پژوهشي درباب ناسخ و منسوخ
معناي لغوي نسخ، ناسخ ومنسوخ در فرهنگهاي لغت آمده است.نيز كاربرد نسخ درچهارآيه قرآن در معاني «ثبت ورونويسي»،«جايگزين ساختن» و«نابود كردن» با اشاره به نكات تفسيري برخي از تفاسير اهل سنت نقد و بررسي شده است.
ناسخ و منسوخ در روايات و احاديث اهل سنت(ع) تعريف شده و درفقه و تفسيرنيز كاربرد دارد.نويسنده كتب و آثار دانشمندان شيعه و اهل سنت را درموضوع نسخ به اجمال شناسانده و نسخ را در دو قسمت: اديان گذشته و حكمي ازاحكام دين اسلام بررسي كرده است.
شبهات پيرامون نسخ و عوامل پيدايش نسخ درآئين كامل،طرح و بررسي شده است.نويسنده رابطه حكم و تلاوت در نسخ را براساس منابع اهل سنت توضيح داده و به بيان چهارشيوه شناخت ناسخ و منسوخ پرداخته است.
$كليد واژه: قرآن- ناسخ و منسوخ/ ناسخ و منسوخ/ دانشمندان اهل سنت/ دانشمندان شيعه/ كتاب شناسي نسخ/ ناسخ و منسوخ-شبهه ها/ ناسخ و منسوخ- نقد و بررسي/ نسخ در قرآن.
موضوع «ناسخ و منسوخ» از مباحث پيچيده علوم قرآني است كه به ويژه ،درفقه اسلامي كاربرد اساسي دارد. از اين رو نه فقط دركتب تفسير و قرآن شناسي، كه در متون فقه و اصول فقه نيز بدان پرداخته اند.
در اهميت اين موضوع همين بس كه در احاديث معصومين(ع) آگاهي ازآن را لازمه تصدي مناصب قضاوت و افتا دانسته اند. دو شاهد زيردراين باره كفايت مي كند:
1-عبد الله بن شبرمه الضبي،قاضي منصور داونقي در كوفه مي گفت: حديثي از جعفر بن محمد(ص) شنيده ام كه هرگاه به يادم مي آيد،قلبم مي خواهد بشكافد.
آن حضرت از پدرش از جدش از پيامبر(ص) نقل مي فرمود:
«...من افتي الناس بغير علم و هو لا يعلم الناسخ من المنسوخ و المحكم من المتشابه فقد هلك و اهلك» (35: ج1، ص43؛ 37: ج2، ص119 و 298 به نقل از: محاسن برقي و امالي صدوق)
2- عن ابي عبد الرحمن السلمي،انّ علياً (ع) مرّعلي قاضٍ (1) فقال: هل ًتعرِفُ الناسخَ مِن المَنسوخ؟ قال:لا،فقال: هَلَكْتَ و أهْلًَكْت. (2: ص125- 134؛ 28: ج1، ص23؛21:ج1، ص259؛20: ج2، ص700؛ 14:ج2،ص70-71) از ابوعبدالرحمن سلمي روايت شده كه: اميرالمومنان (ع) بريكي ازقضات (2)گذر نمود. پس فرمود: «آيا ناسخ را از منسوخ مي شناسي؟ گفت نه پس فرمود: هم خود هلاك شده و هم ديگران را به نابودي افكندي».
معاني لغوي كلمات «نسخ»،«ناسخ» و «منسوخ»
1-النسخ:نسخ الكتاب.والنسخ:ان تزيل امراً كان من قبل بعمل به ثم تنسخه بحادث غيره كالايه تنزل بامرثم تنسخ باخري. و كل شيءٍ خلف شيئاً فقد انتسخه،يقال: انتسخت الشمس الظلّ و الشيب الشباب... قال ابوحاتم:«النسخ ان تحول ما في الخليه من العسل و النحل في اخري ،و منه نسخ الكتاب».(5: ج3،ص866-867)
2-نسخه:كمنعه،ازاله وغيرّه و ابطله و اقام شيئاً و الشيء مسخه و الكتاب كتبه عن معارضه كانتسخه و استنسخه، و المنقول منه النسخه...(30: ج1،ص533)
پس نسخ به معاني:رونويس نگاشتن، نيست و نابود ساختن، جابجا كردن و جايگزين نمودن بكاررفته كه ازنظرمفهوم دو بخش عمده مي شوند:الف:ابطال و ازاله.ب: نقل و تحويل.
كاربرد لغوي و اصطلاحي «نسخ» در قرآن
1-(ما ننسخ من آيه او ننسها نات بخير منها او مثلها الم تعلم ان الله علي كل شي قدير)(بقره(1)/106)
2-(و لما سكت عن موسي الغضب اخذ الالواح و في نسختها هدي و رحمه للذين هم لربهم يرهبون)(اعراف(7)/ 154)
3-(وما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي اذا تمني القي الشيطان في امنيته فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته والله عليم حكيم)(حج(22)/52)
4-(هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ،انا كنا نستنسخ ماكنتم تعملون)(جاثيه(45)/29)
دردومين و چهارمين آيه ،معناي«ثبت و رونويسي» به كار رفته اند، اما درآيات اول وسوم به ترتيب ازدو معناي«جايگزين ساختن».«نيست و نابود كردن»استفاده شده است. اكنون ،به جهت اهميت دو آيه اخير ،چند نكته كوتاه تفسيري درباره هر يك خواهيم آورد.
نخستين آيه:
1-تعبير«ننسخ» نشان مي دهد كه عمل نسخ ،فعل پروردگاراست درمقام قانونگزار حقيقي ؛و بنابراين اطلاق «ناسخ» به آيه شامل حكم تازه، جزبه عنوان "مجاز" صحيح نيست ،بلكه بهترآن است كه ناسخ(به كسرسين) ،به خداي حكيم گفته شود و ازآيه حاوي قانون جديد ،تعبيربه ناسخ(به فتح سين)گردد كه بر وزن فاعل، و به معناي«ما ينسخ به=آنچه بدان نسخ مي شود» مي باشد.
