فلسفه و رويكردِ وحيانى ـ عرفانى شيخ اِشراق (1)

روش مشّا و اشراق، دو روش فلسفى هستند كه فيلسوفان در تبيين مسائل فلسفى بر اساس آن مشى مي‌كنند. در اين ميان، سهروردى از جمله فيلسوفانى است كه علاوه بر روش يادشده با رهيافتى به قرآن و عرفان، و عرضة فلسفه...
چهارشنبه، 22 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه و رويكردِ وحيانى ـ عرفانى شيخ اِشراق (1)
فلسفه و رويكردِ وحيانى ـ عرفانى شيخ اِشراق (1)
فلسفه و رويكردِ وحيانى ـ عرفانى شيخ اِشراق (1)

نویسنده : محمد ملكى (جلال‌الدين) *




اشاره

روش مشّا و اشراق، دو روش فلسفى هستند كه فيلسوفان در تبيين مسائل فلسفى بر اساس آن مشى مي‌كنند. در اين ميان، سهروردى از جمله فيلسوفانى است كه علاوه بر روش يادشده با رهيافتى به قرآن و عرفان، و عرضة فلسفه خود بر اين دو منبع، آموزه‌هاى عقل را با آب جارى وحى جلايى ديگر داده و فلسفه‌اى عرفانى را بنيان نهاده است. ساختار كلى اين نوشتار در سه بخش اصلى فراهم آمده است: ابتدا مشرب و نظام فلسفى و كلياتى از افكار شيخ به‌عنوان مقدمه آمده و سپس مستندات وحيانى، و در پايان عرفان سهروردى به اختصار شرح داده شده است.

مقدمه

سرآغاز حكمت دل‌كَندن از دنيا، ميانة آن مشاهدة انوار الاهى ، با پايانى بى‌نهايت است.[1]
با نگاهى به تاريخ فلسفه ، چه در ايران باستان و چه در يونانِ قبل از ارسطو و پس از آن، به دو اصطلاح «نظام فلسفى» و «مشرب فلسفى» برمى‌خوريم كه تار و پود يك دستگاه فلسفى را تشكيل مي‌دهند. نظام فلسفى ، مجموعة آرا و انديشه‌هاي يك فيلسوف ـ الاهى و يا غيرالاهى ـ است كه فلسفة مورد نظر او را نظم و سامانى مي‌بخشد. از اين‌رو، كمتر ديده شده است كه چند نفر به واقع فيلسوف باشند و در عين حال در تمام مسائل فلسفى نيز اتفاق نظر داشته باشند (اگر چنين اتفاقى رخ دهد، مي‌توان گفت: همة فلاسفه داراى يك نظام فلسفى هستند)؛ در غير اين صورت، به شمار فيلسوفان ، نظام فلسفى وجود خواهد داشت؛ مانند نظام‌هاي فلسفى از ادريس نبى (هرمس اول) گرفته تا افلاطون ، ارسطو، فارابى، ابن‌سينا، شيخ اشراق و در عصر حاضر علامه طباطبايى و علامه آشتيانى. اما سخن در مشرب فلسفى، اين‌گونه نيست؛ يعنى به تعدادِ فيلسوفان «مشرب فلسفى» وجود ندارد، بلكه بسيارى از فيلسوفان، داراى يك مشرب‌اند. به‌عنوان مثال، ارسطو و كِندى و ابن‌سينا و پيروانِ اينها، همه و همه، مشّايي‌مشرب‌اند،[2] و افلاطون و افلوطين و شيخ اشراق و پيروانِ آنان همه داراى مشربِ اشراق‌اند؛ چراكه «مشرب» همان روشى است كه فيلسوف بر آن تأكيد دارد و با اتخاذ آن روش بر اين باور است كه عقلِ فلسفى كمتر به بيراهه رفته و در نتيجه زودتر به مطلوب مي‌رسد. خلاصه اينكه «مشرب» ناظر به محتواى فلسفه نيست ، بلكه ساختار و ابزار تفكر مورد نظر يك فيلسوف است. از اين‌رو ، اين امكان وجود دارد كه فيلسوفانى با نظام‌هاي فلسفى متفاوت، داراى يك مشرب باشند ـ گرچه مشربِ يك فيلسوف بر نظام فلسفى او بى‌تأثير نخواهد بود.[3]
در سرزمين ايران و يونان دو مشربِ فلسفىِ «مشّا و اشراق» بر تار و پود تفكر همه فيلسوفان حاكم بوده است.[4]فيلسوف مشّايى، عقل و برهان را براى كشف حقايق عالم هستى برمى‌گزيند و فيلسوف اشراقى ، بُعد معنوى انسان و كشف و شهود عرفانى و مكاشفات روحانى را نيز با عقل همراه مي‌كند و بر اين باور است كه با جمع بين كشف و شهود و عقل، مسير وصول به حقيقت هموارتر خواهد شد. هرچه فيلسوف مشّايى با عالم ملكوت ارتباطى تنگ‌تر داشته باشد و بُعد معنوى را تقويت كند، عقل او نيز كمتر به بيراهه مي‌رود؛ همچنين اگر فيلسوف اشراقى از رمز و راز استدلال و برهان اطلاع كافى داشته باشد، در تحصيل حقايق موفق‌تر خواهد بود. شيخِ شهيد نيز به اين معنا اشاره كرده، مي‌نويسد:
اگر سالكى از قوّه استدلال و بحث برخوردار نباشد طبعاً علم او نيز كامل نخواهد بود و همچنين اگر فيلسوفِ عقلى از مراحل سلوك و شهود و مشاهده آيات ملكوت بى‌نصيب باشد، اين نيز به كمال نرسيده است.[5]
پس اگر عقل و استدلال و كشف و شهود در يك فيلسوف جمع شود، طبعاً او در سير و سلوك و كشفِ حقايق و وصول به آن موفق‌تر خواهد بود و زمانى كه اين روش و قاعده اصل قرار گيرد و هدف يك فيلسوف علاوه بر تبيين مسائل فلسفى وصول به حق نيز باشد، برترى فلسفة اشراق بر ديگر فلسفه‌ها ثابت خواهد شد.
