پيروزي در گام نهم

اولين پارلمان قاره آسيا در ايران به وجود آمد. انقلاب مشروطه باعث به وجود آمدن اين مجلس شد يک شاه قجري را در نظر بگيريد که خودش را «سايه خدا» مي داند و پدر و پدربزرگ و پدرجدش همه کاره يک مملکت بزرگ و باستاني بوده اند و هر حرفشان به تنهايي سند و قانون بوده و حرف خود همين شاه هم همين طور بوده و در حرف زدن مي گفته «ما فرموديم» و «مقرر کرديم» و «تشريف آورديم». حالا چنين موجودي
يکشنبه، 15 فروردين 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيروزي در گام نهم
پيروزي در گام نهم
پيروزي در گام نهم

نويسنده: نسيم مرعشي




اولين پارلمان قاره آسيا در ايران به وجود آمد. انقلاب مشروطه باعث به وجود آمدن اين مجلس شد
يک شاه قجري را در نظر بگيريد که خودش را «سايه خدا» مي داند و پدر و پدربزرگ و پدرجدش همه کاره يک مملکت بزرگ و باستاني بوده اند و هر حرفشان به تنهايي سند و قانون بوده و حرف خود همين شاه هم همين طور بوده و در حرف زدن مي گفته «ما فرموديم» و «مقرر کرديم» و «تشريف آورديم». حالا چنين موجودي حاضر مي شود فرماني را امضا کند که طبق آن، يک گروه از نماينده هاي مردم مي توانند در امور حکومت و تصويب قوانين، يعني حيطه اختيارات او دخالت کنند. حالا آن طرف ماجرا، يعني مردم پابرهنه و کلاه به سر عهد قاجار را به ياد بياوريد و تصور کنيد آنها تا به اين نقطه برسند و حقشان را از حکومت بگيرند، چه مسير طولاني اي را طي کرده اند. جنبش مشروطه در ظاهر دو سال طول کشيد اما وقتي زمينه ها و پيشينه هايش را هم در نظر بگيريم، مي فهميم که اين ماجرا حداقل 50 سال سابقه و به همان اندازه حاشيه داشته. ما در اين نه گام، مهم ترين قدم هايي را که مردم برداشتند تا به يک حکومت نيمه دموکرات برسند، مرور کرده ايم.

گام اول

امير کبير و دارالفنون

زمان ناصرالدين شاه درست مصادف بود با عهد ملکه ويکتوريا در انگلستان و اوج انقلاب صنعتي در دنيا. در اينجا هم اميرکبير نکته را خيلي زود گرفته بود و سعي داشت تا ايران از دنيا عقب نماند. اميرکبير پيش قراول نخبه پروري بود، او تعدادي دانشجو فرستاد خارج و در داخل هم مدرسه دارالفنون را تاسيس کرد که اساتيدش را خود امير با دقت انتخاب کرده بود. نتيجه اين تحصيلات و ارتباط ها با دنياي خارج، افزايش آگاهي هاي عمومي و آمدن روزنامه به ايران بود. رساله هاي سيد جمال الدين اسدآبادي و «سياحت نامه ابراهيم بيگ» مال همين دوران هستند.

گام دوم

روزنامه ها

مي گويند انقلاب مشروطيت، انقلاب صنعت چاپ در ايران است. روزنامه ها که همه به لطف صنعت چاپ به وجود آمده بود، يکي ديگر از راه هايي بودند که سطح اطلاعات عمومي را بالا مي بردند. درست است که اولين روزنامه ايراني، يعني «کاغذ اخبار» در زمان محمدشاه منتشر شد، اما در عهد ناصرالدين شاه بود که تعداد روزنامه ها يک دفعه بسيار زياد شد و روزنامه هاي غيردولتي هم منتشر شدند. تعداد روزنامه ها بيشتر از 40 عنوان بود و حتي مجلات طنز و کاريکاتور هم داشتند. دهخدا که آن موقع هنوز خيلي جوان بود، در روزنامه «صور اسرافيل» يک ستون ثابت داشت به اسم «چرند و پرند» که در آن به زبان طنز، مشکلات حکومت را مي گفت. همين کار دهخدا باعث شد نوع مخاطبان روزنامه ها، از قشر فرهيخته به عموم مردم تغيير کند.