2-قرائت آيه را،حفص از عاصم،به صورت بالا روايت نموده؛لكن ابن كثيرو ابو عمرو،از قراء سبعه و برخي از صحابه،عبارت «نُنسها» را «ننسأها» خوانده اند
(25:ج1، 39:ج1، ص99) كه در حالت اول يعني:«آن را ازخاطره ها مي بريم» و درحالت دوم يعني:«آن را به تاخير مي اندازيم»(29: ج2، ص186)
سومين آيه:
برخي تفاسير و تواريخ اهل سنت ،درسبب نزول اين آيه رواياتي گونه گون آورده اند كه خلاصه مشتركات آن اخبار-كه «داستان غرانيق» نام گرفته-اين است:
پيامبراكرم(ص) در مكه معظمه،به هنگام قرائت سوره مباركه نجم،چون بدين آيت رسيد كه:
(افرايتم اللات و العزي*و مناه الثالثه الاخري) (نجم (53)/19-20)
يعني:«آيا درباره لات و عزي و سومين بت ديگرمنات انديشه كرده ايد؟»
شيطان اين عبارت را بر زبان حضرتش القا نمود كه:
«تلك الغرانيق العلي*و ان شفاعتهن لترتجي»
يعني:«آنان پرندگان سپيد بلند پروازند*و همانا به شفاعت و بخشايش خواهي ايشان اميد مي رود.»
پس مشركان قريش شادمان گشتند كه از بتهاي آنها، به نيكويي ياد شده است.ازاين رو،به قرائت رسول خدا گوش فرادادند و چون در پايان سوره وي سجده نمود آنان نيز همراه او به خاك افتادند.آنگاه جبريل امين فرود آمد و آن حضرت را براين دسيسه ابليس-كه افزودن آيات شيطاني بر وحي آسماني بود-آگاه ساخت پيامبراز اين رويداد بسياراندوهگين گرديد پس خداوند آيه فوق را براي تسلاي دل ايشان فرو فرستاد.(3: ج1، ص205؛ 24: ج10،ص 186؛18:ج2،ص399؛19: ص252؛21:ج6، ص65)
دشمنان اسلام به ويژه مستشرقان، اين افسانه را دستاويز قرار داده اند تا مقام و موقعيت قرآن و پيامبر را خفيف و مخدوش نمايند؛درحالي كه شواهد و دلائل بسياري بر نادرستي اين سبب نزول وجود دارد كه دانشوران شيعي و برخي از عالمان سني آنها را دركتابهاي خود گوشزد ساخته اند.(6: ج3، ص239؛ ج12، ص53؛22: ج3، ص546؛32: ج1، ص38؛16:ج1،ص340؛ 27: ج3، ص48؛26:ج2،ص64)
برخي از اين شواهد ياد مي شود:
1-واژه ي «تمني»،اگرچه درلغت عرب به هردو معناي:«خواندن» و «آرزو نمودن» به كاررفته اما با توجه به كاربرد اين واژه درقرآن معناي دوم براي آيه مزبوربهتر و مناسبتراست. (8: ج3، ص98؛ 13: ج23، ص52) دراين صورت مفهوم حاصل ازآيه با قصه غرانيق ربط و سازگاري نخواهد داشت.
2-از آنجا كه اخبار و روايات مورد بحث با آياتي چند ازقرآن كريم نظير:
(ما ضلّ صاحبكم و ما غوي*و ما ينطق عن الهوي*ان هو الا وحي يوحي) (نجم(53)/2-4) (ان عبادي ليس لك عليهم و سلطان و كفي بربّك وكيلاً) (اسراء(17)/65) منافات و تناقض دارد؛ بنابراين، مردود و مطرود خواهد بود.
3-درحالي كه آيات بعدي سوره نجم به بتان مي تازد،آنان را بي ارزش و ناتوان، و پيروانشان را نادان و هوسران به شمار مي آورد؛عقل سليم نمي پذيرد كه مشركان تا پايان سوره را شنيده و بدون كمترين اعتراض و دلگيري با پيامبرخدا سجده كرده باشند!!اينك برخي ازآن آيات:
ألكم الذكر و له الانثي* تلك اذاً قسمه ضيزي* ان هي الاّ أسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان ان يبتغون الا الظن و ما تهوي الانفس ...و ان الذين لا يومنون بالاخره ليسمون الملائكه تسيمه الانثي*و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغني من الحق شيئاً) (نجم(53)/21 تا 23 و 27-28)
4-نوع روايات اين داستان،حتي از ديد بسياري ازحديث شناسان اهل سنت سلسله سند معتبرمتصل با راويان ثقه عادل، ندارد بلكه عموم آنها مرسل ،منقطع
و يا ضعيف است.
5-تمام راويان نخست اين اخبار،ازتابعين يا شاگردانشان هستند كه به يقين زمان نزول قرآن را درك نكرده اند؛جزعبدالله بن عباس(3-68ق) (1:ج3، ص187 و 190)،كه از اصحاب است اما او نيزبه هنگام نزول سوره نجم در مكه(3) يا هنوز به دنيا نيامده و يا درقنداقه بوده است ؛پس نه او و نه آنان،نمي توانند شاهد و راوي اين سبب نزول باشند.
6-با توجه به نزول سوره نجم درمكه و نزول سوره حج درمدينه (4)فاصله ميان نزول دو آيه چند سال مي شود كه با متن داستان فوق سازگارنيست.
7-ميان محتويات اين چند روايت نيز ناهماهنگيها و ناسازگاريهاي فراواني ديده مي شود كه هيچكدام ازناقلين يا موافقين آنها نتوانسته اند راهي براي حل و رفع آن اختلافات و تناقضات بيابند.
درمجموع ،انديشه و خرد هرمحقق آگاه و منصف كه منطق اسلام و مشرب پيامبر را بشناسد؛گواهي مي دهد كه اين قصه،واهي و ساختگي بوده پايه و اساسي ندارد.نه تنها عالمان اماميه كه برخي از سرشناسان عامه نيز به همين نتيجه رسيده اند چنانكه محدث شهيرسني محمد بن اسحاق بن خزيمه السلمي (311ق).كه از او به «امام الائمه» ياد مي كنند،مي گويد:«اين افسانه، از ساخته هاي دروغين زنديقان است».(فتح الغدير، ج2، ص546) و نيز متكلم مشهورعبد الجباربن احمد الهمداني (415) ملقب به «قاضي القضاه» دركتاب« تنزيل القرآن من المطاعن» مي نويسد:«اين قصه بي پايه بوده چيزي جز دسيسه ملحدان نيست» (26: ج2، ص66)
نكته جالبي كه علاوه بر رد داستان فوق ،مي تواند آن را ريشه يابي كند؛نوشته
مورخ دانشمند هشام بن محمد كلبي (204ق) است.او دركتاب الاصنام خود مي نويسد كه در روزگارجاهليت قريشيان به دوركعبه مي گشتند و عبارات آهنگين فوق را شعارمي دادند. (34: ص21) پس،حمل به صحت اين افسانه مي تواند چنين باشد كه برخي مشركان قريش كه عادت داشتند در ميان گفتاريا تلاوت پيامبرهياهو كنند با شنيدن نام بتان خويش آن عبارات را،كه با قافيه آيات نيزهماهنگ است به دنبال كلام حضرتش بر زبان رانده و گروهي از مستمعان را به اشتباه انداخته اند.اين حادثه ،بعدها دستاويز ملاحده و زنادقه شده آن را با شاخ و برگ فراوان به خورد مورخان و محدثان داده اند.
علاوه برچهارآيه پيش گفته،دردو آيه ديگر قرآن،اگرچه واژه هاي مشتق ازريشه «ن س خ» به كارنرفته،اما مي توان گفت به همين موضوع نسخ اشاره شده است:
1-(و اذا تتلي عليهم آياتنا بينات قال الذين لايرجون لقاءنا ائت بقرآن غير هذا و بدله قل ما يكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي ان اتبع الاما يوحي اليّ ...)(يونس(10)/15)
2-(واذا بدلنا آيه مكان آيه و الله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتربل اكثرهم لا يعلمون) (نحل(16)/101)
درنخستين آيه فوق بيان مي فرمايد كه منكران معاد به انگيزه بهانه جويي ازپيامبر آوردن كتابي تازه يا دگرگون ساختن آياتي از قرآن را درخواست مي كنند. آنگاه كلام خدا تاكيد شديد براين نكته مي نمايد كه تغييرو تبديل كتاب و احكام الهي هرگز در توان شخص پيامبرنيست.بلكه شأن ويژه پروردگار قانونگزار مي باشد.
در دومين آيه نيز،مفهوم «»نسخ» را با فعل «تبديل» ياد فرموده و آن را كار خداي بزرگ،و ازخصائص نزول تدريجي قرآن ،دانسته بيان مي دارد كه همان مردم از روي ناداني چون آيتي نسخ گردد رسول گرامي را مورد تهمت و مخالفت قرار مي دهند.
تعريف ناسخ و منسوخ دركلام معصوم
«كونوا في طلب علم ناسخ القرآن من منسوخه و محكمه من متشابهه و ما احل الله فيه مما حرم» (35:ج5، ص70).
علاوه براين گونه تشويقها ،در برخي کلمات گرانقدر آن بزرگان ،اين دو گونه آيه تعريف شده است.به عنوان نمونه،امام صادق (ع) را ازناسخ و منسوخ و متشابه پرسيدند ؛فرمود:
«الناسخ :الثابت المعمول به، والمنسوخ :ما قد کان يعمل به ثم جاء ما نسخه ،والمتشابه ،ما اشتبه علي جاهله .»(28 :ج 1،ص23)
دراحاديث اهل البيت(ع) موارد و مصاديق متعددي ازآيات ناسخ ومنسوخ بيان شده كه بررسي دقيق آنها مي تواند راهگشاي فهم صحيح ازمفهوم اصطلاح نسخ درصدر اسلام باشد.
اصطلاح «نسخ» درفقه و تفسير
1-و اما الناسخ فهو كل دليل شرعي يدل علي زوال مثل الحكم الثابت بالنص الاول في المستقبل علي وجه لولاه لكان ثابتاً بالنص الاول في المستقبل علي وجه لولاه لکان ثابتاً بالنص الاول مع تراخيه عنه.(25: ج1، ص12)
2-النسخ... في الشرع رفع كل حكم قبل فعله او بعده اذا كان موقتاً. (18: ج1، ص146)
براي فهم بهترمعاني فوق ،به توضيحات آينده عنايت كنيد:
1-نسخ دراحكام شرعي واقع مي شود بنابراين،درديگر زمينه هاي معرفت
ديني نظيرتعاليم قلبي اعتقادي،اصول فطري اخلاقي،قصص تاريخي،علوم طبيعي و غيبي صورت نمي پذيرد.
2- نسخ،ازاله ي نفس قانون نيست زيرا واقعيت شرعي حكم ،به عنوان يكي از اوامرالهي، درعالم تشريع،از بين نمي رود بلكه نسخ:«ازميان برداشتن علقه و رابطه اي كه ميان يك قانون و عمل مردم مكلف برقراربوده،و قرار دادن آن تعلق ،بريك حكم تازه» مي باشد.
3-منسوخ،يك حكم شرعي است نه يك حكم عقلي ،و بايد به يكي ازمدارك شرعي ،يعني كتاب خدا يا سنت معصوم ،مستند باشد ناسخ نيزبعينه، چنين است.
4-ميان ناسخ و منسوخ بايستي تعارض بوده قابل جمع نباشند.ازاين رو مواردي نظير تخصيص يا تبيين و مانند آن بيرون از تعريف فوق خواهند بود اگرچه ،دركلمات منقوله ازمتقدمين نظيرصحابه و تابعين ،به نظرمي رسد كه ازچنان مواردي نيز تعبيربه نسخ نموده اند.
5-همواره قانون ناسخ مدتي پس از منسوخ نازل مي شود و تقدم زماني ناسخ نسبت به منسوخ امري بي معني،غيرمنطقي و ناشدني است.
6-قانون منسوخ ،مدت اجرايش موقت و محدود است كه گاهي اين محدوديت درنص حكم منسوخ تصريح شده و گاهي به منظور امتحان مردم و امثال آن ذكرنشده است.
نتيجه اين شد كه معناي اصطلاحي نسخ: «برداشتن تعلق و اعتبارقانوني ،ازيك حكم ثابت ديني ،با دليل شرعي ،پس ازسرآمدن مدت اجراي آن»مي باشد.
منابع و كتب در موضوع ناسخ و منسوخ
متون فقهي و تفسيري و نيز در ضمن مباحث اصول فقه و علوم قرآني در اين زمينه ،مقالاتي بسيارنگاشته اند. علاوه بر
اين كتابهاي فراواني را ويژه اين موضوع به رشته تحريردرآورده اند كه برخي از كهن ترين و معروفترين آنها را اينك مي نگريد:
ازعالمان شيعي (11: ج24، ص8-14)
1- عبدالله بن عبدالرحمن المسمعي البصري (- حدود 150ق) الناسخ و المنسوخ.