حال با توجه به اين مسائل، در مواجهه با يك دستگاه فلسفى و ريشه‌يابى آن، سركار ما با عالَم و يا عوالِمى خواهد بود كه انسان يكى از پديده‌هاي آن عالَم است. فيلسوفان، هر يك، اين هستى را به گونه‌اى تفسير و تأويل كرده‌اند؛ مغرب‌نشينان، به‌ويژه در سده‌هاي اخير، آن را با توجه به مبدئى كه خود ساخته‌اند[6] تفسير كرده‌اند و شرقيان ـ كه نوعاً فيلسوفان مسلمان از اين سرزمين‌اند ـ با توجه به مبدأ الاهى با محوريّت «اَحديّت و واحديّت» ـ كه همان «تعيّن اول و ثانى» باشد ـ به تأويل و تفسير آن پرداخته‌اند.[7]
يكى از فرزندان مشرق‌زمين ، حكيم متأله شهاب‌الدين يحيى سهروردى (549ـ587‌ق) است.[8]
به يقين سهروردى يكى از برجسته‌ترين چهره‌هاى تاريخ حكمت اسلامى و فرهنگ ايران زمين است، چه از لحاظ قدرت تفكر و ارزش انديشه و نظام فكرى و چه از جهت زيبايى كلام و توجه عميق به زبان فلسفى به‌عنوان مَركَب عالى‌ترين انديشه‌هاى اشراقى و عرفانى كه در ذات خود از هر گونه تعيّن صورى و لغوى آزاد است و فقط با كنايه و استعاره مي‌توان با كلمات محدود، به معانى بى‌حدّ و حصر آن اشاره كرد.[9]
سهروردى معمار حكمتى است كه پى و اساس آن به‌وسيله فيلسوفان فارس پايه‌ريزى شده بود. راه و روش اين حكمت بر «كشف و شهود» استوار است و هدف آن «كشفِ حقايق عالم هستى» است. دربارة فلسفه اشراق، برخلاف فلسفه مشّا و به‌ويژه فلسفة صدرا، كارِ شايسته و بايسته‌اى صورت نپذيرفته است.[10] حال آنكه بى‌ترديد تبيين آراى خاصِ فلسفى سهروردى و مقايسة آن با ديگر فلسفه‌هاي اسلامى و غيراسلامى، نيازمند پژوهش‌هايي عميق و جامع است. اگر اين فلسفه به‌خوبى فهم و درك شود بسيارى‌از معضلات عرفان نيز حل مي‌شود؛ چراكه عرفان و اشراق در بسيارى از مسائل با هم هم‌خوانى‌دارند و كشف و شهود از پايه‌ها و اركان در هر دوى‌آنها شمرده مي‌شود.
حكمت سهروردى در حقيقت ، آميزه‌اى از مبانى نوافلاطونى ، تعاليم هرمسى،[11] عرفان و تصوف اسلامى[12] و آموزه‌هاي وحيانى است كه با اصطلاحات برگرفته از آيين ايرانيان باستان و نوعى مشربِ فلسفى و عرفانىِ آميخته با رياضت و زهدِ مبتنى بر شريعت سخن مي‌گويد؛ سهروردى خود در اين باره مي‌گويد:
حكمت وحى الاهى است كه به ادريس (هرمس) نبى الهام شد و سپس به دو شاخه تقسيم شد. يكى در ايران باستان و ديگرى در يونان و مصر گسترش يافت و سپس وارد تمدن اسلامى شد.[13]
فلسفة عرفانى اشراق جز يك «فلسفه حضورى و عرفانى» چيز ديگرى نيست و در واقع صورت اِحياشدة حكمت ايران باستان، هند، مصر و قدماى يونان تا افلاطون است كه در قالبى نو بر اساس يافته‌هاي درونى و كشف و شهود عرفانى با توجه به آموزه‌هاي شريعت و وحى الاهى بنا شده است. شيخ در بسيارى از آثار خود و به‌ويژه در حكمة الاشراق به اين مطلب تصريح كرده و مي‌نويسد:
ما علم حقيقت را در كتاب خود به نام حكمة الاشراق به وديعت نهاديم و حكمت باستان را كه همواره پيشوايان حكمت در هند و ايران و بابِل و مصر و پيشينيان از حكماى يونان تا زمان افلاطون حكمت خود را دايرمدار آن قرار مي‌دادند و قواعد آن را از آن استخراج مي‌كردند ، حياتى دوباره بخشيديم و اين تفكر ، همان خميره ازلى است.[14]

اشراق : فلسفة عرفانى

در اينجا اين واقعيت را نبايد از نظر دور داشت كه فلسفة محض، مشربى است كه تنها با عقل و انديشه به كاوش در نظام هستى بپردازد ـ بنابراين در دنياى اسلام به جز «فلسفة مشّا» ، به‌ويژه از نوع سينوى آن، فلسفة محض ديگرى وجود ندارد ـ و فلسفة اشراق در واقع يك «فلسفة عرفانى» است كه نوعى ابداع و مشرب فلسفى مستقلى مي‌باشد. در قرون بعدى جناب ملاصدرا نيز فلسفة ديگرى به وجود آورد كه اندكى پس از او به «حكمت متعاليه» معروف و مشهور شد؛ آن را نيز به‌عنوان يك «مشرب فلسفى» قلمداد مي‌كنند. ولى واقع مطلب اين است كه نظام فلسفى ملاصدرا بر اساس آموزه‌هاي دو مشرب «مشّا و اشراق» بنا شده است و در واقع اين حكيم بزرگ الاهى ضمن نقد بعضى از ديدگاه‌هاي آن دو مشرب، به شرح و بسط آنها پرداخته است. اگر با دقت فلسفى به حكمت متعاليه نگاه شود، مي‌توان آن را يك نوع شرح مفصل حكمت اشراق قلمداد نمود؛ البته اين موضوع را نيز نبايد ناديده گرفت كه ملاصدرا نظرياتى بديع در قالب نقد و شرح اين دو مشرب ارائه داده است. اگر كتاب الحكمة المتعالية فى الأسفار العقلية الأربعة كه اُمّ‌الكتاب صدرالمتألهين است از مطالبِ دو جريانِ فلسفى‌مشّا و اشراق و مباحث كلامى پيراسته شود، شايد بيش از دو جلد آن باقى نماند. از اين‌رو، فلسفة صدرايى را نمي‌توان يك «مشرب فلسفى» مستقل قلمداد كرد؛ بلكه حكمت متعاليه يک «نظام فلسفى» است‌كه جناب ملاصدرا آن را همراه با نورآورى‌هايي در بعضى مسائل فلسفى با توجه به دو مشرب مشّا و اشراق تأليف كرده است.

