پايان سالهاي ابري (2)

1.امام صادق(ع) درطي روايتي بيان داشتند كه وقت طواف، مردي به خدمت پدرشان امام باقر(ع) آمد و در شرايطي كه تنها اين سه تن بودند (امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و اين مرد كه درانتهاي روايت معلوم مي شود كه حضرت الياس(ع) است.)سوالاتي ازامام باقر(ع) مي كند ازجمله اينكه مي پرسد:اخبرني عن هذا العلم ما له لا يظهر كما كان يظهرمع رسول الله(ص)؟ امام باقر(ع)لبخندي زده مي فرمايد:ابي الله عز وجل ان يطلع علي علمه الا ممتحناً للايمان به كما قضي علي رسول الله ان يصبر علي اذي
شنبه، 21 فروردين 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پايان سالهاي ابري (2)
پايان سالهاي ابري (2)
پايان سالهاي ابري (2)

نويسنده:مهدي دشتي




بازخواني مجدد يوم الدار

1.امام صادق(ع) درطي روايتي بيان داشتند كه وقت طواف، مردي به خدمت پدرشان امام باقر(ع) آمد و در شرايطي كه تنها اين سه تن بودند (امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و اين مرد كه درانتهاي روايت معلوم مي شود كه حضرت الياس(ع) است.)سوالاتي ازامام باقر(ع) مي كند ازجمله اينكه مي پرسد:اخبرني عن هذا العلم ما له لا يظهر كما كان يظهرمع رسول الله(ص)؟ امام باقر(ع)لبخندي زده مي فرمايد:ابي الله عز وجل ان يطلع علي علمه الا ممتحناً للايمان به كما قضي علي رسول الله ان يصبر علي اذي قومه و لايجاهدهم الا بامره فكم من اكتتام قد اكتتم به حتي قيل له:اصدع بما تومرواعرض عن المشركين.و ايم الله ان لو صدع قبل ذلك لكان آمناً و لكنه انما نظرفي الطاعه و خاف الخلاف فلذلك كفّ الحديث.(56:ج1، ص243-244) ازاين روايت به روشني درك مي شود كه بقرينه ي ان يصبرعلي اذي قومه؛آيه شريفه اصدع بما تومر درارتباط با اصل دعوت نيست كه آن آشكاربوده است بلكه در ارتباط با مطلبي است كه اگرآشكارشود. مجاهده ي با كفار را خواهد طلبيد و درواقع آغازبروزو ظهور برخورد الهي با مخالفان است. همچنين بقرينه ي نظر في الطاعه و خاف الخلاف معلوم مي گردد كه تاكنون امر دعوت به گونه اي بوده كه مخالفت و شدت مقابله كفار را بر نمي انگيخته است.لكن اكنون كار به جايي رسيده كه عليرغم مخالفت ايشان،اين امربايد آشكار شود.
2.امام صادق(ع) فرمودند:اكتتم رسول الله (ص) بمكه مختفياً خائفاً خمس [و في خبر آخر ثلاث] سنين ليس يظهره امره و علي (ع) اكتتم معه و خديجه ثم امره الله ان يصدع بما امربه.فظهر رسول الله و اظهر امره (59: ج18،ص177)
3. امام صادق(ع) فرمود:مكث رسول الله (ص) بمكه بعد ما جاءه الوحي عن الله تبارك و تعالي ثلاثه عشرسنه منها ثلاث سنين مختفيا خائفاً لا يظهرحتي امره الله ان يصدع بما امربه،فظهر رسول الله و اظهر امره.(59:ج18،ص177)
با تاملي درروايات فوق اولاً روشن مي شود كه در روايت دوم،ثلاث صحيح است و نه خمس.ثانياً به قرينه ي «مختفياً خائفاً» معلوم مي شود كه اصل دعوت آشكار بود و الا چرا بايد پيامبر(ص) احساس ناامني كند و خود را پنهان سازد.ثالثاً بنا بر روايت اول كه ازكافي نقل كرديم دليل خائف بودن ايشان خوف ازخلاف بوده است و بدين دليل به تعبيرحديث اول: «كفّ» تا اينكه آيه نازل شد: فاصدع بما تومر.
2-3-6. و اما پيامبر(ص) از مخالفت در باب چه امري خائف بود؟ چنانكه ديديم اين امرمربوط به اصل دعوت به نبوت و رسالت نمي تواند باشد چرا كه آن بنا به دلايلي كه گفتيم آشكار بود. حتي پيامبراكرم (ص)به همراه اميرالمومنين(ع) و حضرت خديجه(س) به مسجد الحرام مي رفتند و آشكارا به نماز مي ايستادند.دراين زمينه خبرعفيف الكندي مشهوراست كه چون براي تجارت به مكه آمد و در مسجد الحرام با نمازگزاري آشكار اين سه بزرگوار روبرو شد .از عباس (عموي پيامبراكرم(ص)) كه همراهش بود،شگفت زده پرسيد:اي عباس چنين ديني را درميان شما نمي شناختيم.گفت:آري [چنين است] به خدا قسم.آنگاه عفيف درباره ي اين سه بزرگوار مي پرسد و عباس آنها را معرفي مي نمايد و بعد اضافه مي كند كه: والله ما علي الارض احد يدين بهذا الدين الا هولاء الثلاثه. حال اگر اين جمله آخر را مقايسه كنيم با روايت اميرالمومنين (ع) كه از خصال صدوق نقل كرديم. اين نتيجه به دست مي آيد كه اين نماز آشكار در اثناي همين سه سالي اقامه مي شد كه جز حضرت علي(ع) و حضرت خديجه(س) كسي به پيامبر(ع) ايمان نياورده بود.و البته مردم ازمحتواي اين دين (مگرامر وصايت و وزارت اميرالمومنين(ع)) كاملاً با خبر بودند.چنانكه در همين روايت عفيف الكندي منتهي با طريق ديگر عباس در مورد پيامبر اكرم (ع)و دين ايشان چنين توضيح مي دهد:
يصلي و يزعم انه نبّي ...و يزعم انه ستفتح عليه كنوزكسري و قيصر.حدثنا انّ ربّه ربّ السماوات و الارض امره بهذا الدين الذي هو عليه.(23:ج4،ص118)
علاوه بر اين،مشركان به نزد پيامبر(ع) مي آمدند و از ايشان درباب اثبات رسالت حضرتش معجزه مي خواستند و پيامبر(ص) نيزبه اذن خداوند انجام مي داد،هر چند كه تاثيري نداشت و ايشان دست ازكفر خويش برنمي داشتند.دراين ميان-به روايت خطبه قاصعه-وقتي اميرالمومنين اظهار ايمان مي كرد و مي فرمود:لا اله الا الله فاني اول مومن بك يا رسول الله و اول من اقرّبانّ الشجره فعلت ما فعلت بامرالله تعالي تصديقاً لنبوتك و اجلالاً لكلمتك. آنها به طعنه مي گفتند:هل يصدقك في امرك الا مثل هذا. (38:خطبه 192)
درهمه اين احوال- كه نشان از آشكاري دعوت دارد-يك نكته جالب توجه است و آن اينكه قريش با پيامبر(ع) علي رغم افكار ستيزه و خصومت نمي كردند و فقط هرگاه كه برآنها مي گذشت،به وي اشاره كرده و مي گفتند:پسر«بني عبد المطلب» ازآسمان، سخن مي گويد.(1:ص103،نقل از سيره النبي،275/1 و الطبقات الكبري 199/1)
با اين توجه ،بازسوال خود را تكرار مي كنيم كه پس پيامبر(ع) از مخالفت درباب چه امري خائف بود؟ و چه چيز را مكتوم مي داشت؟به نظر مي رسد كه ديگرپاسخ سوال روشن باشد.لكن براي تامل بيشتر،سوال ديگري را طرح مي كنيم و آن اينكه چرا قريش علي رغم آشكار بودن دعوت و اطلاع دقيق ازمحتواي آن در اين سه سال، با پيامبرستيزومخاصمه اي نمي ورزيدند و به اصطلاح مدارا مي كردند؟
پاسخ اين سوال درسيره ابن هشام آمده است:
وفي روايه:انه اتي بني عامرصعصه فدعاهم الي الله-عزوجل- و عرض عليهم نفسه. فقال لهم رجل منهم يقال له بيحره بن فراس: والله لو اني اخذت هذا الفتي من قريش لا كلت به العرب. ثم قال له:ارايت ان نحن تابعناك علي امرك. ثم اظهرك الله علي من خالفك ،ايكون لنا الامرمن بعدك؟ قال الامر الي الله يضعه حيث يشاء قال:افنهدف نحورنا للعرب دونك. فاذا اظهرك الله كان الامرلغيرنا!؟ لا حاجه لنا بامرك فابوا عليه. 015: ج1، ص387)
دراين سالها ،پيامبراكرم(ص) دروقت آمدن قبائل گوناگون به مكه بديشان
مراجعه كرده دعوت خويش را عرضه مي نمود.ازجمله به نزد بني عامربن صعصعه رفت و ايشان را به دين خدا دعوت كرد و خود را بديشان (به عنوان رسول خدا) عرضه نمود.مردي ازآنها به نام بيحره بن فراس چون سخنان پيامبر(ع) را شنيد،گفت: به خدا قسم كه اگراين جوان قريشي را داشتم،مي توانستم به واسطه او همه عرب را بخورم.كنايه ازآن كه بر كل عرب فائق شوم.
