نقد كتاب « شش سال در دربار پهلوي » (1)
كتاب « شش سال در دربار پهلوي » ، خاطرات محمد ارجمند سرپرست تلگراف خانه مخصوص رضاشاه در سال 1385 به كوشش عبدالرضا (هوشنگ) مهدوي تدوين و توسط مؤسسه انتشاراتي نشر پيكان در شمارگان دو هزار نسخه منتشر شد.
محمد ارجمند در سال 1237 در همدان متولد شد. وي به دليل روحاني بودن پدرش تحصيلات حوزوي را پي گرفت، اما در اين سال تحت تأثير دايي خود از سلك روحانيت خارج شد و در سمت تحويلداري تلگراف به استخدام وزارت پست و تلگراف درآمد و در همدان مشغول به كار شد. بعد از پيروزي انقلاب مشروطيت به عضويت حزب «اتفاق و ترقي» درآمد. سپس به تبريز انتقال يافت و 9 ماه در آنجا خدمت كرد. وي پس از مراجعت به مركز، وظايف خود را تحت رياست يك فرد انگليسي دنبال كرد.
ارجمند همزمان با مأموريت نيروهاي قزاق براي سركوب به اصطلاح متجاسرين گيلان به عنوان تلگرافچي استاروسلسلكي (رئيس قواي قزاق) تعيين شد. در پي شكست نيروهاي قزاق در اين مأموريت و سپس اخراج اين افسر روس، ارجمند به تهران باز گشت. بعد از مدتي به عنوان رئيس اداره تلگرافهاي بينالمللي خراسان راهي مشهد شد. ارجمند در اين شهر در حلقه معتمدين فرمانده لشكر خراسان منتخب سردار سپه (رضاخان) قرار ميگيرد؛ در جريان برنامه گسترده براندازي سلسله قاجار پس از كودتاي 1299، كميته صوري «نهضت ملي» را رهبري ميكند و تلگرافهايي با همين امضا در دفاع از رضاخان و ابراز تنفر از سلسله قاجار به تهران و ولايتهاي مختلف ارسال مينمايد. وي به دليل همين خدمات، از سوي فرمانده لشكر به عنوان نماينده مردم مشهد در مجلس مؤسسان انتخاب ميگردد، اما بعدها به سبب قرار نگرفتن نامش در ليست كانديداهاي نمايندگي مجلس ششم، روابطش با جانمحمدخان تيره و به تهران فراخوانده ميشود. ارجمند مدت كوتاهي بعد از فعاليت در تهران در سال 1305به عنوان تلگرافچي مخصوص رضاخان كار خود را آغاز ميكند و تا سال 1311در اين سمت باقي ميماند. او تا سال 1314. رياست اداره پست و تلگراف همدان و تا سال 1320 رياست اداره پست و تلگراف خراسان را عهدهدار بوده است. پس از اشغال مشهد توسط روسها زماني كه ارجمند حاضر نميشود اخبار مورد نياز مركز را مخابره كند به تهران احضار ميشود و تا سال 1325 با پست مديركل در تهران كار ميكند و در اين سال بازنشسته ميگردد. ارجمند در سال 1351 در تهران فوت ميكند.
ارجمند در كتاب «6 سال در دربار پهلوي» خاطرات خود را از دربار رضاشاه بيان كرده است. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در نقد اين كتاب مينويسد:
آثاري كه طي سالهاي اخير با هدف منزه ساختن پهلويها از عملكرد خائنانهشان در حق ملت ايران منتشر ميشوند عمدتاً بيش از آنكه درصدد ارائه چهره متفاوتي از اين جماعت باشند، حاميان آنان را مد نظر دارند. از آنجا كه دو موضوع، يعني گزينش رضاخان از سوي بيگانه و خصوصيات منحصر به فرد وي، در تاريخ معاصر به هيچ وجه قابل كتمان نيست، نويسندگان اين آثار براي خارج ساختن منتخبان پهلوي اول از زير سؤال، ظلم مضاعف ديگري بر اين ملت روا ميدارند و تبليغ ميكنند كه آن ديكتاتوري لازمه پيشرفت ايرانيان بوده است. ترويج اين نگاه در تاريخ معاصر و القاي اين باور كه بدون ضرب و شتم و فحاشي، اين ملت تن به كار و حركت نميدهد صرفاً حركت انتخاب كنندگان را موجه ميسازد و نميتواند چندان خاستگاهي داخلي داشته باشد.
«خاطرات سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه» تحت عنوان شش سال در دربار پهلوي ازجمله اين آثار است كه ضمن اذعان به ديكتاتوري رضاخان تلاش دارد خشونت، سركوب و تحقير را لازمه تبعيت پذيري جامعه ايراني عنوان كند. آقاي ارجمند در اين اثر در چندين فراز ضمن اعلام برائت از ديكتاتوري و تبعات آن، تمسك جستن رضاخان را به اين شيوه، شناخت وي از روحيات ملت اعلام ميدارد: «مستخدمان درباري همه روزه مورد ايراد واقع ميشدند و اغلب بر اثر غفلت در ريزهكاريهاي نظافت فحش و كتكهاي فراواني از دست مبارك شاه ميخوردند... رضاشاه مثل استاد علمالروح و روانشناس، كاملاً به روحيه ملت ايران پي برده بود و شناخت كامل از روحيه ايرانيان داشت و اين تشخيص بجا شايد تنها عامل مؤثر پيشرفت او در كليه امور بود. تنها حربة برنده او در پيشرفت امور، سختي و خشونت و خشكي و احياناً فحاشي به زيردستان و متصديان امور بود.»(ص119) اما در همين حال نويسنده خود معترف است كه اين ديكتاتوري به نفع ملت ايران نبوده است: «در اين دوره به ندرت نماينده صالحي پيدا ميشد كه فقط با حقوق قانوني خود اوامر دربار را در كارهاي مجلس اجرا نمايد. اين جريان در تمام دوره سلطنت پهلوي برقرار بود و مجلس شوراي ملي ايران در آن دوره از نظر نظارات در كليه امور كشور تنها عامل اجراي منويات شخص رضاشاه بود. بنابراين ميتوان قبول كرد كه همان مشروطه و پارلماني غيرطبيعي هم كه در كشور ايران ايجاد شده بود در زمان سلطنت رضاشاه پهلوي رسماً صورت خارجي نداشت و كشور ايران به تمام معني با ديكتاتوري شديدالعملي اداره ميگرديد.»(ص253)
در اين جا بيمناسبت نيست كه به اعتراف ديگر آقاي ارجمند نيز نظري افكنيم هرچند در ادامه بحث به نتايج حاكميت ديكتاتوري سياه رضاخاني به تفصيل خواهيم پرداخت تا روشن شود از چنين خفقاني مردم ايران بهرهمند شدند يا بيگانگان: «در واقع عصر پهلوي را در قسمت عمده امور ميتوان عصر انجام دادن كارهاي بيهوده نام نهاد. براي تأييد اين موضوع ذكر اين قسمت نيز بيجا نيست كه در موقعي كه تازه تشكيلات سلطنت پهلوي شروع شده بود و من با سمت رياست تلگراف مخصوص شاهنشاهي در دربار مشغول خدمت بودم، چون سر و كارم بيشتر با دفتر مخصوص شاهنشاهي بود، به خوبي ميديدم كه قسمت عمدهاي از كارهاي دفتر مخصوص شاهنشاهي بيهوده است... من هميشه متاسف بودم كه چرا در همچو موقعيتي كه يك نفر در كشور پيدا شده كه مايل است براي ترقيات و اصلاحات كشور قدمهايي بردارد و نميداند از كجا بايد شروع كند، عوض اينكه مردمان فهميده كشور دور او جمع شوند و فكرهاي مفيد و خوب به او بدهند، اين طور اطرافيانش به مملكت بيعلاقه هستند.»(صص214-213)