اشراق در لغت و اصطلاح

در ميان مورخان و فيلسوفان اسلامى دربارة معناى كلمة «اشراق»[15] اختلاف نظر وجود دارد. جرجانى، در كتابِ تعريفات، اشراقيان را افلاطون و پيروان وى خوانده است؛[16] در صورتى كه عبدالرزاق كاشانى، در شرح فصوص الحكم، ايشان را از پيروان شيث پيامبر برشمرده است كه ارتباط نزديكى با آموزه‌هاي هرمسى دارند. گويا ابن ‌وحشيه، در كتابِ شوق المستهام في معرفة رموز الاقلام،[17] نخستين كسى است كه در دنياى اسلام اصطلاح «اشراق» را به كار برده است؛ او اشراقيان را طبقه‌اى از كاهنان مصرى كه فرزندان خواهرِ هرمس[18] بوده‌اند مي‌داند. از اين تعريف‌ها چنين برمى‌آيد كه همة آنان، حكمت اشراق را مربوط به دورة پيش از ارسطو مي‌دانسته‌اند، يعنى زمانى كه فلسفه هنوز جنبة استدلالى پيدا نكرده بود و كشف و شهود ذهنى عالى‌ترين راه براى دست‌يابي به معرفت دانسته مي‌شد. به هر حال، واژة «اشراق» به معناى نوربخشى و نوردهى و «مَشرق» به معناى «شرق و خاور» هر دو از ريشة «شرق» به معناى طلوع خورشيد، مشتق شده‌اند. حكمت اشراق نيز يك نوع طلوع نورِ معنوى است. حكيمان اشراقى واژة «شرق» را به صورتى نمادين به كار برده‌اند. استعمال «شرق» به معناى اشراقات نورى بر اساس تشبيه آن به محل طلوع خورشيد مي‌باشد كه آن هم مبدأ پخش نور است. در نگاه سهروردى «شرق اصغر» نمادى از عالم روحانى و جهان روشنايى است. از اين‌رو، در كتاب التلويحات از «اشراق اصغر» ـ كه به عالم نفوس اشاره دارد ـ و «شرق اكبر» ـ كه اشاره به عالم عقول است ـ سخن مي‌گويد و در مقابل آنها نيز «مغرب»، جهان تاريكى يا ماده، را مطرح مي‌كند.[19]
در صد سال اخير ، به ‌ويژه در اواخر حكومت پهلوى، موجى دامن بعضى را گرفت كه شايد بتوان ريشة اصلى آن را در آموزه‌هاي هانرى كربن فرانسوى جست‌وجو كرد. كربن و به پيروى از او، عده‌اى در داخل كشور تلاش كردند تا شيخ اشراق را يك حكيم ايرانى محض معرفى كنند.[20] اينان با استناد به پاره‌اى از كلماتِ او، رساله‌ها و كتاب‌ها نوشتند و بُعد ايرانىِ حكمت اشراق را برجسته‌تر از آنچه هست نماياندند، تا حدى كه بعضى از آنها ـ كه هنوز هم در قيد حيات‌اند و آشنايى مختصرى نيز با فلسفه و تاريخ آن دارند ـ شيخ اشراق را يك فيلسوف مسلمانِ ايراني ـ زرتشتي معرفى کردند و انديشة نور و ظلمت را كه اساس حكمت اشراق است برگرفته از آثار و عقايد زرتشت دانستند. عده‌اى بر اين مسئله اصرار دارند كه بگويند سهروردى به دو مبدأ اَهورا‌مزدا و اهريمن باور دارد، گرچه هيچ يك از اين دو حكيم، از طرح اين موضوع نمي‌خواهند دو آفريننده براى جهان اثبات كنند.[21] مشكل، فهم اين عده و عدم آگاهى آنها از اسلام و فلسفة اسلامى است كه مي‌خواهند ايران را در مقابل اسلام قرار دهند. البته طرح شيخ اشراق به‌عنوان يك فيلسوف ايرانى خود افتخارى بزرگ براى سرزمين ايران است، اما سخن اينجاست كه چه لزومى دارد اسلاميّت وى كم‌رنگ جلوه داده شود. شايد اين آقايان چنان تصور مي‌كنند كه اگر بگوييم شيخ اشراق يك فيلسوف مسلمان است او را عرب‌زده كرده‌ايم. نويسندة محترم كتاب ارزشمندِ نگاهى به سرچشمه‌هاي حكمت اشراق و مفهوم‌هاي بنيادى آن به بيان تمامى منابع اين حكمت پرداخته و مباحث را به‌طور مقايسه‌اى و محققانه شرح و بسط داده است، اما دِريغ از يك اشاره به قرآن؛ حال آنكه شيخ تنها در رسالة الألواح العمادية، در بيش از دويست مورد به آيات قرآنى استناد كرده است. شايد ريشة اين تفكر، شعوبى‌گرى باشد كه در مسائل علمى جايگاهى ندارد.
به‌طور قطع خودِ آثار سهروردى نيز اين نظريه را رد مي‌كنند؛ حتى به جرئت مي‌توان گفت كه شيخ اشراق اولين فيلسوف ايرانى است كه در آثار خود از كتاب و سنت بهرة فراوان برده است.[22] اينان از اين نكته غفلت كرده‌اند كه چنين معرفى‌اى به ضرر و زيان شيخ است و اگر واقعاً دوستدار شيخ اشراق و ايرانى بودن او هستند نبايد چنين كنند؛ چون با اين كار شيخ را از جامعيت مي‌اندازند و او را در ايران محدود مي‌كنند و در نتيجه آموزه‌هاي او پا از مرزهاى ايران بيرون نمي‌گذارد. خصوصاً كه شهرت جهانى شيخ اشراق در مقايسه با ابن‌سينا بسيار كم‌رنگ‌تر است و آثار او در مغرب‌زمين و حتى در بين اعراب حضورى همپاى آثار ابن‌سينا ندارد.
در مقابل، بسيارى نيز همواره جامعيت سهروردى را مدنظر داشته‌اند؛ به‌عنوان مثال علامه آشتيانى ـ كه علاقه و ارادتى فراوان به شيخ اشراق دارد ـ ايرانى بودن و مسلمان بودن شيخ را توأمان معرفى مي‌كند. همان‌گونه كه اشاره شد به گواهى آثار سُهرَوردى خود وى هم اين يك‌جانبه‌نگرى را نمي‌پذيرد. هرچند شيخ بخشى از حكمت خود را از ايرانيان باستان گرفته است، ولى هيچ‌گاه ـ ولو به اشاره ـ در آثار او ديده نشده است كه كتاب و سنت را در مرتبه‌اى پايين‌تر از فلسفه قرار داده باشد. او مي‌گويد: «من تمامِ مسائل فلسفة خود را با براهين عقلى تدوين و سپس همة آنها را بر قرآن عرضه كردم و با مفاد آيات فلسفه خويش را استحكام بخشيدم».[23] ناديده انگاشتن اين صراحت او دربارة قرآن و سنت، جفاى به اوست.
علامه آشتيانى دربارة آثار و خود شيخ مي‌نويسد:
ارزش كارهاى علمى شيخ اشراق ، شهاب‌الدين سهروردى فيلسوف بى‌نظير ايرانى، اعلى الله قدره فى النشآت الالهية، و شارحان كلمات و آرا و عقايد او، نظير علامة محقق و فيلسوف اشراقى كبير، شمس‌الدين شهرزورى «رضى الله عنه» ارزيابى نشده است. كتب شيخ اشراق در فلسفه بسيار با اهميّت است. مؤلف اين كتب خود يكى از نوابغ عالم بشرى و يكى از بزرگ‌ترين حكما در حكمت بحثى و ذوقى است كه از ايام قبل از سن جوانى ، يعنى از دوران قريب به طفوليّت شروع به تأليف و تصنيف كرده است و قبل از رسيدن به بيست سالگى از اعاظم حكما بايد محسوب شود.[24]
كداميك از سرورانى كه شيخ اشراق را يك ايرانى معرفى مي‌كنند، اين چنين به معرفى‌او پرداخته‌اند به هر حال اگر بخواهيم به تمام موارد و يا آراى ديگر حكما دربارة شيخ اشراق بپردازيم دامن مقاله به درازا مي‌كشد، لذا به همين مقدار بسنده كرده به بخش‌بايستة مقاله كه همان « مبانىِ‌ وحيانى و عرفانى ‌فلسفة شيخ ‌اشراق » است ، مي‌پردازيم.

1. كتاب و سنت [25]

يكى از منابع و شايد اصلى‌ترين منبع و مبناىِ فلسفة اشراق ، برخلاف فلسفة بحثى، كتاب و سنت است. سهروردى در زمانه‌اى سخن مي‌گفت كه فلسفه در نتيجة آثار و مخالفت‌هاي امام محمد غزالى حدود يك قرن بود كه به حاشيه رانده شده بود. غزالى ـ كه با نوشتن مقاصد الفلاسفة و تهافت الفلاسفة و طرح بيست مسئله در قالب اشكال، تسلط خود را بر فلسفه ثابت كرده بود ـ نقدهايى جدى بر فلسفه وارد كرد؛ اما اين نقدها دو نتيجه مثبت در پى داشت: يكى اينكه بسيارى از متكلمان در فضاى بازترى به انتقاد از فلاسفه و تفكر فلسفى آنان پرداختند؛ در نتيجه فلاسفه بر آن شدند تا جواب‌هايي براى متكلمان تدارك ببينند. اين انتقادها و پاسخ‌ها در تكامل فلسفه بى‌تأثير نبود. از طرفى فلاسفه متوجه مسائلى شدند كه در واقع نقطه ضعف آنها تلقى مي‌شد و با براهين قوى‌ترى به تحرير آن مسائل پرداختند.