سپس ازپيامبراكرم(ص) پرسيد:اگر ما تو را در اين امرت پيروي كنيم و خداوند تو را بر مخالفانت پيروز گرداند، آيا امرحكومت پس ازخود را به ما مي سپاري؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود: اين امر به دست خداست و او آن را در هر جا كه بخواهد قرار مي دهد. بيحره گفت: آيا به خاطر تو گردنهايمان را آماج (تيرها و شمشيرهاي) عرب قراردهيم و چون خداوند ترا پيروز گرداند.امرحكومت پس از تو ،براي غيرما باشد؟ [نه هرگز] دعوت پيامبراكرم (ص)نپذيرفتند.چنانکه مشاهده مي شو.د،عرب غيرقريشي با ديدن پيامبراکرم (ص)و شنيدن سخنان آن حضرت متوجه حقانيت ايشان مي شد.لكن دنيا طلبي ايشان ،آنها را به راهي ديگرمي كشاند. آنان مي خواستند با سوء استفاده از اسلام و پيامبر، دنياي خويش را تامين كنند و حكومت و جانشيني پس از پيامبر(ص) را براي خود دست وپا نمايند.وقتي اين مطلب به ذهن تيره هاي عرب غيرقريشي برسد، به طريق اولي در ذهن عرب قريشي نيز-كه ازنزديك با پيامبراكرم(ص) آشنا بودند و از طرف ديگر خود را ازهمه ي ديگر عرب نسبت به پيامبرقريشي سزاوارتر مي ديدند-مي توانست شكل بگيرد كه گرفته بود.(11)
چنانكه ابن هشام از آن خبر داده است:
از جمله افراد معتبر قريش عتبه بن ربيعه بود روزي او در اجتماع قريش كه در گوشه مسجد الحرام بود نشسته و پيامبر اكرم نيز در فاصله اي دورتر، تنها  نشسته بودند.
عتبه به قريشيان گفت:آيا برنخيزم و نروم به سوي محمد تا با او سخن بگويم و براو اموري را عرضه بدارم به اميد آنكه يكي را بپذيرد و دست از دعوت خويش بردارد؟ ايشان گفتند: چرا اي ابا وليد! برخيز و با او سخن بگو.
عتبه برخاست و آمد و كنار پيامبراكرم(ص) نشست و با لحني نرم بديشان گفت: اي پسر برادرم (كنايه ازآنكه هم قبيله هستيم) قطعاً تو ازمايي... تو براي قومت امري عظيم آورده اي كه به سبب آن اتحادشان را گسيختي،عاقلانشان را به بي عقلي نسبت دادي و برخدايان و دينشان خرده گرفتي. و پدران و اجداد درگذشته شان را كافر شمردي.حال سخن مرا بشنو كه برتو اموري چند را عرضه مي دارم درآنها بينديش اميد كه تو يكي ازآنها را بپذيري(تا در مقابل ،دست ازدعوت خويش برداري). پيامبراكرم (ص) فرمود: بگو اي ابا وليد گوش مي دهم.آنگاه پيشنهادهاي خويش را عرضه كرد.پيامبر(ص)درپاسخ بدو ،آياتي از سوره ي حم سجده را قرائت كردند تا به آيه سجده واجب رسيدند پس به سجده رفتند و درآن حال فرمودند:«قد سمعت يا ابا الوليد ما سمعت فانت و ذاك»
عتبه حيران به نزد قريشيان بازگشت. ايشان گفتنتد:به خدا قسم ابا وليد آمد با چهره و رخساري غيرازآنچه كه رفته بود. آنگاه ازاو پرسيدند كه چه شد؟عتبه گفت: اني قد سمعت قولاً و الله ما سمعت مثله قطّ والله ما هو بالشعر و لا بالسحر ولا بالكهانه.يعني به خدا سوگند سخني شنيدم كه هرگزمانند آن را نشنيده بودم به خدا قسم ،آن سخن نه شعر بود و نه سحر و نه كهانت.
بعد گفت: يا معشر قريش اطيعوني و اجعلوها بي.و خلوا بين هذا الرجل و بين ما هو فيه فاعتزلوه.فوالله ليكونن لقوله الذي سمعت منه نبأ عظيم فان تصبه العرب ،فقد كفيتموه بغيركم. و ان يظهرعلي العرب. فملكه ملككم و عزّه و عزّكم و كنتم اسعد الناس به.
قريشيان گفتند:به خدا قسم كه با زبانش ترا سحركرده گفت:اين است راي من ،مختاريد در آنچه مي كنيد. (15: ج1، ص277-278)
تأملي درآنچه ياد شد به خوبي گوياي اين نكات است كه اولاً قريش متوجه حقانيت پيامبراكرم(ص) شده بودند.ثانياً متوجه شدند كه پيامبراكرم(ص) خريدني نيست و از سوي ديگرنمي توان با تبليغات و تهمتهاي ناروا اعتبارسخن او را شكست. او نه شاعراست و نه ساحرو نه كاهن.او پيامبر است خوب با چنين كسي چه بايد كرد؟ بهترين راه آن است كه با او مدارا كنند و منتظرشوند تا ببينند عاقبت كار وي به كجا مي رسد. اگرعرب (=غيرقريش) بر ايشان غلبه يافت ،پس به دست غيرازاو رهايي يافته اند و نيازي به درگيريهاي داخلي و به اصطلاح برادركشي نيست و اگرپيامبر(ص) برعرب غلبه يافت،پس ازوي پادشاهي و عزت و قدرت وي براي هم قبيله اي هايش خواهد بود،لذا قريش به واسطه او سعادتمندترين همه مردم خواهند شد.
از آن روزبه بعد، اين استراتژي قريش شد و دليل مداراي ايشان با پيامبر(ص) در طول آن سه سال همين بود لكن آن روز كه در يوم الدار پيامبراكرم(ص) اميرالمومنين (ع)را به عنوان برادر، جانشين، ولي، وصي و وزيرخود معين كرد و از همه خواست تا كلام او را بشنوند و اطاعت كنند اين استراتژي شكسته شد و به بن بست رسيد. لذا ازآن روز به بعد رفتار قريش عوض شد و هر روز كار سخت تر و سخت تر شد واين همان مخالفتي بود كه پيامبر(ص) از آن خائف بود. لذا همه ي حرف را نمي گفت و به امرخدا، اكتتام وصايت اميرالمومنين مي كرد. تا بالاخره امرالهي نازل شد كه فرمود:فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين.
