نامگذاری سوره ص
شروع این سوره با حرف مقطعه «ص» دلیل نامگذاری این سوره به نام «صاد» است.محل و ترتیب نزول
سوره صاد جزو سورههای مکی و در ترتیب نزول، سی و هشتمین سورهای است که بر پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نازل شد.این سوره در چینش کنونی مصحف نیز سی و هشتمین سوره است و در جزء ۲۳ قرآن جای دارد.
تعداد آیات و دیگر ویژگیها
سوره صاد ۸۸ آیه، ۷۳۵ کلمه و ۳۰۶۱ حرف دارد. این سوره از نظر حجمی از سورههای مَثانی قرآن و در حدود یک حزب است.سوره صاد بیستمین سورهای است که با حروف مقطعه آغاز میشود. آیه ۲۴ این سوره، سجده مستحب دارد (یعنی هنگام قرائت یا شنیدن آن، مستحب است فرد سجده کند).
سوره صاد را مکملی برای سوره صافات دانستهاند؛ چراکه ساختار مطالبش شباهت بسیاری با ساختار سورۀ صافات دارد.
آیات مشهور
آیه ۲۹ درباره نزول قرآن و تدبر در آن، آیه مشهور سوره ص است.«کتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیک مُبَارَک لِّیدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَلِیتَذَکرَ أُولُو الْأَلْبَابِ﴿۲۹﴾ »
(ترجمه: [این] کتابی مبارک است که آن را به سوی تو نازل کردهایم تا در [باره] آیات آن بیندیشند، و خردمندان پند گیرند.)توصیف قرآن با واژه «انزلناه» در این آیه را اشاره بر نزول دفعی قرآن دانستهاند که با تدبر و تذکر مناسبت دارد.
علامه طباطبایی معنای آیه را چنین میداند: کتابی که به سوی تو نازل کردیم، کتابی است که خیرات و برکات زیادی برای عوام و خواص مردم دارد تا مردم در آن تدبر نموده و هدایت شوند و یا آنکه حجت بر آنان تمام شود و نیز برای اینکه صاحبان خرد از راه به یاد آوردن حجتهای قرآن متذکر شده و به سوی حق هدایت شوند.
آیات الاحکام
آیه ۲۶ سوره ص درباره بزرگی و اهمیت منصب قضاوت، از جمله آیات الاحکام دانسته شده است.آیه 26
«یا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاک خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکم بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَیٰ فَیضِلَّک عَن سَبِیلِ اللَّهِ ۚ إِنَّ الَّذِینَ یضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یوْمَ الْحِسَابِ﴿۲۶﴾»(ترجمه: ای داوود، ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم؛ پس میان مردم به حق داوری کن، و زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند. در حقیقت کسانی که از راه خدا به در میروند، به [سزای] آنکه روز حساب را فراموش کردهاند عذابی سخت خواهند داشت!)
این آیه را دلیل بر عظمت و بزرگی منصب قضاوت دانستهاند؛ زیرا آن را از شؤون ریاست عامه پیامبران بر مردم قرار داده است و اینکه اگر این منصب به غیر اهل خود واگذار گردد باعث رواج فساد و ظلم در میان جامعه گشته و به تضعیف دولت منجر خواهد شد.
قضاوت و حکم کردن داوود میان مردم را در این آیه متفرع بر مقام خلافت خدایی او در زمین دانستهاند. 1
آثار و برکات سوره
آثار و برکات این سوره شامل:1) عزل حکم ظالم
در آثار این سوره از پیامبراکرم نقل شده است: اگر سوره صاد را بنویسند و آنگاه زیر جایگاه و مسند قاضی یا والی(بدکار) نهاده شود سه روز بیشتر در مسندش نمی ماند و عیب هایش آشکار شده و عزل می شود اطرافیانش از دورش کنار می روند.از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است: هر کس سوره صاد را بنویسد و در ظرفی شیشه ای قرار داده و پس از سوراخ کردن آن ظرف، آن را زیر جایگاه نشستن قاضی بیدادگر یا عامل نظامی و انتظامی بدکار قرار داده شود، سه روز بیشتر در آن جایگاه نخواهد بود و عیب هایش آشکار شده و ارزش و جایگاهش نزد مردم از بین رفته و امرش اطاعت نمی شود و همچنان در سختی و تنگی خواهد بود.
2) فراوانی آب چاه
هنگام حفر چاه آیه 42 سوره «ص» را زیاد بخواند که جوشش آن بسیار خواهد بود. 2داستان سوره ص
مؤلف: ابن عباس هم قریب به این مضمون را روایت کرده. و از وهب روایت شده که همسر ایوب دختر میشا فرزند یوسف بوده. و این روایت - به طورى که ملاحظه گردید - ابتلاى ایوب را به نحوى بیان کرد که مایه نفرت طبع هر کسى است، و البته روایات دیگرى هم مؤید این روایات هست، ولى از سوى دیگر از ائمه اهل بیت علیهم السلام روایاتى رسیده که این معنا را با شدیدترین لحن انکار مى کند و - ان شا اللّه - آن روایات از نظر خواننده خواهد گذشت. و از خصال نقل شده که از قطان از سکرى، از جوهرى، از ابن عماره، از پدرش از امام صادق، از پدرش علیهما السلام روایت کرده که فرمود: ایوب علیه السلام هفت سال مبتلا شد، بدون اینکه گناهى کرده باشد، چون انبیا به خاطر عصمت و طهارتى که دارند، گناه نمى کنند، و حتى به سوى گناه - هر چند صغیره باشد - متمایل نمى شوند.و نیز فرمود: هیچ یک از ابتلائات ایوب علیه السلام عفونت پیدا نکرد، و بدبو نشد، و نیز صورتش زشت و زننده نگردید، و حتى ذره اى خون و یا چرک از بدنش بیرون نیامد، و احدى از دیدن او تنفر نیافت و از مشاهده اش وحشت نکرد، و هیچ جاى بدنش کرم نینداخت، چه، رفتار خداى عزّوجلّ درباره انبیا و اولیاى مکرمش که مورد ابتلایشان قرار مى دهد، این چنین است. و اگر مردم از او دورى کردند، به خاطر بى پولى و ضعف ظاهرى او بود، چون مردم نسبت به مقامى که او نزد پروردگارش داشت جاهل بودند، و نمى دانستند که خداى تعالى او را تایید کرده، و به زودى فرجى در کارش ایجاد مى کند و لذا مى بینیم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرموده: گرفتارترین مردم از جهت بلا انبیا و بعد از آنان هر کسى است که مقامى نزدیک تر به مقام انبیا داشته باشد.
و اگر خداى تعالى او را به بلایى عظیم گرفتار کرد، بلایى که با آن در نظر تمامى مردم خوار و بى مقدار گردید، براى این بود که مردم درباره اش دعوى ربوبیت نکنند، و از مشاهده نعمتهاى عظیمى که خدا به وى ارزانى داشته، او را خدا نخوانند.
و نیز براى این بود که مردم از دیدن وضع او استدلال کنند بر اینکه ثوابهاى خدایى دو نوع است، چون خداوند بعضى را به خاطر استحقاقشان ثواب مى دهد، و بعضى دیگر را بدون استحقاق به نعمتهایى اختصاص مى دهد.
و نیز از دیدن وضع او عبرت گرفته، دیگر هیچ ضعیف و فقیر و مریضى را به خاطر ضعف و فقر و مرضش تحقیر نکنند، چون ممکن است خدا فرجى در کار آنان داده، ضعیف را قوى، و فقیر را توانگر، و مریض را بهبودى دهد.
و نیز بدانند که این خداست که هر کس را بخواهد مریض مى کند، هر چند که پیغمبرش باشد، و هر که را بخواهد شفا مى دهد به هر جور و به هر سببى که بخواهد، و نیز همین صحنه را مایه عبرت کسانى قرار مى دهد، که باز مشیتش به عبرتگیرى آنان تعلق گرفته باشد، همچنان که همین صحنه را مایه شقاوت کسى قرار مى دهد که خود خواسته باشد و مایه سعادت کسى قرار مى دهد که خود اراه کرده باشد، و در عین حال او در همه این مشیتها عادل در قضا، و حکم در افعالش است. و با بندگانش هیچ عملى نمى کند مگر آن که صالحتر به حال آنان باشد و بندگانش هر نیرو و قوتى که داشته باشند از او دارند.
و در تفسیر قمى در ذیل جمله (و وهبنا له اهله و مثلهم معهم...) آمده که خداى تعالى آن افرادى را هم که از اهل خانه ایوب قبل از ایام بلا مرده بودند به وى برگردانید، و نیز آن افرادى را که بعد از دوران بلا مرده بودند همه را زنده کرد و با ایوب زندگى کردند.
و وقتى از ایوب بعد از عافیت یافتنش پرسیدند: از انواع بلاها که بدان مبتلا شدى کدامیک بر تو شدیدتر بود؟ فرمود: شماتت دشمنان).
و در تفسیر مجمع البیان در ذیل جمله (انى مسنى الشیطان...) گفته: بعضى ها گفته اند دخالت شیطان در کار ایوب بدین قرار بود، که وقتى مرض او شدت یافت بطورى که مردم از او دورى کردند، شیطان در دل آنان وسوسه کرد که آن جناب را پلید پنداشته، و از او بدشان بیاید، و نیز به دلهایشان انداخت که او را از شهر و از بین خود بیرون کنند، و حتى اجازه آن ندهند که همسرش که یگانه پرستار او بود، بر آنان درآید، و ایوب از این بابت سخت متاذى شد، به طورى که در مناجاتش هیچ شکوه اى از دردها که خدا بر او مسلط کرده بود نکرد. بلکه تنها از شیطنت شیطان شکوه کرد که او را از نظر مردم انداخت.
قتاده گفته: این وضع ایوب هفت سال ادامه داشت، و همین معنا از امام صادق علیه السلام هم روایت شده
بحث روایتى داستان مراجعه دو طائفه متخاصم نزد داوود علیه السلام
در الدر المنثور به طریقى از انس و از مجاهد و سدى و به چند طریق دیگر از ابن عباس، داستان مراجعه کردن دو طایفه متخاصم به داوود علیه السلام را با اختلافى که در آن روایات هست نقل کرده است.و نظیر آن را قمى در تفسیر خود آورده.
و نیز در عرائس و کتبى دیگر نقل شده، و صاحب مجمع البیان آن را خلاصه کرده که اینک از نظر خواننده مى گذرد:
داوود علیه السلام بسیار نماز مى خواند، روزى عرضه داشت: بار الها ابراهیم را بر من برترى دادى و او را خلیل خود کردى، موسى را برترى دادى و او را کلیم خود ساختى. خداى تعالى وحى فرستاد که اى داوود ما آنان را امتحان کردیم، به امتحاناتى که تاکنون از تو چنان امتحانى نکرده ایم، اگر تو هم بخواهى امتیازى کسب کنى باید به تحمل امتحان تن در دهى. عرضه داشت: مرا هم امتحان کن.
پس روزى در حینى که در محرابش قرار داشت، کبوترى به محرابش افتاد، داوود خواست آن را بگیرد، کبوتر پرواز کرد و بر دریچه محراب نشست. داوود بدانجا رفت تا آن را بگیرد. ناگهان از آنجا نگاهش به همسر (اوریا) فرزند (حیان) افتاد که مشغول غسل بود. داوود عاشق او شد، و تصمیم گرفت با او ازدواج کند. به همین منظور اوریا را به بعضى از جنگها روانه کرد، و به او دستور داد که همواره باید پیشاپیش تابوت باشى - و تابوت عبارت است از آن صندوقى که سکینت در آن بوده - اوریا به دستور داوود عمل کرد و کشته شد.
بعد از آنکه عده آن زن سرآمد، داوود با وى ازدواج کرد، و از او داراى فرزندى به نام سلیمان شد. روزى در بینى که او در محراب خود مشغول عبادت بود، دو مرد بر او وارد شدند، داوود وحشت کرد. گفتند مترس ما دو نفر متخاصم هستیم که یکى به دیگرى ستم کرده تا آنجا که مى فرماید و ایشان اندکند.
پس یکى از آن دو به دیگرى نگاه کرد و خندید، داوود فهمید که این دو متخاصم دو فرشته اند که خدا آنان را نزد وى روانه کرده، تا به صورت دو متخاصم مخاصمه راه بیندازند و او را به خطاى خود متوجه سازند پس داوود علیه السلام توبه کرد و آن قدر گریست که از اشک چشم او گندمى آب خورد و رویید.
آنگاه صاحب مجمع البیان مى گوید و چه خوب هم مى گوید - داستان عاشق شدن داوود سخنى است که هیچ تردیدى در فساد و بطلان آن نیست، براى اینکه این نه تنها با عصمت انبیا سازش ندارد، بلکه حتى با عدالت نیز منافات دارد، چطور ممکن است انبیا که امینان خدا بر وحى او و سفرایى هستند بین او و بندگانش، متصف به صفتى باشند که اگر یک انسان معمولى متصف بدان باشد، دیگر شهادتش پذیرفته نمى شود و حالتى داشته باشند که به خاطر آن حالت، مردم از شنیدن سخنان ایشان و پذیرفتن آن متنفر باشند؟
مؤلف: این داستان که در روایات مذکور آمده از تورات گرفته شده، چیزى که هست نقل تورات از این هم شنیعتر و رسواتر است، معلوم مى شود آنهایى که داستان مزبور را در روایات اسلامى داخل کرده اند، تا اندازهاى نقل تورات را - که هم اکنون خواهید دید - تعدیل کرده اند.
داستان عاشق شدن داود علیه السلام به نقل از تورات
اینک خلاصه آنچه در تورات، اصحاح یازدهم و دوازدهم، از سموئیل دوم آمده: شبانگاه بود که داوود از تخت خود برخاست، و بر بالاى بام کاخ به قدم زدن پرداخت، از آنجا نگاهش به زنى افتاد که داشت حمام مى کرد، و تن خود را مى شست، و زنى بسیار زیبا و خوش منظر بود.پس کسى را فرستاد تا تحقیق حال او کند. به او گفتند: او (بتشبع) همسر (اوریاى حثى) است، پس داوود رسولانى فرستاد تا زن را گرفته نزدش آوردند، و داوود با او هم بستر شد، در حالى که زن از خون حیض پاک شده بود، پس زن به خانه خود برگشت، و از داوود حامله شده، به داوود خبر داد که من حامله شده ام.
از سوى دیگر اوریا در آن ایام در لشکر داوود کار مى کرد و آن لشکر در کار جنگ با (بنى عمون) بودند، داوود نامهاى به (یوآب) امیر لشکر خود فرستاد، و نوشت که اوریا را نزد من روانه کن، اوریا به نزد داوود آمد، و چند روزى نزد وى ماند، داوود نامهاى دیگر به یوآب نوشته، به وسیله اوریا روانه ساخت و در آن نامه نوشت: اوریا را ماموریت هاى خطرناک بدهید و او را تنها بگذارید، تا کشته شود. یوآب نیز همین کار را کرد. و اوریا کشته شد و خبر کشته شدنش به داوود رسید.
پس همین که همسر اوریا از کشته شدن شوهرش خبردار شد، مدتى در عزاى او ماتم گرفت، و چون مدت عزادارى و نوحه سرایى تمام شد، داوود نزد او فرستاده و او را ضمیمه اهل بیت خود کرد. و خلاصه همسر داوود شد، و براى او فرزندى آورد، و اما عملى که داوود کرد در نظر رب عمل قبیحى بود.
لذا رب، (ناثان) پیغمبر را نزد داوود فرستاد. او هم آمد و به او گفت در یک شهر دو نفر مرد زندگى مى کردند یکى فقیر و آن دیگرى توانگر، مرد توانگر گاو و گوسفند بسیار زیاد داشت و مرد فقیر به جز یک میش کوچک نداشت، که آن را به زحمت بزرگ کرده بود در این بین میهمانى براى مرد توانگر رسید او از اینکه از گوسفند و گاو خود یکى را ذبح نموده از میهمان پذیرایى کند دریغ ورزید، و یک میش مرد فقیر را ذبح کرده براى میهمان خود طعامى تهیه کرد.
داوود از شنیدن این رفتار سخت در خشم شد، و به ناثان گفت: رب که زنده است، چه باک از اینکه آن مرد طمعکار کشته شود، باید این کار را بکنید، و به جاى یک میش چهار میش از گوسفندان او براى مرد فقیر بگیرید، براى اینکه بر آن مرد فقیر رحم نکرده و چنین معاملهاى با او کرده.
ناثان به داوود گفت: اتفاقا آن مرد خود شما هستید، و خدا تو را عتاب مى کند و مى فرماید: بلا و شرى بر خانه ات مسلط مى کنم و در پیش رویت همسرانت را مى گیرم، و آنان را به خویشاوندانت مى دهم، تا در حضور بنى اسرائیل و آفتاب با آنان هم بستر شوند، و این را به کیفر آن رفتارى مى کنم که تو با اوریا و همسرش کردى.
داوود به ناثان گفت: من از پیشگاه رب عذر این خطا را مى خواهم. ناثان گفت: خدا هم این خطاى تو را از تو برداشت و نادیده گرفت و تو به کیفر آن نمى میرى، و لیکن از آنجا که تو با این رفتارت دشمنانى براى رب درست کردى که همه زبان به شماتت رب مى گشایند، فرزندى که همسر اوریا برایت زاییده خواهد مرد. پس خدا آن فرزند را مریض کرد و پس از هفت روز قبض روحش فرمود، و بعد از آن همسر اوریا سلیمان را براى داوود زایید.
در سورة ص از آیة 30 تا 40 به بخشی از زندگانی آن حضرت اشاره کرده و در آیة 34 می فرماید: و لقدْ فتنا سُلیمن وألْقینا علی کُرْسیهی جسدًا ثُم أناب؛ و قطعاً سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی بیفکندیم، پس به توبه باز آمد. مفسران در ذیل این آیه، در مورد این که چگونه خداوند حضرت سلیمان را آزمود، مطالب مختلفی را بیان کردهاند. برخی از مفسران در بیان آزمایش آن حضرت، داستان ربوده شدن انگشتر سلیمان را نقل کردهاند:روزی حضرت سلیمان هنگام رفتن به دستشویی، انگشترش که پادشاهی، نبوت، تسخیر جن و انس، پرندگان، حیوانات وحشی و شیاطین به آن انگشتر متوقف بود از دست بیرون آورد و به کنیزش، امینه، داد. خداوند جنّی به نام صخر را به صورت سلیمان در آورد، آن جن نزد امینه آمد و گفت انگشتر من را بده، امینه انگشتر را به او داد و او انگشتر را در دست کرد و به جای سلیمان بر تخت نشست و جن و انس را مسخّر خود ساخت. تا چهل روز، آن جن بر تخت سلیمان تکیه زد. پس از چهل روز، فرشتهای آمد و آن جن را از تخت سلیمان دور کرد. آن جن هم انگشتر را در دریا افکند. انگشتر را یک ماهی بلعید و در همان روز، آن ماهی به دست حضرت سلیمان افتاد، شکم او را که شکافت، انگشترش را یافت و دوباره حکومت و تخت خود را باز یافت.
گرچه این داستان در برخی از کتابهای تفسیر نقل شده است؛ ولی به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و از خرافات اسرائیلی است و با هیچ عقل و منطقی سازگار نیست، و ظاهراً ریشة آن به کتاب تلمود یهودیان باز میگردد.
چون نه مقام نبوت و حکومت الهی به انگشتر وابسته است، و نه هرگز خداوند این مقام را از پیامبری گرفته، شیطانی را به صورت پیامبری در آورده است، تا چه رسد به این که چهل روز بر جای او بنشیند و میان مردم حکومت و قضاوت کند.
سید مرتضی در کتاب تنزیة الانبیأ میفرماید:آنچه داستان سرایان گمراه در این مورد نقل کردهاند بدیهی البطلان است و مانند آن ممکن نیست از یکی از پیامبران صادر شود و معقول نیست نبوت وابسته به یک انگشتر باشد. 3
پی نوشت:
1.www.fa.wikishia.net
2.www.beytoote.com
3.www.ommolketab.ir