گام سوم

سرکوب بازاري هاي

مظفرالدين شاه وقتي حکومت را دست گرفت که اوضاع اقتصادي خيلي بد بود. مردم به گراني ها اعتراض داشتند. همزمان پيداشدن عکسي هم از ژوزف نوز، رييس بلژيکي گمرک ايران که در يک بالماسکه، لباس روحانيت را به تن کرده بود، کار را بدتر کرد. بازرگان ها که مخالف نوز و ماليات هاي گمرکي بودند، اعتصاب کردند. علاءالدوله- حاکم تهران- که مي خواست به شيوه قديم زهرچشم بگيرد، 17 بازرگان را به بهانه گران کردن قند در ملأ عام به فلک بست. کار براي شروع علني اعتراض ها کافي بود. بازاري ها دکان هايشان را بستند و روشنفکرها و روحاني ها شروع کردند به سخنراني در مجالس و مسجدها بر ضد علاءالدوله. عين الدوله صدر اعظم هم با اين طرف و آن طرف بردن علاءالدوله با خودش، در عمل جواب مخالفان را داد.

گام چهارم

مهاجرت صغري

ماجرا وقتي جدي شد که صداي علما هم درآمد. دو عالم بزرگ تهران-آيت الله بهبهاني و آيت الله طباطبايي- نامه اي به شاه نوشتند و خواسته هاي جديد مطرح کردند: برکناري عين الدوله و تاسيس «عدالتخانه». آنها رسيدگي به همه ظلم هاي چند ساله عين الدوله (چيزهايي مثل فروش دختران قوچاني به عوض ماليات) را مي خواستند. به دستور اين دو نفر، مردم بازارها را بستند و در مساجد تحصن کردند. در مسجد شاه بازار (همان که امروز مسجد امام شده) به دستور امام جمعه مردم را کتک زدند. دو سيد هم به حرم عبدالعظيم (ع) رفتند و با 10 هزار نفر در آنجا تحصن کردند. 10 هزار نفر در تهران آن روز که 200 هزار نفر جمعيت داشت، عدد خيلي زيادي بود. همين هم چهار ستون مظفرالدين شاه را که شاه زهوار در رفته اي بود، لرزاند. او در دو دستخط به عين الدوله نوشت؛ يکي براي تاسيس عدالتخانه و يکي براي باقي درخواست هاي علما. مهاجرت صغري اين طوري تمام شد.

گام پنجم

مهاجرت کبري

بعد از اينکه علما برگشتند و مردم کمي آرام گرفتند، شاه و صدر اعظمش عين الدوله کلاً بي خيال قولشان شدند و خيلي ها را زنداني کردند. اين وسط يک طلبه جوان هم در خيابان هاي تهران کشته شد و اينجا بود که ديگر طاقت مردم طاق شد. شعري ساختند و در خيابان ها دسته جمعي مي خواندند: «از نو حسين، کشته جور يزيد شد/ عبدالحميد کشته عبدالمجيد (اسم کوچک عين الدوله) شد/ بادا هزار مرتبه نزد خدا قبول/ قرباني جديد تو يا ايهاالرسول». طباطبايي نامه اي به عين الدوله نوشت: «کو آن همه عهد و راز و پيمان؟... اصلاحات قريبا واقع خواهد شد؛ ليکن ما مي خواهيم به دست شاه و اتابک خودمان باشد، نه به دست روس و انگليس.» و بعد همراه با بهبهاني و بقيه علما اين بار از تهران به قم مهاجرت کردند. تهديد هم کردند که اگر شاه به حرفشان گوش نکند مي روند عراق و در عتبات عاليات متحصن مي شوند. ملت هم پشت سرشان راه افتادند. خيلي طول نکشيد تا شاه فهميد علما با کسي شوخي ندارند.

گام ششم

تحصن در سفارت انگليس

با رفتن علما از شهر، جو وحشت در تهران حاکم شد. اينجا بود که انگليسي ها با يک حقه بازي تاريخي، نقش عوض کردند و آنها که تا همين ديروز مثل روسيه حامي استبداد قاجار بودند، پيشنهاد دادند که مردم معترض بروند به سفارتشان و آنجا تحصن کنند. مردم هم که فکر مي کردند آنجا از دست ماموران عين الدوله امنيت دارند، رفتند به باغ ييلاقي سفارت در قلهک. انگليسي ها هم حدس زده بودند آخر ماجرا چه مي شود. براي حفظ منافع خودشان هم که شده به متحصنان جا و غذا دادند. تعداد متحصنان در باغ سفارت انگليس به 20 هزار نفر رسيد. در سفارت توي دهن متحصنان انداختند که به جاي «عدالتخانه» و «مجلس عدالت» بگويند «مشروطه».