2-4.چهل و سه سالگي و نزول آيات «فاصدع بما تومر» و «انذرعشيرتك الاقربين» و اعلان وصايت و وزارت و خلافت اميرالمومنين(ع)
اكثرمنابع تاريخي و تفسيري و حديثي متفقند كه پس ازسه سال دعوت پنهاني (يا به تعبير ما:دعوت آشكاروعلني)با نزول آيه فاصدع بما تومرو پس ازآن:انذرعشيرتك الاقربين، دوره دعوت علني (يا به تعبيرما: دعوت آشكاربه وصايت و وزارت اميرالمومنين (ع) آغاز شد. (55:ص353؛ 59:ج18، ص53 و179 و194؛73:ج2، ص19؛15:ج1،ص280؛ 8:ج1،ص40؛42: ج1،ص106؛66: ج1، ص60 و69؛40:ذيل آيات مربوطه؛ 52:ص61)
البته دربعضي منابع ديگرآغاز دعوت را همزمان با نزول آيه شريفه و انذرعشيرتك الاقربين دانسته اند.(35:ج1،ص141؛18: ج2،ص323؛34:ج8، ص153 و ج10، ص270؛ 47: ج1، ص110: ص99-104؛67:ص391؛ 36:ج1،ص236؛ 74: ج66-67، ص11 نقل از المراجعات)
دراين ميان يك استثنا وجود دارد و آن صاحب كتاب ارزشمند «الصحيح من سيره النبي الاعظم» است كه درابتدا با هوشمندي و پژوهش متوجه اين نكته گشته كه دعوت سري و پنهاني بي معناست لذا صريحاً نوشته است:«ولكننا لانوافق علي استعمال مصطلح«الفتره السريه»هنا.»لكن بعد در تعليل سخن خود ،مطلبي مي گويد كه متاسفانه قابل پذيرش نيست و آن اينكه:اذ انّ الظاهرهوانّ النبي (ص) ام يكن حينما بعث ماموراً بدعوه عموم الناس كما قدّمنا.(46: ج2، ص343)
وسرانجام درجلد سوم مانند بسياري ديگر كه اخيراً نام برديم مي نويسد:انه بعد السنوات الثلاث الولي بدأت مرحله جديده خطيره و صعبه،هي مرحله الدعوه العلنيه الي الله تعالي.و قد بدأت اولاً علي نطاق ضيق نسبياً.حيث نزل عليه (ص)قوله تعالي: «وانذرعشيرتك القربين» (46: ج3، ص60)
2-5.بررسي روايات هفتگانه يوم الدار
مرحومه علامه اميني دركتاب ارزشمند الغدير(18:ج2،ص324 به بعد)صور هفتگانه روايت يوم الداررا به نقل از منابع اصلي آورده است. لذا دراين بخش به همان نقلها اكتفا مي كنيم و توضيح مي دهيم.
2-5-1.تاريخ طبري (2/216): از اميرالمومنين روايت مي كند كه چون آيه وانذرعشيرتك القربين (شعرا(26)/214) بر رسول خدا نازل شد ايشان مرا خواند و فرمود يا علي!خداوند مرا امر كرده است كه نزديكترين خويشاوندانت را انذار كن فضقت بذلك ذرعاً و عرفت اني ابادئهم بهذا الامراري منهم ما اكره.فصمت عليه حتي جاء جبرئيل،فقال :يا محمد انك الا تفعل ما تومربه يعذبك ربك.
يعني پس اين كاررا نتوانستم چرا كه بدرستي مي دانم كه هرگاه اين امر(كدام امر؟)را برايشان آشكاركنم ازايشان چيزي را مي بينم كه دردست ندارم پس سكوت كردم و حرفي نزدم. تا اينكه جبرئيل آمد و گفت: اي محمد! قطعاً و قطعاً خدايت تو را عذاب خواهد كرد اگركه آنچه را كه بدان امرشده اي انجام ندهي.چقدرشبيه است ادبيات و لحني كه جبرئيل دراينجا به كار برده با آنچه كه در واقعه غدير در متن قرآن مي بينيم:يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس)(مائده (5)/67) در آنجا هم پيامبراكرم(ص) ازجانب خداوند امر مي شود تا علي را براي مردم نصب كند و ايشان را به ولايت اميرالمومنين(ع) خبر دهد لكن به تعبير روايت: فتخوف رسول الله(ص) ان يقولوا حابي ابن عمه و ان يطعنوا في ذلك عليه. يعني رسول خدا نگران بود ازآنكه مبادا با انجام اين كار بگويند كه او از پسر عمويش (علي) حمايت كرده بدين خاطر بر او طعن زنند پس خداوند بدو وحي فرستاد كه:يا ايها الرسول... الآيه.(26:ج1، ص192، ح249)
باز در روايت ديگر دارد كه در واقعه غدير جبرئيل ازجانب خداوند برپيامبر اكرم (ص)نازل شد و بديشان گفت:ان الله يامرك ان تدل امتك علي وليهم علي مثل ما دللتهم عليه من صلاتهم و زكاتهم و صيامهم و حجهم ليلزمهم الحجه من جميع ذلك.
پيامبراكرم(ص) عرض كرد: يا رب ان قومي قريبوا عهد بالجاهليه و فيهم تنافس و فخرو ما منهم رجل الا و قد وقره وليهم و اني اخاف- اي من تكذيبهم-آنگاه خداوند اين آيه را نازل فرمود كه: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسلاته-يريد فما بلغتها تامه-والله يعصمك من الناس) فلما ضمنّ الله له بالعصمه و خوفه اخذ بيد عليّ... (26:ج1، ص191 و نيز ذيل آيه دراسباب النزول واحدي و نزول القرآن ابونعيم اصفهاني)
حتي ادبيات و لحن خود پيامبراكرم(ص) هم دراينجا (يوم الدار)با آنچه كه درواقعه غدير ابرازكردند بسيارمشابه و بعضاً يكي است: قال ابن عباس:فهبط رسول الله فكره ان يحدث الناس بشيء اذ كانوا حديثي عهد بالجاهليه... فاحتمل رسول الله حتي اذا كان اليوم الثامن عشر،انزل الله عليه: (يا ايها الرسول...) پس پيامبر(ص) فرمود:يا ايها الناس، ان الله ارسلني اليكم برساله و اني ضقت بها ذرعاً مخافه ان تتهموني و تكذبوني ،حتي عاتبني ربي فيها بوعيد انزله عليّ...(26:ج1،ص192-193)
آيا اين شباهتها اتفاقي است؟ به هرترتيب ،پيامبراكرم(ص) به اميرالمومنين(ع) مي فرمايند تا بني عبدالمطلب را فرا خواند، و از سوي ديگرغذايي نيز تدارك ببيند. اميرالمومنين(ع) مي فرمايند:امرپيامبر(ص) را عمل كردم و بني عبدالمطلب را- كه در آن روز كما بيش چهل مرد مي شدند و در ميانشان عموهاي پيامبر(ص) يعني ابو طالب و حمزه و عباس و ابولهب هم بودند -فراخواندم .جالب است بدانيم كه اميرالمومنين(ع) به هنگام دعوت ايشان مي فرمود:اجيبوا رسول الله في منزل ابي طالب.(59:ج18،ص215)
از اين تعبير صريح اميرالمومنين(ع) به روشني پيداست كه قوم با اصل دعوت پيامبر اكرم (ص)و اينكه ايشان خود را رسول خدا مي داند، كاملاً آشنا بودند.
عاقبت آنها آمدند و پس ازطي مقدماتي ،پيامبر اکرم (ص)خطاب بديشان فرمود:
يا بني عبدالمطلب!اني والله ما اعلم شاباً في العرب جاء قومه بافضل مما قد جئتكم به اني جئتكم بخيرالدنيا و الآخره و قد امرني الله ان ادعواكم اليه فايكم يوازرني علي هذاالامرعلي ان يكون اخي و وصيي و خليفتي فيكم؟فاحجم القوم عنها جميعاً.
سخن دراينجاست كه پيامبراكرم(ص) مي فرمايد:من چيزي را براي شما آورده ام كه بهترازآن درهيچ جواني درعرب براي قوم خويش نياورده است من خيردنيا و آخرت را براي شما آورده ام و خدا مرا امركرده تا شما را بدان فرا خوانم اگراين روز، روز آغاز دعوت علني پيامبراكرم(ص) به رسالت خود بوده،آيا جاي آن نداشت و معقول و منطقي نبود كه اين امرمهم توسط پيامبر معرفي شود؟ و از سوي ديگر از جانب جمع دستكم يكي بپرسد كه آخر اين چه امري است كه شما آورده ايد كه خير دنيا و آخرت درآن است و...؟
و اساساً چگونه قابل پذيرش است كه پيامبري كه همه كردار و گفتارش مبتني بر وحي الهي و حكمت متعالي است بدون دادن هيچ توضيحي درباره امري كه آورده ناگهان بپرسد كه حال چه كسي مرا در اين امر وزارت مي كند تا برادر و وصي و جانشين من باشد؟
حال پاسخ مردم چيست؟ سكوت. چرا هيچ كسي نمي پرسد كه آخر درچه امري بايد تو را ياري كنيم تا برادر و وصي و جانشين تو گرديم؟ اينها همه دلالت مي كند براينكه همه از اصل دعوت به خوبي آگاه بوده اند و مي دانستند كه دليل دعوت شدن شان بدين مهماني با خبرشدن ازاصل رسالت نيست. بلكه با خبرشدن ازمساله اي است كه تاكنون پنهان بوده و پيامبراكرم (ص) نهايت اكتتام را درمورد آن داشته و از اصل رسالت نيست.بلكه با خبرشدن مساله اي است كه تاكنون پنهان بوده و پيامبر(ص) نهايت اكتتام را در مورد آن داشته و از ظهورآن خائف بوده است و آن نيست مگر امروزارت و خلافت و وصايت اميرالمومنين(ع).
واما دليل اين همه خوف و اكتتام چه بوده است؟ اميرالمومنين (ع)در همين حديث يوم الداردر وصف خويش كلامي دارند كه به نظرما پاسخ مذكوراست:و اني احدثهم سنّاً و ارمصهم عيناً و اعظمهم بطناً و احمشهم ساقاً. يعني من در ميان آن جمع از همه كم سالتر بودم و چشمانم پرقي تر و شكمم بزرگتر و ساق پاهايم نازكتربود. در جامعه اي كه سن و شيخوخيت، معيار برتري است، بديهي است كه كار عظيم وزارت و وصايت و خلافت رسول الله(ص) را به نوجواني سپردن،با واكنش منفي روبرو مي شود(12)كه شد،چنانكه وقتي اميرالمومنين(ع) قبول امركردند و پيامبر اكرم(ص) نيز صراحهً فرمودند كه ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له  اطيعوا،قوم خنده كنان برخاستند، در حالي كه از سراستهزاء به حضرت ابوطالب(ع) مي گفتند:قد امرك ان تسمع لابنك و تطيع.
علاوه براين شكسته شدن استراتژي قريش و آغاز عصر درگيريها و سختيهاي روز افزون عامل ديگراين همه خوف و اكتتام بوده است.
2-5-2.مسند احمد بن حنبل (ج1، ص159) و منابع ديگر:
جمع رسول الله-او:دعا رسول الله(ص)- بني عبدالمطلب... ثم قال: يا بني عبدالمطلب!اني بعثت اليكم خاصه و الي الناس عامه و قد رايتم من هذا الامر ما رايتم فايكم يبا يعني علي ان يكون اخي و صاحبي و وارثي؟
در اين روايت سخن پيامبر(ص) صراحت دارد برآنكه امراسلام پيش ازاين آشكار بوده ومخاطبان كاملاً ازآن باخبرند ،چنانكه فرمود:و قد رايتم من هذا الامرما رايتم.
2-5-3.حافظ ابن مردويه با اسنادش آن را روايت كرده و درجمع الجوامع و همچنين كنزالعمال، (ج6، ص401) از او نقل شده است.
عن اميرالمومنين(ع) قال: لما نزلت هذه الآيه (و انذرعشيرتك الاقربين) دعا بني عبدالمطلب... و قال: يا بني عبدالمطلب اني جئتكم بما لم يجيء به احد قطّ ،ادعوكم الي شهاده ان لا اله الا الله و الي الله و الي كتابه.فنفروا و تفّرقوا مثل ذلك، ثم قال لهم و مدّ يده:من بايعني علي ان يكون اخي و صاحبي و وليكم بعدي؟الحديث
با كمي دقت روشن است كه اصل بحث پيامبر(ص) مساله ولايت اميرالمومنين(ع) است وآن بيان كوتاهي كه درباب شهادت به توحيد و درستي كتاب خدا دارد جنبه مقدماتي دارد.اگر مخاطبان ازاصل دعوت بي خبربودند،بلاغت اقتضا مي كرد كه بيش ازاين باب رسالت و اسلام سخن بگويند. قرينه ديگرآنكه دروقتي كه مخاطب همين مقدمه كوتاه را هم برنمي تابد: فنفروا و تفرقّوا...،چه جاي طرح اين سوال است كه: من بايعني...؟
آيا جز اين است كه پرسش پيامبر(ص)، استفهامي حقيقي نيست،بلكه
مجازي و ازباب اتمام حجت است؟
روايت ذيل گوياي تمام مطلب است:
قال رسول الله(ص):... واعلموا يا بني عبدالمطلب ان الله ام يبعث رسولاً الا جعل له اخاً و وزيراً و وارثاً من اهله و قد جعل لي وزيراً كما جعل للانبياء قبلي.و انّ الله قد ارسلني الي الناس كافهً و انزل عليّ«وانذر عشيرتك الاقربين» و رهطك المخلصين و قد والله انبأني به و سماه لي.و لكن امرني ان ادعوكم و انصح لكم و اعرض عليكم، لئلا يكون لكم الحجه فيما بعد. الحديث (59:ج18، ص215-216)
2-5-4.السيره الحليه، (ج1، ص304):
قال رسول الله(ص): يا بني عبدالمطلب! ان الله قد بعثني الي الخلق كافهً و بعثني اليكم خاصّهً فقال:و انذرعشيرتك الاقربين. وانا ادعوكم الي كلمتين خفيفتين علي اللسان ثقلين في الميزان:شهاده ان لا اله الا الله و انّي رسول الله. فمن يجبني الي هذا الامر و يوازرني،يكن اخي.و وزيري و وصيتي و وارثي من بعدي؟
دراين روايت هم همان پرسشهاي روايات قبلي مطرح است.اگراين اول باري است كه بني عبدالمطلب از دهان پيامبراكرم(ص) دعوت به توحيد و رسالت وي را مي شنوند آيا معقول است كه پيش ازاقامه دليل بر درستي اين مدعا و لبيك ايشان،ناگهان مساله وزارت و وصايت و جانشيني پيامبر اكرم(ص) طرح شود؟
آيا نفس اين ايجاز،گوياي تفصيلي مقدم بر اين روزنيست؟ به عبارت ديگر آيا اگر آن دوره سه ساله اظهار دعوت و اقامه دلائل در كارنبود،اين ايجاز،محلي از اعراب مي داشت؟
2-5-5. قيس بن سعد بن عباده در ضمن گفت و گويي با معاويه به حديث يوم الدار پرداخته كه آن را تابعي كبيرابوصادق سليم بن قيس هلالي دركتابش روايت كرده است:
فجمع رسول الله(ص) جميع بني عبدالمطلب فيهم؛ابوطالب و ابولهب وهم يومئذ اربعون رجلاً فدعا رسول الله(ص) فقال:ايّكم ينتدب ان يكون اخي و وزيري و
وصيتي و خليفتي في امتي و وليّ كل مومن من بعدي؟
درروايت مذكور،قيس مستقيماً به اصل مطلب مي پردازد يعني آنچه كه درحافظه مردم ازيوم الدارضبط شده و اصل ماجرا را تشكيل مي دهد. بحث وزارت و وصايت ولايت و خلافت اميرالمومنين(ع) است نه آغاز دعوت آشكار به اسلام.