2-حسن بن علي بن فضال الكوفي (-224ق) الناسخ و المنسوخ.
3-ابوالحسن دارم بن قبيصه التميمي (-حدود 230ق) الناسخ و المنسوخ.
4-ابوجعفر احمد بن محمد الاشعري القمي(-حدود 250ق) الناسخ و المنسوخ.
5-سعد بن عبدالله الاشعري القمي(-301ق) ناسخ القرآن و منسوخه.
6-علي بن ابراهيم القمي (-307ق) الناسخ و المنسوخ.
7-محمد بن عباس، ابن ماهيار (-حدود 320ق) الناصخ والمنسوخ.
8-عبدالعزيز يحيي الجلودي (-330ق) الناسخ و المنسوخ.
ازعالمان سني (38: ج2، ص190-202)
1-محمد بن مسلم،ابن شهاب الزهري(-124ق) الناسخ والمنسوخ.
2-ابوعبيد قاسم بن سلام(-224ق) النسخ و المنسوخ.
3-احمد بن حنبل (-241ق) ناسخ القرآن و منسوخه.
4-ابو داود سليمان بن اشعث السجستاني (-275ق) الناسخ و المنسوخ.
5-مكي بن ابيطالب المقري(-313ق) الايضاح لناسخ القرآن و منسوخه.
6-ابو مسلم محمد بن بحرالاصفهاني (-322ق) الناسخ و المنسوخ.
مع الاصف بسياري ازآثار فوق ازميان رفته و يا به چاپ نرسيده است .بنابراين براي مراجعه محققان و دانشجويان چند نمونه از منابع موجود را گزارش مي نماييم:(5) #39
1-شرح كتاب«ناسخ المنسوخ»، متن اصلي از:شهاب الدين احمد بن عبدالله،ابن المتوج البحراني(-810ق)،شرح از:سيد عبد الجليل الحسيني القاري (اواخر قرن دهم)،ترجمه و تحشيه از:دكترمحمد جعفر اسلامي(6)
2-مقدمه تفسير«البيان» از:مرجع فقيد سيد ابوالقاسم الموسوي الخوئي(7)
3-الناسخ و المنسوخ في القرآن الكريم از: قاضي ابوبكرمحمد بن عبدالله،ابن العربي الاشبيلي المعافري(-543)(8)
4-ناسخ القرآن و منسوخه، از:ابوالفرج عبدالرحمن،ابن الجوزي(-597ق)(9)
انواع نسخ
1-نسخ اديان پيشين:با نزول قرآن كريم، خداي متعال دوران ديانتهاي گذشته را پايان يافته اعلام نمود. بخش عمده اي از معارف تعاليم و احكام حقيقي آنها را تاييد و تصويب فرمود و پاره اي ازمقررات آنها را منسوخ شناخت. به تعبير قرآن:
(وانزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقاً لما يديه من الكتاب و مهيمناً عليه فاحكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم عما جاءك من الحق لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجاً و لو شاء الله لجعلكم امه واحده و لكن ليبلوكم في ما آتاكم...)(مائده(5)/48)
دراين آيه مباركه، قرآن هم «مصدق» و هم «مهيمن» شناسانده شده تا به هردو جهت فوق اشاره شود.همچنين يكي ازحكمتهاي نسخ احكام پيشين را«آزمايش
مردمان» بيان داشته است.
البته،معناي نسخ اديان سابق اين نيست كه از صدر تا ذيل تعاليم و مقررات آنها تغيير يابد. بلكه بايد گفت:اصول معارف،مباني اخلاق و امهات احكام مذاهب الهي يكي است به تعبيرقرآن:
(شرع لكم من الدين ما وصي به نوحاً و الذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي ان اقيموا الذين و لاتتفرقوا فيه...) (شوري(42)/13)
به هرحال،نسخ معدودي ازاحكام اديان قبل ،سبب شد تا بسياري از پيروان متعصب آن مذاهب با اسلام و مسلمانان مخالف شوند و حتي با اصل عقيده به نسخ نيزبه ايراد و ستيز برخيزند.
2-نسخ حكمي ازاحكام اسلام: مسلمانان هم عقيده اند كه درعصرنزول قرآن برخي از قوامين اسلامي ،بانزول برخي ديگر ،منسوخ گشته اند اما دراينكه:«كداميك از اشكال زير،درنسخ احكام اسلامي،قابل تحقق است؟» اختلاف نظر دارند:
1-نسخ حكم قرآني به وسيله قرآن
2-نسخ حكم قرآني به وسيله سنت
3-نسخ حكم روائي به وسيله قرآن
4-نسخ حكم روائي به وسيله سنت
محققان معتقدند كه درصورت قطعيت صدورحديث ازمعصوم هرچهارصورت فوق ،مانعي نداشته ؛امكان پذيرخواهد بود.
رد و ايراد درباره نسخ
ايراد يكم:انكارعلم پروردگار-به پندار ايشان لازمه عقيده به نسخ اين است
كه خداي متعال پس از وضع شريعت الهي به عيوب و نقائصي درآن پي برده درمقام اصلاح اين معايب احكام تازه اي نازل فرمايد كه ناسخ قوانين پيشين باشد. نتيجه چنين برداشتي جاهل شمردن پروردگار نسبت به كژيها و كاستيهاي احكام منسوخه است.
ايراد دوم:انكارحكمت احكام- چون وضع قوانين بايد براساس حكمت-يعني: رعايت مصالح و اجتناب از مفاسد- انجام گيرد و معناي نزول حكم ناسخ جزاين نيست كه قانون منسوخ فاقد مصلحت و فائدت ،و موجب مصرت و مفسدت مي باشد پس بايد نتيجه گرفت كه: وضع احكام منسوخه از آغاز،برخلاف حكمت و به دور از مصلحت بوده است.
براي فهم دقيق پاسخ ايرادات سست و بي پايه فوق و شناخت ضرورت وجود ناسخ و منسوخ درشريعت ابدي جهاني همگاني اسلام ،بيان مباحث مختصري درزمينه فلسفه حقوق و خصائص قانون مناسب به نظرمي رسد:
نيازانسان و جامعه انساني به قانون:
نيازبه قوانين شخصي: تن آدمي يكي از پيچيده ترين و شگفت انگيزترين پديده هاي جهان طبيعت است كه از يك سو با كائنات پيرامون خويش نظيرجمادات، نباتات و حيوانات برخورد و ارتباط دارد و از سويي ديگرتحت تاثير و تاثرمتقابل روح خويش و ديگرارواح مي باشد. ازاين رو بكارگيري صحيح ارگانيسم بدن با عنايت بدان رابطه دو سويه نيازمند به يك سلسله دستورها و برنامه هاي فردي است كه به انسان شيوه درست و پسنديده زيست و بهداشت تن و روان را بياموزد.
نيازبه نواميس اجتماعي: جامعه بشري نه فقط واقعيتي پيچيده تر و شگفت آورتر از تن و جان يك انسان دارد بلكه با مجموع رياضي آدمهاي آن اجتماع نيزقابل قياس نمي باشد. بهمين سبب است كه در علم سيستمها انسان را در طبقه هفتم سيستمها و جامعه انساني را درطبقه هشتم آن قرار داده اند.بنابراين آدمي به عنوان عضوي با هويت سيستماتيك «باز» در درون اجتماع بشري مسيرحياتي بسيارمواج و پر تلاطمي را مي پيمايد كه همواره به سبب تزايد حاجات مردمان و محدوديت امكانات آنان دستخوش توفان خروشان تضاد منافع و تعارض مطامع مي باشد. درچنين وضعي جز درسايه مجموعه اي گسترده و انعطاف پذيرازقوانين و مقررات اجتماعي نه انسان و نه جامعه اش هرگز نخواهند توانست به كمال مطلوب و سرمنزل مقصود راه يابند.
قانونگزار شايسته و بايسته:
فرمانروا؟ريش سپيد قوم؟ ثروتمند زمانه؟ دانشمند فرزانه؟ مجمعي از آنها؟ يا مجمعي ازمجموعه آنها؟؟ حق واقع اين است كه هيچيك و هيچكدام؛زيرا قانونگزار صالح و قابل اعتماد،بايستي داراي كمالات و خصائص زيرين باشد:
1-علم و احاطه كامل به ساختارانسان و جهان
2-شناخت و معرفت آثار و روابط متقابل افراد اجتماع
3-آينده نگري و فرجام انديشي نسبت به انسان،جامعه، قانون
4-آگاهي ازهدف غائي و كمال نهائي آفرينش
5-بي نيازي از مزاياي قانون و بركناري ازحوزه عمل آن
با كمي دقت و انديشه درباره كاستيهاي بشر و ارزش اندك دانشهاي بشري به اين باور مي رسيم كه جزخداي يكتاي داناي بي نياز بي همتا هيچ كس هيچ مقام و هيچ مجمعي شايستگي وضع قانون سعادت بخش،براي حيات آدمي را ندارد.
و... خداي مهربان نيزاز سرلطف چنين نموده است. او نواميس و احكامي را كه نيكبختي انسان دردو جهان درگرو رعايت آنها است توسط پيام آوراني امين و پاكنهاد، به بشرارزاني داشته و همان فرستادگان معصوم را، نمودار راستين قوانين خويش، قرارداده تا آدمي با ديدن رفتار و شنيدن گفتارشان،روح عملي و مفهوم حقيقي قواعد و مقررات الهي را دريابد.
مختصات قانون ايده آل يا آئين تمام و كمال:
1-همه بشرازهر سن و سال يا رنگ و نژاد را شامل شود.
2-براساس ساختارطبيعي جهان به ويژه تن و جان انسان وضع گردد.
3-تمامي جوامع ازخرد و كلان يا ساده و پيشرفته را زير پوشش گيرد.
4-براصول مسلم عقلاني استوار و از روح عدالت فردي و اجتماعي برخوردار باشد.
5-با گذشت روزگاران كهنه، فرسوده و بدون فائده نگردد.
6-درهمه مكانها و سرزمينها كارآيي حقوقي خود را حفظ كند.
7-به تمامي مسائل مورد نياز حيات دنيوي و اخروي پاسخ دهد.
8-ميان اجزا و مواد قانوني آن پيوستگي، هماهنگي و يكپارچگي باشد.
9-مجموعه زير پوشش خود را به سوي رشد و كمال بي نهايت هدايت كند.
قانوني كه ازچنين خصائص گسترده و پردامنه اي برخورداراست. اگر قرار باشد در قالب محدود الفاظ آن هم دريك متن به ظاهرمختصرجاي گيرد به ناچار،بايستي داراي:عام و خاص،تفسيرو تاويل،محكم و متشابه،مجمل و مبين،مطلق و مقيد،و ناسخ و منسوخ گردد.دراينجا به مناسبت بحث ،فقط دليل قسمت اخيررا توضيح مي دهيم:
عوامل پيدايش نسخ در آئين كامل و تام
الف) نفوذ و رسوخ آداب و رسوم و قوانين پيشين:درجامعه اي كه تازه با قانون كامل و ايده آل برخورد مي كند از پيش ،انبوهي ازسنتها و قوانين كهنه و ريشه دار درجان وروان مردم آن جاي گرفته كه از ميان بردن و جايگزين ساختن آنها ،به يك باره، آسيب زا و بلكه ناشدني است.بنابراصول مسلم علم مديريت،اقدام شتابزده نسبت به اين گونه تحولات ،ايجاد مقاومت و جبهه گيري نموده سبب آشفتگي و ازهم پاشيدگي اجتماع مي شود كه اين،خود نقض غرض از حاكميت قانون مي باشد.
نمونه بارزاين برخورد شتابزده،مبارزه با برده داري و برده فروشي درايالات متحده امريكا، درروزگار رياست ابراهام لينكن (1860-1865م) است كه نه فقط ،سبب جنگهاي انفصال ميان شمال و جنوب كشور شد و آسيب و ويراني مالي و رواني و اجتماعي بسياربجا گذشت بلكه عواقب ناگوارآن اقدام عجولانه،هنوزهم پس از يكصد و سي سال ،به صورت تبعيض ظالمانه نژادي و درگيريهاي مخرب اجتماعي دامنگيرآن جامعه است.
بنابراين ،براي ريشه كن ساختن آرام آرام آداب و رسوم كهن ،و رسيدن به مرحله يجايگزيني قانون جديد ايده آل،لازم است، گهگاه، يك سلسله مقررات موقتي انتقالي وضع گردد كه پس از سرآمدن مدتشان، منسوخ خواهند شد.