در آن دوره انتقاد ديگرى نيز از فلاسفه رايج بود: بسيارى فلاسفه را تكفير و در نتيجه بى‌دين و زنديق قلمداد مي‌كردند و آنان را به اتهام جلوگيرى از رواج مكتب اهل‌بيت، خصوصاً، و عدم اهتمام آنها به قرآن، عموماً، از متن جامعة مسلمانان مي‌راندند. اين مسئله انگيزه‌اى شد كه جناب شيخ در مقام پاسخ برآيد. طبيعى بود كه بايد با اهتمام به قرآن و سنت به چنين كارى بپردازد. از اين‌رو، وى با مبنا قراردادن قرآن به تدوين فلسفة خود پرداخت و فلسفة خود را بر دو ركن «نور و ظلمت»[26] استوار ساخت كه برگرفته از قرآن و سنت‌اند. از اين‌رو، وى حكمت خود را «حكمت نوريه» نيز مي‌نامد. اين واژه در قرآن و سنت مكرر آمده است: «الله نور السماوات و الأرض...»،[27] «يا أيها الناس قد جاءكم برهان من ربّكم و أنزلنا إليكم نوراً»[28] و ده‌ها آيه ديگر كه كلمة «نور» در آنها آمده است. اين كلمه در ساير متون دينى و در دعاها[29] نيز آمده است؛ از جمله در دعايى كه سيد بن‌طاووس در نهج الدّعوات از سلمان از حضرت زهرا(سلام الله علیها) از پدر بزرگوارش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل كرده است و آن حضرت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) سفارش مي‌كند كه آن را هر صبح و شام بخواند: «بسم الله النّور، بسم الله نور النّور، بسم الله نورٌ على نور، بسم الله الذى خلق النّور مِن النّور...».[30] از همه مهم‌تر، او در رسالة الواح عمادى و رسالة كلمة التصوف و اللّمحات، به آن اشاره و تمام سعى خود را به كار مي‌گيرد تا پس از استدلال با براهين عقلى، آراي فلسفي خود را با آيات قرآنى توجيه و تأييد نمايد. در مقدمة رسالة الالواح العماديه مي‌نويسد: «اصول فلسفه خود را با مبانى فلسفه برهانى كردم، سپس به قرآن استشهاد نمودم و اصول كلى آن را معنا به معنا ثابت كردم».[31]اين قوى‌ترين دليل بر استفاده شيخ از قرآن است.
شيخ توجه بسيار به قرآن داشت، او در رسالة كلمة التصوف مي‌نويسد: «بر تو باد قرائت قرآن با وجد و طرب و فكر لطيف؛ قرآن را چنان بخوان كه گويى بر خود تو نازل شده است».[32] يعنى حذف هر چه واسطه ميان عابد و معبود، و عاشق و معشوق است. او از اين دست وصايا در رساله‌هاي خود زياد آورده است. شايد فقها نيز با چنين سوزدلى به مراعات قرآن و شريعت سفارش نكرده باشند. در رساله اللّمَحات مي‌نويسد: «وحى الاهى را زياد بخوانيد».[33] او در اول رسالة كلمة التصوف، با عباراتى بسيار لطيف و دلنشين انسان‌ها را به تقوى و قرائت قرآن و مراعات شريعت، توصيه و سفارش مي‌كند و از آنچه مخالف شريعت است بر حذر مي‌دارد. در لزومِ تمسك به كتاب و سنت، در فصلى از اين رساله مي‌نويسد: «هر گونه ادعايى كه دليل دينى بر آن گواه نباشد باطل است و كسى كه اهتمام به قرآن نكند گمراه گشته و عمر بر باد داده است».[34] در كتاب المشارع و المطارحات مي‌نويسد: «آخرين وصيّت من به شما عصمت و پاكى در توحيد و اشراق است».[35] همة اين سخنان نشان‌دهندة باورهاى شيخ هستند كه به يقين از آموزه‌هاى وحى و مفسران معصومِ آن آموخته است و چارچوب فكرىِ فلسفى و عرفانى خود را نيز با همين آموزه‌هاى دينى سامان داده و حكمت خود را بر اين آموزه‌ها بنا كرده است.
حديث نيز از جمله منابعى است كه سهروردى از آن غفلت نكرده است و گاه مطالب خود را به احاديث مستند كرده است. به‌عنوان مثال در كتاب حكمة الاشراق ـ كه اساسِ فلسفة شيخ اشراق است ـ دعايى را كه از رسول‌الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ضبط شده است نقل و بدان استناد مي‌كند:
يا نور النّور، احتجبتَ دون خلقك، فلا يدرك نورَك نورٌ، يا نور النّور، قد استنار بنورك كلُ السماوات و استضاء بنورك أهلُ الأرض.... أسألك بنور وجهك الّذى ملأ اركان عرشك... الخ؛[36]
او در وصيّتى كه در پايان همين كتاب آمده است شمارى از آيات قرآن را در قالب عبارت و به‌عنوان آخرين وصيّت خود بر طالبان حكمت و اشراق توصيه مي‌كند. اين خود تعبُّد و دلبستگى فيلسوفى است كه اعتبار و اساس كار فلسفى خود را بر كتاب و سنت گذاشته است. او در اين وصيّت مي‌نويسد: «واعلموا إخوانى، أنّ تذكّر الموت أبداً من المهمّات و إنّ الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون[37]؛ و ذكروا الله كثيراً[38]؛ فلا تموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون».[39] اين وصيّت شامل كلماتى است كه از آيات و روايات، چه به صورت جمله و يا مفردات، عاريه گرفته شده است تا مقاصد خود را با آن بيان نمايد.[40]
درست است كه سهروردى در تدوين فلسفة خود به جريانات فكرى ايران پيش از اسلام[41] و يونان نظر داشته است، اما او در اصل يك فيلسوف اسلامى و تربيت يافته در دامن اسلام است. شايد بتوان گفت كه در بين همة فلاسفه، او بيشترين استفاده را از آيات و روايات كرده و در بيان نظريات فلسفى و عرفانى خود به آنها استناد كرده است.[42] به كارگيرى قرآن در فلسفه كه بخشى از حكمت اشراق بر آموزه‌هاى آن بنا شده است را مي‌توان از ابتكارات فلسفى شيخ اشراق برشمرد. با وجود توجه فراوان به متون فلسفى، سهروردى قرائت و فهم قرآن، نماز شب و روزه را يقينى‌ترين راه رسيدن به خداوند مي‌داند.[43] علامه آشتيانى دربارة اينكه قرآن يكى از منابع فيلسوفان و عارفان است مي‌نويسد:
شيخ اشراق و اتباع و اتراب او و جميع فلاسفه مشّا و شيخ الرئيس و قبل از او معلم ثانى و پيروان آنها از اعاظِم مشّائين، در مقابل قرآن سر تسليم و تعظيم فرود آورده‌اند و مفتخر به فهم آيات و بينات آن بودند و جابه‌جا شيخ اشراق در مباحث معاد و ربوبيّات به آيات قرآن استشهاد كرده و از حضرت ختمى مرتبت به «شارع العرب و العجم» تعبير مي‌نمايد. جمعى از اعاظم حكما بر قرآن تفسير نوشتند. عارفان بزرگ اسلامى اين صحيفه ملكوتى را مأخذ مكاشفات خود قرار داده‌اند و همه اعتراف نمودند كه احدى قدرت اداى دِين اين كتاب را ندارد.[44]
ديگر دليل، خطبه‌هايي است كه سهروردى در آغاز رسائل و كتاب‌هايش نوشته است كه همه برگرفته از آيات و روايات هستند. به‌عنوان نمونه سهروردى در خطبة رسالة هياكل النّور مي‌نويسد:
امّا بعد، فأقول: يا قيّوم، أيّدنا بالنّور، و ثبتّنا على النّور، و احشُرنا إلى النّور، و اجْعَل منتهى مطالبنا رضاك، و أقصى مقاصدنا ما يعدنا لأنّ نلقاك، ظلمنا نفوسنا، لستُ على الفيض بضَنين؛ أسارى الظلمات بالباب قيام فيتظرون الرحمة... و صلى الله على المصطفى و آله اجمعين؛[45]
ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

* پژوهشگر فلسفه و کلام اسلامي.
[1]. «أوّل الشروع فى الحكمة هو الإنسلاخ عن الدنيا و أوسطه مشاهدة الأنوار الإلهية و آخره لانهاية له». شهاب‌الدين يحيى سهروردى، مجموعه مصنفات، ج1، كتاب المشارع و المطارحات، ص195.
[2]. البته بين ابن‌سيناىِ الاهيات شِفا، با ابن‌سيناىِ نمط‌هاى پايانى الاشارات و التنبيهات، رسالة عشق، رسالة اسرار الصلاة، رسالة حى بن‌يقضان، رسالة الطير و بالاخره حكمة المشرقيين، تفاوت اساسى وجود دارد. ابن‌سيناىِ الاهيات شِفا مشّايى، بلكه رئيس مشّائيان و سرآمد همه آنان است؛ ولى ابن‌سيناىِ نمط‌هاى پايانى اشارات و بقية رسائل مذكور، ديگر يك ابن‌سيناىِ مشّايى صِرف نيست. به گواهى اين آثار، اين فرزند پرافتخار ايران زمين، در اواخر عمرش گرايش قابل توجهى به حكمت اشراق ايران باستان پيدا كرد.
[3]. عبدالرسول عبوديّت، درآمدى به نظام حكمت صدرايى، ج1، ص68؛ با مختصرى ويرايش.
[4]. استاد فتح‌الله مجتبايى به دو مكتب در دوره اسلامى اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «در دوره اسلامى دو مكتب عمده فكرى در ايران بوده است. يكى حكمت مشّا و ديگرى حكمت اشراق؛ اولى يك ميراثِ يونانىِ اسلامى شده است كه به زبان عربى بيان شده؛ دومى حكمت اشراق كه به حكمت فهلويون و حكمت خسروانى معروف شده و اصل ايرانى دارد.» نك: «سهروردى و فرهنگ ايران باستان»، ماهنامه حكمت و معرفت، شماره ششم، سال دوم، 1386، ص12 و فصلنامه اشراق، سال دوم، شماره 4و5، بهار و تابستان 1386، ص38. در اين دو منبع كه هر دو يك مقاله را چاپ كرده‌اند استاد از دو مكتب عمده فكرى ياد مي‌كند، ولى در «پژوهشنامه متين، شماره چهاردهم، بهار 1381، ص163»، استاد فلسفه اسلامى را بر پايه سه مكتب اصلى، قِوام يافته مي‌داند. گرچه مختصر تفاوتى در متن‌هاى ياد شده ديده مي‌شود، گويا هر سه فصلنامه يك سخنرانى استاد را در قالب مقاله تدوين و چاپ كرده‌اند. البته نظر مبارك استاد را به اطلاقش نمي‌توان پذيرفت.
[5]. كتاب المشارع المطارحات، المشرع الثالث، ص361.
[6]. تصويرى كه نوع فيلسوفان مغرب‌زمين از مبدأ ارائه داده‌اند يا جنبة الاهى ندارد و يا اگر هم داشته باشد بسيار كمرنگ است. بيشتر آنان مثلِ استيس و غيره، طبيعت را اصل قرار داده‌اند. مذهب اصالت طبيعت، بر اين اعتقاد است كه «پيدايش حالات عرفانى در روح بشر، نتيجه عمل طبيعى است». والتر استيس، عرفان و فلسفه، ص15.
[7]. در عرفان اسلامى «اَحديّت» را تعيّن اول، يعنى ظهور ذات بر ذات، و «واحديّت» را تعيّن ثانى، يعنى ظهور ذات بر اسما و صفات تفسير كرده‌اند. سيدجلال‌الدين آشتيانى، شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، فصل اول، ص205ـ212.
[8]. شهاب‌الدين سهروردى، بنيان‌گذار حكمت اشراق در سال 549 قمرى در دهكده پرآوازه سُهرَورد در نزديكى شهر سلطانية زنجان به دنيا آمد. در مراغه، اصفهان و شهرهاى آناتولى درس ظاهر و باطن آموخت و در 36 سالگى وارد حلب شد و سرانجام به سال 587‌ق در 38 سالگى به حكم فقيهان بى‌ذكر و فكر، به دار آويخته شد. سهروردي يکي از درخشان‌ترين چهره‌هاي انديشه و فرهنگ ايراني است. در تاريخ فرهنگ ما سهروردي از جهتي قرين و قرينة فردوسي است. همان‌گونه که فردوسي فرهنگ و زبان فارسي را زنده و حفظ کرد، سهروردي نيز فرهنگ و حکمت ايرانيان را احيا و حفظ کرد. فتح‌الله مجتبايي، «سهروردي و فرهنگ ايران باستان»، ماهنامة اطلاعات حکمت و معرفت، ص12. جهت اطلاع بيشتر از آثار و افكار او رك: مبانى و پيشينه فلسفه اشراق؛ نگارنده در اين اثر به تفصيل ضمن معرفى توصيفى آثار وى به تبيين انديشه و نوآورى‌هاى وى پرداخته است.
[9]. مجموعه مصنفات، ج3، مقدمه سيدحسين نصر، ص11؛ ماجد فخرى، سير فلسفه در جهان اسلام، ص313ـ333.
[10]. در قرن اخير دكتر سيدحسين نصر و هانرى كُربن با احياىِ شمارى از آثار سُهرَوردى خدمات ارزنده‌اى در معرفى بيشتر شيخ انجام دادند. علامه سيدجلال‌الدين آشتيانى نيز در بعضى از مقدماتش ضمن معرفى وى از او به عظمت ياد كرده و بعضاً نكاتى را متذكر شده است كه ديگران به آن توجه نكرده‌اند. رك: بهايى لاهيجى، رساله نوريه در عالم مثال، مقدمه علامه آشتيانى.
[11]. شيخ از ادريس نبى ـ كه در آثار يونانى از او با نام «هرمس يا هِرمس الهرامِسه» ياد شده است ـ با عنوان «والد الحكما» نام مي‌برد، اين پيامبر الاهى قبل از طوفان نوح مي‌زيسته است. جهت اطلاع بيشتر از زندگى ادريس نبى، رك: دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج1، ذيل مدخلِ «ادريس»؛ سيدحسين نصر، جاودان خرد، ج1، ص143ـ165؛ شهرزورى، شرح حكمة الاشراق، ص21؛ ابن‌قفطى، تاريخ الحكماء قِفطى؛ و اشكورى، محبوب القلوب، ج1، ذيلِ عنوانِ «ادريس».
[12]. بين تصوف اسلامى و فلسفة سهروردى يك نوع هماهنگى اساسى وجود دارد، با يك نگاه عميق و دقيق به حكمة الاشراق، قرابت اين دو معلوم مي‌شود. پرداختن به مسائل فلسفى، ذهن را جلا مي‌دهد و به سبب همين جلاى ذهن، سالك را براى طى طريقِ دشوار رياضت آماده مي‌كند؛ از اين‌رو، شيخ اشراق آموختن فلسفة مشّا را بر سالكان، ضرورى مي‌داند. محمدعلى ابوريّان، مبانى فلسفه اشراق از ديدگاه سهروردى، ص320.
[13]. سيدحسين نصر، سه حكيم مسلمان، ص71ـ72.
[14]. مجموعه مصنفات، ج1، كتاب المشارع و المطارحات، مقدمة هانرى كربن، صXLI.
[15]. «اشراق» در لغت اسم مصدر و به معناى درخشش و نورافشانىِ آفتابِ در حال طلوع است. البته معناى مصدرى و حاصل آن را نيز مي‌توان اراده كرد. (رك: المنجد، تاج العروس و لسان العرب، ذيلِ واژه «إشراق»). در قرآن هم واژة «اشراق» آمده و به همين معنا به كار رفته است: «و اشرقتِ الارض بنور ربّها» (زمر: 69). امام على(ع) نيز در حديثى كه به حديث «حقيقت» مشهور است اين واژه را به كار برده است: «نور يشرق من صبح الازل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره» (رك: شهرزورى، شرح حكمة الاشراق، ص402).
[16]. كتاب التعريفات، ص41.
[17]. اين كتاب در سال 1806م در لندن به چاپ رسيده است. استاد مطهرى بر اين باور است كه ابن‌وحشيه و كتاب او هر دو مجعول و ساخته دست ايرانيان است و يا از ساخته‌هاى شعوبيّه عليه اعراب است. استاد اين مطلب را از قول تقى‌زاده نقل و خود سندى ارائه نمي‌دهد. مجموعه آثار، ج7، ص510.
[18]. ادريس را در سراسر قرون وسطا در شرق، و در بعضى مكتب‌هاى غرب، مؤسس فلسفه شمرده‌اند.
[19]. التلويحات، ص110؛ سيدحسين نصر، تاريخ فلسفه در اسلام، ج1، ص537. به نقل از: سيما نوربخش، نور در حكمت سهروردى، ص52.
[20]. اين تفكر همچنين سعى داشت و دارد كه ابن‌سينا را يك پزشكِ ايرانى منهاى جنبه شيخ‌الرئيسى او ـ كه در الاهيات شِفا و در مباحث عرفانى الإشارات و التنبيهات نمود پيدا كرده است ـ معرفى نمايد.
[21]. دربارة ثنويان نك: سيدمحمدرضا جلالى نايينى، ثنويان در عهد باستان.
[22]. درست است كه قبل از وى ابونصر فارابى و ابن‌سينا هم توجه كاملى به كتاب و سنت داشته‌اند، ولى حكايت اين عقل سرخ، حكايت وحى است و سنت.
[23]. رسالة كلمة التصوف، ص34.
[24]. عبدالرزاق لاهيجى، رساله نوريه در عالم مثال، مقدمة سيدجلال‌الدين آشتيانى، ص35ـ37.
[25]. يكى از منابع شناخت دين در كلام و غيره، كتاب و سنت است، ولى اين مطلب نبايد ناديده گرفته شود که دعاها و خطبه‌هايي كه از امامان معصوم به ما رسيده است، مِثل نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و دعاهايى چون ابوحمزه ثمالى، سَحر و كميل و غيره در اينجا جزء منابع سنت محسوب مي‌شود.
[26]. مراد از «نور و ظلمت» در فلسفه اشراق همان «واجب الوجود و ممكن الوجود» است. ولى استاد مطهرى مي‌نويسد: «نبايد مراد شيخ اشراق از «نور» واجب الوجود باشد، چون اگر چنين باشد، نبايد اين قدر اصرار بر اعتبارى بودن وجود نمايد» (مجموعه آثار، شرح مبسوط منظومه، ج1، ص179). در جواب استاد بايد گفت كه مراد شيخ از «نور» حقيقت واحدى است كه داراى مراتب است و اين مراتب اعتبارى است. كما اينكه خود استاد هم به حقيقت واحده اشاره كرده است.
[27]. نور: 35.
[28]. نساء: 174.
[29]. فيض كاشانى در كتاب كلماتِ مكنونة، و امام خمينى در شرح دعاى سحر، و ملاهادى سبزوارى در شرح دعاى مصباح و جوشن كبير، تأثيرپذيرى حكمت از دعا را در قالب كلماتى آورده‌اند.
[30]. رك: الدعوات راوندى، ص208.
[31]. مجموعه مصنفات، ج4، ص34.
[32]. همان، ج4، ص139.
[33]. اللّمَحات، ص240.
[34]. كلمة التصوف، ص102.
[35]. كتاب المشارع و المطارحات، ص506. با اينكه او يك فيلسوف است و طبعاً بايد پيروان خود را به حفظ و نشر فلسفه و به‌ويژه فلسفة خودش سفارش بكند، ولى آخرين وصيّت او حفظ قرآن و شريعت است. نكته‌اى كه تذكر آن در اينجا بى‌فايده نيست، عبارت شيخ است كه برگرفته از آية كريمة «واعتصموا بحبل الله» (آل‌عمران: 103) مي‌باشد. با كمال تأسف بسيارى از مفسران كلمة «واعتَصِموا» را به معناى «چنگ زدن» گرفته‌اند كه چندان قرابتى با معناى اين واژه ندارد. «واعتَصِموا» از ماده «عصم» است كه به باب افتعال رفته است؛ باب افتعال به معناى ثلاثى مجرد هم آمده است، مثل «اكتسب» به معناى «كسب»؛ لذا «واعتصِموا» به معناى «عصم» است؛ يعنى معصوم و بى‌گناه‌شدن. با توجه به اين معنا، آية كريمه مي‌فرمايد: «اعتصام و معصوم شدن از گناه و انحرافات، در حبل الله است». حبل در اينجا كنايه از پيروى از خط و رهروىِ راه خداست، يعنى هر كسى در راه خدا باشد و از خط خدا پيروى كند معصوم و بى‌گناه خواهد بود، و لذا خدا امر مي‌كند كه اگر جوياى عصمت هستيد اين چنين باشيد، و شيخ هم شرط عصمت را حبل التوحيد و اشراق دانسته است.
[36]. حكمة الاشراق، ص164. از اين استنادات در آثار وى زياد به چشم مي‌خورد و حال آنكه فيلسوفان ديگر چنين رويكردى ندارند. اين دعا در مكارم الاخلاق، ص342 آمده است.
[37]. عنكبوت: 64.
[38]. شعراء: 227.
[39]. بقره: 132.
[40]. رك: حكمة الاشراق، ص259ـ260.
[41]. اساساً شيخ حكمت را جداى از دين و دين را جداى از حكمت نمي‌داند، حتى فلسفة حكمت باستان را نيز جزو دين قلمداد مي‌كند. غلامحسين ابراهيمي ديناني، نصيرالدين طوسى فيلسوف گفت‌وگو، ص144ـ146.
[42]. به‌عنوان نمونه رك: رسالة الالواح العماديه فارسى و عربى، و رسالة كلمة التصوف. سهروردى در هر كدام از اين سه رساله، شايد به بيش از صد آيه و روايت استناد كرده است.
[43]. كتاب التلويحات، ص113.
[44]. سيدجلال‌الدين آشتيانى، مقدمه رسائل حكيم سبزوارى، ص163.
[45]. رساله هياكل النور، تصحيح محمد كريمى زنجانى، ص67.

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط