توحید نظری و توحید عملی
نويسنده: شهید مرتضی مطهری
ایاک نعبد و ایاک نستعین: پروردگاراتنها و تنها ترا میپرستیم و تنها و تنها از تو استعانت میجوئیم.
با اینکه انسان گمان میکند; که توحید یکی از مسائل اسلام است و هزاران مسئله دیگر در اسلام در کنار توحید قرار گرفته است، ولی وقتی با نگاهی دقیقتر مینگرد میبیند اسلام سراسرش توحید استیعنی تمام مسائل آن چه آنها که مربوط به اصول عقائد است و چه آنها که به اخلاقیات و امور تربیتی و یا به دستور العملهای روزانه ارتباط دارد همگی یکجا و یکپارچه توحید است.
در منطق اصطلاحی وجود دارد که میگویند. تحلیل و ترکیب این دو کلمه که در آنجا در فکر بکار میرود از علوم طبیعی اتخاذ شده است. و مراد این است که همانطور که در عالم ماده تجزیه و ترکیب است، یعنی همه مرکبات تجزیه میشود به عناصر اولیه و اگر آنعناصر را ترکیب کنند دو مرتبه آن مرکب تشکیل میگردد، و در اندیشهها و فکرها نیز همین طور است. تمام اندیشههها و افکار بشر را فیلسوفان میگویند به اصل عدم تناقض بر میگردد. یعنی اگرتحلیل و تجزیه بکنند، بازگشتبه این اصل مسلم بدیهی مینماید.
در اسلام چنین اصلی وجود دارد که همان توحید است، یعنی تمام مبانی اسلامی را اگر تحلیل کنیم بازگشتبه توحید میکند.
اگر نبوت و معاد را که دو اصل دیگر از اصول اعتقادی هستند و یا امامت را مورد تحلیل قرار دهیم در شکل دیگر، توحید است. و اگر دستورهای اخلاقی و یا احکام اجتماعی اسلامی را مورد بررسی قرار دهیم در شکل دیگر، توحید است. و اگر دستورهای اخلاقی و یا احکام اجتماعی اسلامی را مورد بررسی قرار دهیم در شکل توحید خودنمائی میکنند.
ما این بحث را اینک بهمین مقدار اکتفاء میکنیم و تفصیل بیشتر آن را به مورد دیگری ایکال مینمائیم. در تفسیر المیزان، در موارد متعددی این مطلب بیان شده است.
نکتهای که میخواهم تذکر دهم این است که در سوره حمد آنچه از اول سوره تا این جا آمده است مربوط به نوع اول یعنی توحید نظری است، و از این جا (ایاک نعبد) به بعد بیان توحید عملی است. اینجا است که انسان بع عظمتبیمانند این سوره کوچک پس میبرد و نمونه واضحی از اعجاز این کتاب کریم را دراین سوره کوچک درمییابد. راستی انسان نمیتواند از شگفتخودداری نماید، که چگونه بر زبان مردی امی و درس نخوانده و در محیط امیت و بیسوادی و بیخبری از علم و فرهنگ این چنین سخنانی جاری میشود که از نظر عمق و ژرفا بزرگترین حکمای الهی را به فکر فرو میبرد و از نظر عذوبت و سلاست در حدی است که انسان هرگز از تکرار آن سیر نمیشود.
توضیح مطلب این که:
جملهها و کلماتی که از اول سوره تا «مالک یوم الدین» گذشت; یک سلسله مسائل شناختی درباره خداوند مطرح ساخت. او «الله» است، او «رحمان» است، او «رحیم» است، او «رب العالمین» است، او «مالک یوم الدین» است. به علاوه او ذاتی است که «محمود» علی الاطلاق است، همه حمدها و سپاسها به او تعلق دارد.
راستی تمام الهیات در این چند کلمه گنجانیده شده است. عمدهترین مسائل الهی در این چند کلمه طرح شده است.
علمای و حکماء اسلام به حق استنباط کردند که طرح این مسائل از طرف قرآن، دعوت به غور در عمق و ژرفای این حقایق است، قرآن نمیخواهد که ما صرفا با لقلقه زبان این کلمات را بر زبان آوریم بلکه میخواهد حقایق اینها را درک نمائیم.
آن که در نماز خود خدا را با این اوصاف یاد میکند در حقیقت در مقام ارعای ناختخداوند به این اسماء و صفات است.
شناخت این که او «الله» استیعنی ذات کامل و شایسته پرستش که همه موجودات عالم بالفطره متوجه اویند. به عبارت دیگر شناخت و اقرار و اعتراف به موجودی که کامل مطلق است، نقص، کاستی و نیستی و نیاز را در او راهی نیست، و به همین دلیل همه چیز از او و متوجه او و به سوی او است.
شناخت آنکه او رحمن است که جدا بایستی (چنانکه بحث کردیم) انسان اندیشهاش را بسیار دقیق و لطیف کند تا بتواند خدا را باین صفتبشناسد. یعنی درک کند که سراسر وجود، مظهر رحمانیت ذات حق است، آن چه ازا و صدور مییابد جز خیر و رحمت نیست، هیچ موجودی از آن جهت که موجودی است از آن جهت که منتسب به ذات حق استیعنی از آن جهت که عینی و واقعی است جز خیر و رحمت نیستشریت و نقمت از جنبههای عدمی و نسبی و اضافی اشیاء است نه در جنبههای وجودی و فی نفسه آنها. (1)
شناخت آن که او رحیم است. بندهای که خدا را با این صفت میخواند ادعا میکند که با این مرحله از معرفت و شناخت رسیده که نه تنها نظام خلق و صدور اشیاء را تشخیص میدهد که مظهر ذات حق است، نظام بازگشت اشیاء به سوی حق نیز نظام خیر و رحمت استیعنی موجودات از رحمت آمده و به رحمتباز میگردند.
این به معنی سبقت و تقدم رحمتبر غضب و نقمت است و به تعبیر دیگر: نقمت و عذاب نیز اگر درستشناخته شود رحمتی است در لباس نقمت.
به عبارت دیگر:
خداوند متعال دارای صفات جمال و صفات جلال است. صفات جمال از قبیل علم و قدرت و حیات و جود و رحمت، و صفات جلال از قبیل قدوسیت، جباریت، منتقمیت و امثال اینها.
خدواند متعال در مرتبه ذات خود دارای دوگانگی نیست که مثلا نیمی از ذاتش رحمت و خیر و جود و ربوبیتباشد و نیم دیگر قدوسیت و جباریت و انتقام. و همچنین خداوند از همان حیث و در همان مرتبهای که خیر و جود و رحمت است جبار و منتقم نیست، بلکه نوعی تقدم و تاخر میان اسماء و صفاتش حکمفرما است.
