيم.و اين عبارت به اين معنا مي باشد:«نه جبر است ونه تفويض بلكه امري است بين اين دو.» امام صادق (ع) مي فرمايند:« كسي كه مي پندارد خداوند مردم را بر معصيت كردن اجبار كرده چنين كسي به خداوند ظلم كرده و كافر شده است.
كسي كه مي پندارد همه ي كارها به بندگان واگذار شده چنين كسي خدا را در فرمانرواييش توهين كرده و كافر شده است.
كسي كه مي گويد خداوند عز وجل بندگان را بر كارهايي تكليف كرده كه توان انجام آن ها را دارد و بر كار هايي كه توان انجام آن ها را ندارد تكليف ننموده است، چنين كسي اگر كار ها را به نيكي انجام دهد ، خداوند را حمد مي كند و اگر بدي كند از خدا طلب آمرزش ميكند، چنين مردي مسلمان است.»(80)
روزي ابو حنيفه در حالي كه به خانه ي امام صادق (ع) وارد شد با امام موسي كاظم (ع)فرزند خردسال آن حضرت رو به رو شد ابو حنيفه آن كودك را دست كم گرفت ،پس از راه استخفاف از او پرسيد:اي كودك معصيت از كيست؟ امام كاظم عيه السلام فرمودند:
اي شيخ اين امر از سه حالت خارج نيست، يا آن است كه از خدا باشد واز بنده در آن هيچ دخالتي نيست. ،كه در اين صورت خداي حكيم نبايد از بنده براي كاري كه آن بنده آن را انجام نداده است باز خواست كند، و يا آن كه بنده با خدا در انجام آن معصيت شركت كرده است در اين صورت خداوند شريك قوي تر در اين معصيت مي باشد و شريك بزرگ را نمي رسد از شريك كوچك خود در معصيت مؤاخذه كند، و يا آن كه معصيت از بنده ي خدا است و به هيچ وجه از خدا نيست در اين صورت اگر مشيت خدا بر عقاب بنده ي معصيت كار قرار گرفته باشد او را عقاب مي كند و اگر مشيت باري تعالي بر آمرزش گنه كار تعلق بگيرد از او در مي گذرد و اورا مي آمرزد.(81)
امام رضا عليه السلام در مورد جبر و اختيار مي فرمايند:« كسي از راه جبر و اكراه خدا را فرمان برداري نمي كند و كسي خداوند را از راه چيرگي بر حضرتش معصيت نمي كند. خداوند بندگانش را در جهان هستي به خود واننهاده و آنچه را كه به بندگان خود عطا كرده خود مالك اصلي آن است و قدرتش بر هر نيرويي كه به بندگانش بخشيده فزوني دارد. (82)
اين احاديث به همراه سه حديث ديگر كه علامه عسكري در كتاب نقش أئمه در احياي دين در اين موضوع آوردند همگي عقيده ي شيعه را درضمينه ي جبر و اختيار به خوبي مشخص مي كند. در صورت تمايل به اين كتاب رجوع كنيد.

3. قضا و قدر :

امام علي عليه السلام فرمودند:«قضا در كتاب خدا به چهار معنا است.
1.قضا به معني «خلق و آفرينش» در قول باري تعالي (فقضاهن في سبع سماوات في يومين)(83)(آن ها را هفت آسمان خلق كرد و در دو روز بيافريد.)
2. قضا به معني« حكم كرد»در قول باري تعالي(و قضي بينهم بالحق)(84)
3. قضا به معني «امر كرد» در قول خداوند( وقضي ربك ألّا تعبدوا إلّا اياه)(85) و امر فرمود پروردگار تو كه جز او را فرمان نبريد.
4. قضا به معني «آگاه» در قول خداوند(و قضينا الي بني اسرائيل في الكتاب لتفسدن بالارض مرتين)(86) بني اسرائيل را آگاه ساختيم كه دو بار در زمين فساد مي كنند.»(87)
شيخ صدوق نيز تا ده معني براي قضا وقدر نقل كرده كه پس از بررسي دقيق به همين بر مي گردد.
و قدر نيز به چند معني است:
1. تنگي روزي (قدر عليه رزقه)(88)
2. نشناختن قدر وحرمت (و ما قدر الله حق قدره)(89)
3. توانايي بر كاري (من قبل أن تقدروا عليهم)(90)
4. اندازه گيري كرد، مقدر كرد (فقدرنا فنعم القادرون)(91)
5. انديشيدن در انجام دادن كاري ( إنه فكّر و قدر)(92)
قانون علت و معلولي به نحو استثنا ناپذيري در جهان هستي حكم فرما است. يعني براي و جود چيزي اگر همه ي علت هاي آن بوجود آيدحتماً معلول آن بو جود مي آيد. اگر در نظام هستي علت جزئي يك چيز بوجود آيد امكان بوجود آمدن آن معلول وجود دارد ولي اگر همه ي علت تامه بوجود آيد جبر است كه آن معلول بوجود آيد.
قرآن كريم مي فرمايد:(و إن من شي إلا عندنا خزائنه و ما تنزّله إلا بقدر معلوم)(93) به موجب قضاي الهي هر پديده و حادثه اي كه در نظام آفرينش جاي مي گيرد ضروري الوجود و غير قابل اجتناب است. وبه موجب قدر هر پديده و حادثه اي كه بوجود مي آيد از اندازه اي كه ازجانب خداوند برايش تعيين و معين شده هرگز كمترين تخلف و تعدي نخواهد نمود.
اين موارد بسيار اندك و به طور خيلي خلاصه از عقايد شيعه ي اماميه بود تا نحوه ي تفكر اين فرقه و تفاوت آن با ساير فرق مشخص شود. اين فرقه به دليل اتصال و تمسك به دامن أئمه عليهم السلام و اتصال ايشان به عالم غيب، در مورد مسائل و حقايق هستي بسيار با دقت عقلي وعرفاني تفكر كرده است. همان گونه كه در اين مختصر عقايد معلوم بود او به جاي اينكه مثل ساير فرق در مورد مسائلي كه ذهن راه ندارد به تخيل پردازي بپردازد به دامن اهل البيت عليهم السلام متمسك شده و ايشان در اين موارد جواب معقولي داده اند. اينان در فرقه ي خود محور اصلي را تفكر مي دانند و بي شمار به تفكر دعوت مي كنند. نه مثل ساير فرق بگويند كه«همين است و كيفيت آن مجهول است و تفكر در آن حرام است» اينان در تمام مسائل و شبهات ديني در تمام ابعاد فقهي، عقايدي و اخلاقي جوابي عقلي متكي بر نقل أئمه (ع) متصل به الهام و علم الهي دارند و به خيال پردازي و لج بازي نمي پردازند.
اينان با شبهات با دستي باز استقبال كرده و به سائل در حل آن كمك مي كنند و جواب عقلي و نقلي مي آورند. با كمي تفكر دراين عقايد و مقايسه ي اين فرقه با ساير فرق اسلامي به خوبي معناي حديث هفتاد وسه فرقه و فرقه ي ناجيه مشخص خواهد شد.
بابيه:اين فرقه در كتب ملل و نحل و همچنين دركتاب فرق ومذاهب كلامي در زمره فرق غلات قرار گرفته ولي در اينجا از ذكر اين دسته خودداري كرده شد.
کتاب نامه :
1.گلپايگاني ،علی ؛ فرق و مذاهب كلامي
2.سبحاني، جعفر؛البحوث في الملل والنحل ج 1،6،7
3.عسكري، مرتضی ؛ نقش أئمه در احياي دين ج 2

پی نوشت ها :

58. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص 158
59. ملل ونحل شهرستاني ج1 ص 95 / فرق و مذاهب كلامي آقاي رباني گلپايگاني ص 116
60. فرق و مذاهب كلامي آقاي رباني گلپايگاني ص 197
61. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص 160
62. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص 161
63. همان ص 170
64. فرق و مذاهب كلامي آقاي رباني گلپايگاني ص 283
65. همان ص 311
66. فرق و مذاهب كلامي آقاي رباني گلپايگاني ص 215
67. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص 169
68. فرق و مذاهب كلامي آقاي رباني گلپايگاني ص 143
69. الدر المنثور للسيوطي ج6 ص 589 / البحوث في الملل والنحل آيت الله سبحاني ج6 ص 103
70. همان
71. همان
72. البحوث في الملل و النحل آيت الله سبحاني ج6 ص 58
73. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص 170 / اصول كافي ج1 ص 469 / بحار الانوار ج46 ص 225 تا 228
74. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص 170 تا 171
75. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص172 /بحار الانوار ج 47 ص4
76. فرق و مذاهب كلامي آقاي رباني گلپايگاني ص145
77. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص216
78. همان
79. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص403
80. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص436
81. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص436
82. همان ص433
83. سوره ي مباركه فصت آيه 12
84. سوره مباركه زمر آيه 69و 75
85. سوره مباركه اسراء آيه23
86. سوره مباركه اسراء آيه 4
87. بحار الانوار باب القضا والقدر ج5 ص 124 تا 125
88. سوره مباركه طلاق آيه 7
89. سوره مباركه انعام آيه 91
90. سوره مباركه مائده آيه34
91. سوره مباركه مرسلات آيه 23
92. سوره مباركه مرثر آيه 18
93. سوره مباركه حجر آيه 21





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.