كنار نامش نوشت «شهيد» و رفت
نويسنده: يوسف اعلايي
خداحافظي نكرد. فكر ميكرد نقشهاش را عملي كرده و كسي متوجه رفتنش به جبهه نشده است، ولي بيچاره مادر كه شب گذشته خواب شهادت پسرش را ديده بود. آن روز بيشتر او را بوسيد و تا آخرين لحظه او را نگريست و با چشمان نگران خود، فرزندش را تا انتهاي كوچه بدرقه كرد.
چندسال قبل از شهادتش زير عكس خود نوشته بود «شهيد علي لطيفي» و همانطور كه دوست داشت، دوباره بعد از پايان دوران سربازي، راهي جبهههاي جنوب شد و دهم بهمنماه1365 در عمليات كربلاي پنج، در شلمچه، به آرزويش رسيد.
علي كه در كلاردشت متولد شده بود، دانشگاه بابل را به مقصد دانشگاه اصلي رها كرد و عارفانه و عاشقانه، عازم جبههها شد. دوستانش بارها از او شنيده بودند كه ميگفت: از خودم خجالت ميكشم. چرا كه دوستانم شهيد شدهاند و من ماندهام.
مجروح شدنش را پنهان كرده بود و اگر دوستش نميگفت، كسي باخبر نميشد.
عليجان! از اشك چشمان مادرت خجالت كشيدم. لرزش صدايش، پشتم را لرزاند. مگر ميشود علي را كه از تواضع، مهرباني، عطوفت، حيا، صداقت، صبر و استقامت شكل گرفته بود، فراموش كرد؟ نه، هرگز نميشود. درست است كه جايت امن و پاداشت عظيم است، ولي با داغ فراقت چگونه كنار بيايند؟ مادرت ميگفت: «وقتي به ياد پسرم ميافتم، صحراي كربلا و بر سر زدنهاي زينب(س) عذابم ميدهد و خود را فراموش ميكنم.»
وقتي از تربيت تو پرسيدم، حاج حسين(پدرت) جواب داد: «درست است كه من، خانواده و محيط، مهم بوديم، ول باور كنيد علي ملكوتي بود و خميرمايهاش به دنياي ديگري تعلق داشت... او معلم ما بود، نه ما...»
منبع: نشريه امتداد - ش 44
چندسال قبل از شهادتش زير عكس خود نوشته بود «شهيد علي لطيفي» و همانطور كه دوست داشت، دوباره بعد از پايان دوران سربازي، راهي جبهههاي جنوب شد و دهم بهمنماه1365 در عمليات كربلاي پنج، در شلمچه، به آرزويش رسيد.
علي كه در كلاردشت متولد شده بود، دانشگاه بابل را به مقصد دانشگاه اصلي رها كرد و عارفانه و عاشقانه، عازم جبههها شد. دوستانش بارها از او شنيده بودند كه ميگفت: از خودم خجالت ميكشم. چرا كه دوستانم شهيد شدهاند و من ماندهام.
مجروح شدنش را پنهان كرده بود و اگر دوستش نميگفت، كسي باخبر نميشد.
عليجان! از اشك چشمان مادرت خجالت كشيدم. لرزش صدايش، پشتم را لرزاند. مگر ميشود علي را كه از تواضع، مهرباني، عطوفت، حيا، صداقت، صبر و استقامت شكل گرفته بود، فراموش كرد؟ نه، هرگز نميشود. درست است كه جايت امن و پاداشت عظيم است، ولي با داغ فراقت چگونه كنار بيايند؟ مادرت ميگفت: «وقتي به ياد پسرم ميافتم، صحراي كربلا و بر سر زدنهاي زينب(س) عذابم ميدهد و خود را فراموش ميكنم.»
وقتي از تربيت تو پرسيدم، حاج حسين(پدرت) جواب داد: «درست است كه من، خانواده و محيط، مهم بوديم، ول باور كنيد علي ملكوتي بود و خميرمايهاش به دنياي ديگري تعلق داشت... او معلم ما بود، نه ما...»
منبع: نشريه امتداد - ش 44