ب) دشواري و تدريج طلبي برخي قوانين ايده آل:پذيرش كامل و اجراي دقيق پاره اي ازاحكام ديانت خاتم،مستلزم يك دوره آمادگي تدريجي و تربيت مقدماتي است. به ويژه كه برخي از قوانين اجتماعي ،نظير احكام كيفري تا قدرت و حكومت بدست مسلمانان نباشد امكان نخواهد داشت.ازاين رو نياز به قوانيني كه درمدت معين ،تربيت و آمادگي لازم را درجامعه ايجاد نمايد و سپس جاي خود را به احكام دائمي بسپارد به خوبي احساس مي گردد.
ج) ايجاد هويت مستقل ديانتي: پاره اي ازمقررات اجتماعي ،براي يك جامعه ديني، نوعي تشخص فردي به وجود مي آورد نظيرمكان قبله عبادي يا روز تعطيل هفتگي و بنابراين پس از شكل گيري اوليه و بر پاشدن جامعه مذهبي روز سابق يا قبله پيشين كه با مرام پيشين مشترك بود.منسوخ و قانون جديد به جهت ايجاد هويت مستقل اعلام مي گردد.
د) آزمايش اطاعت و فرمان برداري مردم: خداي بزرگ حيات دنيوي را به منظور آزمودن آدميان آفريده است.يكي ازشيوه هاي اين امتحان اعلام احكامي است كه به انجام يا ترك آنها مردم آزموده مي شوند. و در واقع حكمت و مصلحت تشريع آنها فقط آزمايش و برآورد ميزان اطاعت ايشان است .اينگونه قوانين موقت پس از انجام امتحان و بروز نتيجه منسوخ مي گردند.
نمونه جالب اين مورد حكم پرداخت صدقه به هنگام گفتگوي در گوشي و نجواي خصوصي با پيامبراكرم (ص) است.
(يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدي نجويكم صدقه ذلك خيرلكم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفوررحيم)(مجادله (58)/12)
به نوشته مفسران فريقين (8: ج4، ص309؛ 21: ج8، ص84) چون مسلمانان وقت و بي وقت به كرات و مرات براي گفت وشنود خصوصي و اغلب در موضوعات بي ارزش و پيش افتاده سراغ پيغمبرمي آمدند و مانع طاعات و عبادات و مزاحم آسايش و آرامش ايشان مي شدند دستورفوق نازل شد. اين حكم سبب شد يكباره همه علاقمندان به نجواي با رسول خدا بخاطرعشق به مال و منال خود از اين كار دست بكشند. تنها يك تن يعني اميرالمومنان (ع) يك دينار طلا را كه تمام نقدينه اش بود با ده درهم نقره تعويض و با تصدق هريك از آنها در هر نوبت توانست ده بارخدمت حضرتش استفاده خصوصي نمايد.چون سبقت و فضيلت
حضرت اميربرهمگان آشكار شد خداي بزرگ به اين امتحان پايان داد و آيه زير در نسخ حكم بالا نازل گرديد:
(أأشفقتم ان تقدموا بين يدي نجويكم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلوه و آتوا الزكوه و اطيعوا الله و رسوله والله خبير بما تعملون)(مجادله(58)/13)
ه( تخفيف تشويقي با تشديد تنبيهي: همانند تمامي مكاتب تربيتي پروردگار مهربان نيز مردمان صالح را تحسين و بزهكاران ظالم را توبيخ مي نمايد. يكي از زمينه هاي اين تنبيه و تشويق نزول احكام ساده تر يا دشوارتر بجاي مقررات پيشين مي باشد. حال به نمونه هايي دراين باب بنگريد:
1-تخفيف تشويقي:خداي متعال براي دلگرم ساختن و اميد بخشيدن به امت وظيفه شناس گاهي برخي تكاليف سنگين را منسوخ و احكام آسانتري را با حفظ همان مصالح نازل فرموده است.قرآن در مواردي به اين تخفيف به عنوان يك اصل كلي در تقنين الهي، و ازجمله در نسخ ،تصريح مي كند مانند:
(يريد الله ان يخفف عنكم و خلق الانسان ضعيفاً) (نسا(4)/28)
(...ذلک تخفيف من ربكم و رحمه...) (بقره(2)/178)
(يا ايها النبي حرض المومنين علي القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين... الان خفف الله عنكم وعلم ان فيكم ضعفاً فان يكن منكم ماه صابره يغلبوا ماتين...) (انفال(8)/65-66)
2-تشديد تنبيهي:پروردگار قهار،به عنوان ابرازخشم و توبيخ يهوديان كه اغلبشان ستمكاري و ربا خواري و بستن راه خدا و خوردن مال ديگران را شيوه خود ساخته بودند برخي خوراكيهاي پاكيزه را كه پيشتر حلال مي دانستند حرام اعلام فرمود. به تعبير قرآن:
(فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و
بصدهم عن سبيل الله كثيراً*و اخذهم الربا و قد نهوا و اكلهم اموال الناس بالباطل...) (نسا(4)/160-161)
اينك به گفتگوي اصلي يعني پاسخ ايرادات مخالفان نسخ،بازمي گرديم.اميد مي رود،با عنايت به مباحثي كه آورده شد.فهم اين جوابها آسان باشد.
رد ايراد يكم:لازمه وجود نسخ دراحكام ،جهل خداي جهان ،به نتيجه و عاقبت قوانين الهي نيست بلكه پروردگار قانونگزار،بنابر حكمتها و مصالحي كه گفته شد،با علم به موقت بودن قوانين منسوخ ،آنها را وضع و ابلاغ مي كند و پس ازگذشتن مدت و حصول مقصد و منظور،با انزال احكام ناسخ ،آنها را نسخ و تبديل مي فرمايد.
رد ايراد دوم:برخلاف تصور ايراد كنندگان هم قانون ناسخ و هم قانون منسوخ هر دو داراي حكمت و مصلحت هستند زيرا،زماني دوحكم معارض نمي توانند هر دو مصلحت آميزو حكيمانه باشند كه با هدف واحد،براي جامعه واحد در زمان واحد وضع شوند اما اگر جامعه تغيير پيدا كند- كه مي كند-يا زمانه ديگرگردد –كه مي گردد-يا هدف يكي اداره جامعه و هدف ديگري آزمايش آن باشد و ايراد دوم تحقق نخواهد يافت.
رابطه حكم و تلاوت درنسخ
1-منسوخ درحكم ثابت در تلاوت: اين دسته،همان آياتي هستند كه درقرآن قرائت مي شوند اما حكم آنها منسوخ شده است. مولفين كتابهاي ناسخ و منسوخ ،بنابر تشخيص خود،اين گونه آيات را جمع آوري نموده اند. درتعداد اين دسته، ميان اهل نظر اختلاف شديد است و تحقيق عميق يكايك موارد آن، با دوره هاي عاليتر
اين درس يا درس فقه مناسب دارد.
2-منسوخ درحكم منسوخ درتلاوت:نمونه ي مشهوراين مورد، كه پس از نسخ حكم ،تلاوت آن نيزمنسوخ شده باشد،حكمي است كه متون معتبرحديث اهل سنت ازعائشه نقل كرده اند:
كان في ما انزل من القرآن: «عشر رضعات معلومات يحرمن»ثم نسخن ب:«خمس معلومات»
فتوفي رسول الله(ص) و هن في ما يقرأ من القرآن..!(40:ج2، ص1075؛ 17: ج2، ص224؛ 10: ج3، ص456)
در آنچه از قرآن فرو فرستاده شد،اين بود كه:«ده نوبت شيردادن معين،سبب محرم شدن (شيردهنده نسبت به شير خورنده) است.»پس از آن به: «پنج نوبت معين» نسخ گرديد.پيامبر خدا(ص) از دنيا رفت درحالي كه اين آيات هنوز در قرآن خوانده مي شد!
سنّيان پنداشته اند كه چون اين گفته ي عائشه ،روايت صحيحه است و در قرآن هم اثري از اين آيه منسوخه: (عشر رضعات...)ديده نمي شود؛ پس يكي از اقسام نسخ،منسوخ الحكم و التلاوه، مي باشد.
نكته ي عجيب تر اين است كه هم اكنون عبارت آيه ناسخه:(خمس رضعات) نيز در كتاب خدا به چشم نمي خورد!البته به عقيده ايشان،اين يكي از نوع بعدي يعني: ثابت الحكم و منسوخه التلاوه مي باشد .اما معلوم نيست كه اگربه گفته عايشه اين آيات تا رحلت حضرت پيامبر(ص) خوانده مي شده؛ چه كسي مجاز بوده تا آنها را از قرآن بردارد و تلاوتشان را نسخ كند!؟
3- منسوخ درتلاوت ثابت در حكم: براي اين قسم عجيب ،شواهد چندي دركتب اهل سنت آمده كه اينك دو نمونه را يادآورمي شويم:
1-سعيد بن المسيب گويد:عمر پس از بازگشت ازسفرمكه برفرازمنبرگفت: مبادا ازبابت آيه ي«رجم» به هلاكت افتيد؛...سوگند به خدا ،اگرنبود اينكه مردم
خواهند گفت:عمردركتاب خدا بدعت نهاده،آن را در قرآن مي نوشتم .همانا آن آيه را چنين مي خوانديم:«الشيخ و الشيخه اذا زنيا فارجموهما البتّه»پيرمرد و پيرزن را، هرگاه به ناروا درآميختند؛هرآينه سنگسارشان كنيد.(3:ج3،ص334؛ 36: ج5،ص432 نقل از موطأ مالك)
2-عبدالله بن عباس گويد:عمربن خطاب درمدينه ضمن خطابه اي پس ازسفارش مردم به فهميدن و به خاطر سپردن اين گفتارونشرو رساندن آن به ديگر نقاط چنين گفت:
ازآياتي كه خدا فرو فرستاد"آيه رجم "بود ما آنرا خوانديم و فهميديم و ازبركرديم.از اين رو پيامبربدان عمل نمود و ما نيز پس از او عمل نموديم.بيم آن دارم كه با گذشت زمان كسي بگويد:«لا ترغبوا عن آبائكم فانه كفربكم ان ترغبوا عن آبائكم» يا «ان كفراً بكم ان ترغبوا عن آبائكم» يعني:از پدرانتان روي گردان نشويد كه دوري از پدران مايه كفرشما است. (23: ج7، ص315؛ 9: ج8، ص26؛ 4: ج3، ص1317؛ 10: ج4، ص30؛ 7: ج2، ص853) (10)
اهل سنت مي پندارند که اين عبارات و بسياري ديگر،که در قرآن يافت نمي شوند ،حکمشان باقي است امامنسوخ التلاوة مي باشند.
اثبات تفصيلي نادرستي اين دو قسم اخير،يعني منسوخ التلاوه هاي ثابت الحكم و منسوخ الحكم،درحوصله ي اين مختصر نمي گنجد ما تنها به پرسش اين سوال ،از برادران سني خود اكتفا مي كنيم كه:مگر عقيده ي به اين اقسام اخير،به نحوي اعتقاد به اسقاط و تحريف دركتاب خدا نيست؟ چرا درحالي كه متون كتب شما آكنده از اين گونه روايات است-كه به تصور شما صحيح و حسن و موثق هم هستند-برادران اماميه خود را تهمت واهي و بهانه ساختگي عقيده به اسقاط و تحريف مورد توهين و تكفيرقرار مي دهيد؟
راه شناخت و تشخيص ناسخ و منسوخ
1-وجود نص صريح درمتن حكمها،كه تقدم يكي و تاخرديگري را بيان نمايد.
2-ورود حديث صحيح از معصوم كه ناسخ را ازمنسوخ باز شناسد.
3-تحقق اجماع كاشف ازنظرمعصوم،كه حكم سابق و قانون لاحق را مشخص سازد.
4-تتبع دقيق تاريخي،مبتني بر مسلميات مستند و خدشه ناپذير درمواردي كه هردو دستورناسخ و منسوخ، مكرر، درجامعه مورد عمل قرارگرفته باشند.
بدين گونه،راههاي ديگري نظير:اجتهاد شخصي فقيه يا استنباط نظري مفسرما را به مقصد نخواهند رساند. همچنين تقدم يا تاخرظاهري آيه در مصحف نشانه تقدم يا تاخر زماني آن نيست زيرا كه ترتيب آيات در مصحف كنوني،براساس نظم نزولي نمي باشد.
مسك الختام بحث را قطعه اي از حديث شريفي ازاميرالمومنين(ع) قرارمي دهيم:
«... فماانزلت علي رسول الله (ص) آيه من القرآن الا اقراء نيها و املاها علي فكتبتها بخطي و علمني تاويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و خاصها و عماها و دعاالله ان يعطيني فهمها و حفظها...» (35: ج1، ص64)
پي نوشت ها :
*دكتراي علوم قرآن و حديث، مدرس دانشكده اصول الدين،تهران
1-(در منابع اهل سنت كلمه«قاص» آمده كه معناي «سخن پراكن يا داستانسرا» مي دهد ؛اما به نظر مي رسد كه اين هشدار درباره دانش ناسخ و منسوخ ،با «قاضي» تناسب بيشتري دارد.ازاين رو مي توان گفت كه به احتمال قوي، درمتون كهن سني ،اشتباه درقرائت، يا تصحيف در كتابت رخ داده است.
2-گويا وي،عبدالرحمن بن دأب از شاگردان ابوموسي اشعري بوده است.(11: ج24، ص9به نقل ازجمال الدين احمد-ابن المتوج-البحراني، الناسخ و منسوخ)
3-برنزول سوره نجم درمكه همه علما اجماع نموده اند:(20: ج1، ص28 تا 34)
4-چنان كه سيوطي ازابوعبيد،درفضائل القرآن؛و البيهقي،دردلائل النبوه؛و ابن الضريس،درفضائل القرآن نقل مي كند. (20: ج1، ص29).
5-كتابهاي علوم قرآني كه مبحث اسباب نزول نام برده شد؛دراين موضوع نيز به كار مي آيد
6-دانشگاه تهران،1344ش، بنياد علوم اسلامي، تهران، 1360ش.
7-مطبعه العلميه، قم، 1349ق. اين كتاب بانام «شناخت قرآن» به فارسي ترجمه و تلخيص شده است).
8-(تحقيق:دكترعبدالكبيرالعلوي،مكتبه الثقافه الدينيه،المغرب، 1992م.
9-تحقيق حسين سليم الداراني،دارالثقافه العربيه،دمشق، 1990م.
10-ترمذي ازاين روايت و روايت پيشين به «حسن صحيح» تعبيرمي كند و ابن ماجه عبارت آيه را نيز همانند نقل كتاب طبقات آورده است.
قرآن كريم.
1.ابن اثير.اسد الغابه في معرفه الصحابه. بيروت:دارالفكر.
2.ابن جوزي، عبدالرحمان. ناسخ القرآن و منسوخه.دمشق: دارالثقافه العربيه.
3.ابن سعد، محمد. الطبقات الكبري. بيروت:دارصادر.
4. ابن عربي،ابوبكر محمد. ناسخ و المنسوخ في القرآن الكريم. مغرب: مكتبه الثقافه الدينيه.
5.ابن فارس، احمد. مجمل اللغه. تحقيق: زهير عبدالمحسن سلطان. بيروت: موسسه الرساله.
6.ابن كثير،اسماعيل.تفسيرالقرآن العظيم. بيروت: دارالمعرفه.
7.ابن ماجه. الصحيح. بيروت: دارالفكر.
8. بحراني،سيد هاشم.البرهان في تفسير القرآن.قم:دارالكتب العلميه.
9.بخاري.محمد بن اسماعيل. الصحيح. بيروت: دارالفكر.
10.ترمذي، محمد بن اسماعيل. الجامع الصحيح. تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي. بيروت: دارالفكر.
11. تهراني، آقا بزرگ. الذريعه تصانيف الشيعه. تهران: مكتبه الاسلاميه.
12. خويي. سيد ابوالقاسم. البيان. قم: المطبعه العلميه.
13. رازي. محمد بن عمر. مفاتيح الغيب. بيروت: دارالفكر.
14. زرقاني، محمد عبدالعظيم. مناهل الرقان. بيروت: داراحياءالتراث العربي.
15.زركشي،محمد.البرهان في علوم القرآن. بيروت:دارالمعرفه.
16.سبحاني،جعفر.فروغ ابديت. قم: دانش اسلامي.
17.سجستاني، ابوداود.السنن. تحقيق: محمد محي الدين عبدالحميد. بيروت: دارالفكر.
18.سمرقندي،نصربن محمد. بحرالعلوم. بيروت: دارالكتب العلميه.
19. سيوطي، عبدالرحمان. لباب النقول في اسباب النزول.
20. ــــــــــــ .الاتقان في علوم القرآن. قاهره: الهيئه المصريه العامه.
21.ــــــــــــ . الدرالمنثور. بيروت: دارالفكر.
22. شوكاني،محمد بن علي. فتح الغدير. دمشق: دارابن كثير.
23. صنعاني، عبدالرزاق. المصنف. بيروت: المكتب الاسلامي.
24. طبري،محمد بن جرير. جامع البيان. بيروت: دارالفكر.
25. طوسي، محمد بن حسن. التبيان. نجف: المطبعه العلميه.
26.عاملي،سيد جعفر مرتضي. الصحيح من سيره النبي الاعظم. قم.
27. عسكري، سيد مرتضي. نقش ائمه در احياي دين. تهران: بدر.
28. عياشي،محمد بن مسعود.تفسير العياشي.بيروت:الاعلمي.
29. فارسي،حسن بن عبد الغفار.الحجه للقراء السبعه.بيروت: دارالمأمون.
30. فيروزآبادي، مجدالدين. القاموس المحيط. بيروت: دار احياء التراث العربي.
31.قاري، عبدالجليل. شرح كتاب الناسخ و المنسوخ.ترجمه:دكتر محمد جعفر اسلامي. تهران: دانشگاه تهران.
32. قاسمي، محمد جمال الدين. محاسن التاويل. بيروت: دارالفكر.
33. قربطي،محمد بن احمد. الجامع الاحكام القرآن.بيروت:دارالكتب العلميه.
34. كلبي،هشام بن محمد. الاصنام. ترجمه: سيد محمد رضا جلالي ناييني. تهران: تابان.
35. كليني، محمد بن يعقوب. الكافي. تهران: دارالكتب الاسلاميه.
36. متقي هندي،علي.كنزالعمال.بيروت: موسسه الرساله.
37.مجلسي،محمد باقر. بحارالانوار. تهران: اسلاميه.
38. محيسن، محمد سالم. في رحاب القرآن الكريم. بيروت: دارالجليل.
39. مختارعمر، احمد. معجم القرائات القرآنيه. تهران:اسوه.
40. نيشابوري، مسلم.الصحيح. تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي. بيروت: داراحياء التراث العربي.
منبع:نشريه سفينه،شماره 23