2-5-6. ابواسحاق الثعلبي در تفسير خود«الكشف و البيان» از حسين بن محمد بن حسين نقل كرده است:
«... فقال رسول الله(ص): يا بني عبدالمطلب اني انا النذيراليكم من الله عزّ و جلّ و اللبشير،فاسلموا و اطيعوني تهتدوا. ثم قال:من يواخيني و يوازرني و يكون وليّي و وصيّي بعدي و خليفتي في اهلي يقضي ديني؟...».(13)
2-5-7.ابواسحاق الثعلبي در كتاب الكشف و البيان ازابو رافع اين حديث را آورده كه:
«... قال رسول الله(ص) ان الله امرني ان انذرعشيرتي الاقربين و انتم عشيرتي و رهطي. وان الله ام يبعث نبياً جعل له من اهله اخاً و وزيراً و وارثاً و وصياً و خليفه في اهله فايكم يقوم فيبايعني علي انّه اخي و وزيري و وصيي و يكون منّي بمنزله هارون من موسي الا انّه لا نبي بعدي؟»
دو روايت ياد شده به روشني گوياي آن است كه موضوع بحث يوم الدار،آشكار كردن امر وزارت و وصايت اميرالمومنين(ع) بوده است نه چيز ديگر.
مي بينيم كه پيامبراكرم(ص) آن را به عنوان ادامه سنتي الهي كه در مورد همه انبيا جاري بوده است اعلام مي نمايد تا جاي هيچ شكي نماند. كه اين امر،امري الهي و به فرمان خداوند است و پيامبر اكرم(ص)موظفند تا آن را به انجام رسانند كه به انجام هم رساندند.
2-6.عکس العمل شديد قريش پيامدهاي بعدي و تدبيرات پيامبر اكرم(ص):
آنچه در يوم الدار روي داد،ناگهان قريش را ازخوابي سنگين بيدارساخت به يكباره متوجه شدند كه امرپيامبراكرم(ص) امري ادامه داراست نه با مرگ او به پايان مي رسد و نه مي توانند در صورت مرگ حضرتش ميراث خوار او شوند.
ازسوي ديگرمتوجه شدند كه لحن بيان پيامبرنيزتغيير كرده ديگرآشكارا و تندو بي محابا شرك و مشركان را مورد نقد قرار مي دهد و ديگر هيچ مدارايي نيست. پس عليه پيامبراكرم(ص) عليه اميرالمومنين(ع) و عليه فرزندان طاهرين آن بزرگوار نقشه ها كشيدند و خيانتها پيشه كردند چنانكه اميرالمومنين درشرح آن فرمود:
«خدايا ازتو ياري مي جويم كه ازقريش انتقام گيري،آنان براي پيامبرت نقشه هايي خيانت آميزكشيدند، ولي نتوانستند تو نگذاشتي.آنگاه بر من فرو افتادند و مرا درميان گرفتند.خدايا!حسن و حسين را حفظ كن و تا من زنده ام بزهكاران قريش را بر آنان مسلط مساز.و چون جان مرا گرفتي ،خود مراقب آنان باش و تو برهرچيز گواهي»(2: ج20، ص298)
امام باقر و امام صادق(ع) هم در اين زمينه فرمودند: «رسول خدا(ص) از قوم خود بلائي عظيم كشيد... و پس از ايشان اميرالمومنين(ع) همانقدركشيد از منافقان... (14: ج2، ص53)
در اينجا مناسب است نكته اي را ياد آوري كنيم و آن اينكه اسلام شامل دو بخش است: تولي و تبري، تولي نسبت به الله و هر آنچه كه الهي است و تبري از شيطان و هر آنچه كه شيطاني است.چنانكه در قرآن كريم فرمود: الم اعهد اليکم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان لكم عدوّ مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم.(يس (36)/60و61)
تا قبل از نزول آيه كريمه« فاصدع بما تومر»پيامبر اكرم(ص) مامور بودند تا بخش
تولي اسلام ،آن هم در ارتباط با توحيد و نبوت پيامبر اكرم(ص) و الهي بودن قرآن كريم را طرح نمايند و مردم را بدان دعوت نمايند. و ما بقي را كتمان كنند لكن با نزول آيه مذكور موظف شدند تا اين اكتتام را كنار گذارند: هم امر وزارت و وصايت و خلافت اميرالمومنين (ع) را آشكار نمايند(چنانكه فرمود: فاصدع بما تومر) و هم تبري آشكار را از شرك و مشركين را چنانكه فرمود: «واعرض عن المشركين» كه البته در اين راه خداوند خود پيامبرش را در برابر مشركان كفايت مي كند.( چنانكه فرمود: انا كفيناك المستهزين).
حال فهرست وار مي پردازيم به بعضي از واكنشهاي قريش و تدبيرهاي الهي پيامبر اكرم(ص):
2-6-1.استهزاء پيامبر اكرم(ص): اين امر همان يوم الدارآغاز شد كه در بخش پيش به تفضيل آورديم.
صحنه گردان اصلي اين كار، ابولهب بود كه هم در آن روز و هم در روزهاي بعد، بدين امر مي پرداخت ؛چنانكه در حديث صحيح ازا مام باقر(ع) وارد شده كه وقتي پيامبر اكرم(ص) به مسجد الحرام آمدند و در حجر اسماعيل ايستاده فرمودند: اي گروه قريش واي طوايف عرب ،شما را مي خوانم به سوي شهادت به وحدانيت خدا و ايمان آوردن به پيغمبري من و امر مي كنم شما را كه بت پرستي را ترك كنيد و به من پاسخ مثبت گوييد در آنچه شما را به آن مي خوانم تا پادشاهان عرب گرديدو گروه عجم شما را فرمانبردار شوند و دربهشت پادشاهان باشيد. سپس قريش استهزاء كردند وابولهب گفت: تباً لك:هلاك بر تو باد. آنگاه سوره «تبت يدا ابي لهب و تبّ» نازل شد.(60: ج3، ص684-685)
2-6-2.توهين و تهمت: كم كم استهزاء با توهين و تهمت همراه شد. كفار قريش گفتند: محمد ديوانه شده است لكن از ترس ابوطالب ضرري ديگربه آن
حضرت نمي توانستند زد .و چون ديدند مردم بسيار به دين آن حضرت در مي آيند.(14)
به نزد ابوطاب آمده گفتند: پسر برادرتو، عقلهاي مردم را به سفاهت نسبت مي دهد و خدايان ما را دشنام مي دهد(15) و جوانان ما را فاسد و جماعت ما را پراكنده مي كند (همان، ج3، ص685) و بعد به توهين هاي عملي دست زدند.(73: ج2، ص14-15)
2-6-3.تطميع: قريش از طريق ابوطالب مي خواست كه پيامبر را تطميع كند. پاسخ حضرتش كوبنده بود:اگراينان آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند و جميع روي زمين را به من بدهند من مخالفت پروردگار خود نخواهم كرد.(60:ج3، ص685).