آقاي ارجمند كه قادر به تجزيه و تحليل اين مسئله نيست كه در ظل ديكتاتوري فحاش، قلدر و با دست بزن، شخصيتهاي اهل فكر و نظر جمع نميشوند، در اين فراز ملت را كاملاً بيبهره از نتايج ديكتاتوري رضاخاني ارزيابي ميكند، اما آيا بيگانه نيز شرايط ملت ايران را داشت؟ جواب اين سؤال را از مشي سياسي آنان ميتوان دريافت. آقاي سيروس غني كه وي نيز با هدف تطهير رضاخان و حاميانش به نگارش اثري پرداخته است در اين زمينه مينويسد: «روسيه بيچون و چرا مخالف حكومت پارلماني بود. بريتانيا نيز ترجيح ميداد سر و كارش با يك فرد باشد و گرفتار دولتها و مجلسها نشود...».(ايران، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، چاپ سوم، سال 80، ص24)
البته بايد توجه كرد كه همزمان با فراهم آوردن زمينههاي حاكميت رضاخان، روسيه به شدت درگير مسائل داخلي خود شده بود، لذا انگليس با استفاده از همين فرصت درصدد تحميل قرارداد 1919 به ايران برآمد، اما چون احمدشاه زير بار اين قرارداد نرفت و اعلام داشت «كلمفروشي در پاريس براي من از پادشاهي با چنين خيانتي ارجح است» انگليسيها عزمشان براي پايان دادن به حكومت سلسله قاجار جزم شد. مصدق دربارة تلگرافش به احمدشاه مينويسد: «از مخابرهي اين تلگراف دو نظر داشتم: يكي اين بود كه شاه باين جمله از تلگراف من «پيشآمدهاي محتمل الوقوع» توجه كند و بداند كه رفتني است و بهمان مقاومت منفي كه در مجلس ضيافت لندن راجع بقرارداد نمود اكتفا نكند و اگر ميرود نام درخشاني از خود در تاريخ مملكت بگذارد».(خاطرات و تالمات مصدق، انتشارات علمي، سال 65،ص129) سيروس غني نيز در مورد اهميت قرارداد 1919 براي لندن و اقداماتي كه براي عملي ساختن غيرمستقيم آن صورت گرفت مينويسد: «...نقش وزير مختار انگلستان در اين كودتاست، اين شخص از همان لحظه ورود به تهران به ابتكار خويش به كارهايي كاملاً برخلاف توصيههاي وزارت خارجه انگليس پرداخت تا آنجا كه سرانجام اعتماد وزير خارجه بريتانيا را به كل از دست داد. كودتاي سوم اسفند 1299 و آمدن رضاخان نتيجه مستقيم ادامه سياست ناواقعگراي قرن نوزدهمي حكومت بريتانيا و گل سرسبد آن قرارداد 1919، در ايران پس از جنگ جهاني اول بود.»(ايران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، چاپ سوم، سال 80، ص13) بعد از ناكامي لندن در تحميل قرارداد 1919 به دليل مقاومت مردم و در نهايت امضا نكردن آن توسط احمدشاه، انگليسيها در پي حاكم كردن ديكتاتوري برآمدند تا مفاد قرار منتفي شده را به اجرا درآورد و كسي جرئت كمترين مخالفتي پيدا نكند. كرزن - مبتكر اين قرارداد- (قرارداد 1919 چندين مؤلف داشت ولي پدر فكري و نيروي پيشبران آن كرزن بود. همان، ص47) رضاخان را كه به صورت حساب شدهاي رشد داده بودند به قدرت رساند تا نتيجه مورد نظر از طريق ديكتاتوري تأمين شود. حسين مكي در مورد تمايل لندن به ايجاد ديكتاتوري مطلق در كشور به منظور تأمين منافع مورد نظر انگليس و آگاهي فراماسونها ازجمله فروغي از اين امر مينويسد: «فروغي از بدو پيدايش رضاخان از لحاظ آگاهي به سياست انگلستان در مورد «تمركز حكومت و قدرت» و ايجاد ديكتاتوري همواره او را تقويت ميكرده و در بسياري از بازيهاي سياسي مبتكر و در حقيقت يكي از تعزيه گردانهاي اصلي بوده است و از عجايب آنكه در بدو سلطنت رسيدن پهلوي او رئيسالوزرا و در آخرين روزهاي سلطنت هم او رئيسالوزرا بوده است.»(تاريخ بيستساله، حسين مكي، ص22)
آقاي سيروس غني نيز طرفداري لندن از اعمال خشونت و سركوب را از طريق ديكتاتوري چون رضاخان اينگونه توصيف ميكند: «كرزن نيروي نظامي را بخشي از ديپلماسي ميشمرد... سلف او بلفور هم همين گونه فكر ميكرد. حدود دو سال پيش نوشته بود: «تجربه دو سال گذشته نشان داده است تنها چيزي كه ايرانيان را سر براه نگه ميدارد قدرت است.»(ايران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، چاپ سوم، سال 80 ،ص85)
بنابراين نسخه اعمال خشونت نسبت به ايرانيان - كه با هوشياري توانسته بودند بسياري از قراردادهاي تحميلي انگليس به پادشاهان نالايق و خوشگذران قاجار را منتفي سازند- توسط رضاخان پيچيده نميشود، بلكه اين فرد قلدر خود بخشي از اين نسخه است؛ لذا اين لندن است كه تصور ميكند با حاكم ساختن نظام ديكتاتوري رضاخاني ميتواند همه امور را به نفع خود رقم بزند؛ البته بايد اذعان داشت جنايات رضاخان موجب شد كه در كوتاه مدت منافع انگليس تأمين شود و به سبب اختناق موجود، كمتر كسي جرئت ابراز نظر پيدا كند؛ چرا كه كمترين مخالفت از سوي نيروهاي آزاده - اعم از علما و روشنفكران- تبعيد و اعدام را در پي داشت. بسياري از صاحبان فكر و نظر براي مصون ماندن از گزند ديكتاتور خود را منزوي ساختند و چون دكتر مصدق زندگي در روستا را برگزيدند. اين جو رعب و وحشت را انگليسيها عامدانه به وجود آودند. آنها براي زهر چشم گرفتن از جامعه آن روز، حتي افرادي را كه به دليل تنفر شديد مردم از انگلوفيل¬ها مدتي از لندن دوري كرده بودند از دم تيغ گذراندند: «با فعال شدن سِر پرسي لورن (وزير مختار انگليس در تهران) يكي يكي كساني كه در دو سال گذشته، به بريتانيا خيانت كرده بودند، بدست رضاخان زده ميشدند.»(اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص168)
در حاليكه در گزينش رضاخان توسط انگليسيها، همچنين در بازگذاشتن دست وي براي قلع و قمع هر كسي كه با قدرت بلامنازع لندن در ايران، كمترين مخالفتي ميورزيد، هيچگونه ترديدي نيست، چگونه ميتوان ادعا كرد پهلوي اول ابراز خشونت را به سبب شناخت ملت ايران برگزيد. آقاي ارجمند رضاخان را متفكري ترسيم ميكند كه بعدها با مطالعات روانشناسانه در جامعه ايران به اين نتيجه رسيده است كه براي پيشبرد و ترقي كشور راهي جز اعمال خشونت ندارد؛ زيرا مردم صرفاً با ديكتاتوري تن به كار خواهند داد. اما آيا خشونت مقولهاي بود كه رضاخان بعدها به آن روي آورد يا از ابتدا با آن پرورش يافته بود: «دو سه باري مشمول عنايات فرمانفرما والي كرمانشاه قرار گرفته بود... اما قمهكشي، قمار هر شبه و بد مستي از سرش دور نشد... تابستان همان سال در ركاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور يافت كه زير نظر افسران روس كار با شصتتير را بياموزد. لقب تازهاي به جاي «رضا قزاق» در انتظارش بود «رضا شصتتير». در اين زمان به امر فرمانفرما، فطنالدوله پيشكار شاهزاده، اتاقي در كنار هشتي خانه خود به او داده بود و هر شب سيني عرق و وافور او را مهيا ميكردند.»