گام هفتم

فتواي مراجع

مراجع مثل هميشه پناه مردم بودند. شايد اگر فتواي آنها نبود شاه هيچ وقت زير بار مشروطيت نمي رفت. آيت الله بهبهاني و طباطبايي که مردم به آنها مي گفتند: «سيدين سندين» (يعني دو سيدي که حرفشان سند است)، تلگراف زدند به مراجع تقليد شيعه در نجف. آيت الله العظمي مازندراني به تلگرافشان جواب داد: «تلگراف موحش موجب ملالت فوق العاده گرديد. با اقدامات غير مترقبه آنچه متوقف عليه حفظ اسلام و مسلمين است، معمول فرماييد. عموم مسلمين اطاعت کرده. نتيجه را سريع اطلاع دهيد- عبدالله مازندراني». آخوند خراساني هم فتواي تندتري صادر کرد: «همگي بدانند که متعرض بر مسلمانان حاميان اين اساس قويم محاربه با امام عصر (عج) است. بايد تحرز [نموده] و ابدا ضد مشروطيت اقدام ننمايند- آخوند خراساني» اين دو فتوا، البته در روزنامه ها چاپ نشد ولي بين مردم دست به دست مي گشت؛ درست مثل اخبار رسمي اي که روزنامه ها حق چاپش را نداشتند. يکي از اين خبرها اين بود که عين الدوله به طباطبايي 20 هزار تومان (يعني بودجه کل کشور در آن دوران) پول داده و خواسته از متحصنان جدا شود اما طباطبايي قبول نکرده.

گام هشتم

پذيرش مشروطه

مظفرالدين شاه ديد که غائله با پيچاندن ماجرا نمي خوابد و به جمعيت متحصن روز به روز اضافه مي شود. و فتواي مراجع مردم را شورانده؛ به خاطر همين شاه راضي شد به امضاي فرمان مشروطيت. فرمان مشروطه را مشيرالدوله- صدراعظم جديد- نوشت و شاه و محمدعلي ميرزاي وليعهد پايش را امضا کرد. البته متن فرمان مشروطه هم ادبياتي شاهانه داشت، بدون هيچ اشاره اي به اعتراض هاي مردم؛ «از آنجا که ترقي و سعادت ممالک محروسه ايران، به کف کفايت ما سپرده شده و مصمم شديم که مجلس شوراي ملي از منتخبين شاهزادگان قاجاريه و علما و اعيان و اشراف و ملاکين و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکيل و تنظيم شود، در کمال امنيت عقايد خود را در خير دولت و ملت و مصالح عامه و احتياجات قاطبه اهالي توسط شخص اول دولت به عرض برساند که به صحه همايوني موشح و به موقع اجرا گذارده شود».

گام نهم

تشکيل مجلس

از زمان امضاي حکم مشروطيت تا تشکيل اولين مجلس دو ماه طول کشيد. در اين فاصله شاه دستور داد که «نسبت به عموم متحصنان قونسولگري انگليس عفو عمومي شامل خواهد شد»، وليعهد در تبريز اجازه انتخاب نماينده براي مجلس را داد و مردم گروه گروه با تصوير فرمان مشروطه عکس يادگاري مي انداختند. مجلس اول انتخابات عمومي نداشت. هر گروهي يک نماينده را از خودشان انتخاب کردند و فرستادند به مجلس. شاه دل خوشي از ماجرا نداشت. در جلسه افتتاح مجلس که در کاخ گلستان برگزار شد، حاضر نشد حتي لب پنجره بيايد. اولين کار نمايندگان مجلس اين بود که يک قانون اساسي تنظيم کردند که بيشتر درباره قوانين مجلس بود. البته عمر مظفرالدين شاه فقط کفاف نداد که قانون اساسي را امضا کند. او نماند تا ببيند محمدعلي ميرزا-پسرش- با مجلس شورا چه مي کند و «استبداد صغير» را (در برابر استبداد کبير خودش و پدرانش) حاکم مي کند. مظفرالدين شاه مرد؛ در حالي که هنوز خودش را «سايه خدا» مي دانست.
منبع: نشريه همشهري جوان شماره 222




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط