نوسازي Modernization

اصطلاح لاتين «مدرنيزاسيون» در ادبيات فارسي، معادلهايي چون نوسازي، مدرن شدن، متجدد كردن و نوين سازي و... پيدا كرده است. اين مفهوم از كلمه لاتين مُدُ Modo به معني همين حالا يا هم اكنون گرفته شده که بعد از جنگ جهاني دوم در دهه‌هاي 1950 و 1960 به عنوان رويكردي غالب در ادبيات علوم اجتماعي مطرح شده است .
شنبه، 4 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نوسازي Modernization
نوسازي Modernization
نوسازي Modernization

نويسنده: البرز للـه گانی، کارشناس روابط بین الملل




کلمات کلیدی: نوسازي، فرضيات تئوريك نوسازي، ايستارهاي سنتي، ايستارهاي مدرن

نوسازي Modernization

اصطلاح لاتين «مدرنيزاسيون» در ادبيات فارسي، معادلهايي چون نوسازي، مدرن شدن، متجدد كردن و نوين سازي و... پيدا كرده است. اين مفهوم از كلمه لاتين مُدُ Modo به معني همين حالا يا هم اكنون گرفته شده که بعد از جنگ جهاني دوم در دهه‌هاي 1950 و 1960 به عنوان رويكردي غالب در ادبيات علوم اجتماعي مطرح شده است .
نوسازي از منظر دانشمندان علم اقتصاد و سياست نيز تعريف شده است؛ اما جامعه‌شناسان در تعريف نوسازي معمولاً به ابعادي چون تفكيك و تمايز اجتماعي نقش‌ها و دگرگوني در كنش‌ها و غالب شدن كنش‌هاي عقلاني و منطقي در بين افراد جامعه توجه دارند. در نظر ويلبرت مور «مفهوم نوسازي بر دگرگوني كامل جامعه سنتي يا ما قبل مدرن ، با انواع تكنولوژي و سازمان اجتماعي مربوط به آن كه از ويژگي‌هاي يك اقتصاد پيشرفته و ثروتمند و از لحاظ سياسي داراي ثبات ، نظير اقتصاد كشورهاي پيشرفته دنياي غرب ، دلالت دارد.» سریل بلك نيز نوسازي را فرآيندي تاريخي مي‌بيند كه طي آن به سرعت نهادها، كاركردهاي متنوع و متغيري را بواسطه افزايش بي‌سابقه شناخت انسان و كنترل بر نيروهاي طبيعت كه همراه با انقلاب علمي است مي‌پذيرند. با ديد جامعه‌شناختي ماكس وبر نيز ، نوسازي با فرايند عقلانيت و عقلاني شدن جوامع ارتباط تنگاتنگي پيدا مي‌كند، چرا كه در اين ديدگاه، نوسازي حاصل عقلاني شدن جوامع انگاشته مي‌شود .

خاستگاه تاریخی

مكتب نوسازي را مي‌توان محصول تاريخي سه رويداد مهم در دوران بعد از جنگ جهاني دوم به شمار آورد.
اولين رويداد ظهور ايالات متحده به عنوان يك ابرقدرت بود. در حالي كه جنگ جهاني دوم موجب تضعيف ساير كشورهاي غربي مانند بريتانياي كبير، فرانسه و آلمان شده بود ، ايالات متحده قدرتمندانه از جنگ قدم بيرون گذاشت و با اجراي طرحی براي بازسازي اروپاي جنگ زده به يك رهبر جهاني مبدل گشت و در دهه 1950 ايالات متحده در واقع مسئوليت اداره امور همه جهان را بر عهده گرفت.
واقعه دوم، گسترش جنبش جهاني كمونيسم بود. اتحاد شوروي ، نفوذ خود را نه تنها در اروپاي شرقي ، بلكه حتي در چين و كره و قاره آسيا نيز گسترش داده بود.
رويداد سوم، تجربه امپراطوري‌هاي استعماري اروپايي در آسيا ، آفريقا و آمريكاي لاتين بود كه موجب ظهور شمار بسياري از كشور – ملت‌هاي جديد در جهان سوم گرديد. »

بنيادهاي تئوريك نوسازي

مكتب نوسازي از همان بدو پيدايش در جستجوي يك تئوري بود و براي توضيح نوسازي كشورهاي جهان سوم از دو نظريه «تكامل گرايي» و «كاركردگرايي» بهره گرفت.
بسياري از اعضاي برجسته مكتب نوسازي مانند دانيل لرنر ، ماريون لوي ، نيل اسملسر ، ساموئل آيزنشتات و گابريل آلموند در چارچوب نظريه كاركردگرايي مي‌انديشيدند و مطالعات آنها در مورد نوسازي به نوعي از ويژگي‌هاي كاركردگرايانه برخوردار گرديد.

فرضيات تئوريك نوسازي:

1- نوسازي يك فرايند مرحله به مرحله است؛ جوامع ، نوسازي را از يك مرحله ابتدايي ، ساده و سنتي آغاز كرده و حركت خود را به يك مرحله پيچيده، مدرن و با ساختارهاي متمايز و افتراق يافته به پايان مي‌برد؛
2- نوسازي، يك فرايند تجانس آفرين است و گرايش به همگرايي در ميان جوامع را افزايش مي‌دهد؛ چنانكه لوي عنوان مي‌كند، هر چه زمان پيش مي‌رود، آنها و ما به طور روزافزوني شبيه خواهيم شد. الگوهاي نوسازي به گونه‌اي هستند كه هر چه جوامع نوگراتر شوند بيشتر شبيه يكديگر مي‌شوند.
3- نوسازي يك فرايند اروپايي شدن است. تلقي اين نظريات چنين است كه چون كشورهاي اروپاي غربي و ايالات متحده پيشرفته‌ترين كشورهاي جهان هستند ، ساير كشورها بايد از آنها تقليد كنند.
4- نوسازي يك فرايند غير قابل بازگشت است. به عبارت ديگر همينكه كشورهاي جهان سوم در تماس با غرب قرار گيرند ديگر نمي‌توانند از حركت به سوي نوسازي اجتناب ورزند.
5- نوسازي يك فرايند رو به پيشرفت است.
6- نوسازي يك فرايند طولاني است و يك تغيير تدريجي و تكاملي است نه يك تحول انقلابي .»

نقد مكتب نوسازي

نظريه نوسازي عمدتاً مبتني بر تمايز ميان سنت و مدرنیته است. انگاره اصلي اين نظريه آن است كه توسعه بر حول محور استارها و ارزش‌ها مي‌چرخد و جوامع سنتي را افرادي اداره مي‌كنند كه ذهنيت سنتي دارند؛ بنابراين براي پذيرش نوآوري آمادگي ندارند. در حالي كه جوامع مدرن نياز به ذهنيت مدرن و كساني دارند كه مشتاقند چيزهاي نو را تجربه كنند. «مشكل اول تمايز بين سنت و مدرنیته است كه چنان ناپرورده است كه به لحاظ نظري اصلا كارساز نيست، چون محتمل است كه منافع مادي روشني در وراي بعضي از ايستارها و ارزش‌هاي سنتي قرار داشته باشد هم چنان كه منافعي در وراي بعضي از ارزشهاي مدرن قرار دارد.
دومين انتقاد اصلي اين است كه نظريه نوسازي گرايش به آن دارد تا نقشي كه طبقه و ساير منافع در ارتقاء‌ يا بازدارندگي توسعه دارند، را ناديده بگيرد .
منبع: اندیشکده روابط بین الملل




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.