اهل حکمت و معرفت تحقیقات بسیار جالب و عمیقی در این زمینه کردهاند که از باارزشترین محصولات اندیشه بشری است و تنها افرادی که از قریحهای سرشار توام با تعمقی فراوان و پیگیریی خستگی ناپذیر برخوردار بودهاند به عمق این حقایق رسیدهاند.
آری نوعی تقدم و تاخر میان اسماء و صفات پروردگار حکمفرماستیعنی بعضی از اسماء و صفات زائیده و مولود بعضی دیگر است. بطور کلی صفات جمالیه بر صفات جلالیه تقدم دارند صفات جلالیه مولود و زائیده صفات جمالیه است. آنکه جباریت و منتقمش بر هر چیز دیگر تقدم دارد «یهو» خدای ساختگی یهود است، نه «الله» خدای واقعی جهان و معرفی شده از طرف قرآن.
اینجاست که به خوبی میتوان درک کرد که چرا «بسم الله» قرآن با رحمان و رحیم توام است نه مثلا با جبار منتقم، زیرا نمایش هستی از نظر قرآن، نمایش الله رحمان رحیم است. و حتی جباریت و منتقمیت نیز شکلی دیگر از رحمانیت و رحیمیت است.
البته پیداست که رحمت رحیمیه، یعنی رحمتی که موجودات در بازگشتبه سوی حق مشمول آن میشوند، در درجه اول شامل حال اهل ایمان استیعنی آنها هستند که آنچه به آنها میرسد ظاهرا و باطنا رحمت است. رحمتی است در صورت رحمت نه در صورت نقمت، رحمتی است مطلق نه نسبی.
اینکه گفته میشود فرق رحمان و رحیم این است که رحمان مربوط به دنیاست و رحیم مربوط به آخرت، یا گفته میشود که رحمان شامل همه مردم اعم از کافر و مؤمن میشود اما رحیم شامل حال مؤمنین میگردد مقصود همان است که قبلا توضیح دادیم.
دنیا و آخرت از آن نظر که دو جهانند با یکدیگر فرق دارند که یکی اعتبار رحمت را از ماده و تبصره «رحمان» و دیگری ازم اده یا تبصره «رحیم» یا مثلا رحمتهای مشترک کافر و مؤمن از یک ماده و یا تبصره تامین شده باشد و رحمتهای خاص اهل ایمان از ماده یا تبصره دیگر.
جهان هستی اینچنین تقسیمات ندارد; تقسیم هستی از نظر رحمت این است که جهان «آمده» دارد و «بازگشتن» . جهان «از اوئی» دارد و «به سوی اوئی» . خداوند رحمان ستیعنی آمدن و «از اوئی» جهان مظهر رحمت است، و خداوند رحیم استیعنی بازگشتن و «به سوی اوئی» جهان نیز مظهر رحمت است. حتی جهنم و عذاب الهی که مظهر جباریت و انتقام الهی است نیز مولود رحیمیت او است. در اینجا بیش از این نمیتوان توضیح داد.
او مالک یوم الدین است. در اینجا معرفت و شناخت دیگری مطرح است.
بنده مدعی شناختسر انجام آفرینش استیعنی آن که او میداند روز جزائی است و در این روز منکشف خواهد شد که هیچ اسباب و وسیلهای اصالت نداشته و ملک ومالک بالاصله خداوند بوده است.
اینها همه با آن تفسیرهائی که قبلا گفته شد، در قلمرو توحید نظری است، یعنی توحیدی که از مقوله شناخت است و این شناختها فوقالعاده لازم و ضروری است. و هیچگاه نباید گفت که این مرحله یک مرحله ذهنی است و ضرورتی ندارد خیر، بلکه در اسلام شناختخودش اصالت دارد و تا این مرحله نباشد انسان در عمل پیش نخواهد رفت.
اما آیا مرحله کافی است؟ یعنی اگر انسان فقط بشناسد و بفهمد موحد محسوب شده است؟
خیر; بلکه این شناختن و فهمیدن مقدمه شدن است. یعنی باید بشناسد و بفهمد تا بشود. (توحید عملی)
آنگاه که میگوئیم ایاک نعبد توحید عملی را آغاز نمودهایم و میخواهیم اظهار یگانه شدن کنیم.
در قدیم راهها و جادهها این طور نبود که مانند امروز بوسیله ماشینهای راه سازی اول راه را بسازند بعد روی آن راه بروند، بلکه راهها با رفتن ساخته میشد و لذا در روزهای اول بطوری بود که سنگریزهها خرد و نرم میشدند و مقاومتی در مقابل عابرین نداشتند، پای انسانها و حیوانها را آزار نمیدادند بلکه رام و آرام بودند، در حالیکه راهی که بیراهه بود سنگها زیر پا نا آرام و عاصی بودند. این طریق یعنی راهی که نرم و رام شده بود میگفتند: طریق معبد. (2)
انسان عبد و معبد یعنی کسی که رام و تسلیم و مطیع است و هیچ گونه عصیانی ندارد. این گونه بودن یعنی رام و مطیع بودن. یک ذره عاصی نبودن، حالتی است که انسان باید فقط نسبتبه خداوند داشته باشد. عبد خدا بودن یعنی این حالت را نسبتبه ذات حق و فرمانهای ذات حق داشتن. و اما توحید در عبد بودن و در عبادت، به معنی این است که در مقابل هیچ موجود دیگر و هیچ فرمان دیگری این حالت را نداشته باشد، بلکه نسبتبه غیر خدا حالت عصیان و تمرد داشته باشد. پس همواره انسان باید دو حالت متضاد داشته باشد، تسلیم محض خدا، و عصیان محض غیر خدا. این است معنی ایاک نعبد خدایا تنها تو را میپرستیم و غیر تو را نمیپرستیم.
باید توجه داشت اطاعت آنهائیکه خداوند دستور اطاعت آنها را داده مثل پدر و مادر امام و رهبر جامع شرایط، همه در واقع اطاعتخدا است. زیرا چون خدا گفته است اطاعت میکنیم هر رشتهای که به اینجا برسد عبادت خدا است، ولی هرچه در کنار خدا قرار بگیرد، یعنی در عرض خدا قرار بگیرد نه در طول، شرک است.
1- افرایت من اتخذ الهه هواه (فرقان 43)
آیا دیدی آن کس را که هوای نفس خودش را معبود خودش قرار داده است.
در این آیه انسان شهوت پرست مشرک شمرده شده است مثنوی گوید:
مادر بتها بت نفس شماست جونکه آن بت ما را و این بت اژدهاست
آهن و سنگ است نفس و بتشرار آن شرار از آب میگیرد قرار
سنگ و آهن زآب کی ساکن شود آدمی با این دو کی ایمن شود
پس از آن جا که میگوئیم ایاک نعبد و معبودیت غیر خدا را نفی میکنیم، مدعی این مطلب شدهایم که خدایا ما به فرمان تو هستیم نه به فرمان میلها و هواها و هوسها و شهوتهای خودمان.
2- اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله (سوره توبه آیه 31)
در حالیکه یهودیان و مسیحیان را مذمت میفرماید میگوید! آنان بدون آنکه مستندی از امر خدا داشته باشند، حبرهای خودشان (حبر عالم یهود را گویند) و راهبهای خودشان را، خدای خویش قرار دادهاند و پرستش میکنند.
میدانیم یهودیان و مسیحیان علما و مقدسین خود را به آن شکل که بتپرستها بت را عبادت میکردند عبادت نمیکردند. یعنی آنها را مثلا سجده نمیکردند بلکه همینقدر بود که در مقابل آنان متعبد بودند، یعنی بدون آن که از طرف خداوند اجازه داشته باشند مطیع و تسلیم آنها بودند و در حقیقت مطیع میلها و هواهای نفسانی آنها بودند، هر چه آنان به میل و هوای خود میگفتند اینها میپذیرفتند. خداوند در آنجا میفرماید اطاعت از حقوق خاصه پروردگار است و هر کس که دستور دهد م شود اطاعت کرد. حبرها و راهبها را که خدا دستور نداده چرا اطاعت میکنند؟
پس آنجا که میگوئیم ایاک نعبد یعنی خدایا، هیچ گروهی را به نام روحانی و به نام قدیس و به نام دیگر عبادت نمیکنیم، کورکورانه اطاعت نمیکنیم، هر کس را تو فرمان دادهای اطاعت کنیم میکنیم و هر کس را که تو فرمان ندادهای اطاعت نمیکنیم.
اگر رسول خدا را اطاعت میکنیم از آن جهت است که تو صریحا فرمان او را واجب کردهای.
اگر ائمه اطهار را به عنوان اولی الامر اطاعت میکنیم چون تو فرمان دادهای. اگر فرمان مجتهدان جامع الشرایط یعنی علمای متقی عادل آگاه را اطاعت میکنیم به حکم این است که پیغمبر و ائمه اطهار که فرمانشان را تو واجب الطاعه کرده ای به ما این چنین دستور دادهاند. 3- قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (سوره آل عمران آیه 64)
این همان آیهایست که رسول الله درسال 5 یا 6 هجری بصورت بخشنامه به سران کشورهای دنیا فرستاد.
بگو اهل کتاب، ای کسانی که خودتانرا به یک کتاب آسمانی مستند میکنید، هنگی بیائید بسوی یک حقیقتی که برای همه ما علی السویه است، نه ما میتوانیم بگوئیم بما اختصاص دارد و نه شما میتوانید ادعا کنید مخصوص شماست، و آن «الله» است. بیائید هیچ چیزی را شریک او قرار ندهیم. تا آنجا که میفرماید:
و الا یتخذ بعضنا بعضا...
برخی از ما برخی دیگر را «رب» و صاحب اختیار نگیریم، هیچ کدام دیگری را عبادت و اطاعت نکنیم، معبود و مطاع نگیریم، تنها خدا را «رب» و معبود و مطاع بدانیم و بس.
این نیز یکی دیگر از مظاهر توحید عملی قرآن است که میفرماید: هیچ انسانی انسان دیگر را رب خودش قرار ندهد و انسانی انسان دیگر را مربوب خوی نسازد. پس معنی ایاک نعبد این است: خدایا تنها ترا «رب» و مطاع قرار میدهیم و هیچ معبود اجتماعی نداریم و هیچ انسانی را و فرمان انسانی را در برابر تو و فرمان تو مطاع قرار نمیدهیم.
4- و تلک نعمة تمنها علی ان عبدت ان بنی اسرائیل (شعراء 22)
موسی بن عمران وقتی که با فرعون روبرو شد و او را دعوت کرد فرعون با خشونت گفت: تو همان کسی هستی که در خانه ما بودی و در زیر دست ما بزرگ شدی. و ان کار مهم و زشت (مراد همان کشتن قبطی است) را انجام دادی. موسی جواب داد: حال این منت را بر سر من گذاشت در مقابل اینکه بنیاسرائیل را بنده خودت قرار دادهای؟ یعنی آیا تو میگوئی من هیچ نگویم در مقابل این عملت که بنی اسرائیل را بنده ساختهای؟!
ملاحظه میکنید که حضرت موسی، فرعون مآبی یعنی همان استبداد فرعون را تعبید نامیده است. بنی اسرائیل هیچگاه فرعون را سجده نمیکردند، بلکه فرعون آنها را ذلیل ساخته و به اطاعت اجباری و کار اجباری و بهرهکشی وادار کرده بود و هر نوع حق اختیار و آزادی را از آنها سلب نموده بود. آنها عملا در مقام فرعون رام و مطیع بودند. پس ایاک نعبد یعنی خدایا تن به تبعیدها و تذلیلها و اطاعتهای اجباری و بهرهکشی و سلب حق و اختیار و آزادی نمیدهیم.
اینها نمونههائیست که در قرآن آمده است و نمیتوان روشنگر معنای توحید عملی باشد. توحید عملی همان است که در اصطلاح علمای اسلامی توحید در عبادت میگویند که مراد توحید در عینیتخارجی است. یعنی آنکه واقعیت وجود انسان هم یگانه شده باشد.
خلاصه آنکه در اسلام کافی نیست که مسلمان تنها در مرحله فکر و اندیشه موحد باشد و خدا را در ذات و صفات و افعال به یگانگی بشناسد و بداند و درک کند که اگر به او پیشنهاد کنند که درباره خدا شناسی بحث کند، بتواند 6 ماه در اطراف خدا سخن بگوید، این چنین شخصی نیمی از توحید را دارد، و نیم دیگر آن است که در عمل یگانه گرا باشد، بلکه یگانه شده باشد. آن هنگام که خدا را با تمام اوصاف شناخت و در اطاعت و تسلیم نیز یگانه بود میتوان گفت موحد است.
همانطور که قبلا اشاره کردیم، این جاست که به عظمتسوره حمد پی میبریم و راستی شگفت آور است که چگونه شخصی که هیچگاه درعمرش درس نخوانده و با فیلسوفی برخورد نکرده و هیچ دانشمندی را ملاقات ننموده، بتواند در اولین سوره کتابش کلمات را طوری تنظیم کند که تمام مکتبش را در یک قطعه کوچک بگنجاند، توحید نظری را در چند جمله کوتاه و در کمال اوج و تعالی بیان کند و توحید عملی را در یک جمله کوتاه ایاک نعبد نشان دهد!!
در این جمله روی این بیان، همان ایمان و کفری که از شعار توحید استفاده میشود، گنجانده شده است مسلمانان که میگوید: لا اله الا الله در آن واحد یک ایمان و یک کفر را ابراز میدارد: ایمان به خداوند و کفر به غیر خدا.
در آیة الکرسی میخوانیم: لا اکراه فی الدین، قد تبین الرشد من الغی، فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی (بقره 256)
اینک که حقیقت آشکار شده، هیچگونه اجبار و اکراهی در کار نیست، آنکس که مومن به الله باشد در حالیکه در همان آن کافر به طاغوت، (آنچه که مظهر طغیان است) باشد، آنکس، رستگار گشته و عروة الوثقی یعنی دستگیره محکم را چنگ زده است.
ایمان در اسلام، بدون کفر عملی نیست، بلکه همواره بایستی در کنار تسلیم به خداوند، انکار مظاهر طغیان قرار گیرد، تا ایمان کامل گردد.
خدایا ما مردم جامعه توحیدی در حرکتی هماهنگ همه با هم بسوی تو و گوش بفرمان تو روانیم.
این جمله مفید توحید در استعانت است. توحید در استعانتیعنی تنها از او کمک خواستن و تنها از او استمداد کردن و تنها به او اعتماد کردن. ممکن است در اینجا سوالی مطرح شود و میتوان این سؤال را به دو گونه مطرح کرد: یکی از نظر اصل استمداد و استعانت. از نظر علماء تعلیم و تربیت و علماء «اخلاق» ، انسان باید اعتماد به نفس داشته باشد. اعتماد به غیر و استعانت و استمداد از غیر انسان را موجودی اتکالی و ضعیف میسازد بر خلاف اعماد به نفس که قوا و نیروی انسان را بیدار و زنده میکند.
طبق این اصل باید به خود تکیه داشت نه به غیر اعم از این که آن غیر خدا باشد یا غیر خدا. به همین دلیل علماء امروز «توکل» را که اعتماد به خدا است و موجب سلب اعتماد از خود است نفی میکنند و غیر اخلاقی میشمارند.
ممکن است این سؤال بصورت دیگری مطرح شود و آن این که چرا نباید از غیر خدا استعانت و استمداد جست اینکه غیر خدا را نباید عبادت کرد منطقی است و اما اینکه از غیر خدا نباید استعانت و استمداد جست چه منطقی دارد؟ خداند، عالم را عالم اسباب قرار داده و ما انسانها را به انسانهای دیگر و به اشیاء دیگر نیازمند ساخته است و ما ناچار برای رفع نیازهای خود باید از اشیاء دیگر و از انسانهای دیگر در زندگی کمک بگیریم و استمداد کنیم.
درپاسخ این سؤال باید بگوئیم که مطلب چیز دیگری است. و اینطور نیست که هر گونه کمک گیری از غیر خدا و اعتماد به غیر قبیح باشد; خیر، بلکه خداوند اصولا انسان را موجودی نیازمند به غیر خلق کرده یعنی جامعه انسانها اینطور است که هر کس به دیگری محتاج است و اینکه میبینم درسفارشات اسلامی دائما امر به تعاون میکنند نمایانگر همین حقیقت است.
در قرآن مجید میفرماید:
تعاونوا علی البر و التقوی (مائده 2)
در کارهای نیک یکدیگر را مدد برسانید، کلمه تعاون از ماده عون است. اگر استعانت از غیر، در هیچ حدی جایز نبود پروردگار سفارش به تعاون نمیکرد، بلکه میرساند: شما بیکدیگر محتاج هستید و لذا بایستی یکدیگر را مدد و یاری کنید.
شخصی در حضور حضرت امیر به این تعبیر دعا کرد; خدایا مرا محتاج خلق خودت نگردان!
حضرت فرمود:
دیگر اینطور نگو; عرض کرد پس چه بگویم; فرمود بگو خدایا مرا محتاج بدان خلق خودت قرار نده. و منظور این است که جمله اول نشدنی است زیرا نحوه خلقت انسان، این طور است که همواره در پیش برد زندگی دنیائی خودش بدیگران نیازمند است. پس در جمله ایاک نستعین نمیگوید که انسان نباید استمداد از دیگران بجوید. پس مطلب چیست؟
آنچه این آیه شریفه میرساند این است که: آن اعتماد نهائی و آن تکیهگاه قلب انسان یعنی آنچه که در واقع و نفس الامر انسان به آن تکیه دارد بایستی خدا باشد و آنچه که از آنها در دنیا استمداد میجوید آنها را به عنوان وسیله بداند. و بداند که حتی خود انسان قوای وجودی او، نیروی بازوی او نیروی مغزی او همه و همه وسائلی هستند که خداوند آفریده و در اختیار او نهاده است و سررشته در دست او است. و لذا چقدر انسان در دنیا به وسایلی اعتماد میکند ولی بعد میبیند که بر خلاف انتظارش آن وسیله کمکی که باید بکند انجام نداد.گاهی میشود که بقوای خویش اعتماد میکند و میبیند که حتی آنها نیز تخلف میورزند. تنها قدرتی که اگر انسان به او تکیه کند و برنامهاش را با او تنظیم کند هیچ نگرانی نخواهد داشتخدا است.
نوشتهاند که در یکی از جنگها رسول اکرم(ص) از لشکر کناره گرفت و در روی تپهای در حدود اردوگاه خودش استراحت کرد و بخواب رفت. اتفاقا یکی از افراد شجاع دشمن در حالیکه مسلح بود و گردش میکرد نگاهش به رسول الله افتاد و او را شناخت و بسیار خوشحال شد از این که او را تنها یافته و الان او را خواهد کشت.
در حالیکه رسول الله خوابیده بود وی بالای سرش ایستاد و فریاد کشید:
محمد! تو هستی؟ حضرت نگاهی کرد و فرمود: آری من هستم. گفت: چه کسی میتواند ترا از دست من نجات دهد؟ رسول الله بدون درنگ فرمود: خدا!!
آن مرد که چنین انتظاری نداشت گفت الان بتو نشان خواهم داد و یک قدم عقب رفت تا ضربتخود را قویتر بزند. ناگهان پایش به سنگی اصابت نموده و محکم به زمین خورد! حضرت بسرعت از جای برخاست و بالای سرش ایستاد و فرمود: چه کسی ترا از دست من میتواند نجات بدهد؟ اینجا بود که آن مرد از روی فتانت پاسخ داد: کرم تو! و رسول الله او را عفو فرمود.
غرض این است که معنی این جمله نه آن است که انسان در جهان به هیچ وسیلهای نباید دست استمداد دراز کند بلکه بایستی در عین استمداد مسبب الاسباب را نیز بشناسد و بداند که سر رشته وسائل و اسباب در دست او قرار دارد.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/خ
با اینکه انسان گمان میکند; که توحید یکی از مسائل اسلام است و هزاران مسئله دیگر در اسلام در کنار توحید قرار گرفته است، ولی وقتی با نگاهی دقیقتر مینگرد میبیند اسلام سراسرش توحید استیعنی تمام مسائل آن چه آنها که مربوط به اصول عقائد است و چه آنها که به اخلاقیات و امور تربیتی و یا به دستور العملهای روزانه ارتباط دارد همگی یکجا و یکپارچه توحید است.
در منطق اصطلاحی وجود دارد که میگویند. تحلیل و ترکیب این دو کلمه که در آنجا در فکر بکار میرود از علوم طبیعی اتخاذ شده است. و مراد این است که همانطور که در عالم ماده تجزیه و ترکیب است، یعنی همه مرکبات تجزیه میشود به عناصر اولیه و اگر آنعناصر را ترکیب کنند دو مرتبه آن مرکب تشکیل میگردد، و در اندیشهها و فکرها نیز همین طور است. تمام اندیشههها و افکار بشر را فیلسوفان میگویند به اصل عدم تناقض بر میگردد. یعنی اگرتحلیل و تجزیه بکنند، بازگشتبه این اصل مسلم بدیهی مینماید.
در اسلام چنین اصلی وجود دارد که همان توحید است، یعنی تمام مبانی اسلامی را اگر تحلیل کنیم بازگشتبه توحید میکند.
اگر نبوت و معاد را که دو اصل دیگر از اصول اعتقادی هستند و یا امامت را مورد تحلیل قرار دهیم در شکل دیگر، توحید است. و اگر دستورهای اخلاقی و یا احکام اجتماعی اسلامی را مورد بررسی قرار دهیم در شکل دیگر، توحید است. و اگر دستورهای اخلاقی و یا احکام اجتماعی اسلامی را مورد بررسی قرار دهیم در شکل توحید خودنمائی میکنند.
ما این بحث را اینک بهمین مقدار اکتفاء میکنیم و تفصیل بیشتر آن را به مورد دیگری ایکال مینمائیم. در تفسیر المیزان، در موارد متعددی این مطلب بیان شده است.
توحید نظری و توحید عملی:
نکتهای که میخواهم تذکر دهم این است که در سوره حمد آنچه از اول سوره تا این جا آمده است مربوط به نوع اول یعنی توحید نظری است، و از این جا (ایاک نعبد) به بعد بیان توحید عملی است. اینجا است که انسان بع عظمتبیمانند این سوره کوچک پس میبرد و نمونه واضحی از اعجاز این کتاب کریم را دراین سوره کوچک درمییابد. راستی انسان نمیتواند از شگفتخودداری نماید، که چگونه بر زبان مردی امی و درس نخوانده و در محیط امیت و بیسوادی و بیخبری از علم و فرهنگ این چنین سخنانی جاری میشود که از نظر عمق و ژرفا بزرگترین حکمای الهی را به فکر فرو میبرد و از نظر عذوبت و سلاست در حدی است که انسان هرگز از تکرار آن سیر نمیشود.
توضیح مطلب این که:
جملهها و کلماتی که از اول سوره تا «مالک یوم الدین» گذشت; یک سلسله مسائل شناختی درباره خداوند مطرح ساخت. او «الله» است، او «رحمان» است، او «رحیم» است، او «رب العالمین» است، او «مالک یوم الدین» است. به علاوه او ذاتی است که «محمود» علی الاطلاق است، همه حمدها و سپاسها به او تعلق دارد.
راستی تمام الهیات در این چند کلمه گنجانیده شده است. عمدهترین مسائل الهی در این چند کلمه طرح شده است.
علمای و حکماء اسلام به حق استنباط کردند که طرح این مسائل از طرف قرآن، دعوت به غور در عمق و ژرفای این حقایق است، قرآن نمیخواهد که ما صرفا با لقلقه زبان این کلمات را بر زبان آوریم بلکه میخواهد حقایق اینها را درک نمائیم.
آن که در نماز خود خدا را با این اوصاف یاد میکند در حقیقت در مقام ارعای ناختخداوند به این اسماء و صفات است.
شناخت این که او «الله» استیعنی ذات کامل و شایسته پرستش که همه موجودات عالم بالفطره متوجه اویند. به عبارت دیگر شناخت و اقرار و اعتراف به موجودی که کامل مطلق است، نقص، کاستی و نیستی و نیاز را در او راهی نیست، و به همین دلیل همه چیز از او و متوجه او و به سوی او است.
شناخت آنکه او رحمن است که جدا بایستی (چنانکه بحث کردیم) انسان اندیشهاش را بسیار دقیق و لطیف کند تا بتواند خدا را باین صفتبشناسد. یعنی درک کند که سراسر وجود، مظهر رحمانیت ذات حق است، آن چه ازا و صدور مییابد جز خیر و رحمت نیست، هیچ موجودی از آن جهت که موجودی است از آن جهت که منتسب به ذات حق استیعنی از آن جهت که عینی و واقعی است جز خیر و رحمت نیستشریت و نقمت از جنبههای عدمی و نسبی و اضافی اشیاء است نه در جنبههای وجودی و فی نفسه آنها. (1)
شناخت آن که او رحیم است. بندهای که خدا را با این صفت میخواند ادعا میکند که با این مرحله از معرفت و شناخت رسیده که نه تنها نظام خلق و صدور اشیاء را تشخیص میدهد که مظهر ذات حق است، نظام بازگشت اشیاء به سوی حق نیز نظام خیر و رحمت استیعنی موجودات از رحمت آمده و به رحمتباز میگردند.
این به معنی سبقت و تقدم رحمتبر غضب و نقمت است و به تعبیر دیگر: نقمت و عذاب نیز اگر درستشناخته شود رحمتی است در لباس نقمت.
به عبارت دیگر:
خداوند متعال دارای صفات جمال و صفات جلال است. صفات جمال از قبیل علم و قدرت و حیات و جود و رحمت، و صفات جلال از قبیل قدوسیت، جباریت، منتقمیت و امثال اینها.
خدواند متعال در مرتبه ذات خود دارای دوگانگی نیست که مثلا نیمی از ذاتش رحمت و خیر و جود و ربوبیتباشد و نیم دیگر قدوسیت و جباریت و انتقام. و همچنین خداوند از همان حیث و در همان مرتبهای که خیر و جود و رحمت است جبار و منتقم نیست، بلکه نوعی تقدم و تاخر میان اسماء و صفاتش حکمفرما است.
اهل حکمت و معرفت تحقیقات بسیار جالب و عمیقی در این زمینه کردهاند که از باارزشترین محصولات اندیشه بشری است و تنها افرادی که از قریحهای سرشار توام با تعمقی فراوان و پیگیریی خستگی ناپذیر برخوردار بودهاند به عمق این حقایق رسیدهاند.