(همان، ص14) انتخاب فردي با ويژگيهاي رضاخان دقيقاً به منظور به نابودي كشاندن قابليتها و توانمنديهاي ملت ايران بود كه ميتوانست سد مستحكمي در برابر سلطه بيگانه باشد. البته ابعاد تحقير ملت ايران در اينگونه انتخابها براي انگليسيها كاملاً روشن بود؛ لذا به زعم خود ترفندي به كار بستند تا عواقب چنين گزينهاي كمتر متوجه لندن شود. در حالي كه انگليس نيروي نظامي پرورش داده خود را براي سركوب مردم تحت عنوان «پليس جنوب» در اختيار داشت؛ اما فردي را از نيروي قزاق برگزيد تا خشونتي كه بعدها از طريق وي اعمال ميكند دستكم براي مدتي متوجه روسها شود. چند سال بعد از روي كار آمدن رضاخان براي مردم مشخص شد كه چه حيلهاي به كار رفته است، اما ديگر آنزمان هيچكس از گزند رضاخان ايمن نبود. حتي متحدان باسابقه سياست لندن در ايران كه اين ميزان تحقير را بر ملت برنميتابيدند مورد غضب واقع ميشدند: «فرمانفرما ميناليد كه پس چه كسي ايمن است، اين سگ انگليس چه از جان ملت ميخواهد.»(همان، ص266) بنابراين تلاش نويسندگان چنين آثاري كه ديكتاتوري را در شأن ملت ايران تبليغ ميكنند نه تنها از جرم انگليس به دليل مستولي كردن فردي چون رضاخان بر اين سرزمين نمي¬كاهد بلكه بر نفرت آگاهان از اينگونه تاريخسازي به منظور تبرئه حاميان ديكتاتوري پهلوي اول خواهد افزود. به طور كلي در اين اثر آقاي ارجمند در مورد نقش انگليس در روي كار آوردن رضاخان سكوت ميكند، البته اشارات گذرايي به دخالت گسترده حامي خارجي پادشاه جديد در امور داخلي همچون انتخاب نمايندگان مجلس دارد كه خواننده ميتواند ميزان دخالت عنصر بيگانه را در تغييرات نظام سياسي كشور به خوبي دريابد. برخلاف آنچه كه اينگونه آثار سعي در القايش دارند، نه تنها شؤنات فرهنگي ملت ايران هيچگونه سنخيتي با خوي پادشاهي فحاش، بيسواد، قدارهبند و... نداشت بلكه انگليسيها به اعتراف همگان چندين سال تلاش كردند چنين فردي را بر جامعه ما حاكم نمايند. دكتر مصدق در اين زمينه ميگويد: « همه ميدانند كه سلسلهي پهلوي مخلوق سياست انگليس است، چونكه تا سوم اسفند 1299 غير از عدهاي محدود كسي حتي نام رضاخان را هم نشنيده بود و بعد از سوم اسفند كه تلگرافي از او بشيراز رسيد هركس از ديگري سؤال ميكرد و ميپرسيد اين كي است، كجا بوده و حالا اينطور تلگراف ميكند. بديهي است شخصي كه شخصي كه با وسايل غيرملي وارد كار شود نميتواند از ملت انتظار پشتباني داشته باشد. بهمين جهات هم اعليحضرت شاه فقيد و سپس اعليحضرت محمدرضاشاه هركدام بين دو محظور قرار گرفتند. چنانچه ميخواستند با يك عده وطنپرست مدارا كنند از انجام وظيفه در مقابل استثمار باز ميماندند و چنانچه با اين عده بسختي و خشونت عمل ميكردند ديگر براي اين سلسله حيثتي باقي نميماند تا بتوانند بكار ادامه دهند.» (خاطرات و تالمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال65 صص4-343) وي در فراز ديگري در اين زمينه ميافزايد: «تشكيل دولت ديكتاتوري هم كه بيست سال بمعرض آزمايش قرار گرفت ثابت نمود كه بهترين وسيله براي پيشرفت سياست بيگانگان در اين قبيل ممالك حكومت فردي است، چونكه با يك نفر همه چيز را ميتوانند در ميان بگذارند و او را هم طوري اداره نمايند كه هر وقت خواست كمترين تمردي بكند بيكي از جزاير اقيانوس تبعيدش كنند. بطور خلاصه هر كس را بخواهند وارد مجلس كنند و هر كس را بخواهند متصدي كار نمايند و هر چه بخواهند از چنين مجلس و دولت بگيرند. اگر دولت ديكتاتوري تشكيل نشده بود قرارداد دادرسي تمديد نميشد، چنانچه آن مجلس نبود قرارداد 1933 بتصويب نميرسيد.» (همان، ص261) خاطرات آقاي ارجمند نيز اطلاعات ذيقيمتي در اين زمينه در اختيار خوانندگان قرار ميدهد. وي كه خود در دوران سردار سپهي رضاخان در كنار فرمانده لشكر خراسان قرار داشته است، شمهاي از عملكرد نمايندگان رضاخان را براي ايجاد رعب و وحشت در ميان مردم بازگو ميكند: «ديگ طمع جان محمدخان (فرمانده لشكر خراسان) نسبت به ضبط دارايي سردار معزز طوري به جوش آمده بود كه حتي بيست هزار تومان پرداختي شعاعالتوليه را قبول ننمود و بعد از يكي دو ماه زنداني كردن و محاكمه قلابي كه در ديوان حرب تشكيل داد، بالاخره سردار و پنج برادر و يك نفر پيشكارش را محكوم به اعدام كرد و عصر روزي هر هفت نفر را در ميدان ارك مشهد به دار مجازات آويختند... بعد از اين عمل جان محمدخان به قصد غارت و تصرف اموال سردار معزز به بجنورد عزيمت نمود. او تصور ميكرد كه تمول سردار معزز هم اقلاً برابر با تمول اقبالالسلطنة ماكويي است كه به دست سرلشكر طهماسبي در تبريز اعدام شد و دارايياش ضبط گرديد. ولي بعد از رفتن به بجنورد معلوم شد واقعاً سردار معزز دارايي قابلي نداشته و شايد تمام اموال منقول و نقدينة او از دويست هزار تومان تجاوز نميكرده است. در هر صورت در بجنورد هم عدهاي از رعاياي او دستگير شدند و به عنوان اينكه جزو اشرار تراكمه هستند، قريب هفتاد نفر آنها را در جنگلهاي بجنورد به درختها آويزان كردند. اين فجايع طوري در خراسان منعكس شده بود كه دوست و دشمن شب از وحشت و ترس جان محمدخان خواب راحت نداشتند.»(صص3-62)
اين روايت به خوبي روشن ميسازد كه در دوره انتقالي - يعني از كودتاي 1299 تا سال 1304 كه رضاخان به سلطنت رسانده شد- چه شرايطي بر كشور حاكم شده است و نمايندگان اين قزاق مورد حمايت قرار گرفته، در سراسر كشور چه بر سر مردم ميآوردهاند تا وحشت بر همه مستولي شود. فرو رفتن جامعه ايران در وحشتزدگي بهترين شرايط براي تغيير سلطنت از نظر انگليسيها بود زيرا در اين شرايط همه كانونهاي قدرت، مضمحل و اموال و داراييهاي آنان به نفع رضاخان مصادره ميشد: «حتي شنيدم بعضي مأموران اخاذي كه همه از محارم و دستنشاندگان حضرت اجل (جان محمدخان) بودند در ساعات معين در دفتر او شرفياب ميشدند و آنچه را كاسبي شده بود تسليم حضور مينمودند... عمليات جان محمدخان در مدت زمامداري در خراسان طوري بود كه همه مردم تصور ميكردند از طرف حضرت اشرف (رضاخان) مخصوصاً ماموريت دارد كه دمار از روزگار خراسانيها درآورد، زيرا نحوه عمل و پول گرفتن و اذيت و آزارهاي او نسبت به مردم آن استان اظهر من¬الشمس بود.»(ص64)
اين باور در جامعه چندان دور از واقعيت نبود، زيرا جاسوسان اجير شده توسط رضاخان حتي مسائل جزئي را به وي گزارش ميدادند و در صورتيكه نمايندگان نظامي سردارسپه (كه در واقع همه كاره در مناطق مختلف كشور و ايالات بودند) موردي را به تهران گزارش نميكردند بلافاصله عزل ميشدند. ماجراي فرمانده لشكر قبل از جان محمدخان اين مسئله را به خوبي روشن ميسازد: «اتفاقاً در همان ايام هم واقعة كوچكي در هنگ بجنورد كه تابع لشكر خراسان بود اتفاق افتاده بود... ساعت هشت شب نامهرسان تلگراف نزد من آمد و محرمانه اطلاع داد كه حضرت اجل را پاي تلگراف احضار كردهاند... من هم به او ابلاغ كردم و به اتفاق يكديگر از انجمن خارج شديم و به اداره تلگراف براي مخابره حضوري احضار فرموده. بنابراين سيم تلگراف تهران را به دستگاه خصوصي اتاق خودم وصل كردم و به تهران اطلاع دادم كه او حاضر است. حضرت اشرف سئوال كرد: «واقعه بجنورد چه بوده است؟» امير لشكر توضيحاتي داد. مجدداً پرسيد: «چرا اين جريان را تاكنون به مركز گزارش ندادهايد؟» امير لشكر عرض كرد: «چون موضوع بسيار كوچكي بود به نظر چاكر محتاج نبود كه به مركز گزارش دهم، زيرا فوراً با اقدامات محلي غائله را رفع نموده بودم». حضرت اشرف گفت: «الساعه به تهران حركت نمائيد.»(ص50) اطلاع كامل آقاي ارجمند از اين واقعيت كه امراي لشكرها موظف بودند همه فعاليتهاي خود را همان روز به مركز گزارش كنند موجب ميشود تا در زمان تيرگي رابطهاش با جانمحمد خان به نوعي عمل كند كه رضاخان نسبت به وي دچار ترديد شود و آن ارائه گزارشي با افزايش چشمگير عامدانه ميزان تصاحب ثروت مردم توسط جناب سرلشكر است: «تصميم گرفتم نامهاي به رضاشاه پهلوي بنويسم و شرح عمليات جان محمدخان را كه در مدت ماموريت مشهد نموده است- كه قسمت عمدهاش را من اطلاع داشتم- ذكر كنم، به علاوه فجايع و جناياتي را كه اين مرد بيشرف در خراسان مرتكب شده بود همه را به عرض شاه رساندم. عريضه من طوري مستدل به مدارك محكم بود كه ممكن نبود تاثير نكند. تنها شيطنتي كه در عريضه كردم اين بود كه مبالغ اخاذي او را در هر مورد ده برابر اضافه نمودم و جمع اخاذي او را جزء به جزء با توضيح اينكه از كدام شخص و در چه مورد گرفته است به دو ميليون تومان رساندم».(ص84) در واقع اطلاع آقاي ارجمند از روابط آن دوران- به دليل نزديكي زياد به جانمحمدخان- موجب به كارگيري اين ترفند ميشود. به عبارت ديگر موارد اخاذي از مردم اهميت نداشته است؛ زيرا همه مردم ميدانستند كه بدون اطلاع رضاخان ارتكاب چنين اعمالي ممكن نبوده است، بلكه صرفاً با دخل و تصرف در ارقام، حساسيت مركز به اين كارگزار برانگيخته ميشود و توسل آقاي ارجمند به اين ترفند موقعيت حاكم نظامي خراسان را تخريب ميكند. اين نحوه عمل گوياي اين واقعيت است كه عوامل سردار سپه مبالغ اخذ شده از مردم را به تهران ارسال ميداشتهاند و مركز كاملاً در جريان اقدامات و فعاليتهاي رعبانگيز آنها قرار داشته است، از اين رو تنها راه براي تلگرافچي مخصوص افزايش ارقام بوده است. همانگونه كه در فرازهاي ديگر كتاب به آن اذعان شده هيچكدام از كارگزاران رضاخان جرئت نميكردند اقداماتشان را به وي گزارش نكنند. نكته حائز اهميت در اين زمينه تعارض آشكار در موضعگيريهاي آقاي ارجمند است. وي كه بعدها به دنبال بروز تضادي در منافع شخصي با عامل اصلي يعني رضاخان، جانمحمدخان و برخي از ساير فرماندهان لشكرهاي ساير ولايات چون آذربايجان را اينگونه توصيف ميكند كه افراد را ميكشتند تا اموالشان را تصاحب كنند، چگونه است كه درصدد افزايش قدرت اين جماعت در كشور برميآيد؟ نويسنده كتاب «شش سال در دربار پهلوي» كه از جنايات شبكه به روي كار آمده بعد از كودتاي 1299خ. سخنها گفته است به دستور همين جناب سرلشكر، مسئوليت «كميته نهضت ملي» را در خراسان در آستانه تشكيل مجلس مؤسسان به عهده ميگيرد تا براي به سلطنت رساندن سردارسپه فضاسازي كند. جالب اينكه وي در اينجا مدعي است صرفاً بر اساس اعتقادي براي پايان دادن به سلسله قاجار تلاش كرده است: «در تهران نقشه خلع قاجاريه از پادشاهي ايران و موضوع تغيير سلطنت شروع شده بود و به وسيله مخابره تلگرافهاي رمز به استانداران نيز دستورهايي رسيد كه با دعوت شخصيتهاي اجتماعي شهر كميتههايي به نام نهضت ملي در ولايات تشكيل دهند و با مركز همصدايي كنند. سرهنگ مرتضيخان وصول دستور را رمزاً براي جانمحمدخان مخابره نمود و كسب تكليف كرد. جانمحمدخان به او دستور داد: «اين موضوع را به ارجمند واگذار كنيد و از قول من به او بگوييد اين قسمت را بايد طوري انجام بدهيد كه از هر جهت مطابق دستور صادره از مركز باشد»... ما چند نفر با تهيه مهر «كميته نهضت شرق» هيئت را تشكيل داديم و تلگرافهاي انزجار و تنفر از سلسله قاجار و تقاضاي خلع سلطنت از آن سلسله را به چند مضمون مختلف خطاب به تهران و ولايات تهيه نموديم... خدا شاهد است اگر اعتباري براي مخارج مقدماتي اين نهضت تعيين و تامين شده بود، حتي يك قران هم اين چند نفر هيئت نهضت و بنده استفاده نكرديم بلكه با ايمان و علاقه كامل براي خدمت به ميهن اين امر را انجام داديم.»(صص69-67)
نويسنده معترف است بر اساس نقشه مركز عمل كرده است، اما بلافاصله براي تطهير خود از مشاركت در به روي كار آوردن جماعتي ديكتاتور و خونريز، مسئله ايمان و اعتقاد را مطرح ميسازد. آقاي ارجمند چگونه ميتوانسته افرادي چون جانمحمدخان را كه تصوير كوچك رضاخان بودند، باور داشته باشد؟ مگر آنكه بپذيريم برخلاف سوگند ياد شده صرفاً انگيزههاي مادي در اين امر دخيل بودهاند، همان قضاوتي كه نويسنده كتاب در مورد ديگر اطرافيان رضاخان صادق ميداند: «در مقابل اقتدار شخص مقتدر، جنبه تملق و چاپلوسي و ترس ايرانيان از مافوق مقتدر به قدري راه افراط پيموده است كه هر مشكلي به آساني حل ميشود، و رضاشاه پهلوي اين نقطه ضعف را خوب تشخيص داده بود، بنابراين شايد قسمت عمده عملياتي كه زيردستان به دستور و امر او انجام ميدادند، از ترس ابهت و سختگيريهاي او بود نه از روي ايمان واقعي... اكثريت مجريان اوامر دروغ ميگفتند و باطناً هيچ كدام ايماني به وضعيت نداشتند.»(ص152)
چگونه ميتوان باور كرد افرادي كه در حد آقاي ارجمند به اين جماعت ديكتاتور و زورگو نزديك نبودند، ايماني به آنها نداشتند و حرفشنويشان از روي ترس بوده است، اما ايشان كه آدمكشيهاي آنان را براي تصاحب اموال از نزديك شاهد بوده از روي ايمان! و نه به خاطر پول و منصب در جهت تأمين خواستههاي آنان اقدامي ميكرده است؟!
ادامه دارد ...
منبع: www.dowran.ir
محمد ارجمند در سال 1237 در همدان متولد شد. وي به دليل روحاني بودن پدرش تحصيلات حوزوي را پي گرفت، اما در اين سال تحت تأثير دايي خود از سلك روحانيت خارج شد و در سمت تحويلداري تلگراف به استخدام وزارت پست و تلگراف درآمد و در همدان مشغول به كار شد. بعد از پيروزي انقلاب مشروطيت به عضويت حزب «اتفاق و ترقي» درآمد. سپس به تبريز انتقال يافت و 9 ماه در آنجا خدمت كرد. وي پس از مراجعت به مركز، وظايف خود را تحت رياست يك فرد انگليسي دنبال كرد.
ارجمند همزمان با مأموريت نيروهاي قزاق براي سركوب به اصطلاح متجاسرين گيلان به عنوان تلگرافچي استاروسلسلكي (رئيس قواي قزاق) تعيين شد. در پي شكست نيروهاي قزاق در اين مأموريت و سپس اخراج اين افسر روس، ارجمند به تهران باز گشت. بعد از مدتي به عنوان رئيس اداره تلگرافهاي بينالمللي خراسان راهي مشهد شد. ارجمند در اين شهر در حلقه معتمدين فرمانده لشكر خراسان منتخب سردار سپه (رضاخان) قرار ميگيرد؛ در جريان برنامه گسترده براندازي سلسله قاجار پس از كودتاي 1299، كميته صوري «نهضت ملي» را رهبري ميكند و تلگرافهايي با همين امضا در دفاع از رضاخان و ابراز تنفر از سلسله قاجار به تهران و ولايتهاي مختلف ارسال مينمايد. وي به دليل همين خدمات، از سوي فرمانده لشكر به عنوان نماينده مردم مشهد در مجلس مؤسسان انتخاب ميگردد، اما بعدها به سبب قرار نگرفتن نامش در ليست كانديداهاي نمايندگي مجلس ششم، روابطش با جانمحمدخان تيره و به تهران فراخوانده ميشود. ارجمند مدت كوتاهي بعد از فعاليت در تهران در سال 1305به عنوان تلگرافچي مخصوص رضاخان كار خود را آغاز ميكند و تا سال 1311در اين سمت باقي ميماند. او تا سال 1314. رياست اداره پست و تلگراف همدان و تا سال 1320 رياست اداره پست و تلگراف خراسان را عهدهدار بوده است. پس از اشغال مشهد توسط روسها زماني كه ارجمند حاضر نميشود اخبار مورد نياز مركز را مخابره كند به تهران احضار ميشود و تا سال 1325 با پست مديركل در تهران كار ميكند و در اين سال بازنشسته ميگردد. ارجمند در سال 1351 در تهران فوت ميكند.
ارجمند در كتاب «6 سال در دربار پهلوي» خاطرات خود را از دربار رضاشاه بيان كرده است. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در نقد اين كتاب مينويسد:
آثاري كه طي سالهاي اخير با هدف منزه ساختن پهلويها از عملكرد خائنانهشان در حق ملت ايران منتشر ميشوند عمدتاً بيش از آنكه درصدد ارائه چهره متفاوتي از اين جماعت باشند، حاميان آنان را مد نظر دارند. از آنجا كه دو موضوع، يعني گزينش رضاخان از سوي بيگانه و خصوصيات منحصر به فرد وي، در تاريخ معاصر به هيچ وجه قابل كتمان نيست، نويسندگان اين آثار براي خارج ساختن منتخبان پهلوي اول از زير سؤال، ظلم مضاعف ديگري بر اين ملت روا ميدارند و تبليغ ميكنند كه آن ديكتاتوري لازمه پيشرفت ايرانيان بوده است. ترويج اين نگاه در تاريخ معاصر و القاي اين باور كه بدون ضرب و شتم و فحاشي، اين ملت تن به كار و حركت نميدهد صرفاً حركت انتخاب كنندگان را موجه ميسازد و نميتواند چندان خاستگاهي داخلي داشته باشد.
«خاطرات سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه» تحت عنوان شش سال در دربار پهلوي ازجمله اين آثار است كه ضمن اذعان به ديكتاتوري رضاخان تلاش دارد خشونت، سركوب و تحقير را لازمه تبعيت پذيري جامعه ايراني عنوان كند. آقاي ارجمند در اين اثر در چندين فراز ضمن اعلام برائت از ديكتاتوري و تبعات آن، تمسك جستن رضاخان را به اين شيوه، شناخت وي از روحيات ملت اعلام ميدارد: «مستخدمان درباري همه روزه مورد ايراد واقع ميشدند و اغلب بر اثر غفلت در ريزهكاريهاي نظافت فحش و كتكهاي فراواني از دست مبارك شاه ميخوردند... رضاشاه مثل استاد علمالروح و روانشناس، كاملاً به روحيه ملت ايران پي برده بود و شناخت كامل از روحيه ايرانيان داشت و اين تشخيص بجا شايد تنها عامل مؤثر پيشرفت او در كليه امور بود. تنها حربة برنده او در پيشرفت امور، سختي و خشونت و خشكي و احياناً فحاشي به زيردستان و متصديان امور بود.»(ص119) اما در همين حال نويسنده خود معترف است كه اين ديكتاتوري به نفع ملت ايران نبوده است: «در اين دوره به ندرت نماينده صالحي پيدا ميشد كه فقط با حقوق قانوني خود اوامر دربار را در كارهاي مجلس اجرا نمايد. اين جريان در تمام دوره سلطنت پهلوي برقرار بود و مجلس شوراي ملي ايران در آن دوره از نظر نظارات در كليه امور كشور تنها عامل اجراي منويات شخص رضاشاه بود. بنابراين ميتوان قبول كرد كه همان مشروطه و پارلماني غيرطبيعي هم كه در كشور ايران ايجاد شده بود در زمان سلطنت رضاشاه پهلوي رسماً صورت خارجي نداشت و كشور ايران به تمام معني با ديكتاتوري شديدالعملي اداره ميگرديد.»(ص253)
در اين جا بيمناسبت نيست كه به اعتراف ديگر آقاي ارجمند نيز نظري افكنيم هرچند در ادامه بحث به نتايج حاكميت ديكتاتوري سياه رضاخاني به تفصيل خواهيم پرداخت تا روشن شود از چنين خفقاني مردم ايران بهرهمند شدند يا بيگانگان: «در واقع عصر پهلوي را در قسمت عمده امور ميتوان عصر انجام دادن كارهاي بيهوده نام نهاد. براي تأييد اين موضوع ذكر اين قسمت نيز بيجا نيست كه در موقعي كه تازه تشكيلات سلطنت پهلوي شروع شده بود و من با سمت رياست تلگراف مخصوص شاهنشاهي در دربار مشغول خدمت بودم، چون سر و كارم بيشتر با دفتر مخصوص شاهنشاهي بود، به خوبي ميديدم كه قسمت عمدهاي از كارهاي دفتر مخصوص شاهنشاهي بيهوده است... من هميشه متاسف بودم كه چرا در همچو موقعيتي كه يك نفر در كشور پيدا شده كه مايل است براي ترقيات و اصلاحات كشور قدمهايي بردارد و نميداند از كجا بايد شروع كند، عوض اينكه مردمان فهميده كشور دور او جمع شوند و فكرهاي مفيد و خوب به او بدهند، اين طور اطرافيانش به مملكت بيعلاقه هستند.»(صص214-213)
آقاي ارجمند كه قادر به تجزيه و تحليل اين مسئله نيست كه در ظل ديكتاتوري فحاش، قلدر و با دست بزن، شخصيتهاي اهل فكر و نظر جمع نميشوند، در اين فراز ملت را كاملاً بيبهره از نتايج ديكتاتوري رضاخاني ارزيابي ميكند، اما آيا بيگانه نيز شرايط ملت ايران را داشت؟ جواب اين سؤال را از مشي سياسي آنان ميتوان دريافت. آقاي سيروس غني كه وي نيز با هدف تطهير رضاخان و حاميانش به نگارش اثري پرداخته است در اين زمينه مينويسد: «روسيه بيچون و چرا مخالف حكومت پارلماني بود. بريتانيا نيز ترجيح ميداد سر و كارش با يك فرد باشد و گرفتار دولتها و مجلسها نشود...».(ايران، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، چاپ سوم، سال 80، ص24)
البته بايد توجه كرد كه همزمان با فراهم آوردن زمينههاي حاكميت رضاخان، روسيه به شدت درگير مسائل داخلي خود شده بود، لذا انگليس با استفاده از همين فرصت درصدد تحميل قرارداد 1919 به ايران برآمد، اما چون احمدشاه زير بار اين قرارداد نرفت و اعلام داشت «كلمفروشي در پاريس براي من از پادشاهي با چنين خيانتي ارجح است» انگليسيها عزمشان براي پايان دادن به حكومت سلسله قاجار جزم شد. مصدق دربارة تلگرافش به احمدشاه مينويسد: «از مخابرهي اين تلگراف دو نظر داشتم: يكي اين بود كه شاه باين جمله از تلگراف من «پيشآمدهاي محتمل الوقوع» توجه كند و بداند كه رفتني است و بهمان مقاومت منفي كه در مجلس ضيافت لندن راجع بقرارداد نمود اكتفا نكند و اگر ميرود نام درخشاني از خود در تاريخ مملكت بگذارد».(خاطرات و تالمات مصدق، انتشارات علمي، سال 65،ص129) سيروس غني نيز در مورد اهميت قرارداد 1919 براي لندن و اقداماتي كه براي عملي ساختن غيرمستقيم آن صورت گرفت مينويسد: «...نقش وزير مختار انگلستان در اين كودتاست، اين شخص از همان لحظه ورود به تهران به ابتكار خويش به كارهايي كاملاً برخلاف توصيههاي وزارت خارجه انگليس پرداخت تا آنجا كه سرانجام اعتماد وزير خارجه بريتانيا را به كل از دست داد. كودتاي سوم اسفند 1299 و آمدن رضاخان نتيجه مستقيم ادامه سياست ناواقعگراي قرن نوزدهمي حكومت بريتانيا و گل سرسبد آن قرارداد 1919، در ايران پس از جنگ جهاني اول بود.»(ايران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، چاپ سوم، سال 80، ص13) بعد از ناكامي لندن در تحميل قرارداد 1919 به دليل مقاومت مردم و در نهايت امضا نكردن آن توسط احمدشاه، انگليسيها در پي حاكم كردن ديكتاتوري برآمدند تا مفاد قرار منتفي شده را به اجرا درآورد و كسي جرئت كمترين مخالفتي پيدا نكند. كرزن - مبتكر اين قرارداد- (قرارداد 1919 چندين مؤلف داشت ولي پدر فكري و نيروي پيشبران آن كرزن بود. همان، ص47) رضاخان را كه به صورت حساب شدهاي رشد داده بودند به قدرت رساند تا نتيجه مورد نظر از طريق ديكتاتوري تأمين شود. حسين مكي در مورد تمايل لندن به ايجاد ديكتاتوري مطلق در كشور به منظور تأمين منافع مورد نظر انگليس و آگاهي فراماسونها ازجمله فروغي از اين امر مينويسد: «فروغي از بدو پيدايش رضاخان از لحاظ آگاهي به سياست انگلستان در مورد «تمركز حكومت و قدرت» و ايجاد ديكتاتوري همواره او را تقويت ميكرده و در بسياري از بازيهاي سياسي مبتكر و در حقيقت يكي از تعزيه گردانهاي اصلي بوده است و از عجايب آنكه در بدو سلطنت رسيدن پهلوي او رئيسالوزرا و در آخرين روزهاي سلطنت هم او رئيسالوزرا بوده است.»(تاريخ بيستساله، حسين مكي، ص22)
آقاي سيروس غني نيز طرفداري لندن از اعمال خشونت و سركوب را از طريق ديكتاتوري چون رضاخان اينگونه توصيف ميكند: «كرزن نيروي نظامي را بخشي از ديپلماسي ميشمرد... سلف او بلفور هم همين گونه فكر ميكرد. حدود دو سال پيش نوشته بود: «تجربه دو سال گذشته نشان داده است تنها چيزي كه ايرانيان را سر براه نگه ميدارد قدرت است.»(ايران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، سيروس غني، ترجمه حسن كامشاد، چاپ سوم، سال 80 ،ص85)
بنابراين نسخه اعمال خشونت نسبت به ايرانيان - كه با هوشياري توانسته بودند بسياري از قراردادهاي تحميلي انگليس به پادشاهان نالايق و خوشگذران قاجار را منتفي سازند- توسط رضاخان پيچيده نميشود، بلكه اين فرد قلدر خود بخشي از اين نسخه است؛ لذا اين لندن است كه تصور ميكند با حاكم ساختن نظام ديكتاتوري رضاخاني ميتواند همه امور را به نفع خود رقم بزند؛ البته بايد اذعان داشت جنايات رضاخان موجب شد كه در كوتاه مدت منافع انگليس تأمين شود و به سبب اختناق موجود، كمتر كسي جرئت ابراز نظر پيدا كند؛ چرا كه كمترين مخالفت از سوي نيروهاي آزاده - اعم از علما و روشنفكران- تبعيد و اعدام را در پي داشت. بسياري از صاحبان فكر و نظر براي مصون ماندن از گزند ديكتاتور خود را منزوي ساختند و چون دكتر مصدق زندگي در روستا را برگزيدند. اين جو رعب و وحشت را انگليسيها عامدانه به وجود آودند. آنها براي زهر چشم گرفتن از جامعه آن روز، حتي افرادي را كه به دليل تنفر شديد مردم از انگلوفيل¬ها مدتي از لندن دوري كرده بودند از دم تيغ گذراندند: «با فعال شدن سِر پرسي لورن (وزير مختار انگليس در تهران) يكي يكي كساني كه در دو سال گذشته، به بريتانيا خيانت كرده بودند، بدست رضاخان زده ميشدند.»(اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص168)
در حاليكه در گزينش رضاخان توسط انگليسيها، همچنين در بازگذاشتن دست وي براي قلع و قمع هر كسي كه با قدرت بلامنازع لندن در ايران، كمترين مخالفتي ميورزيد، هيچگونه ترديدي نيست، چگونه ميتوان ادعا كرد پهلوي اول ابراز خشونت را به سبب شناخت ملت ايران برگزيد. آقاي ارجمند رضاخان را متفكري ترسيم ميكند كه بعدها با مطالعات روانشناسانه در جامعه ايران به اين نتيجه رسيده است كه براي پيشبرد و ترقي كشور راهي جز اعمال خشونت ندارد؛ زيرا مردم صرفاً با ديكتاتوري تن به كار خواهند داد. اما آيا خشونت مقولهاي بود كه رضاخان بعدها به آن روي آورد يا از ابتدا با آن پرورش يافته بود: «دو سه باري مشمول عنايات فرمانفرما والي كرمانشاه قرار گرفته بود... اما قمهكشي، قمار هر شبه و بد مستي از سرش دور نشد... تابستان همان سال در ركاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور يافت كه زير نظر افسران روس كار با شصتتير را بياموزد. لقب تازهاي به جاي «رضا قزاق» در انتظارش بود «رضا شصتتير». در اين زمان به امر فرمانفرما، فطنالدوله پيشكار شاهزاده، اتاقي در كنار هشتي خانه خود به او داده بود و هر شب سيني عرق و وافور او را مهيا ميكردند.»(همان، ص14) انتخاب فردي با ويژگيهاي رضاخان دقيقاً به منظور به نابودي كشاندن قابليتها و توانمنديهاي ملت ايران بود كه ميتوانست سد مستحكمي در برابر سلطه بيگانه باشد. البته ابعاد تحقير ملت ايران در اينگونه انتخابها براي انگليسيها كاملاً روشن بود؛ لذا به زعم خود ترفندي به كار بستند تا عواقب چنين گزينهاي كمتر متوجه لندن شود. در حالي كه انگليس نيروي نظامي پرورش داده خود را براي سركوب مردم تحت عنوان «پليس جنوب» در اختيار داشت؛ اما فردي را از نيروي قزاق برگزيد تا خشونتي كه بعدها از طريق وي اعمال ميكند دستكم براي مدتي متوجه روسها شود. چند سال بعد از روي كار آمدن رضاخان براي مردم مشخص شد كه چه حيلهاي به كار رفته است، اما ديگر آنزمان هيچكس از گزند رضاخان ايمن نبود. حتي متحدان باسابقه سياست لندن در ايران كه اين ميزان تحقير را بر ملت برنميتابيدند مورد غضب واقع ميشدند: «فرمانفرما ميناليد كه پس چه كسي ايمن است، اين سگ انگليس چه از جان ملت ميخواهد.»(همان، ص266) بنابراين تلاش نويسندگان چنين آثاري كه ديكتاتوري را در شأن ملت ايران تبليغ ميكنند نه تنها از جرم انگليس به دليل مستولي كردن فردي چون رضاخان بر اين سرزمين نمي¬كاهد بلكه بر نفرت آگاهان از اينگونه تاريخسازي به منظور تبرئه حاميان ديكتاتوري پهلوي اول خواهد افزود. به طور كلي در اين اثر آقاي ارجمند در مورد نقش انگليس در روي كار آوردن رضاخان سكوت ميكند، البته اشارات گذرايي به دخالت گسترده حامي خارجي پادشاه جديد در امور داخلي همچون انتخاب نمايندگان مجلس دارد كه خواننده ميتواند ميزان دخالت عنصر بيگانه را در تغييرات نظام سياسي كشور به خوبي دريابد. برخلاف آنچه كه اينگونه آثار سعي در القايش دارند، نه تنها شؤنات فرهنگي ملت ايران هيچگونه سنخيتي با خوي پادشاهي فحاش، بيسواد، قدارهبند و... نداشت بلكه انگليسيها به اعتراف همگان چندين سال تلاش كردند چنين فردي را بر جامعه ما حاكم نمايند. دكتر مصدق در اين زمينه ميگويد: « همه ميدانند كه سلسلهي پهلوي مخلوق سياست انگليس است، چونكه تا سوم اسفند 1299 غير از عدهاي محدود كسي حتي نام رضاخان را هم نشنيده بود و بعد از سوم اسفند كه تلگرافي از او بشيراز رسيد هركس از ديگري سؤال ميكرد و ميپرسيد اين كي است، كجا بوده و حالا اينطور تلگراف ميكند. بديهي است شخصي كه شخصي كه با وسايل غيرملي وارد كار شود نميتواند از ملت انتظار پشتباني داشته باشد. بهمين جهات هم اعليحضرت شاه فقيد و سپس اعليحضرت محمدرضاشاه هركدام بين دو محظور قرار گرفتند. چنانچه ميخواستند با يك عده وطنپرست مدارا كنند از انجام وظيفه در مقابل استثمار باز ميماندند و چنانچه با اين عده بسختي و خشونت عمل ميكردند ديگر براي اين سلسله حيثتي باقي نميماند تا بتوانند بكار ادامه دهند.» (خاطرات و تالمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال65 صص4-343) وي در فراز ديگري در اين زمينه ميافزايد: «تشكيل دولت ديكتاتوري هم كه بيست سال بمعرض آزمايش قرار گرفت ثابت نمود كه بهترين وسيله براي پيشرفت سياست بيگانگان در اين قبيل ممالك حكومت فردي است، چونكه با يك نفر همه چيز را ميتوانند در ميان بگذارند و او را هم طوري اداره نمايند كه هر وقت خواست كمترين تمردي بكند بيكي از جزاير اقيانوس تبعيدش كنند. بطور خلاصه هر كس را بخواهند وارد مجلس كنند و هر كس را بخواهند متصدي كار نمايند و هر چه بخواهند از چنين مجلس و دولت بگيرند. اگر دولت ديكتاتوري تشكيل نشده بود قرارداد دادرسي تمديد نميشد، چنانچه آن مجلس نبود قرارداد 1933 بتصويب نميرسيد.» (همان، ص261) خاطرات آقاي ارجمند نيز اطلاعات ذيقيمتي در اين زمينه در اختيار خوانندگان قرار ميدهد. وي كه خود در دوران سردار سپهي رضاخان در كنار فرمانده لشكر خراسان قرار داشته است، شمهاي از عملكرد نمايندگان رضاخان را براي ايجاد رعب و وحشت در ميان مردم بازگو ميكند: «ديگ طمع جان محمدخان (فرمانده لشكر خراسان) نسبت به ضبط دارايي سردار معزز طوري به جوش آمده بود كه حتي بيست هزار تومان پرداختي شعاعالتوليه را قبول ننمود و بعد از يكي دو ماه زنداني كردن و محاكمه قلابي كه در ديوان حرب تشكيل داد، بالاخره سردار و پنج برادر و يك نفر پيشكارش را محكوم به اعدام كرد و عصر روزي هر هفت نفر را در ميدان ارك مشهد به دار مجازات آويختند... بعد از اين عمل جان محمدخان به قصد غارت و تصرف اموال سردار معزز به بجنورد عزيمت نمود. او تصور ميكرد كه تمول سردار معزز هم اقلاً برابر با تمول اقبالالسلطنة ماكويي است كه به دست سرلشكر طهماسبي در تبريز اعدام شد و دارايياش ضبط گرديد. ولي بعد از رفتن به بجنورد معلوم شد واقعاً سردار معزز دارايي قابلي نداشته و شايد تمام اموال منقول و نقدينة او از دويست هزار تومان تجاوز نميكرده است. در هر صورت در بجنورد هم عدهاي از رعاياي او دستگير شدند و به عنوان اينكه جزو اشرار تراكمه هستند، قريب هفتاد نفر آنها را در جنگلهاي بجنورد به درختها آويزان كردند. اين فجايع طوري در خراسان منعكس شده بود كه دوست و دشمن شب از وحشت و ترس جان محمدخان خواب راحت نداشتند.»(صص3-62)
اين روايت به خوبي روشن ميسازد كه در دوره انتقالي - يعني از كودتاي 1299 تا سال 1304 كه رضاخان به سلطنت رسانده شد- چه شرايطي بر كشور حاكم شده است و نمايندگان اين قزاق مورد حمايت قرار گرفته، در سراسر كشور چه بر سر مردم ميآوردهاند تا وحشت بر همه مستولي شود. فرو رفتن جامعه ايران در وحشتزدگي بهترين شرايط براي تغيير سلطنت از نظر انگليسيها بود زيرا در اين شرايط همه كانونهاي قدرت، مضمحل و اموال و داراييهاي آنان به نفع رضاخان مصادره ميشد: «حتي شنيدم بعضي مأموران اخاذي كه همه از محارم و دستنشاندگان حضرت اجل (جان محمدخان) بودند در ساعات معين در دفتر او شرفياب ميشدند و آنچه را كاسبي شده بود تسليم حضور مينمودند... عمليات جان محمدخان در مدت زمامداري در خراسان طوري بود كه همه مردم تصور ميكردند از طرف حضرت اشرف (رضاخان) مخصوصاً ماموريت دارد كه دمار از روزگار خراسانيها درآورد، زيرا نحوه عمل و پول گرفتن و اذيت و آزارهاي او نسبت به مردم آن استان اظهر من¬الشمس بود.»(ص64)
اين باور در جامعه چندان دور از واقعيت نبود، زيرا جاسوسان اجير شده توسط رضاخان حتي مسائل جزئي را به وي گزارش ميدادند و در صورتيكه نمايندگان نظامي سردارسپه (كه در واقع همه كاره در مناطق مختلف كشور و ايالات بودند) موردي را به تهران گزارش نميكردند بلافاصله عزل ميشدند. ماجراي فرمانده لشكر قبل از جان محمدخان اين مسئله را به خوبي روشن ميسازد: «اتفاقاً در همان ايام هم واقعة كوچكي در هنگ بجنورد كه تابع لشكر خراسان بود اتفاق افتاده بود... ساعت هشت شب نامهرسان تلگراف نزد من آمد و محرمانه اطلاع داد كه حضرت اجل را پاي تلگراف احضار كردهاند... من هم به او ابلاغ كردم و به اتفاق يكديگر از انجمن خارج شديم و به اداره تلگراف براي مخابره حضوري احضار فرموده. بنابراين سيم تلگراف تهران را به دستگاه خصوصي اتاق خودم وصل كردم و به تهران اطلاع دادم كه او حاضر است. حضرت اشرف سئوال كرد: «واقعه بجنورد چه بوده است؟» امير لشكر توضيحاتي داد. مجدداً پرسيد: «چرا اين جريان را تاكنون به مركز گزارش ندادهايد؟» امير لشكر عرض كرد: «چون موضوع بسيار كوچكي بود به نظر چاكر محتاج نبود كه به مركز گزارش دهم، زيرا فوراً با اقدامات محلي غائله را رفع نموده بودم». حضرت اشرف گفت: «الساعه به تهران حركت نمائيد.»(ص50) اطلاع كامل آقاي ارجمند از اين واقعيت كه امراي لشكرها موظف بودند همه فعاليتهاي خود را همان روز به مركز گزارش كنند موجب ميشود تا در زمان تيرگي رابطهاش با جانمحمد خان به نوعي عمل كند كه رضاخان نسبت به وي دچار ترديد شود و آن ارائه گزارشي با افزايش چشمگير عامدانه ميزان تصاحب ثروت مردم توسط جناب سرلشكر است: «تصميم گرفتم نامهاي به رضاشاه پهلوي بنويسم و شرح عمليات جان محمدخان را كه در مدت ماموريت مشهد نموده است- كه قسمت عمدهاش را من اطلاع داشتم- ذكر كنم، به علاوه فجايع و جناياتي را كه اين مرد بيشرف در خراسان مرتكب شده بود همه را به عرض شاه رساندم. عريضه من طوري مستدل به مدارك محكم بود كه ممكن نبود تاثير نكند. تنها شيطنتي كه در عريضه كردم اين بود كه مبالغ اخاذي او را در هر مورد ده برابر اضافه نمودم و جمع اخاذي او را جزء به جزء با توضيح اينكه از كدام شخص و در چه مورد گرفته است به دو ميليون تومان رساندم».(ص84) در واقع اطلاع آقاي ارجمند از روابط آن دوران- به دليل نزديكي زياد به جانمحمدخان- موجب به كارگيري اين ترفند ميشود. به عبارت ديگر موارد اخاذي از مردم اهميت نداشته است؛ زيرا همه مردم ميدانستند كه بدون اطلاع رضاخان ارتكاب چنين اعمالي ممكن نبوده است، بلكه صرفاً با دخل و تصرف در ارقام، حساسيت مركز به اين كارگزار برانگيخته ميشود و توسل آقاي ارجمند به اين ترفند موقعيت حاكم نظامي خراسان را تخريب ميكند. اين نحوه عمل گوياي اين واقعيت است كه عوامل سردار سپه مبالغ اخذ شده از مردم را به تهران ارسال ميداشتهاند و مركز كاملاً در جريان اقدامات و فعاليتهاي رعبانگيز آنها قرار داشته است، از اين رو تنها راه براي تلگرافچي مخصوص افزايش ارقام بوده است. همانگونه كه در فرازهاي ديگر كتاب به آن اذعان شده هيچكدام از كارگزاران رضاخان جرئت نميكردند اقداماتشان را به وي گزارش نكنند. نكته حائز اهميت در اين زمينه تعارض آشكار در موضعگيريهاي آقاي ارجمند است. وي كه بعدها به دنبال بروز تضادي در منافع شخصي با عامل اصلي يعني رضاخان، جانمحمدخان و برخي از ساير فرماندهان لشكرهاي ساير ولايات چون آذربايجان را اينگونه توصيف ميكند كه افراد را ميكشتند تا اموالشان را تصاحب كنند، چگونه است كه درصدد افزايش قدرت اين جماعت در كشور برميآيد؟ نويسنده كتاب «شش سال در دربار پهلوي» كه از جنايات شبكه به روي كار آمده بعد از كودتاي 1299خ. سخنها گفته است به دستور همين جناب سرلشكر، مسئوليت «كميته نهضت ملي» را در خراسان در آستانه تشكيل مجلس مؤسسان به عهده ميگيرد تا براي به سلطنت رساندن سردارسپه فضاسازي كند. جالب اينكه وي در اينجا مدعي است صرفاً بر اساس اعتقادي براي پايان دادن به سلسله قاجار تلاش كرده است: «در تهران نقشه خلع قاجاريه از پادشاهي ايران و موضوع تغيير سلطنت شروع شده بود و به وسيله مخابره تلگرافهاي رمز به استانداران نيز دستورهايي رسيد كه با دعوت شخصيتهاي اجتماعي شهر كميتههايي به نام نهضت ملي در ولايات تشكيل دهند و با مركز همصدايي كنند. سرهنگ مرتضيخان وصول دستور را رمزاً براي جانمحمدخان مخابره نمود و كسب تكليف كرد. جانمحمدخان به او دستور داد: «اين موضوع را به ارجمند واگذار كنيد و از قول من به او بگوييد اين قسمت را بايد طوري انجام بدهيد كه از هر جهت مطابق دستور صادره از مركز باشد»... ما چند نفر با تهيه مهر «كميته نهضت شرق» هيئت را تشكيل داديم و تلگرافهاي انزجار و تنفر از سلسله قاجار و تقاضاي خلع سلطنت از آن سلسله را به چند مضمون مختلف خطاب به تهران و ولايات تهيه نموديم... خدا شاهد است اگر اعتباري براي مخارج مقدماتي اين نهضت تعيين و تامين شده بود، حتي يك قران هم اين چند نفر هيئت نهضت و بنده استفاده نكرديم بلكه با ايمان و علاقه كامل براي خدمت به ميهن اين امر را انجام داديم.»(صص69-67)
نويسنده معترف است بر اساس نقشه مركز عمل كرده است، اما بلافاصله براي تطهير خود از مشاركت در به روي كار آوردن جماعتي ديكتاتور و خونريز، مسئله ايمان و اعتقاد را مطرح ميسازد. آقاي ارجمند چگونه ميتوانسته افرادي چون جانمحمدخان را كه تصوير كوچك رضاخان بودند، باور داشته باشد؟ مگر آنكه بپذيريم برخلاف سوگند ياد شده صرفاً انگيزههاي مادي در اين امر دخيل بودهاند، همان قضاوتي كه نويسنده كتاب در مورد ديگر اطرافيان رضاخان صادق ميداند: «در مقابل اقتدار شخص مقتدر، جنبه تملق و چاپلوسي و ترس ايرانيان از مافوق مقتدر به قدري راه افراط پيموده است كه هر مشكلي به آساني حل ميشود، و رضاشاه پهلوي اين نقطه ضعف را خوب تشخيص داده بود، بنابراين شايد قسمت عمده عملياتي كه زيردستان به دستور و امر او انجام ميدادند، از ترس ابهت و سختگيريهاي او بود نه از روي ايمان واقعي... اكثريت مجريان اوامر دروغ ميگفتند و باطناً هيچ كدام ايماني به وضعيت نداشتند.»(ص152)
چگونه ميتوان باور كرد افرادي كه در حد آقاي ارجمند به اين جماعت ديكتاتور و زورگو نزديك نبودند، ايماني به آنها نداشتند و حرفشنويشان از روي ترس بوده است، اما ايشان كه آدمكشيهاي آنان را براي تصاحب اموال از نزديك شاهد بوده از روي ايمان! و نه به خاطر پول و منصب در جهت تأمين خواستههاي آنان اقدامي ميكرده است؟!
ادامه دارد ...
منبع: www.dowran.ir