نوري در تاريکي

شهيد شريف اشراف در 1316 هجري شمسي ، درشيراز متولد شد.وي در طفوليت پدر ومادرخود را از دست داد .وهمراه سه خواهرش ،بقيه ي زندگي را در منزل عمه خود سپري کرد. شريف ،تحصيلات خود را تا سال اول دبيرستان با موفقيت به پايان رساند و به واسطه ي علاقه اي که به شغل نظامي داشت دو سال آخر را در دبيرستان نظام شيراز
يکشنبه، 29 فروردين 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نوري در تاريکي
نوري در تاريکي
نوري در تاريکي






زندگي نامه

شهيد شريف اشراف در 1316 هجري شمسي ، درشيراز متولد شد.وي در طفوليت پدر ومادرخود را از دست داد .وهمراه سه خواهرش ،بقيه ي زندگي را در منزل عمه خود سپري کرد.
شريف ،تحصيلات خود را تا سال اول دبيرستان با موفقيت به پايان رساند و به واسطه ي علاقه اي که به شغل نظامي داشت دو سال آخر را در دبيرستان نظام شيراز گذراند.وي پس از پايان دوره دبيرستان به تهران نقل مکان کرد تادر دانشکده افسري ادامه تحصيل دهد. سه سال بعد؛به درجه ستوان دومي نايل شد، اما علاقه و ذهن پويايش بازهم اورابه ادامه تحصيل سوق داد. او با فراگيري زبان انگليسي و موفقيت درامتحان زبان ،براي گذراندن دوره هاي نظامي ، عازم آمريکا شد.
شريف پس از گذراندن دوره هاي مختلف از جمله تکاوري کوهستان ( رنجري )، چتربازي ، دوره مقدماتي و دوره عالي ، در پايان سال 1339 ، به وطن بازگشت . وي پس از ازدواج ، درهمان سال به شيراز منتقل شدودرآن جا در مقام استاد اسلحه شناسي ، کار خودرا آغاز کرد.
سال 1342 ،در مسابقات « سنتو» که دردانشکده ي افسري برگزار شد،شرکت کرد ودر قسمت تيراندازي با اسلحه کلت به مقام دوم دست يافت .بدين ترتيب توجه فرماندهان را به خود جلب نمود. استعداد وابتکار او در مسئوليت هايي که به عهده داشت ؛سبب جلب توجه لشکر گارد به وي شدو بدين سان در اواخر سال 1343 ،از شيراز به گارد منتقل شد. همسر شهيد اشراف دراين رابطه مي گويد : « از همان ابتدا من و شريف اشراف متوجه شديم زندگي ما با محيط گارد و افراد آن هيچ گونه هماهنگي و سازگاري ندارد ؛به همين دليل در انزواي کامل بوديم .جلسات و ميهماني ها و سرگرمي هاي آن ها ، به خصوص در باشگاه افسران ، خلاف شؤون زندگي ما بود و هرگز در آن مجالس شرکت نمي کرديم . بر خلاف آن چه رايج يود،اشراف پيوسته در گارد ، اسلام را تبليغ مي کرد . از جمله تبليغات او ، خريداري تعداد زيادي قرآن مجيد و تقسيم آن بين افسران و درجه داران بود. وقتي از او مي پرسيدم چرا اين کار را انجام مي دهيد ،مي گفت : « من اين قرآن ها را در اختيار افراد قرار مي دهم تا آنها مجبور شوند قرآن بخوانند . »
درآن زمان شريف اشراف ستوان يکم و استاد دوره ي تکاوري و کوهستان بود ودر اين رشته ها تدريس مي کرد. سر تيپ « شاهين راد» - فرماندهي لشکر 21 در زمان جنگ واز زرمندگان نامي ارتش که بعدها پس از فرماندهي مرکز آموزش 01 و دانشکده ي فرماندهي و ستاد ،به معاونت اطلاعات و عمليات نيروي زميني منصوب گرديد-نير درگارد خدمت مي کرد . وي درباره ي شريف اشراف مي گويد .
«تيمسار اشراف از معدود افسراني بود که از بعد معنوي بسيار غني بود ؛به طوري که نيمي از قرآن را حفظ کرده بود. اواز نظرجسماني نيز قوي بود و دوره ي تکاوري ،يعني يکي ازسخت ترين دوره هاي ارتش را با موفقيت طي کرد ودر اين فن به مقام استادي رسيدودر مقام استاد تکاوران ؛اين فن را تدريس مي کرد. از طرفي ديگر ،وي دوره هاي عملي و نظامي را هم گذرانده بود واز نظرعملي نيز فردي مطلع و آگاه به شمار مي آمد. »
سال 1347 شريف اشراف مبادرت به نوشتن قرآن با خط خود نمود ومعتقد بودکه هرگاه کار نوشتن قرآن به پايان رسد، عمر او نيز به پايان خواهد رسيد. دو سال بعد ، يعني سال 1349 ، براي گذراندن دوره ي عالي ،بار ديگر به شيراز منتقل شد. پس از پايان دوره با درخواست فرمانده مرکز پياده در همان يگان استقرار يافت و پس از سه سال براي گذراندن دوره ي فرماندهي و ستاد به تهران منتقل گرديد .پس از اتمام دوره ي فرماندهي و ستاد ؛همسرم را که از نظرنظامي و تخصصي مهارت بسياري داشت ،به دلايل نامعلوم به بدترين منطقه ي بد آب وهوا ، يعني شهر مرزي «خاش » واقع درسيستان و بلوچستان منتقل کردند؛اما پس از مدت 8 ماه ، ناگهان وي به دفتر ويژه اطلاعات به رياست « حسين فردوست » فرا خوانده شد. اين حرکات مشکوک و غير منطقي ؛ما را نسبت به رژيم طاغوت بدبين کرد؛اما بديهي بود که به علت ترس ونگراني از عواقب بعدي ،امکان هر سوالي مبني بر اينکه چرا اشراف به يک باره از منطقه بد آب و هوا به دفتر حفاظت فراخوانده شد براي ما غيرممکن بود.»
ازآن پس تا سال 1357 ،شريف اشراف در آن دفتر کار کرد.تا آن که پس از گذشت مدت کوتاهي از پيروزي انقلاب با ديگربه خدمت فراخوانده شدودر مقام فرمانده ي پادگان 06، کارخود را آغاز کرد. شش ماه بعد به معاونت لشکر 21 منصوب گرديد و سپس به طور داوطلب براي کمک به نجات کردستان،با عقيده ايجاد صلح ودوستي به سنندج رفت. هنگامي که اشراف به کردستان رفت،دوماه از نوشتن قرآن او مي گذشت او به دوستانش گفته بود که من از اين ماموريت زنده برنمي گردم .گويا شهادت به وي الهام شده بود.گردان دوم از لشکر1، ( بعدها لشکر 1و2 گارد ،لشکر 21 حمزه را تشکيل دادند.) به معاونت شريف اشراف ،در پادگان سردشت حضور داشت که قرار شد با گرداني ديگر تعويض شود. شهيد شريف اشرف ،براي نظارت بر تعويض دو گردان به کردستان عزيمت کرد.گردان تعويض شده هنگام بازگشت از پيرانشهر به سمت بانه ،ناگهان با گروهي از عناصر ضد انقلاب درگير شده ،دراين درگيري تعداد زيادي از جمله شريف اشراف به شهادت رسيدند.
سرتيپ2 « ابوالقاسم سمندر که در آن روز به وسيله ي بي سيم با شريف اشراف ارتباط داشته،مي گويد : «آخرين مکالمه اي که از شهيد اشراف شنيدم اين بود که او مردم بانه را به کمک فرا مي خواند.هم چنين گروه خود فروخته ي ضد انقلاب را که دربانه باعث درگيري شده بودند،به آرامش دعوت مي کرد.چند لحظه بعد صداي بي سيم چي را شيندم که مي گفتم : ديگر از روي پل نمي توانيم جلوتر برويم و ناگزير به ترک خود رو هستيم .»
بدين ترتيب شهيد اشراف در مقابل کمين دشمن ،شجاعان تا آخرين گلوله مقاومت کرده ،سرانجام يک هفته پس از عزيمت به منطقه اي کردستان ،در دي ماه 58 به درجه رفيع شهادت نايل آمد .
شهيد شريف اشراف بسيار متواضع و مهربان و هميشه به فکر پرسنل زير دست خود بود و همواره سعي مي کرد به مشکلات و درد دل آن ها رسيدگي کرده ،خواسته هايشان را انجام دهد. وي فردي مذهبي و مقيد بود . براي خانواده ي خودنيز همسري فداکار و پدري آرماني به شمار مي آمد .
مردي با خصوصيات انساني والا و شايسته که با تمام وجود به اسلام و ميهن خويش عشق مي ورزيد . سرانجام جان خود را درراه حفظ و بقاي استقلال مملکت در نبردهاي غرب کشور فدا نمود . همسر شهيد اشراف در بيان خاطراتش با اين شهيد بدين ترتيب ادامه مي دهد.
به خاطر دارم که روزي به زيارت بارگاه حضرت معصومه (س) رفته بوديم . پس از زيارت به موزه ي آن حضرت رفته ، قرآن هاي خطي بسياري را مشاهده کرديم . درحال تماشاي قرآن بوديم که متوجه شدم ، شريف ، کنجکاوي زيادي از خود نشان مي دهد . به او گفتم : « تو هم مي تواني قرآني خطي بنويسي .»
پس از بازگشت ،با توجه به پيش زمينه اي که در ايشان بود و نيرعلاقه فراوان وي به قرآن کريم ، به تهيه و تدارک نوشتن يک جلد قرآن کريم اقدام نمود .درهمان ابتداي نوشتن قرآن به من گفت :« هر وقت نوشتن قرآن تمام شود ، عمر من تمام مي شود » او نوشتن قرآن را در سال 1347 آغاز کرد و در سال 1358 به پايان رساند .اين قرآن هم اکنون با شمشير و لباس هاي او،در موزه شهداي بنياد شهيد موجود است.
شريف به من مي گفت : « از سال 1347 که شروع به نوشتن قرآن کردم ،تا سال 1357 که انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد .هر مسجدي که ساخته شده لااقل آجري از آن متعلق به من است .»
دکتر هنگامه اشراف دختر شهيد اشراف از خاطرات با پدر اينچنين مي گويد .
وقتي 12-10 سال داشتم ،روزي پدرم خاطرات دوران کودکي خود را با اشتياق خاصي براي ما تعريف کرد :
«وقتي 4-3 ساله بدوم . روزي مثل عاشورا ، مقداري آب از منبعي سرگذر نوشيدم و بدون اراده و يادگيري قبلي ، سلامي با ابا عبدالله الحسين (ع) دادم . » پدرم بيان مي کرد که اين
کاررا درحالي انجام داده که تا آن زمان هيچ کس به او ياد نداده بوده و کاملاً ناگهاني اين کلمات بر زبان وي جاري شده است .»
حال که من گذري به خاطرات کودکي ام مي کنم اين خاطره نظر مرا جلب مي کند . شهيد اشراف از همان ابتداي کودکي پيوند قلبي ،ذاتي و عرفاني با شهداي کربلا برقرار کرده بود و حاصل اين اخلاص وارادت شهادت وي در عيد قربان 1358 بود .آن چه شخصيت پدرم را از هم قطاران و هم لباسانش ممتاز و برجسته مي کرد،فقط تلاش در زمينه ي رزمي و جنگي و نظامي نبود ، بلکه به دليل روحيه خاص و والاي وي بود .
روزي در دوران کودکي ،که صبح زود براي رفتن به مدرسه بيدارشده بودم ،مشاهده کردم پدرم تعداد زيادي -حدود 80-70جفت -کفش زمستاني بچگانه تهيه کرده است . ازاو پرسيدم اين ها چيست ؟ وي پاسخ داد که براي بچه هاي تنها و يتيم تهيه کرده ام . با مشاهده اين اعمال ،پدر نزد من مردي بسياررئوف و مهربان و غم خوار زير دستان جلوه نمود .
همان گونه که خاطرنشان کردم ؛روحيه خاص وي ، او را از بسياري مردم ممتاز مي کرد. در زماني که هم و غم نظام طاغوتي ،دامن زدن به رفاه طلبي و استفاده ي هر چه بيشتر از لذايذ دنيا و خوشي هاي دروغين و زود گذر بود و فرهنگ دنيا طلبي ترويج مي شدو همچنين در سيستم ارتش آن زمان ؛ نماز خواندن و مذهبي بودن جرم محسوب مي شد ؛با اين حال وي بسيارمومن و معتقد بود .اعتقاد وي به اسلام ،ناشي از عشق و شناخت وي به قرآن کريم نبي اکرم (ص) ، ائمه اطهار (ع) و اهل بيت (ع) بود .
عشق و علاقه ي ايشان به قرآن مجيد بسيار زياد بود ؛به گونه اي که همواره قرآن را قرائت و تفسير مي نمود. بعدها نيز از کوچک ترين فرصت ؛ درمسافرت ؛محل کار و منزل ، براي نوشتن آيات قرآن استفاده مي کرد .ايشان درمهماني هاي خانوادگي کمتر شرکت مي کرد . يکي ازخاطراتي که از ايشان به ياد دارم ،زيارت مستمر آرامگاه امام زاده ها و حرم امام هشتم (ع) بود . در تهران حداقل هفته اي يک بار به زيارت امام زاده سيد ناصرالدين (ع) و شاه عبدالعظيم (ع) مي رفت. درشيراز نيز از زادگاه وي بود ؛به زيارت شاه چراغ (ع) احمد بين موسي (ع) و سيد علاء الدين (ع) مي رفت و هم چنين ارادت بسيارعجيب ايشان نسبت به ائمه اطهار و يادگار ان آن ها فراموش ناشدني و مثال زدني است .
در سال 1358 ، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ، که ايشان را براي کادر لشکر 21 حمزه دعوت کرده بودند ؛روزي متوجه شدم که پدر در حال نگارش قرآن با حالتي خاص اشک مي ريزد از وي علت آن را سوال کردم و ايشان چنين پاسخ داد:
« رفتن من به اترش براساس علاقه و ذوقي بود که به فنون نظامي و رزمي داشتم و به هيچ وجه انگيزه ي خدمت به نظام طاغوتي را در سر نداشتم ؛از اين رو ؛متاسفم و حسرت مي خورم که چرا بيشترعمرخدمتي ام در نظام طاغوت صرف شد .واي کاش خداوند متعال از ابتدا توفيق خدمت در ارتش جمهوري اسلامي را نصيب من مي نمود . »
به ياد دارم پدرم مدت ها قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ،با امام (ره ) و انقلاب همراه و هم آهنگ بود و به پيروزي حتمي انقلاب اسلامي يقين داشت و بدون هيچ واهمه در محافل دوستان و اطرافيان اظهار مي نمود که عمر دوره ي شاهنشاهي پايان يافته است . حتي شش ماه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ،در محيط کار خود ،نامه اي به همين مضمون تهيه و درآن از آيت الله خميني (ره ) حمايت کرده بود . البته مدت ها بود که تمام کارها و رفتارهايش در محيط کار،تحت نظربود؛ اما از آن جايي که هيچ مدرک قانوني ؛به جز اعتقادات راسخ به مکتب اسلام از ايشان نداشتند . کاري نمي توانستند انجام دهند . وي پس از پيروزي انقلاب نيز با جديت تمام مشغول به کارشد . نوشتن قرآن کريم به دست ايشان 10 سال به طول انجاميد .پدر هميشه متذکر مي شد : « زماني که اين يادگاري به پايان برسد ،عمرمن هم پايان مي يابد » و بسيار عجيب بود که بعد از اتمام قرآن ،روزي در آبان ماه 58، پدر از محل کار به منزل آمد و گفت که قصد رفتن به کردستان را دارد .من که درآن زمان 17 ساله بودم ،به شدت با رفتن ايشان مخالفت کردم . شايد به اين دليل که احساس مي کردم روز وداع نزديک است . وداع با نازنيني که تمام هستي من و خانواده ام بود .اما ايشان با وجود مخالفت ما ، بررفتن پافشاري مي کرد . چنين بود که دست تقدير ،ايشان را به خاک و زميني ديگر فرا خواند ودر آبان 1358 ، مصادف با روز عيد قربان ،در سر دشت به گونه اي ناجوان مردانه به دست مزدوران خائن ،شجاعانه به درجه ي رفيع شهادت نايل آمد .
منبع:نشريه فکه،شماره 75




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.