آری نوعی تقدم و تاخر میان اسماء و صفات پروردگار حکمفرماستیعنی بعضی از اسماء و صفات زائیده و مولود بعضی دیگر است. بطور کلی صفات جمالیه بر صفات جلالیه تقدم دارند صفات جلالیه مولود و زائیده صفات جمالیه است. آنکه جباریت و منتقمش بر هر چیز دیگر تقدم دارد «یهو» خدای ساختگی یهود است، نه «الله» خدای واقعی جهان و معرفی شده از طرف قرآن.
اینجاست که به خوبی میتوان درک کرد که چرا «بسم الله» قرآن با رحمان و رحیم توام است نه مثلا با جبار منتقم، زیرا نمایش هستی از نظر قرآن، نمایش الله رحمان رحیم است. و حتی جباریت و منتقمیت نیز شکلی دیگر از رحمانیت و رحیمیت است.
البته پیداست که رحمت رحیمیه، یعنی رحمتی که موجودات در بازگشتبه سوی حق مشمول آن میشوند، در درجه اول شامل حال اهل ایمان استیعنی آنها هستند که آنچه به آنها میرسد ظاهرا و باطنا رحمت است. رحمتی است در صورت رحمت نه در صورت نقمت، رحمتی است مطلق نه نسبی.
اینکه گفته میشود فرق رحمان و رحیم این است که رحمان مربوط به دنیاست و رحیم مربوط به آخرت، یا گفته میشود که رحمان شامل همه مردم اعم از کافر و مؤمن میشود اما رحیم شامل حال مؤمنین میگردد مقصود همان است که قبلا توضیح دادیم.
دنیا و آخرت از آن نظر که دو جهانند با یکدیگر فرق دارند که یکی اعتبار رحمت را از ماده و تبصره «رحمان» و دیگری ازم اده یا تبصره «رحیم» یا مثلا رحمتهای مشترک کافر و مؤمن از یک ماده و یا تبصره تامین شده باشد و رحمتهای خاص اهل ایمان از ماده یا تبصره دیگر.
جهان هستی اینچنین تقسیمات ندارد; تقسیم هستی از نظر رحمت این است که جهان «آمده» دارد و «بازگشتن» . جهان «از اوئی» دارد و «به سوی اوئی» . خداوند رحمان ستیعنی آمدن و «از اوئی» جهان مظهر رحمت است، و خداوند رحیم استیعنی بازگشتن و «به سوی اوئی» جهان نیز مظهر رحمت است. حتی جهنم و عذاب الهی که مظهر جباریت و انتقام الهی است نیز مولود رحیمیت او است. در اینجا بیش از این نمیتوان توضیح داد.
او مالک یوم الدین است. در اینجا معرفت و شناخت دیگری مطرح است.
بنده مدعی شناختسر انجام آفرینش استیعنی آن که او میداند روز جزائی است و در این روز منکشف خواهد شد که هیچ اسباب و وسیلهای اصالت نداشته و ملک ومالک بالاصله خداوند بوده است.
اینها همه با آن تفسیرهائی که قبلا گفته شد، در قلمرو توحید نظری است، یعنی توحیدی که از مقوله شناخت است و این شناختها فوقالعاده لازم و ضروری است. و هیچگاه نباید گفت که این مرحله یک مرحله ذهنی است و ضرورتی ندارد خیر، بلکه در اسلام شناختخودش اصالت دارد و تا این مرحله نباشد انسان در عمل پیش نخواهد رفت.
اما آیا مرحله کافی است؟ یعنی اگر انسان فقط بشناسد و بفهمد موحد محسوب شده است؟
خیر; بلکه این شناختن و فهمیدن مقدمه شدن است. یعنی باید بشناسد و بفهمد تا بشود. (توحید عملی)
آنگاه که میگوئیم ایاک نعبد توحید عملی را آغاز نمودهایم و میخواهیم اظهار یگانه شدن کنیم.
ریشه لغت عبادت:
در قدیم راهها و جادهها این طور نبود که مانند امروز بوسیله ماشینهای راه سازی اول راه را بسازند بعد روی آن راه بروند، بلکه راهها با رفتن ساخته میشد و لذا در روزهای اول بطوری بود که سنگریزهها خرد و نرم میشدند و مقاومتی در مقابل عابرین نداشتند، پای انسانها و حیوانها را آزار نمیدادند بلکه رام و آرام بودند، در حالیکه راهی که بیراهه بود سنگها زیر پا نا آرام و عاصی بودند. این طریق یعنی راهی که نرم و رام شده بود میگفتند: طریق معبد. (2)
انسان عبد و معبد یعنی کسی که رام و تسلیم و مطیع است و هیچ گونه عصیانی ندارد. این گونه بودن یعنی رام و مطیع بودن. یک ذره عاصی نبودن، حالتی است که انسان باید فقط نسبتبه خداوند داشته باشد. عبد خدا بودن یعنی این حالت را نسبتبه ذات حق و فرمانهای ذات حق داشتن. و اما توحید در عبد بودن و در عبادت، به معنی این است که در مقابل هیچ موجود دیگر و هیچ فرمان دیگری این حالت را نداشته باشد، بلکه نسبتبه غیر خدا حالت عصیان و تمرد داشته باشد. پس همواره انسان باید دو حالت متضاد داشته باشد، تسلیم محض خدا، و عصیان محض غیر خدا. این است معنی ایاک نعبد خدایا تنها تو را میپرستیم و غیر تو را نمیپرستیم.
باید توجه داشت اطاعت آنهائیکه خداوند دستور اطاعت آنها را داده مثل پدر و مادر امام و رهبر جامع شرایط، همه در واقع اطاعتخدا است. زیرا چون خدا گفته است اطاعت میکنیم هر رشتهای که به اینجا برسد عبادت خدا است، ولی هرچه در کنار خدا قرار بگیرد، یعنی در عرض خدا قرار بگیرد نه در طول، شرک است.
شرکها و توحیدها
1- افرایت من اتخذ الهه هواه (فرقان 43)
آیا دیدی آن کس را که هوای نفس خودش را معبود خودش قرار داده است.
در این آیه انسان شهوت پرست مشرک شمرده شده است مثنوی گوید:
مادر بتها بت نفس شماست جونکه آن بت ما را و این بت اژدهاست
آهن و سنگ است نفس و بتشرار آن شرار از آب میگیرد قرار
سنگ و آهن زآب کی ساکن شود آدمی با این دو کی ایمن شود
پس از آن جا که میگوئیم ایاک نعبد و معبودیت غیر خدا را نفی میکنیم، مدعی این مطلب شدهایم که خدایا ما به فرمان تو هستیم نه به فرمان میلها و هواها و هوسها و شهوتهای خودمان.
2- اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله (سوره توبه آیه 31)
در حالیکه یهودیان و مسیحیان را مذمت میفرماید میگوید! آنان بدون آنکه مستندی از امر خدا داشته باشند، حبرهای خودشان (حبر عالم یهود را گویند) و راهبهای خودشان را، خدای خویش قرار دادهاند و پرستش میکنند.
میدانیم یهودیان و مسیحیان علما و مقدسین خود را به آن شکل که بتپرستها بت را عبادت میکردند عبادت نمیکردند. یعنی آنها را مثلا سجده نمیکردند بلکه همینقدر بود که در مقابل آنان متعبد بودند، یعنی بدون آن که از طرف خداوند اجازه داشته باشند مطیع و تسلیم آنها بودند و در حقیقت مطیع میلها و هواهای نفسانی آنها بودند، هر چه آنان به میل و هوای خود میگفتند اینها میپذیرفتند. خداوند در آنجا میفرماید اطاعت از حقوق خاصه پروردگار است و هر کس که دستور دهد م شود اطاعت کرد. حبرها و راهبها را که خدا دستور نداده چرا اطاعت میکنند؟
پس آنجا که میگوئیم ایاک نعبد یعنی خدایا، هیچ گروهی را به نام روحانی و به نام قدیس و به نام دیگر عبادت نمیکنیم، کورکورانه اطاعت نمیکنیم، هر کس را تو فرمان دادهای اطاعت کنیم میکنیم و هر کس را که تو فرمان ندادهای اطاعت نمیکنیم.
اگر رسول خدا را اطاعت میکنیم از آن جهت است که تو صریحا فرمان او را واجب کردهای.
اگر ائمه اطهار را به عنوان اولی الامر اطاعت میکنیم چون تو فرمان دادهای. اگر فرمان مجتهدان جامع الشرایط یعنی علمای متقی عادل آگاه را اطاعت میکنیم به حکم این است که پیغمبر و ائمه اطهار که فرمانشان را تو واجب الطاعه کرده ای به ما این چنین دستور دادهاند. 3- قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (سوره آل عمران آیه 64)
این همان آیهایست که رسول الله درسال 5 یا 6 هجری بصورت بخشنامه به سران کشورهای دنیا فرستاد.
بگو اهل کتاب، ای کسانی که خودتانرا به یک کتاب آسمانی مستند میکنید، هنگی بیائید بسوی یک حقیقتی که برای همه ما علی السویه است، نه ما میتوانیم بگوئیم بما اختصاص دارد و نه شما میتوانید ادعا کنید مخصوص شماست، و آن «الله» است. بیائید هیچ چیزی را شریک او قرار ندهیم. تا آنجا که میفرماید:
و الا یتخذ بعضنا بعضا...
برخی از ما برخی دیگر را «رب» و صاحب اختیار نگیریم، هیچ کدام دیگری را عبادت و اطاعت نکنیم، معبود و مطاع نگیریم، تنها خدا را «رب» و معبود و مطاع بدانیم و بس.
این نیز یکی دیگر از مظاهر توحید عملی قرآن است که میفرماید: هیچ انسانی انسان دیگر را رب خودش قرار ندهد و انسانی انسان دیگر را مربوب خوی نسازد. پس معنی ایاک نعبد این است: خدایا تنها ترا «رب» و مطاع قرار میدهیم و هیچ معبود اجتماعی نداریم و هیچ انسانی را و فرمان انسانی را در برابر تو و فرمان تو مطاع قرار نمیدهیم.
4- و تلک نعمة تمنها علی ان عبدت ان بنی اسرائیل (شعراء 22)
موسی بن عمران وقتی که با فرعون روبرو شد و او را دعوت کرد فرعون با خشونت گفت: تو همان کسی هستی که در خانه ما بودی و در زیر دست ما بزرگ شدی. و ان کار مهم و زشت (مراد همان کشتن قبطی است) را انجام دادی. موسی جواب داد: حال این منت را بر سر من گذاشت در مقابل اینکه بنیاسرائیل را بنده خودت قرار دادهای؟ یعنی آیا تو میگوئی من هیچ نگویم در مقابل این عملت که بنی اسرائیل را بنده ساختهای؟!
ملاحظه میکنید که حضرت موسی، فرعون مآبی یعنی همان استبداد فرعون را تعبید نامیده است. بنی اسرائیل هیچگاه فرعون را سجده نمیکردند، بلکه فرعون آنها را ذلیل ساخته و به اطاعت اجباری و کار اجباری و بهرهکشی وادار کرده بود و هر نوع حق اختیار و آزادی را از آنها سلب نموده بود. آنها عملا در مقام فرعون رام و مطیع بودند. پس ایاک نعبد یعنی خدایا تن به تبعیدها و تذلیلها و اطاعتهای اجباری و بهرهکشی و سلب حق و اختیار و آزادی نمیدهیم.
اینها نمونههائیست که در قرآن آمده است و نمیتوان روشنگر معنای توحید عملی باشد. توحید عملی همان است که در اصطلاح علمای اسلامی توحید در عبادت میگویند که مراد توحید در عینیتخارجی است. یعنی آنکه واقعیت وجود انسان هم یگانه شده باشد.
خلاصه آنکه در اسلام کافی نیست که مسلمان تنها در مرحله فکر و اندیشه موحد باشد و خدا را در ذات و صفات و افعال به یگانگی بشناسد و بداند و درک کند که اگر به او پیشنهاد کنند که درباره خدا شناسی بحث کند، بتواند 6 ماه در اطراف خدا سخن بگوید، این چنین شخصی نیمی از توحید را دارد، و نیم دیگر آن است که در عمل یگانه گرا باشد، بلکه یگانه شده باشد. آن هنگام که خدا را با تمام اوصاف شناخت و در اطاعت و تسلیم نیز یگانه بود میتوان گفت موحد است.
همانطور که قبلا اشاره کردیم، این جاست که به عظمتسوره حمد پی میبریم و راستی شگفت آور است که چگونه شخصی که هیچگاه درعمرش درس نخوانده و با فیلسوفی برخورد نکرده و هیچ دانشمندی را ملاقات ننموده، بتواند در اولین سوره کتابش کلمات را طوری تنظیم کند که تمام مکتبش را در یک قطعه کوچک بگنجاند، توحید نظری را در چند جمله کوتاه و در کمال اوج و تعالی بیان کند و توحید عملی را در یک جمله کوتاه ایاک نعبد نشان دهد!!
انحصار عبادت:
در این جمله روی این بیان، همان ایمان و کفری که از شعار توحید استفاده میشود، گنجانده شده است مسلمانان که میگوید: لا اله الا الله در آن واحد یک ایمان و یک کفر را ابراز میدارد: ایمان به خداوند و کفر به غیر خدا.
در آیة الکرسی میخوانیم: لا اکراه فی الدین، قد تبین الرشد من الغی، فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی (بقره 256)
اینک که حقیقت آشکار شده، هیچگونه اجبار و اکراهی در کار نیست، آنکس که مومن به الله باشد در حالیکه در همان آن کافر به طاغوت، (آنچه که مظهر طغیان است) باشد، آنکس، رستگار گشته و عروة الوثقی یعنی دستگیره محکم را چنگ زده است.
ایمان در اسلام، بدون کفر عملی نیست، بلکه همواره بایستی در کنار تسلیم به خداوند، انکار مظاهر طغیان قرار گیرد، تا ایمان کامل گردد.
ضمیر جمع
خدایا ما مردم جامعه توحیدی در حرکتی هماهنگ همه با هم بسوی تو و گوش بفرمان تو روانیم.
ایاک نستعین:
این جمله مفید توحید در استعانت است. توحید در استعانتیعنی تنها از او کمک خواستن و تنها از او استمداد کردن و تنها به او اعتماد کردن. ممکن است در اینجا سوالی مطرح شود و میتوان این سؤال را به دو گونه مطرح کرد: یکی از نظر اصل استمداد و استعانت. از نظر علماء تعلیم و تربیت و علماء «اخلاق» ، انسان باید اعتماد به نفس داشته باشد. اعتماد به غیر و استعانت و استمداد از غیر انسان را موجودی اتکالی و ضعیف میسازد بر خلاف اعماد به نفس که قوا و نیروی انسان را بیدار و زنده میکند.
طبق این اصل باید به خود تکیه داشت نه به غیر اعم از این که آن غیر خدا باشد یا غیر خدا. به همین دلیل علماء امروز «توکل» را که اعتماد به خدا است و موجب سلب اعتماد از خود است نفی میکنند و غیر اخلاقی میشمارند.
ممکن است این سؤال بصورت دیگری مطرح شود و آن این که چرا نباید از غیر خدا استعانت و استمداد جست اینکه غیر خدا را نباید عبادت کرد منطقی است و اما اینکه از غیر خدا نباید استعانت و استمداد جست چه منطقی دارد؟ خداند، عالم را عالم اسباب قرار داده و ما انسانها را به انسانهای دیگر و به اشیاء دیگر نیازمند ساخته است و ما ناچار برای رفع نیازهای خود باید از اشیاء دیگر و از انسانهای دیگر در زندگی کمک بگیریم و استمداد کنیم.
درپاسخ این سؤال باید بگوئیم که مطلب چیز دیگری است. و اینطور نیست که هر گونه کمک گیری از غیر خدا و اعتماد به غیر قبیح باشد; خیر، بلکه خداوند اصولا انسان را موجودی نیازمند به غیر خلق کرده یعنی جامعه انسانها اینطور است که هر کس به دیگری محتاج است و اینکه میبینم درسفارشات اسلامی دائما امر به تعاون میکنند نمایانگر همین حقیقت است.
در قرآن مجید میفرماید:
تعاونوا علی البر و التقوی (مائده 2)
در کارهای نیک یکدیگر را مدد برسانید، کلمه تعاون از ماده عون است. اگر استعانت از غیر، در هیچ حدی جایز نبود پروردگار سفارش به تعاون نمیکرد، بلکه میرساند: شما بیکدیگر محتاج هستید و لذا بایستی یکدیگر را مدد و یاری کنید.
شخصی در حضور حضرت امیر به این تعبیر دعا کرد; خدایا مرا محتاج خلق خودت نگردان!
حضرت فرمود:
دیگر اینطور نگو; عرض کرد پس چه بگویم; فرمود بگو خدایا مرا محتاج بدان خلق خودت قرار نده. و منظور این است که جمله اول نشدنی است زیرا نحوه خلقت انسان، این طور است که همواره در پیش برد زندگی دنیائی خودش بدیگران نیازمند است. پس در جمله ایاک نستعین نمیگوید که انسان نباید استمداد از دیگران بجوید. پس مطلب چیست؟
آنچه این آیه شریفه میرساند این است که: آن اعتماد نهائی و آن تکیهگاه قلب انسان یعنی آنچه که در واقع و نفس الامر انسان به آن تکیه دارد بایستی خدا باشد و آنچه که از آنها در دنیا استمداد میجوید آنها را به عنوان وسیله بداند. و بداند که حتی خود انسان قوای وجودی او، نیروی بازوی او نیروی مغزی او همه و همه وسائلی هستند که خداوند آفریده و در اختیار او نهاده است و سررشته در دست او است. و لذا چقدر انسان در دنیا به وسایلی اعتماد میکند ولی بعد میبیند که بر خلاف انتظارش آن وسیله کمکی که باید بکند انجام نداد.گاهی میشود که بقوای خویش اعتماد میکند و میبیند که حتی آنها نیز تخلف میورزند. تنها قدرتی که اگر انسان به او تکیه کند و برنامهاش را با او تنظیم کند هیچ نگرانی نخواهد داشتخدا است.
نوشتهاند که در یکی از جنگها رسول اکرم(ص) از لشکر کناره گرفت و در روی تپهای در حدود اردوگاه خودش استراحت کرد و بخواب رفت. اتفاقا یکی از افراد شجاع دشمن در حالیکه مسلح بود و گردش میکرد نگاهش به رسول الله افتاد و او را شناخت و بسیار خوشحال شد از این که او را تنها یافته و الان او را خواهد کشت.
در حالیکه رسول الله خوابیده بود وی بالای سرش ایستاد و فریاد کشید:
محمد! تو هستی؟ حضرت نگاهی کرد و فرمود: آری من هستم. گفت: چه کسی میتواند ترا از دست من نجات دهد؟ رسول الله بدون درنگ فرمود: خدا!!
آن مرد که چنین انتظاری نداشت گفت الان بتو نشان خواهم داد و یک قدم عقب رفت تا ضربتخود را قویتر بزند. ناگهان پایش به سنگی اصابت نموده و محکم به زمین خورد! حضرت بسرعت از جای برخاست و بالای سرش ایستاد و فرمود: چه کسی ترا از دست من میتواند نجات بدهد؟ اینجا بود که آن مرد از روی فتانت پاسخ داد: کرم تو! و رسول الله او را عفو فرمود.
غرض این است که معنی این جمله نه آن است که انسان در جهان به هیچ وسیلهای نباید دست استمداد دراز کند بلکه بایستی در عین استمداد مسبب الاسباب را نیز بشناسد و بداند که سر رشته وسائل و اسباب در دست او قرار دارد.
پىنوشت :
1- برای توضیح و تفصیل بیشتر رجوع شود به کتاب عدل الهی - تالیف مرتضی مطهری.
2- و یقال طریق معبد الی مذلل بالوطیء (مفردات راغب)
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/خ