2-6-4. تهديد به قتل:
بنا به كلام اميرالمومنين(ع) سركردگان مستهزئين تصميم به تهديد و حتي قتل پيامبر اكرم(ص) گرفتند و براي حضرتش ضرب الاجل معين كردند وگفتند: يامحمد ننظر بك الي الظهر، فان رجعت عن قولك و الا قتلناك... آنگاه جبرئيل نازل شد و از جانب خداوند فرمودكه ادامه بده، انا كفيناك المستهزئين. پيامبر فرمود: يا جبرئيل کانوا الساعه بين يدي .قال کفيتهم .(54:ذيل آيه ي 94 سوره الحجر)
نيز امام باقر (ع) فرمودند :فلما قال الله«انا کفيناک المستهزئين »،علم رسول الله (ع) انه قد اخزاهم. فاماتهم الله بشرّ ميته.(59: ج3، ص123)
2-6-5. اقدام به قتل:
ابوجهل يعد از سخنراني كوتاهي، تصميم خود را براي كشتن پيامبر اكرم(ص) اعلام داشت. رجال قريش هم آمادگي خود را براي پشتيباني از وي در مقابل بني عبد مناف اظهار داشتند. قرار شد رسول خدا را در مسجد الحرام به هنگام نماز از پاي درآورد.لكن خداي تعالي مانع شد و ابوجهل با رنگ پريده و دست خالي بازگشت. (15: ج1، ص298)
2-6-6.ادامه انديشه ترور در شعب ابي طالب:
در مدت دو يا سه سالي كه بني هاشم در شعب بودند،گاهي ابوطالب اواخر شب پيامبر را به جاي ديگر مي برد .و فرزندش علي(ع) را بر جايش مي خوابانيد تا اگر از سوي كفار قريش خطري متوجه جان رسول خدا باشد،آن حضرت سالم بماند.(2:ج13، ص256)
2-6-7. تقاضاي رسمي از ابوطالب، جهت قتل پيامبراكرم(ص):
به ابوطالب گفتند:عماره بن وليد را از ما بپذير، و در مقابل پيامبر اكرم(ص) را به ما بده تا او را بكشيم. حضرت ابوطالب فرمود: به خدا قسم به بد چرا گاهي هدايت كرديد. آيا فرزندتان را به من مي دهيد تا نگهداري كنم و در برابر فرزندم را مي گيريد تا بكشيد؟ اين كار به خدا قسم هرگز انجام نخواهد شد.(46: ج3، ص83)
2-6-8. شكنجه تازه مسلمانان: به تدريج افرادي به اسلام گرويدند، هم از بني هاشم همچون جعفر ابن ابي طالب و حمزه و هم از غير آنان چون بلال و عمارو ياسر و سميه و حتي از خارج مكه چون ابوذركه قريش تصميم به آزار و شكنجه ضعيف ترين ايشان گرفت تا مگر از اسلام باز گردند.(15: ج1، ص339-342؛ نيز: كامل ابن اثير، ج2، ص45-47)
2-6-9. كمك گرفتن از اهل كتاب: قريش افرادي را به مدينه فرستادند تا از دانايان يهود راهنمايي گيرند. آنها هم گفتند: درباره سه مساله بپرسيد تا صدق و كذب او معلوم شود: اصحاب كهف؛ ذوالقرنين و روح. آمدند و پرسيدند و پاسخ شنيدند لكن ايمان نياوردند.(1: ص126)
2-6-10.اتحاد عليه بني هاشم: عهد نامه اي نوشتند كه طي آن با احدي از بني هاشم خريد و فروش و ازدواج و دادو ستد نكنند مگر آنكه ايشان پيامبر را تسليم
قريش را كنند تا او را بكشند. بدين گونه پيامبر(ص) همراه با ديگر بني هاشم سه سال در شعب ابي طالب ماندند تا عاقبت گشايش فرا رسيد.(73:ج1، ص388-390)
2-6-11. با رحلت ابوطالب، پيامبر اكرم(ص) خود را بر قبيله هاي عرب عرضه مي داشت و با بزرگ هر قبيله اي سخن مي گفت و بديشان مي فرمود: انّما اريد ان تمنعوني ممّا يراد من القتل حتي ابلغ رسالات ربي.(73: ج1، ص394)
2-6-12. اتحاد براي قتل پيامبر اكرم(ص) در ليله المبيت.(همان، ص398)
2-6-13. اتحاد براي قتل اميرالمومنين(ع) در ليله المبيت و پس از آن. (41:ص367؛ 46:ج4، ص11و 88)
2-6-14. جنگهاي قريش عليه پيامبر(ص).(60:ج2)
2-6-15. عزم قريش بر گرفتن خلافت از اهل بيت(ع) پس ازپيامبر اكرم(ص):
عن ابي عبدالله جعفر بن محمد(ص) قال: عن قوم قريش انهم قالوا: ايري محمد انّه قد احكم الامر في اهل بيته؟ و لئن مات لنعز لنّها عنهم و لنجعلها في سواهم. الحديث(64: ص112-113)
بي شك اينها بخشي از همه تلاشي است كه قريش براي مقابله با پيامبراكرم(ص) و اسلام و اميرالمومنين (ع) به انجام رساندند. حركت صعب تر و خطرناك تر ،حركت قريش عليه اسلام از طريق خط نفاق بود. كه تا امروز ادامه دارد و موجب خساراتي بس سنگين شده است كه اشاره بعضي از آن را در اينجا يادآور مي شويم:
1. ترور پيامبراكرم(ص) (5:ج11، ص224)
2. مانع شدن از نوشته شدن وصيت پيامبر اكرم(ص).(21:ج1، ص22، باب كتابه العلم من كتاب العلم)
3. برپايي سقيفه.(48:بيشتر صفحات)
4. جلوگيري از اسلام راستين:
يكم: نقل حديث پيامبر(ص) ممنوع شد. دوم: با صحابه اي كه به نشر حديث پيامبر(ص) ادامه مي دادند ،برخورد شديد شد. سوم: همسران پيامبر حق خروج از مدينه را نيافتند. چهارم: نوشته شدن حديث پيامبر(ص) ممنوع شد. پنجم:احاديث پيامبرسوزانده شد. ششم: برخورد با اهل بيت(ع) و پيروان ايشان كه در اين زمينه تنها 15 عنوان ياد مي شود:
يك.غصب حق رهبري اهل بيت(ع)
دو. جنگ اقتصادي با اهل بيت(ع): مصادره اموال، غصب فدك و محروم كردن حضرت زهرا(س) از ارث.
سه. آتش زدن خانه زهرا(س) و شهادت ايشان.
چهار. برخورد با سيد اهل بيت(ع) اميرالمومنين(ع).
پنج. برپايي سه جنگ با اميرالمومنين(ع).
شش. به شهادت رساندن اميرالمومنين(ع).
هفت. جنگ با امام حسن مجتبي (ع) و به شهادت رساندن ايشان.
هشت. به شهادت رساندن ابا عبدالله الحسين(ع) و ياران با وفايش و به اسيري بردن اهل بيت(ع).
نه. قتل و حبس و تحت نظر قراردادن سائر ائمه(ع).
ده.برپايي جلسات مناظره با ائمه(ع) به اميد شكست علمي ايشان.
يازده. به شهادت رساندن پيروان شيعيان اهل بيت (ع) و تعقيب و آزار و شكنجه ايشان.
دوازده. كتمان فضائل اميرالمومنين(ع) و نشر دشنام و لعن براو.
سيزده. كوشش پيگير در كتمان و تأويل اخبار وصايت اميرالمومنين(ع)
چهارده. اجراي ده گونه روش مختلف در جهت كتمان وتحريف سنت و حديث پيامبر اكرم(ص) به منظور انكار وصايت اميرالمومنان.
پانزده.وضع مقرراتي درباره روايان حديث و تاليف مجموعه هاي حديثي خاص جهت جلوگيري از نشراحاديث اهل بيت(ع).
5. تغييراسلام راستين:
يكم:جعل حديث. دوم: تحريف معنوي قرآن كريم:يك.ازطريق تفسير به راي. دو. استفاده از اسرائيليات. سه.بهره گيري از قصّاص.
سوم:تحريف سنت نبوي.
چهارم: تحريف معنايي اصطلاحات اسلامي.
پنجم: تغيير احكام اسلامي تحت عنوان اجتهاد و تاويل.
ششم: مدرك قرار دادن سيره ي شيخين در
كنارقرآن كريم و سنت پيامبر(ص)
هفتم:طبقاتي كردن جامعه.
هشتم:روي كار آوردن و باز گذاشتن دست بني اميه.
نهم:ترجمه كتب فلسفي، كلامي و عرفاني به عربي.دهم:تدوين مكتب نفاق با نام اسلام.(براي آشنايي تفصيلي با اقدامات ياد شده و مستندات هريك، بنگريد:31: بخش ضمائم).
در اين ميان تدبيرات پيامبر اكرم(ص) چه بود؟
بي شك شناسايي و تبيين تدبيرات مردي كه بر مبناي وحي الهي سخن مي گويد و رفتار مي كند و معلم كتاب و حكمت است و صاحب خلق عظيم؛ و خداي عالم بر طهارت و عصمت او گواهي داده است كاري دشوار است و در اين مختصر ناممكن. لذا آن را به فرصتي و توفيقي ديگر موكول مي كنيم و اشاره به چند كار پيامبراكرم(ص) فهرست وار بسنده مي كنيم. مهاجرت خود و اصحابش به مدينه و حبشه، غزوات و صلح حديبيه، اعلام همواره و مكرر وزارت وصايت و خلافت اميرالمومنين(ع) با معرفي اوصياء پس از خود، املاء اسلام بر علي(ع) و نوشته شدن آن به خط اميرالمومنين(ع) ماجراي مباهله،ماجراي غدير،نزول آيه تطهير و
آمدن پيامبراكرم(ص) پس از آن دستكم به مدت شش ماه به در خانه اميرالمومنين و گفتن «السلام عليكم يا اهل البيت، انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً الصلاه الصلاه»، معرفي كردن راسخون در علم؛ رفتار و گفتار بي بديل در باب حضرت زهرا(ع) و حديث ثقلين و...(براي مطالعه تفصيلي در باب اين مباحث بنگريد:دو مكتب دراسلام،علامه عسكري؛ ولايت علي(ع) در قرآن كريم و سنت نبوي، علامه عسكري؛فضائل الخمسه من الصحاح السته،مرحوم فيروزآبادي؛الغدير علامه اميني؛نفخات الازهار في التلخيص عبقات الانوار،سيد علي ميلاني؛ و...)

سخن آخر

ازابن عباس نقل است كه گفت:
اللهم العنهم قد تركوا السنه من بغض عليّ(ع)(71:ج5، ص253)
آري،هر آنچه شد از تغيير و تبديل و تحريف تاريخ و اسلام براي آن بود كه يك حقيقت گم شود و آن اينكه مردم نفهمند كه پس ازپيامبر اكرم(ص) وصي او،جانشين و ولي او،برادر و وزيراو،و نهايه باب علم و امين او چه كسي است وبراي فهم قرآن و اسلام به چه كسي بايد مراجعه كنند.چون اگراين آشكار مي بود ديگر جايي براي رندان و منافقان باقي نمي ماند تا به نام اسلام بر مردم حكومت كنند و اسلام خود ساخته شان را با نام اسلام اصيل بديشان دهند.
لذا دورنيست كه تاريخ به گونه اي نوشته شد كه حقيقت يوم الدار و معناي دقيق آيات قرآن كريم (حجر(14)/94؛شعراء (26)/214) در زير ابرغليظ« دعوت علني پس از سه سال دعوت پنهاني»!؟ پوشيده شد. تا مردم نفهمند كه سكه اسلام يك رويش رسالت نبوي است و روي ديگرش وصايت علوي و بازتا مردم نفهمند كه اين دو هميشه با همند و از يكديگر جدايي ناپذير.و سرانجام تا نفهمند كه همه مناقشه ها ازآن روزي شروع شد كه اين روي سكه نيز آشكار گشت.
و آخردعوانا ان الحمدلله ربّ العالمين

پي نوشت ها :

1-(مستندات اين مباحث پس از اين خواهد آمد.
2-پيش ازاين تنها ماموربه ابلاغ رسالت براهل بيت خويش (علي (ع) و حضرت خديجه(س)) بودند كه اين كار را هم به انجام رساندند و آنها هم ايمان آوردند، ولي اذن نداشتند تا اسلام را بر امت عرضه نمايند مستندات اين بحث نيز پس از اين خواهد آمد.
3-الوليد يقال قرب عهده بالولاده(33:ذيل ولد).
4-ابن ابي الحديد معتزلي ازحسين بن علي (نواده امام چهارم) نقل كرده است:«از پدرم زيد شنيدم كه رسول خدا(ص) گوشت و خرما را مي جويد تا نرم گردد و سپس در دهان علي(ع) مي نهاد درحالي كه او كودكي درخانه آن حضرت(ع) بود .(2: ج13، ص200) بنابراين رواياتي كه مي گويد علي در شش سالگي به خانه پيامبر(ص) آمده نادرست است. و سه سالگي مناسب است ،بويژه با توجه به روايات آن 7 سال كه پس از اين خواهد آمد و آغاز رسالت پيامبر(ص) كه در چهل سالگي ايشان بوده است و ده سالگي اميرمومنان(ع).
5-مرحوم علامه مجلسي دراينكه آغاز رسالت در 27 ماه رجب است .ادعاي اجماع دارد. از اين روي درباب خبري كه مي گويد آغاز رسالت در ماه رمضان بوده است. چنين مي نويسد: «هذا الخبر مخالف لسائرالاخبارالمستفيضه و لعل المراد به معني آخر ساوق لنزول القرآن او غيره من المعاني المجازيه، او يكون المراد بالنبوه في سائر الاخبار الرساله و يكون بالنبوه فيه نزول الوحي عليه (ع) فيما يتعلق بنفسه... و يمكن حمله علي التقيه...» (59:ج18، ص190)
6-مقايسه شود با كلام امام صادق(ع)كه در آغاز اين بحث گذشت.
7-براي آشنايي با نحوه اين دعوت و بيعتي كه پيامبر اكرم(ص)از اميرالمومنين (ع) و حضرت خديجه (ع) بر اسلام گرفتند، ( 59:ج18، ص231-232). از اين روايت به روشني فهميده مي شود كه دعوت پيامبر اكرم (ص)از اهل بيت ايشان آغاز شده است و البته ايشان آگاه بودند كه بر همه امت برانگيخته شده اند لكن هنوز موظف بدين كارنشده بودند. قال رسول الله(ص): ان جبرئيل عندي يدعو كما الي بيعه الاسلام، فاسلما و اطيعا تهديا. فقالا: فعلنا و اطعنا يا رسول الله. فقال: ان جبرئيل عندي يقول لكما: ان للاسلام شروطاً و عهوداً و مواثيق ،فابتداءه بما شرط الله عليكما لنفسه و لرسوله ان تقولا: نشهد ان لااله الاالله وحده لا شريك به في ملكه، لم يتخذ ولداً و لم يتخذ صاحبه الها واحداً مخلصاً و ان محمداً عبده و رسوله ارسله الي الناس كافه بين يدي الساعه- الحديث.
8-اميرالمومنين (ع) در طي روايتي- كه آن را ابن ابي الحديد معتزلي درشرح خود بر نهج البلاغه آورده است-مي فرمايد: كنت اسمع الصوت و ابصر الضوء سنين سبعاً، و رسول الله حينئذ صامت ما اذن له في الانذار و التبيلغ(2:ج1، ص15).
9-البته اين نخستين بار نبود كه چنين اعلامي از جانب پيامبر(ص) به اميرالمومنين(ع) مي شد جهت تفصيل بيشتر به بخش بعدي مراجعه كنيد.
10-اين اتفاق در زماني رخداد كه آيه« قم فانذر» نازل شده بود .چرا كه پس ازآن پيامبراكرم (ص)همراه با علي و حضرت خديجه(س)، آشكارا در مسجد الحرام به نماز مي ايستادند.
11-در ماجراي سقيفه، قريش كه با نام مهاجران در سقيفه بني ساعده حضور يافته بودند. با اين شعار برانصار فائق آمدند كه پيامبراز قريش است و عرب نمي پذيرد كه حاكم نمي پذيرد كه حاكم ايشان از قبيله اي ديگر باشد، پس جانشين پيامبربايد از قريش باشد.(50: ص115-116).
12-اين واكنش مي توانست به انكاراصل رسالت همه بيانجامد ،چنانكه در واقعه غديراتفاق افتاد (27: ذيل سوره معارج، آيه 1 تا3)
13-الفاظ و لحن و ادبياتي كه در اينجا به كار رفته،مقايسه شود با آنچه كه در واقعه غدير به گزارش جابربن عبدالله انصاري به كار رفته است:«... ايها الناس! انا بشير و انا النذيروانا النبيّ الامّي،...اسمعوا لما امركم به و اطيعوه... تم اخذ بيد اميرالمومنين (ع) فقال: معاشر الناس هذا مولي المومنين و قاتل الكافرين و حجه الله علي العالمين...(64: ص77-78).
14-اين مطلب، قرينه است برآنكه اين حوادث پس از آن سه سال و واقعه يوم الدار روي داده است ،چرا كه بنا بركلام اميرالمومنين(ع) كه ازخصال صدوق نقل كرديم ،درآن سه سال جز حضرت علي(ع) و حضرت خديجه(ع) كسي ديگر ايمان نياورده بود.
15-اينها همان ادبيات تبري است.
16-تذكر: منابعي كه با علامت ستاره مشخص شده مورد مراجعه مستقيم نگارنده بوده و در مورد ديگر منابع، ارجاع با واسطه آثار بوده است.

منابع(16)
1.آيتي، محمد ابراهيم. تاريخ پيامبر اسلام. انتشارات دانشگاه تهران، 1366ش.
2. ابن ابي الحديد معتزلي. شرح نهج البلاغه. مصر:مطبعه الحلبي. تحقيق ابوالفضل ابراهيم.
3.ابن اثير. اسد الغابه.
4.ابن حجر. الاصابه.
5.ابن حزم. المجلي.
6.ابن حنبل. مسند.
7.ابن سعد. الطبقات الكبري.
8.ابن شهرآشوب. مناقب.
9.ابن صباغ.الفصول المهمه لمعرفه الائمه.
10.ابن طاووس. طرائف.
11.ابن عبدالبر. الستيعاب.
12.ابن عساكر.ترجمه اميرالمومنين من تاريخ ابن عساكر.
13.ابن كثير.تفسيرالقرآن العظيم.
14.ابن مغازلي. مناقب.
15.ابن هشام. اسيره النبوه. بيروت: دارالمعرفه، 1422ق.
16.اردوبادي. محمد علي. مولود كعبه. ترجمه:عيسي اهري.تحقيق و استدراك: علي اكبرمهدي پور.قم: نشر رسالت، 1379ش.
17.اصفهاني، ابوالفرج. مقاتل الطالبيين. ترجمه: سيد هاشم رسول محلاتي با مقدمه: علي اكبرغفاري. طهران: كتابفروشي صدوق.
18.الاميني،عبدالحسين. الغدير في الكتاب و السته و الادب. بيروت: موسسه العلمي
مطبوعات. 1414ق.
19. اندلسي، ابومحمدعلي بن احمد بن سعيد بن حزم.المحلّي.تحقيق:احمد محمد شاكر، بيروت،بي تا.
20.بحراني.البرهان.
21.بخاري.صحيح.
22. ترمذي. صحيح.
23.التستري، محمد تقي. بهج الصباغه في شرح نهج البلاغه طهران: مكتبه الصدر، 1397ق.
24.ثعلبي. تفسير ثعلبي.
25.حاكم نيشابوري. المستدرك علي الصحيحين.
26. حسكاني. شواهد التنزيل.
27.الحويزي، عبدعلي بن جمعه. تفسير نورالثقلين. صححه و علق و عليه السيد هاشم الرسولي المحلاتي. قم: افست علميه.
28. خطيب بغدادي. تاريخ بغداد.
29. خوارزمي. مناقب.
30. خوئي. ميرزا حبيب الله. شرح نهج البلاغه. طهران: المكتبه الاسلاميه الطبعه.
31. دشتي، مهدي. توحيد در ادب فارسي. سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ج اول، 1385ش.
32. دزفولي، شيخ محمد تقي بن علي. كفايه الخصام. ترجمه: غايه المرام بحراني. تهران: بازار شيرازي.
33. راغب اصفهاني. مفردات الفاظ القرآن. المكتبه المرتضويه. ج2. 1362ش.
34. رشادي، علي اكبر. دانشنامه امام علي(ع). تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 12 جلد، ج اول، 1380ش.
35. ري شهري، محمد. موسوعه الامام علي(ع) في الكتاب و السنه و التاريخ. قم: دارالحديث، قم: 1421ق.
36. زرگري نژاد، غلامحسين. تاريخ صدر اسلام. تهران: سمت، 1378ش.
*37. سليم بن قيس. كتاب سليم.
*38. سيد رضي. نهج البلاغه. تحقيق: صبحي صالح. و دارالمعرفه بيروت.
39.ـــــــــــــ .خصائص.
40. سيوطي. الدر المنثور.
*41. صدوق. الخصال. تصحيح و تعليق علي اكبر الغفاري، قم: جماعه المدرسين في الحوزه العلميه، 1403ق.
*42.طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن. اعلام الوري باعلام الهدي. موسسه آل البيت لاحياء التراث، الطبعه الاولي 1417ق.
*43. طبري. تاريخ طبري. تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. مصر.
44. طبري. تفسير جامع البيان.
45. طبري شافعي. الرياض النضره.
*46. عاملي، سيد جعفر. الصحيح من سيره النبي الاعظم. بيروت: دارالهادي/ دارالسيره، 1415ق.
*47. عسكري، سيد مرتضي. القرآن الكريم روايات المدرستين. بيروت: شركه التوحيد. ط الاولي، 1415ق.
*48.ــــــــــ . سقيفه (بررسي نحوه شكل گيري حكومت پس از رحلت پيامبر اكرم(ص).به كوشش مهدي دشتي. نشر منير، جاول، 1382.
*49.ـــــــــــ . معالم المدرستين. سه جلد. تهران: بنياد بعثت. چاپ دوم، 1406ق.
50. عسكري، عبداله بن سينا. تهران: مجمع علمي اسلامي.
51. فخر رازي. تفسير رازي.
52. فياض، علي اكبر. تاريخ اسلام. تهران: دانشگاه تهران.
53. فيروزآبادي . فضائل الخمسه من الصحاح السته. ترجمه محمد باقر ساعدي. نشر فيروزآبادي، 1415ق.
54. فيض كاشاني، ملامحسن. تفسير صافي. تهران: اسلاميه.
55. قمي.تفسيرقمي.
56. كليني.كافي.تصحيح و تعليق علي اكبر الغفّاري، 8 جلد، دارالكتاب الاسلاميّه، ج سوم، 1388 ق.
57. گنجي شافعي. كفايه الطالب.
58. متقي هندي. كنز العمال.
59. مجلسي. بحارالانوار.دارالكتب الاسلاميّه.
60. مجلسي. تاريخ پيامبر اسلام(حيات القلوب). تحقيق سيد علي اماميان، 1380 ش.
61.مسعودي. التنبيه والاشراف.
62. معرفت، محمد هادي. التمهيد في علوم القرآن. قم: مطبعه مهر. 1369.
63. مفيد. محمد الفصول المختاره.
64. ـــــــــــ . امالي. تحقيق: غفاري و استاد ولي. قم: جامعه مدرسين. 1403ق.
65. مفيد(ت:413ق). الارشاد. مكتبه بصيرتي.
66. موسسه البلاغ. سيره رسول الله (ص) و اهل بيت (ع). التاليف موسسه البلاغ 1414ق.
67. موسوي، سيد محمد باقر. تاريخ انبياء وسيره رسول اكرم. تحقيق: علي اكبر غفاري، طهران. نشرصدوق.
68. ميرلوحي، ابوالفضل. تجلي فضيلت در فضايل و مناقب اميرالمومنين. ترجمه حسين شفيعي.
69. ميلاني، السيد علي الحسيني. نفحات الازهار في خلاصه عبقات الانوار.نشر المولف، الطبعه الولي، 1420ق.
70. نسائي. خصائص.(ت: 303ق)، تحقيق محمد باقر محمودي، بيروت: 1403ق.
71. ــــــــ .سنن. قاهره: 1312ه‍.
72.نيشابوري. صحيح مسلم. مصر: 1324ق.
73.يعقوبي. تاريخ يعقوبي. ترجمه: ابراهيم آيتي،محمد.انتشارات علمي و فرهنگي، جنهم، 1382ش.
74.تراثنا.(فصلنامه موسسه آل بيت(ع))، شماره 66- 67.
منبع:نشريه سفينه،شماره 23




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط