خشونت، خطر، مصيبت
بدون شك، دنيا مىتواند مكان هولناكى براى فرزندان و والدين باشد. در اين ميان اگر افراد، روى موارد ترسناك و منفى تأكيد بورزند، دنيا مخوفتر از آنچه كه هست، جلوه مىكند. نتيجهى اين عمل اين است كه حسى مخوف و غير منطقى را در خود و خصوصا كودكانمان، مىپرورانيم.
دنيا را تبديل به مكانى ترسناك و مخوف نكنيد
يك كودك احساساتى كه هزاران بار در معرض خشونت، جنايت و مصيبت قرار گرفته است و صدها مرتبه والدين، معلمها و ديگر افراد مسئول به او، پيرامون وجود اين مسائل، تذكر دادهاند، تصورى خاص نسبت به اين دنيا پيدا مىكند، در واقع او از دنيا به عنوان مكانى ناامن و غير قابل اطمينان ياد مىكند. اگر خطرات اجتماع را بيش از حد بزرگ كرده و روى آن پافشارى كنيم، نسلى را پروراندهايم كه از لحاظ عاطفى، تحت فشار و استرس هستند و با احساس ناامنى و ترس بزرگ مىشوند.
خطرات در مقابل ترسها
در زندگى، والدين بايد خطرات واقعى را به صورت منطقى و بدون اغراق، براى فرزندان بازگو كنند. همگى ما خواستار اين موضوع هستيم كه فرزندانمان در برخورد با افراد غريبه كه بيش از حد به آنان علاقه نشان مىدهند، جانب احتياط را رعايت كنند اما هرگز در صدد طرح اين موضوع نمىباشيم كه آنها از هر فرد بزرگسالى كه ملاقات مىكنند، بترسند. ما مىخواهيم فرزندان درك كنند كه چرا شبها، پيش از خواب، درها را قفل مىكنيم اما هرگز نمىخواهيم كه كودكان با اين فكر كه نيمه شب، دزدان درها را شكسته و وارد مىشوند، به تختخواب بروند. به طور مثال فرزندان بايد پيرامون خطرات واقعى مثل گردباد، توفان يا رعدوبرق آموزش داده شوند، اما اين درسها بدين معنا نيست كه آنها تنها با ديدن ابرى سياه در آسمان، به خود ترس و واهمه راه دهند. در واقع ما بايد فرزندان را به گونهاى تربيت كنيم كه خطرات پيرامون خود را درك كنند نه اين كه تنها با ديدن ابرى سياه و يا شخصى غريبه بترسند و درصدد فرار برآيند. كودكانى كه دنياى پيرامون خود را پر از خطر و تهديد مىبينند، بيشتر با مشكلات روحى، اضطراب و ترس روبرو مىشوند.
داستان آنجلا، دخترى همراه با ترسها
آنجلا دخترى 7 ساله است، و چشمانى درشت و قهوهاى دارد كه در هنگام صحبت با شما مىدرخشد. در وجود او ترسهايى وجود دارد كه آرامش ذهن او را بر هم زده و حس امنيت و سلامت را از او ربوده است. او از تاريكى، عنكبوت و سگ مىترسد، او از اين موضوع واهمه دارد كه ديگر كودكان او را دوست نداشته باشند، مىترسد كه اتفاق بدى براى پدر و مادرش بيفتد، دائما در ذهن خود تصوير دزدانى را مىپروراند كه نيمه شب وارد خانهى آنها شدهاند و يا فكر مىكند كه خانهى آنها آتش گرفته است، به همين جهت شبها كنار پدر و مادر خود مىخوابد و هرگز نمىتواند شبى را در منزل دوست يا اقوام سپرى كند. بيشتر از ديگر كودكان همسن و سالش دچار دل درد و سر گيجه مىشود و وقتى از مدرسه باز مىگردد حال خوشايندى ندارد.
روزى آنجلا به همراه مادرش به مغازهى خواربار فروشى رفته بودند. از زمانى كه آنجلا نوزادى بيش نبود به آن مغازه مىرفتند. جمعيت زيادى در آن موج مىزد. آنجلا تعريف مىكند كه من و مادر به قفسهها نگاه مىكرديم، مادر در حال خريد حبوبات بود و من هم به قفسهى شكلات و بيسكويتها نگاه مىكردم. ناگهان مادر گفت: من فراموش كردم دهان شويه را از قفسهى مربوط به آن بردارم، مىروم كه آن را تهيه كنم. آنجلا آنقدر حواسش پرت قفسههاى شيرينى بود كه صداى مادر را نشنيد و وقتى به خود آمد ديد كه مادر در كنارش حضور ندارد. ترس و نگرانى او را در برگرفت و مادرش را صدا كرد. صدايش آنچنان نگران و عصبى بود كه نظر اطرافيان را به خود جلب كرد. فروشندهى مغازه نزديك آنجلا آمد تا بفهمد كه موضوع از چه قرار است اما آنجلا با او صحبت نكرد. در اين هنگام مادر آنجلا به سرعت بازگشت و گفت: عزيزم، موضوع چيست؟ چه اتفاقى افتاده است؟ دخترك با ديدن مادرش احساس آرامش و راحتى كرد ولى به هر جهت از دست او ناراحت و عصبانى بود و به مادرش گفت: چطور توانستى مرا تنها بگذارى؟
كودكان بسيار حساس و آسيبپذير
آيا آنجلا عكسالعمل تندى نشان داده بود؟ مادر در ابتدا چنين نظرى داشت زيرا او تنها براى برداشتن يك قلم جنس به انتهاى راهرو رفته بود و در اين هنگام خطرى آنجلا را تهديد نمىكرد، اما آنجلا نظر متفاوتى داشت و احساس ناامنى و طرد شدن از سوى مادر او را در برگرفته بود. تنها گذاشتن آنجلا، سبب ايجاد نگرانى در او گرديد زيرا او تصور مىكرد اطرافيان و مردم داخل فروشگاه ترسناك و خطرناك هستند و مغازه جاى امن و مطمئنى نيست. فرداى آن روز خالهى آنجلا، مادرش را براى انجام اين عمل سرزنش كرد و گفت: چه كسى مىداند كه در همان يك دقيقهاى كه تو كودك را تنها گذاشتى، چه اتفاقى ممكن بود برايش بيفتد، آيا تو به اخبار روزنامهها توجه ندارى و نمىبينى كه روزانه صدها كودك ربوده مىشوند؟ در اين ميان پدر آنجلا به شوخى گفت: اگر او را بدزدند من كلكسيون اسباببازىهاى او را مىفروشم و آنجلا را آزاد مىكنم. البته در اين زمان، آنجلا نمىدانست حق با چه كسى است و آيا واقعا ترس و هراسش منطقى بوده است؟ نكتهى قابل توجه اين است كه كودكان نبايد در مكانهاى عمومى تنها رها شوند. اما بايد اظهار داشت كه در مورد داستان آنجلا، ترس و واهمه، منطقى نبوده است زيرا امكان دزديده شدن در فروشگاه محله، در حالى كه مادر مراقب اوست و آنجلا نيز مىتواند هياهو و سر و صدا كند، دور از ذهن است.
خطرات حقيقى را به فرزندان گوشزد كنيم و موضوع را بيش از حد بزرگ نكنيم
بيشتر والدين عقيده دارند كه نبايد كودكان را در مكانهاى عمومى رها كرد، زيرا همواره، افراد شيطان صفتى در اطراف ما پرسه مىزنند و به دنبال فرصتى براى دستيابى به اهداف خود هستند. حقيقتا افراد بسيارى در جامعه وجود دارند كه سعى مىكنند تا فرزندان را اغفال كنند و با حقه و يا به زور آنها را بربايند. والدين بايد پيرامون خطرات موجود در اجتماع، به فرزندان خود آگاهى و آموزش دهند و به آنها بياموزند كه در موارد خطر، چگونه رفتارى از خود بروز دهند. پدر يا مادر مسئوليتپذير، به فرزند خود مىآموزد كه هرگز با فرد غريبه همراه نشود، اسباب بازى و شكلات از او قبول نكند و سوار اتومبيلش نگردد و اگر كسى او را مجبور به اين عمل كرد، سعى كند كه فورا از آن محل دور شود، داد و فرياد به راه بياندازد، خود را به محل عمومى برساند و طلب كمك كند و يا زنگ منزل همسايه را به صدا در آورد. آموزش اين گونه موارد، به كودك مىآموزد كه چطور خطرات را تشخيص دهد و در مواجهه با مشكلات چگونه از عهدهى آن برآيد. همچنين بايد به خاطر داشت كه آموزش فرزندان پيرامون اين مسائل بايد در محيطى آرام و دوستانه صورت گيرد تا ترس و نگرانى در وجودش شكل نپذيرد.
سؤالى كه در اين جا مطرح است بر اين اساس است كه آيا جامعهى كنونى، واقعا هولناكتر و خطرناكتر از 40،30 و 50 سال گذشته است؟ حقيقتا افراد در جوامع امروزى، دنيا را به گونهى ديگرى مىنگرند و معتقدند كه افكار منفى در اجتماع امروزى، به وفور گسترش پيدا كرده است. زيرا تصاوير خشونتآميز، خطرات و مصيبتها هر روز از طريق رسانههاى گروهى، اذهان مردم را بمباران مى كند. راديو و تلويزيون مشكلات موجود در دنيا را به تصوير مىكشند و از مسائلى همچون سقوط هواپيما، قتل و جنايت خبر مىدهد. نمايش مكرر اين تصاوير هولناك و پر خشونت، سبب مىشود كه دنيا از نظر مردم، مكانى مخوف جلوه كند كه دست به دست، از نسلى به نسل ديگر منتقل مىشود.
دنيا از ديد كودكان
از آن جايى كه كودكان، از بلوغ فكرى و رشد ذهنى كافى برخوردار نيستند و گسترهى ديد محدودى دارند، در مقابل حوادث ناگوار، بسيار تأثير پذيرند و احساساتى عمل مىكنند. به طور مثال زمين لرزهاى كه در لوس آنجلس اتفاق مىافتد، سبب ايجاد ترس و مخاطره براى كودكان شهر ديترويت نيز مىگردد، زيرا آنها مكررا شاهد اين واقعه، از طريق تلويزيون هستند. همچنين وقتى كودكان خبرى را در مورد حادثهى تيراندازى، در چند مايل آن طرفتر مىشنوند، اين حس در آنها ايجاد مىشود كه ممكن است همسايهى آنان نيز همين انگيزه را پيدا كند. اين گونه حوادث نگران كننده، نه تنها به وفور در كشور اتفاق مىافتد بلكه به سرعت ميان مردم پخش مىشود. كودكان در راديو و تلويزيون و ديگر رسانهها، شاهد وقايع بىشمارى هستند، آنها مىبينند كه هم سن و سالانشان كشته مىشوند يا به علت آتش سوزى جان خود را از دست مىدهند و عكس اين قربانيان روى صفحهى تلويزيون به نمايش گذاشته مىشود. در اين زمان پيامى در ذهن كودك نقش مىبندد كه «تو مىتوانستى جاى او باشى، قربانى بعدى اين چنين حوادثى، تو هستى. امروز يا فرداست كه تو با شليك گلوله كشته شوى، در حادثهى رانندگى جان خود را از دست دهى، در سيل غرق شوى، بر اثر استنشاق دود ناشى از آتش سوزى منزل جان ببازى و يا حتى ربوده شوى» يا مشاهده و شنيدن چنين اخبار نگران كنندهاى، چنين تصوراتى در ذهن كودك نقش مىبندد كه فكر مىكند هيچ كس در زندگى در امان نيست و پناهگاهى وجود ندارد.
ترسهاى گزاف و بيش از حد
راه حلهاى مناسب براى رفع ترسهاى گزاف اين است كه ديدى واقع گرايانه نسبت به دنيا و مردمش پيدا كنيم. اخبار تلويزيونى، بخشى از برنامههاى رسانههاى جمعى را تشكيل مىدهد و لزوما بيانگر دنياى نمونه و واقعى نيست. در دنياى كنونى، افرادى بيمار وجود دارند كه به اذيت و آزار و بهرهكشى از كودكان مىپردازند، اما آنها استثنا هستند و نمىتوان تمام جامعه را به اين چشم نگريست. در واقع بيشتر افراد جامعه، همان پزشكان، معلمها، اقوام و بستگان ما هستند كه در كنارمان زندگى مىكنند. گر چه ممكن است روزانه، گزارشاتى پيرامون ربوده شدن كودكان گزارش شود، اما بيشتر اين حوادث آدم ربايى هنگامى رخ مىدهد كه والدين، در آستانهى جدايى هستند و در مورد حضانت كودك بحث مىكنند. مىتوان گفت كه در دنياى كنونى خود والدين و اعضاى خانواده هستند كه زمينهى اذيت و آزار فرزندان را فراهم مىكنند، نه افراد غريبه در كوچه و بازار.
به كودكان بايد آموزش داده شود كه چه رفتارهايى مضر و نامناسب است. آنها بايد بدانند كه در مواجهه با خطرات واقعى، چه واكنشى از خود نشان دهند. والدين بايد به فرزندان بياموزند كه در مواقع اضطرارى به كجا تلفن بزنند يا به طور مثال وقتى كسى را نمىشناسند در را به روى او باز نكنند و به فرد ناشناس نگويند كه در منزل تنها هستند. وقتى كودكان براى خطرات احتمالى زندگى، آمادگى داشته باشند و آموزشهاى لازم را ديده باشند، ترس و واهمهى آنها كاهش مىيابد و احساس امنيت بيشترى خواهند كرد و در واقع با چنين عملكردى، نيازى نيست كه كودكان از اجتماع، مردم و به طور كلى دنياى كنونى ترسى به دل راه دهند.
مواقعى كه والدين بايد نگران شوند
وقتى كه فرزندان علايمى حاكى از فشار روحى، اضطراب و ترس را بروز مىدهند، والدين بسيار نگران مىگردند. اين گونه كودكان ممكن است بسيار مستأصل و منزوى گردند. اگر چه ممكن است اين چنين نگرانىها و اضطرابهايى در كودكان كوچكتر، امرى طبيعى جلوه كند اما وقتى فرزندان بزرگتر مىشوند روى رشد عاطفى و اجتماعى آنان اثر مىگذارد. كودكانى كه فشارهاى روحى بسيارى را متحمل مىشوند، عكس العملهاى خاصى از خود بروز مىدهند. آنها بيشتر از ديگر كودكان گريه مىكنند، از همكارى با والدين سرباز مىزنند، فردى عصبى، عبوس و گرفته به نظر مىآيند و با مشكلاتى همچون سر درد، دل درد و عوارض خواب مواجه مىشوند. فشارهاى روحى مزمن عوارضى همچون افسردگى، فشار خون، ديابت و كاهش عملكرد سيستم ايمنى را به همراه دارد. اضطراب زياد، سبب ايجاد اختلالاتى در روابط اجتماعى، ايجاد صميميت و اطمينان و عملكرد فرزندان در مدرسه مىگردد. در اين گونه مواقع، مراجعه به مشاور خانواده مىتواند مثمرثمر باشد و اين چنين درمانهايى نه تنها براى فرزندان، بلكه براى والدين كل خانواده، مفيد است.
/خ