فيلمنامه در جشنواره 28 فيلم فجر(3)

فيلمنامه نويس و کارگردان: شهريار بحراني، تهيه کننده: مجتبي فرآورده، مدير فيلم برداري: حميد خضوعي ابيانه، آهنگ ساز: پانک چان،تدوين: محمدرضا موئيني، طراح صحنه و لباس: عبدالحميد قديريان، صدابردار: بهروز معاونيان، طراح گريم: سعيد ملکان، بازيگران: امين زندگاني، محمود پاک نيت، حسين محجوب و ...
شنبه، 1 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيلمنامه در جشنواره 28 فيلم فجر(3)
 فيلمنامه در جشنواره 28 فيلم فجر(3)
فيلمنامه در جشنواره 28 فيلم فجر(3)







ملک سليمان

فيلمنامه نويس و کارگردان: شهريار بحراني، تهيه کننده: مجتبي فرآورده، مدير فيلم برداري: حميد خضوعي ابيانه، آهنگ ساز: پانک چان،تدوين: محمدرضا موئيني، طراح صحنه و لباس: عبدالحميد قديريان، صدابردار: بهروز معاونيان، طراح گريم: سعيد ملکان، بازيگران: امين زندگاني، محمود پاک نيت، حسين محجوب و ...

خلاصه داستان:

ملک سليمان داستان زندگي و رويدادهاي زندگي سليمان نبي(ع) را که برگرفته از قرآن کريم است، روايت مي کند.

اشاره:

شهريار بحراني، فيلمنامه نويس و کارگردان فارغ التحصيل رشته نقاشي متحرک از مدرسه سينمايي لندن است. او از اوايل دهه 60 فعاليت خود را در عرصه سينما آغاز کرد. بحراني طي اين سال ها به عنوان فيلمنامه نويس، تدوين گر و کارگردان در پروژه هاي سينمايي حضور داشته است. پرچمدار، گذرگاه ، هراس، آب را گل نکنيد، دنياي وارونه، حمله به اچ 3، مريم مقدس و ... از جمله آثار او به شمار مي رود.

يادداشت فيلمنامه نويس:

فيلمنامه ملک سليمان نمونه اي بارز از يک کار گروهي و همکاري جمعي بود، چيزي که در سينماي ايران چند بار تجربه شده، اما کمتر به بار نشسته بود. از عمده ترين دلايل آن کمبود وقت لازم براي يک کار گروهي است که چند نفر فيلمنامه نويس و نويسنده بتوانند ماه هاي پي در پي وقت براي شکل گيري يک اثر سينمايي هزينه کنند.
اما در اين کار عواملي ثابت قدم و با پشتکار داشتيم که مهم ترين آنها دوستان عزيزم آقايان فرآورده و قديريان بودند که يک سال و اندي از زمان خود را صرفاً به اين کار اختصاص دادند. چه بسيار سکانس هايي که با قريحه ادبي زيباي آقاي فرآورده به نگارش درآمد و چه زياد صحنه هايي که با احساس لطيف و سرشار آقاي قديريان پرداخت شد. در اواخر کار دوستان ديگري از جمله آقايان خوشبخت و موئيني به جمع ما پيوستند و جلسات مداومي صرف فيلمنامه شد. هم زمان فيلمنامه به اساتيد و بزرگان عرضه گشت و در اين ميان آقايان حجت الاسلام سعيد اصفهانيان و حميد محمدي، دکتر عباسي، دکتر بلخاري و ... بيشترين کمک و همراهي را داشته و رهنمودهاي گرانقدري را ارائه کردند که در جهت تکميل فيلمنامه و سينمايي شدن آن و همچنين نزديک شدن به سينماي استراتژيک و آرماني بسيار مفيد بود. عزيزان ديگري هم که تعدادشان بسيار است در خواندن فيلمنامه و اظهار نظر و راهنمايي ما را مدد کردند. در کل فيلمنامه در مدت 18 ماه بارها بازنويسي شد که در نهايت هم در موقع ضبط و فيلم برداري، نظرات آقاي خضوعي ابيانه- مدير فيلم برداري- براي ما بسيار حياتي و ارزشمند بود.
موقع اجراي کار دوستان گروه کارگرداني به خصوص سرور گرامي آقاي عليرضا سبزواري و ديگر عزيزان گروه هاي ديگر هيچ گاه ما را از نظرات سازنده خود محروم نساختند. همچنين بازيگران عزيزمان از جمله آقاي امين زندگاني در اجراي صحيح ديالوگ ها ما را دستگيري کرده و همه اينها فضايي به وجود آورد که در آن از آفت هايي چون ديالوگ هاي تکراري و اطلاعاتي و ملال آور پرهيز شود.
بي شک فيلمنامه ملک سليمان حاصل تلاش هاي عزيزان ياد شده و ديگر افرادي است که نامشان اينک در ذهن نيست، اما اثرشان بر شکل گيري فيلمنامه همواره باقي مي ماند.

سکانس برگزيده فيلمنامه نويس:

شب اريحا مناظره سليمان و کاهنان
50. داخلي/خارجي-اريحا - شب
شب بعد از آغاز فتنه مردم به ترميم خرابي ها پرداختند.
در سکويي در ميدان شهر، سليمان به سخنان کاهنان بر ضد آدونيا گوش مي کند.
يوئيل:... اين برادرتان بود که نمي گذاشت مردم را راهنمايي کنيم و آنان را بر ما مي شوراند!
مئير: هيچ کس نصايح ما را نپذيرفت، هيچ کس خطر را جدي نگرفت...
يوئيل: اين جوان حتي در معاملات بازار نيز دخالت مي کرد!
سليمان: معاملات بازار؟!
آدونيا: مقصودشان رباست برادرم!
مئير: اين قبيله هرگاه که براي گرفتاري با زراعت وامانده اند به ما پناه آورده و ما مشکلاتشان را حل کرده ايم!
سليمان: نکبت ربا را چه مي کنيد؟ نمي دانيد اين زندگي ها آلوده به مال حرام گشته و شرّ آن دامن مردم را مي گيرد؟!
مئير: مال حرام؟! چرا به کاهنان شهر تهمت مي زنيد؟ شما که خود عالم به کتاب آسماني هستيد! بزرگان شهر شاهدند که ما به جز حقمان از ثروت مردم چيزي را طلب نمي کنيم!
سليمان: کدام حق؟ کدام طلب؟ فاجعه اي بزرگ تر از اين که عليرغم تعاليم موسي، چنين گناه وحشتناکي را ميان بني اسرائيل باب مي کنيد و راه صلاح و رستگاري را براي هميشه به رويشان مي بنديد؟
يوئيل: چه گناهي جناب سليمان؟!...ربا نمک ثروت است! و رضايت وام گيرنده آن را حلال مي کند، براساس نوشته هاي تورات و مکتوب الهي...
سليمان: آن کتابي که به ميل خود تحريف کرديد؟ کلماتش را جا به جا کرده، به نفع خود تغيير داديد؟... که گفته ربا و خوردن مال مردم حق شماست؟! شرم نمي کنيد؟! نمي دانيد اين ثروت هاي حرام آتشي خواهد شد که از درون شما را خواهد سوزاند؟!
مئير: پس ما با چه زندگي کنيم؟ بگوييد از گرسنگي آواره شده با گدايي آبروي علم و عالم را ميان مردم کوچه و بازار بريزيم!
سليمان: واي بر شما، واي بر شما که اين علم اندک وسيله طغيان شما شده... حالا مي فهمم که چرا خداوند ملکم را به شکل جسدي بي روح نشانم داد! از جلوي چشمانم دور شويد که هيچ خيري در شما نمي بينم!
مئير و يوئيل با عصبانيت تمام مجلس را ترک مي کنند.
سليمان در حالي که با نگاه آنها را تعقيب مي کند، مي گويد:
سليمان: فردا صبح به دنبال کسي خواهم فرستاد که از شما بسيار عالم تر است، اما علمش باعث انحراف او نشد. کسي که کوه ها جا به جا شوند، او جا به جا نخواهد شد، دنيا بلرزد، او نمي لرزد!

نفوذي

فيلمنامه نويسان: احمد کاوري و مهدي فيوضي، کارگردان: احمد کاوري، تهيه کننده: جمال شورجه، حسن عليمرداني، حسن پويا، مدير فيلم برداري: کامبيز دارابي، دستيار اول کارگردان و برنامه ريز: آريا عظيمي نژاد، بازيگران: جمشيد هاشم پور، امير جعفري، نسرين مقانلو، محمد کاسبي، قاسم زارع، هوشنگ توکلي، مهران رجبي، رامين راستاد و ...

خلاصه داستان:

فيلم بر اساس خاطره يک آزاده و با نگاهي به کتاب حکايت زمستان به قلم سعيد عاکف ساخته شده است. فيلمنامه نفوذي را داود اميريان با برداشتي آزاد از کتاب نوشته است که درباره اسيري است که بعد از 20 سال به وطن بر مي گردد و وقتي به ايران مي رسد، بر اثر يک سوء تفاهم دستگير و زنداني مي شود.

اشاره:

احمد کاوري متولد 1344 و فارغ التحصيل رشته ادبيات نمايشي است.او فعاليت هنري خود را از سال 64 با کار تئاتر شروع کرد و در سال 70 چند فيلم کوتاه مستند و گزارشي را کارگرداني کرد. از جمله دايره معيوب و دار عاشقان. او همچنين در نگارش فيلمنامه فيلم هاي بلند مردي از جنس بلور و قاصدک شرکت داشته است. بازي در فيلم هاي سينمايي و سريال هاي تلويزيوني بخش ديگري از فعاليت هنري او را شامل مي شود، از جمله بازي در فيلم هاي ارتفاع پست، سفر سرخ، انتظار ، مردي از جنس بلور و مجموعه هاي کاشانه، همسفر، کژدم 23، پروانه هاي نويسنده و تب.

يادداشت فيلمنامه نويس:

سال به سال دريغ از پارسال. اين جمله نه حکم اعتراض دارد نه نقد روشنفکرانه است درباره مسائل حاکم بر سينما، نه سياسي کاري و نه هيچ چيز ديگري. فقط يک جمله بي ربط است که از ذهن يک آدم نامربوط گذشته است، يعني خودم! کسي که سال ها پيش با خواندن يک فيلمنامه خوب به وجد مي آمد و تمام آرزوها و روياهايش را در قالب شخصيت ها و گفت و گوها مي ريخت و قبل از ساخته شدن فيلمنامه بارها و بارها فيلم را مي ساخت و بازي مي کرد و تدوين و صداگذاري و ... بارها با جمع خانواده و دوستان مي ديد و نقد مي کرد و حک و اصلاح ... بدل شده بود به کسي که دوغ و دوشاب برايش هيچ فرقي نداشت. علتش بماند. وقتي طرح اوليه نفوذي دستم رسيد، مهم نبود چي مي سازم، فقط مي خواستم پشت دوربين قرار بگيرم و فرمان صدا، دوربين، حرکت را صادر کنم. سال ها پشت حصار بلند سينما ماندن وادارم مي کرد که بپذيرم اين فيلم را کار کنم. حالا هر فيلمنامه اي که باشد، هر موضوعي را که بخواهيد دنبال کند، فرقي نمي کرد. حتي طرح ضعيف و شعازده. و ديگر عواملي که جذب اين کار شدند و عاشقانه سينما را دنبال مي کردند، بر آن شديم تا از طرح نه چندان مطلوب نفوذي فيلمي معقول در خور سينماي ايران بسازيم. نفوذي حاصل تلاش گروهي است که قدم به قدم با لحظات فيلمنامه همراه شدند و تا آخرين روز فيلم برداري با وسواسي خاص براي کيفي تر کردن فيلم تمام توان و اخلاصشان را گذاشتند. حتي کساني که فيلمنامه را نپسنديدند و از همکاري با اين فيلم سر باز زدند، چون ما را با اين واقعيت رو به رو کردند که کار ما حتماً ايرادي دارد و با رفع اين ايراد مي توان يک قدم به مخاطب و جوهر سينما نزديک تر شد. اميدوارم نفوذي تلاش گروه سازنده اش را کاملاً به نمايش بگذارد و اداي ديني باشد به کساني که سال هاي خوش زندگي شان را در سلول هاي اسارت و غربت در راه اعتلاي هدفشان با صبوري و عشق سر کردند.

سکانس برگزيده فيلمنامه نويس:

داخلي - روز - خانه مرادي
صداي کف زدن و آواز از اتاق زن ها شنيده مي شود. چند پسر بچه در فضاي خانه که ساده و زيبا براي مراسم عقد کنان آراسته شده رقص کنان عبور مي کنند. با گذر آنها به مرادي مي رسيم که کنار عاقد نشسته است. عاقد دفترش را باز مي کند و مشغول نوشتن مي شود.
عاقد: مدارک.
جواني که بچه اي در بغل دارد (محمود) شناسنامه اي را به عاقد مي دهد.
مرادي: محبوبه امانت برادر شهيدمه، گفتن نداره اما اونقدر که واسه آينده و خوشبختي اون دل نگرونم، نگرون بچه هاي خودم نيستم.
مرادي عکس برادر شهيدش را به عاقد نشان مي دهد.
عاقد: انشاءالله که خوشبخت بشن، شناسنامه داماد...
فرهاد جواني که با فاصله کنار مرادي نشسته است، آرام شناسنامه اش را به طرف عاقد مي گيرد. مرادي شناسنامه را گرفته و نگاهي به آن مي اندازد. فرهاد و محمود (برادر محبوبه) نگاهي به هم مي اندازند.
عاقد: نام داماد چيه؟
مرادي: فرهاد کياني.
عاقد: فرزند...
مرادي: فريدون.
عاقد: متولد...
مرادي شناسنامه را به دقت از نظر مي گذراند. بالاي صفحه اول شناسنامه کلمه «توضيح دارد» به خوبي قابل تشخيص است. مرادي شناسنامه را ورق مي زند تا به صفحه توضيحات مي رسد.
عاقد: متولد... حاج آقا.
مرادي: چند لحظه اجازه بدين.
مرادي صفحه آخر شناسنامه را مي خواند. در توضيحات آمده است که «به موجب بخشنامه شماره 43/6300/67 سازمان و در خواست متقاضي، نام خانوادگي صاحب سند از «کيافر» به «کياني» تغيير نام پيدا کرد» مرادي آرام نام فريدون کيافر را زير لب تکرار مي کند. فرهاد و محمود نگران تر به هم چشم دوخته اند. مرادي به يکباره بلند شده و به طرف بيرون مي رود.
مرادي: آقا محمود...
محمود پشت سرش مي رود. فرهاد به رفتنشان نگاه مي کند.
عاقد: چي شد؟!
فرهاد: الان بر مي گردن.
فرهاد آرام بيرون مي رود. فرزانه (خواهر فرهاد) از اتاق زن ها سرک مي کشد.
فرزانه: داداش چرا اينجا وايستادي؟!
فرهاد: بگو مامان بياد.
فرزانه: چيزي شده؟
فرهاد: به جاي سؤال کردن کاري رو که بهت مي گم بکن.
فرزانه: چه داماد بداخلاقي.
فرزانه به اتاق زن ها بر مي گردد. محمود از امتداد راهرو پيدا مي شود.
محمود: فرهاد، عمو کارت داره.
فرهاد: چي شده؟!
محمود شانه بالا مي اندازد.
فرهاد: نمي دوني؟!
محمود: فقط مي دونم خيلي شکاره.
فرهاد آرام و لرزان جلو مي رود.
محمود: اتاق آخري.
با رفتن فرهاد فرزانه با مهري (زني 45 ساله) بيرون مي آيد.
مهري: فرهاد کجا رفت؟!
محمود: فکر کنم عمو شک کرده.
مهري: چطوري؟!
محمود: توضيحات شناسنامه رو خوند، نذارين محبوبه چيزي بفهمه.
در باز مي شود و محبوبه با لباس عروسي بيرون مي آيد.
محبوبه: چيه همه تون بيرون وايستادين؟
مهري: قربون عروس خوشگلم برم، بيا بريم پيش مهمون ها تا عاقد کارش رو بکنه.
محبوبه: تو نمياي خواهر شوهر؟
فرزانه: اي بدجنس.
مهري محبوبه را به داخل مي برد. فرزانه هم پشت سرشان وارد مي شود. صداي کف زدن و کل کشيدن زن ها بلندتر شنيده مي شود. محمود مستأصل بچه را تکان مي دهد.
اتاق مرادي- ادامه
مرادي با خشمي فرو خورده رو در روي فرهاد ايستاده و با او صحبت مي کند.
لحن صحبتش بيشتر به بازجويي شبيه است.
مرادي: شما قبلاً فاميلت کيافر بوده؟
فرهاد: بله.
مرادي: گفتي پدرت تو کدوم عمليات شهيد شده؟
فرهاد: عمليات رمضان.
مرادي: جنازه اش هم پيدا نشد!
فرهاد: نه.
مرادي: مفقودالاثر شدن ايشون؟!
فرهاد: بله.
مرادي: چرا فاميلت رو عوض کردي؟
فرهاد: از کيافر خوشم نمي اومد، گذاشتم کياني...
در به يکباره باز مي شود و مهري (مادر فرهاد) در چهارچوب قرار مي گيرد.
مهري: فرهاد، مهمونا رو پايين ول کردين اومدين به حرف زدن؟!
مرادي: خوب شد تشريف آوردين خانم کياني.
مهري: عاقد منتظرتونه حاج آقا...
مرادي: تا اين مسئله برام روشن نشه اجازه نمي دم عقدي صورت بگيره.
لحن مرادي مهري را وادار به سکوت مي کند.
مهري: چيزي شده؟!
مرادي: شما از روز اول مي دونستيد چه خبره، خانواده من رو فريب داديد، با احساسات دختر برادرم که از چشم هام برام عزيزتره بازي کرديد. جوري رفتار کرديد که من نخواسته و ندانسته يادگار اون رو بندازم تو دومن قاتل هاش...
مهري: اين حرف ها چيه مي زنيد حاج آقا.
مرادي: فقط به من بگيد اين آقاي فريدون کيافر شوهر شما و پدر فرهاده يا نه؟
مهري: کدوم کيافر؟
مرادي عکسي را از روي طاقچه بر مي دارد و رو به آنها مي گيرد. در عکس فريدون، شهيد مرادي و فرد ديگري در حياط اردوگاه ايستاده اند.
مرادي: اين آقا.
و با اشاره دست، فريدون را نشان مي دهد. فرهاد و مهري به هم نگاه مي کنند.
مرادي: چرا حرف نمي زنين، آقا فرهاد اين آقا پدرته؟
فرهاد چيزي نمي گويد.
مهري: بله... ايشون پدر فرهاده.
مرادي عصبي فرياد مي کشد.
مرادي: توقع دارين دختر برادرم رو بدم به پسر قاتلش؟ ها؟... بيرون، همين حالا، بريد بيرون.
مرادي از در مي گذرد و در راهرو فرياد مي کشد.
مرادي: عقدکنون تعطيله، همه برن خونه هاشون... يالا.
سکوت همه جا را فرا مي گيرد.

هفت دقيقه تا پاييز

طرح فيلمنامه: عليرضا اميني، فيلمنامه نويس: محسن تنابنده، کارگردان: عليرضا اميني، تهيه کننده: سيد جمال ساداتيان، مدير فيلم برداري: عليرضا برازنده، مدير هنري: هديه تهراني، رعنا اميني، طراح گريم: ميترا آقا ميري، صدابردار: امير پرتو زاده، بازيگران: هديه تهراني، حامد بهداد، محسن تنابنده، خاطره اسدي و ...

خلاصه داستان:

زندگي مريم و فرهاد در آستانه فروپاشي است. ميترا خواهر بزرگ تر مريم، براي کمک به اين زندگي تلاش مي کند. ميترا، مريم و نيما (شوهرميترا) عازم سفر مي شوند و اتفاق هايي در طول سفر رخ مي دهد که همه چيز را برخلاف پيش بيني ها مي سازد.

اشاره:

محسن تنابنده فيلمنامه نويس فيلم هاي چند مي گيري گريه کني، استشهادي براي خدا، و بازيگر فيلم هاي زم هرير(1388)، استشهادي براي خدا، آفسايد(1384)، چند کيلو خرما براي مراسم تدفين(1384)، دانه هاي ريز برف(1382) و بازيگردان: کنار رودخانه(1382) است.
$ فيلم هاي بخش اول و دوم به ترتيب حروف الفبا

آل

فيلمنامه نويس: بهرام عظيمي

برخورد خيلي نزديک

فيلمنامه نويس و کارگردان: اسماعيل ميهن دوست، تهيه کننده: محمد خزاعي، مدير توليد: مرتضي متولي، مدير فيلم برداري: فرشاد محمدي، تدوين: نازنين مفخم، طراح صحنه و لباس: شيوا رشيديان، صدا بردار: مهران ملکوتي، صداگذاري: بابک شکيبا، طراح چهره پردازي: مهرداد ميرکياني، بازيگران: آناهيتا نعمتي، لادن مستوفي، حميدرضا پگاه، شاهرخ فروتنيان، سروش صحت، رامين راستاد و ...

خلاصه داستان:

تصادفي در بزرگراه اتفاق مي افتد که راننده هر دو اتومبيل، زن هستند. راننده اتومبيل عقبي به علت مصدوميت شديد به کما مي رود. طي بررسي هايي، افسر رسيدگي کننده به پرونده به ماهيت و نحوه تصادف شک مي کند.

اشاره:

اسماعيل ميهن دوست، منتقد سينماست که نخستين فيلم سينمايي خود را در مقام نويسنده، کارگردان، مجري طرح و سرمايه گذار با عنوان برخورد خيلي نزديک ساخته است. همچنين کارگرداني مجموعه هاي تلويزيوني: ماجراهاي خانه شماره 13، ماه و آتش، خانه قديمي، وکيل محله، ماجراهاي سرابي و پروانه اي در باد در کارنامه کاري او به ثبت رسيده است. او پيش از اين در فيلم امتحان و نفس عميق به عنوان مدير روابط عمومي، راه و بيراه منشي صحنه، تنها دو بار زندگي مي کنيم(1386)، امتحان(1380) و نفس عميق(1380) در مقام مديريت توليد فعاليت داشته است.

يادداشت فيلمنامه نويس:

برخورد خيلي نزديک متعلق به سينمايي است که فيلم را به مثابه يک محصول تمام شده توليدي براي مصرف تماشاگر تلقي نمي کند؛ و با احترام به شعور تماشاگر او را مخاطب خود قرار ميد هد. مخاطب از باب مفاعله است و به گفت و گو و کنش و واکنش دو طرف نياز دارد. لذا اين نوع سينما در تعامل و رابطه فعال دو طرف تکميل و محقق مي شود: يعني بين آن چه روي پرده و از بلندگوي سالن تاريک سينما پخش مي شود و ذهن فعال تماشاگر. در اين نوع سينما براي تشديد و تعميق اين رابطه فعال، علاوه بر عدم پيروي از الگوهاي تثبيت شده روايي و شکستن آن گاه عمداً حفره هاي روايتي گنجانده مي شود تا خود تماشاگر آن را پر کند. از اين رو در مجموع هر مخاطبي به فراخور سن و سال، جنسيت، تجربه، آگاهي، فرهنگ و طبقه اجتماعي خود رابطه مختص به خود را با فيلم برقرار کرده و تلقي، تفسير و تأويل شخصي خود را از آن خواهد داشت. براي پرهيز از اخلال در تفسير و تأويل مخاطب من به عنوان نويسنده فيلمنامه از توضيح مضامين و محتواي داستاني فيلم اجتناب مي کنم و صرفاً به ذکر و اشاره اي چند به دل مشغولي، بازيگوشي و شيطنت فرمي و روايي بسنده مي کنم:
1. به عمد داستان و مضموني را براي روايت غير خطي فيلم برگزيدم که تا حد ممکن انواع بيننده را با فيلم همراه کنم: مناسبات زن و مرد که ازلي و ابدي است.
2. به فراخور تم فيلم بازي و گاه شوخي با سينما، روايت و نقطه ديد روايت انجام دهم.
3. طراحي پاساژهاي روايي و لينک هايي بصري، کلامي، مضموني، تماتيک و حتي لحني و ... براي صحنه هايي که اغلب به طور غير خطي کنار هم قرار مي گيرند طوري که علاوه بر اتصال ظريف و گاه بازيگوشانه صحنه ها در راستاي خلق مفهومي جديد در مرحله تدوين به هيچ وجه نمي توان آنها را جا به جا کرد.

سکانس برگزيده فيلمنامه نويس:

50) داخلي - روز- شرکت- اتاق مسعود
دوربين حرکت کرده و به کاوه مي رسد.
کاوه: مطمئني؟
مسعود: خودم رفتم ماشينشو ديدم حالم از کاراي اين زن به هم مي خوره... از وقتي اومده نرگس پاک از اين رو به اين رو شده ... مطمئنم کار اونه.
کاوه: خوب يه بار دعوت کن ببينيم اين بانوي شانگهاي چه پديده ايه...
مسعود: بانوي چي؟
کاوه: هيچي... تو دعوت کن.
مسعود(سري تکان داده و پوزخند مي زند): برو خجالت بکش از ترجمه اسناد ميرانکو چه خبر؟ ماجراي شماها حل و فصل نشد؟
کاوه: قول امروز و داده... ولي به نظرم رفتني باشه بايد فکر يه مترجم ديگه باشيم.
مسعود: فکر نمي کني مسائل خصوصي خودتو نبايد قاطي کار مي کردي... براي تو که ماشاءاله قحط نيست...
کاوه: به خدا اولش حواسم بود... ولي نشد ديگه شرمنده.
مسعود: خيلي خب نمي خواد پاي خدا رو توي اين گند کاريات وسط بکشي! من نمي فهمم. چرا بعضي ها در اين مورد اينقد نقطه ضعف دارن.
کاوه(به در شوخي مي زند): دروغ چرا آ آ من که عاجزم به قول some like it hot هيشکي کامل نيست يکي نقطه ضعفش ماني(money)... يکي هم ماماني...(مسعود که گويا به خود گرفته برگشته و کاوه را چپ چپ نگاه مي کند. کاوه حرفش را مي خورد)البته علم روان شناسي تفسير ديگه اي داره. کلايپ اوون مي گفت تفاوت فردي...
مسعود: کلايپ اون ديگه کدوم الاغيه؟
کاوه: ديشب يه فيلم کمدي ديدم... دختره پيش مشاور شاکي بود که نامزدش به او خيانت کرده. مشاور، کلايپ اوون مي گفت آدم به آدم قضيه فرق مي کنه... مي گفت خيانت فقط به فعل و عمل که نيست. به دختره گفت اگه مثلاً تو در حرف يا توي ذهنت اين کارو بکني حساب نيست؟... (با صداي زنگ تلفن ادامه نمي دهد مسعود گوشي را بر مي دارد)
مسعود: بله... باشه ممنون...(گوشي را مي گذارد. خطاب به کاوه) ترجمه ها رسيد... پاشو پاشو برو جلسات نقد و بررسي فيلم رو جاي ديگه راه بنداز...
کاوه بلند شده سمت در مي رود.
کاوه(در حال حرکت تا دم در اتاق): حالا خارج شوخي اگه اين فام فاتالو ببينيم شايد بتونم کمکي کنم...
مسعود: تو نمي خواد به من کمک کني، تو مشکل خودتو حل کن، برو زن بگير!
کاوه خنده اي کرده و به قصد خروج دست به دستگيره مي برد.

پرسه در مه

فيلمنامه نويس و کارگردان: بهرام توکلي

پسر آدم دختر حوا

فيلمنامه نويسان: محمدرضا احمدي پيشکوهي و سعيد حاجي ميري

چراغ قرمز

فيلمنامه نويس: سعيد دربندي، بازنويسي نهايي فيلمنامه: ميلاد کزازي، کارگردان: علي غفاري، مدير فيلم برداري: حسين ملکي، مدير توليد: سعيد شرفي کيا، تدوين : کاوه ايماني، موسيقي: سعيد ذهني، صدابردار و صداگذار: مهران ملکوتي، طراح چهره پردازي: محسن بابايي، تهيه کنندگان: علي غفاري، سعيد شرفي کيا، محصول تصوير گران هفت آسمان و شرکت ريحانه مشير، بازيگران: پوريا پورسرخ، الناز شاکر دوست، رضا شفيعي جم، مجيد ياسر، عطاءا... سلمانيان، نعيمه نظام دوست، مينا جعفرزاده، محسن قاضي مرادي، مريم اميرجلالي، کيومرث ملک مطيعي، نادر سليماني و انوشيروان ارجمند.

خلاصه داستان:

بهروز جوان ساده دلي است که ناخواسته درگير ماجراي يک قتل مي شود.

اشاره:

سعيد دربندي متولد 1351، فارغ التحصيل رشته تئاتر از دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران است. نويسندگي فيلمنامه چراغ قرمز نخستين کار سينمايي او محسوب مي شود.
ميلاد کزازي متولد 1363، چند سالي است که فعاليت سينمايي اش را آغاز کرده و تاکنون چند تله فيلم کار کرده است. فيلمنامه چراغ قرمز نخستين کار او در اين زمينه است.

يادداشت فيلمنامه نويس:

سعيد دربندي
پرداختن به مسائل جوانان به خصوص آرزوها و معضلات آنها يکي از مهم ترين دغدغه هاي فيلمنامه نويسان به شمار مي آيد. چنانچه اکثريت افراد جامعه ايراني را جوانان شامل مي شوند، جواناني که هرکدام متعلق به قشر خاصي از اجتماع هستند. برخي از طبقه متمول و برخي ديگر از طبقه متوسط و ضعيف جامعه هستند. از نگاه ديگر بعضي برخاسته از خانواده هاي فرهنگي و بعضي ديگر از خانواده هاي نابسامان برخاسته اند. صرف نظر از تعلق و وابستگي به قشر طبقه خاصي، همگي آنان در جست و جوي کاميابي و رسيدن به زندگي بهتر تلاش مي کنند. به اين منظور آنان که به کار و زحمت و تلاش خود در سايه شرافت اعتقاد دارند، با آهنگي کند حرکت کرده، اما در بلند مدت مي توانند به خواسته هايشان جامه عمل بپوشانند، اما آنان که قصد دارند از هوش و فراست خود بهره برده و از راه هاي ناصواب به اهدافشان برسند، در طول مسير موفقيتشان با ناهمواري ها و گرفتاري هايي مواجه مي شوند. لذا بايستي تنبيه شوند و راه صحيح را از ناصحيح تشخيص دهند. در نگارش فيلمنامه چراغ قرمز آن چه به عنوان جرقه اصلي در ذهنم زده شد، توجه به طرز تفکر عده اي از جوانان جامعه بود که مي خواهند يک شبه ره 100 ساله بروند. برخي از اين جوانان به سوي کارهاي خلاف و غير قانوني متمايل مي شوند، اما برخي ديگر به دنبال راه هايي هستند که سريعاً پولدار شوند، اما خطر غير قانوني بودن نيز آنها را تهديد نکند. از جمله اين راه ها شرکت قشر عظيمي از افراد جامعه در فعاليت هاي شرکت هاي هرمي نظير گلدکوئيست است. قشر ديگري به فکر مهاجرت به ژاپن و کار در آن کشورها هستند. اما برخي جوانان اعم از دختر و پسر سعادت را در گرو يافتن همسري پولدار مي يابند تا از طريق ازدواج با او بتوانند زندگي مرفهي براي خود دست و پا کنند. شخصيت محوري چراغ قرمز جواني از طبقه پايين اجتماع به نام بهروز است که از روي سادگي براي کسب موفقيت و پولدار شدن وارد يک بازي ناخواسته مي شود و حوادث جالبي را رقم مي زند. بيشتر اتفاقات ناخوشايند در اثر ناآگاهي و بي تجربگي افراد شکل مي گيرد، اما بسياري از آدم هايي که دست به اعمال ناشايست مي زنند، خود به قباحت و زشتي اعمالشان آگاهند و در اکثر موارد از انجام اعمال زشت پرهيز دارند. ليکن به دليل اين که مسير ناهمواري را براي رسيدن به اهدافشان انتخاب مي کنند، ناچار مي شوند در راه رسيدن به آن اهداف مبادرت به انجام کارهاي ناصواب و غير اخلاقي کنند. آنان مراحلي را طي مي کنند تا به اين نتيجه مهم برسند که راه مستقيم و خداپسندانه بهترين مسير براي رسيدن به خوشبختي است، زيرا رضايت خداوند و بندگان او را توأمان به همراه خواهد داشت. گرچه پيمودن مسير نادرست همواره مستلزم پرداخت تاوان هاي سنگين و بسا غير قابل جبران براي شخصيت هاي فيلم است، اما براي تماشاگر هوشيار که شاهد و ناظر اعمال آنان است، بدون هزينه اي سنگين تنها با هزينه خريد يک بليت و تماشاي فيلم به مدت 90 دقيقه مي توانند موجبات آگاهي و اندرز او را فراهم و او را به توقف پشت «چراغ قرمز» ترغيب کند و در خصوص عبور از آن هشدار دهد.

يادداشت فيلمنامه نويس:

ميلاد کزازي
چراغ قرمز هميشه موقعيت خوبي است براي چند لحظه ايستادن و فکر کردن، بهانه اي است براي دوباره ديدن، ديدن آدم ها و محيط پيرامون و البته ديدن خودمان! که معمولاً با سرعت و بي تفاوت از کنارشان عبور مي کنيم.
اما ... قصه از کجا شروع شد؟!
از آنجايي که همواره صنعت سينما با کمبود فيلمنامه هاي خوب رو به روست، در نگارش فيلمنامه چراغ قرمز سعي کرديم که با حوصله و پشتکار به متني پيچيده اما قابل فهم و يکدست، کاراکترهايي جذاب و ديالوگ هايي مناسب برسيم. در ابتداي کار، با ياري آقاي غفاري، ايده اوليه را که توسط آقاي دربندي نوشته شده بود، مورد بازنويسي قرار دادم و کم کم به داستان ديگري رسيديم و طنز موقعيت جايگزين طنزي سطحي شد. از آنجا که به اندازه کافي وقت داشتيم، نگارش با حوصله انجام مي شد. چند ماه، مرحله به مرحله پيش مي رفتيم و براي ارتقاي سطح کيفي کار از نظرات دوستان از جمله آقاي محمد حسين لطيفي استفاده کرديم. شايان ذکر است که براي رسيدن به هدفمان، شهامت اين را داشتيم که چندين بار از اول شروع کنيم و نتيجه اش شد رسيدن به متني که مورد نظر کارگردان و تهيه کننده بود و همچنين با استقبال بازيگران حرفه اي رو به رو شد. متني که البته شباهتي به فيلمنامه اوليه نداشت. فيلمنامه چراغ قرمز در ژانر طنز معمايي نوشته شده، ژانري که پيش از اين، زياد در سينماي ايران به چشم نمي خورد.
بسيار خوشحالم که با به پايان رسيدن نگارش فيلمنامه و شروع روند توليد، همه اعضاي گروه و بازيگران حرفه اي، با هنر و تجربه اي که داشتند، فيلم را يک پله بالاتر آوردند و پيش بيني مي کنم که فيلم چراغ قرمز مخاطب با سليقه و تيزبين ايراني را راضي نگه دارد.

سکانس برگزيده فيلمنامه نويس:

داخلي- شرکت رويا- دفتر مديريت- روز
بهروز(پوريا پورسرخ) مستأصل و درمانده در مقابل رويا (الناز شاکردوست) چشم بر زمين دوخته است.
رويا(با عصبانيت): ببينيد آقاي محترم، اگه بحث زندگيه، بهتره بگم من اصلاً قصد ازدواج ندارم...
رويا بلند شده و با اشاره دست از بهروز مي خواهد که خارج شود.
رويا: مزاحم نشو آقا... تا به پليس زنگ نزدم... بيرون...
بهروز: مي گم اتفاقاً بحث، بحث زندگي نيست... بحث، بحث مرگه!
رويا گوشي تلفن را بر مي دارد و مي خواهد شماره پليس را بگيرد.
بهروز: مي گم بحث مرگه! ميخوان شما رو به قتل برسونن...
رويا شوک زده است و دهانش از تعجب بازمانده... گوشي تلفن را بر زمين مي گذارد...
گوشي بهروز زنگ مي خورد... هر دو ساکت مي شوند...
بهروز(رو به رويا): بفرما... واقعاً که حلال زاده اس...
گوشي تلفن را روي اسپيکر مي گذارد.
بهروز: بله؟
صدا: فقط چند ساعت ديگه مونده... اميدوارم آدم عاقلي باشي... بکش تا کشته نشي... امشب حتماً کار رو تموم کن که فردا ديره...(بوق اشغال)
رويا مات و مبهوت به بهروز مي نگرد.

خاطره

فيلمنامه نويس: هستي طريقت، کارگردان: نادر طريقت، مشاور کارگردان: تهمينه ميلاني، تهيه کننده: حبيب اسماعيلي با مشارکت مرکز گسترش سينمايي مستند و تجربي، مدير فيلم برداري: عليرضا زرين دست، مدير هنري: مجيد ميرفخرايي، صدا: اسحاق خانزادي، طراح گريم: سودابه خسروي، طراح صحنه و لباس: ملودي اسماعيلي، بازيگران: مهناز افشار، پژمان بازغي، شبنم قلي خاني، داريوش اسدزاده، شمسي فضل الهي، فخرالدين صديق شريف، سعيد تهراني، داود فتحعلي بيگي، اليزابت اميني، فريده دريامج، غزاله جزايري و بهروز پيروزيان با حضور حبيب اسماعيلي، لادن طباطبايي و پوريا پورسرخ.

خلاصه داستان:

خاطره يک فيلم روان کاوانه است و قصه آن در مورد کودک آزاري است. يک حادثه ناگهاني زندگي آرام و بدون دغدغه پريچهر فيلمنامه نويس جوان را دگرگون مي کند. اين حادثه اگر چاره نشود، زندگي او را دچار مخاطره جدي خواهد کرد. خانواده و اطرافيان تلاش مي کنند او را از خطر نجات دهند، اما چالش هاي پيش رو اجازه نمي دهد اين مهم به سادگي چاره شود.

اشاره:

هستي طريقت متولد 1363 و دانشجوي سال آخر رشته حقوق است.

يادداشت فيلمنامه نويس:

استاد ناصر تقوايي مي گويد نويسندگان ارواح سرگرداني را پيدا مي کنند. اين ارواح در کالبد بازيگران حلول کرده و کارگرداني خوش ذوق آنها را منظم کنار هم گردآوري مي کند... و اين گونه داستاني شکل مي گيرد...خاطره ... روح مادري است که آن را يافتم و به نگارش درآوردم. مهناز افشار، دوست عزيزم، مادر شد و خوش ذوقي پدرم، نادر طريقت، خاطره را ساخت... وقتي بار اول فيلم را ديدم، متوجه شدم زندگي در اين فيلم جريان دارد. زيرا که عوامل، همه حرفه اي بودند و حبيب اسماعيلي، تهيه کننده، تلاش خود را براي آماده سازي فيلمي درخور استاندارد واقعي سينماي ايران، به کار بست... و اين همکاري، براي اولين بار با تمام «حرفه اي ها»، مرا تشويق مي کند تا سعي کنم فيلمنامه نويس «باقي» بمانم و از تجربيات تمام استادانم در اين کار بهره جويم.

سکانس برگزيده فيلمنامه نويس:

54. داخلي - شب- خانه گلرخ
اتاق در تاريکي مطلق فرو رفته است. صداي باران و پيچيده شدن باد در لا به لاي درختان با زوزه سگ عجين شده است. پريچهر در کنار گلرخ زير کرسي خوابيده و لحاف را تا زير گردنش کشيده است. صداي رعد و برق مهيبي بلند مي شود و آسمان را روشن مي کند. پريچهر بي اختيار در زير پتو قايم مي شود و مي لرزد... چند لحظه همان طور مي ماند و سپس پتو را از روي چشمش بر مي دارد. با حرکت چشم اطراف اتاق را نگاه مي کند. چشمش روي در ورودي اتاق خيره مي ماند. در چوبي باز مي شود. پنجره بسته است، اما پرده ها تکان مي خورند. پريچهر با وحشت در جايش مي نشيند. در چوبي اتاق با حرکت باد(با قژقژ) باز مي شود. پريچهر از جا بلند مي شود. پرده ها از حرکت مي افتد. پنجره را با دستش لمس مي کند و قفل آن را محکم تر مي بندد. به سمت در اتاق که باز است و سوز عجيبي را به داخل مي آورد، مي رود تا آن را ببندد. در ميان در مي ايستد و نگاهي به بيرون مي اندازد. صدايي توجه او را به خود جلب مي کند. صدا هر لحظه بلند و بلندتر مي شود. چشمش به همان دختر بچه که نزديک خانه است مي افتد که به سمت بالاي ساختمان نگاه مي کند. دختربچه(بچگي خود پريچهر) است. دختربچه مي رود و پريچهر با نگاه او را دنبال مي کند. اسکندر و مادرش بالاي طبقه دوم همان ساختمان ايستاده اند و اسکندر با کمربند روي کمر گلرخ مي زند و گلرخ در حال التماس و گريه کردن است...
گلرخ: تو رو خدا منو ول کن... اسکندر... تو رو خدا...
در همين حال دختربچه گريه مي کند و اسکندر با کمربند به بدن مادرش مي زند. در يک آن مادر کمربند را که به سويش پرت شده، در دست مي گيرد و مي کشد و اسکندرخان در يک لحظه پايش به چوب شکسته بالکن گير مي کند و از طبقه دوم به سمت پايين پرت مي شود و جلوي پاي پريچهر و دختربچه مي افتد و جان مي دهد. مادر در همان حال ضجه مي زند و کم کم صدايش بند مي آيد و ديگر از گلويش صدايي خارج نمي شود... پس از لحظاتي سکوت توجه پريچهر به سمتي جلب مي شود که صداي خش خش برگ ها و کشيدن چيزي روي زمين است. صورتش را برمي گرداند. مادر و پريچهر کوچک را مي بيند که اسکندر را ميان پارچه ضخيمي گذاشته و جنازه او را به سمت جنگل مي کشند. پريچهر دنبال آنها مي رود. پريچهر صورت خود را به سمت صداي ديگري که صداي کندن زمين است بر مي گرداند و مادر و پريچهر کوچک را مي بيند که در حال کندن قبر هستند. آنها پس از کندن قبر جنازه اسکندر را به درون قبر مي اندازند. در يک لحظه پريچهر کوچک به همراه اسکندر به درون قبر مي افتد. اما مادر به سرعت دست هاي او را مي گيرد و او را بيرون مي آورد. پريچهر گريه کنان خودش را به آغوش مادرش مي اندازد. صداي گريه دختر بچه فضا را مي پوشاند و کم کم صداي او نيز در ميان فضا حل مي گردد و با باد در هم مي پيچد.
صداي ديگري از ميان درختان توجه پريچهر را جلب مي کند و او صورتش را به سمت آن مي چرخاند. ناگهان وجود پسربچه اي را که کنار درختي چمباتمه زده و مي گريد حس مي کند و دوباره چهره اش را به سمت جنازه اسکندر و اتفاقات افتاده بر مي گرداند. اما هيچ اثري از آن وقايع نمي بيند. مضطرب است و دوباره به سمت پسربچه بر مي گردد و از جايش حرکت مي کند. پسربچه بلوز و شلوار سفيدي به تن دارد. رعد و برق مقداري از چهره و بدن او را نمايان مي کند. اما پريچهر به درستي نمي تواند چهره او را ببيند. بعد از رعد و برق پريچهر احساس مي کند کس ديگري از پشت او حرکت کرده و رويش را به عقب بر مي گرداند و سايه اي سريع به سمت ديگري حرکت مي کند. پريچهر به درستي چيزي نمي بيند. نگاهش را به سمت درخت بر مي گرداند، اين بار مردي را کنار پسربچه مي بيند.(ضد نور و در تاريکي، تنها سايه شان مشخص است) رعد و برق که مي زند، چهره مرد نمايان مي شود. حميد را مي بينيم که کنار سينا ايستاده است و محکم دست سينا را در دست گرفته است. رعد و برق مي زند و حميد به اسکندر بدل شده و دوباره حميد بر مي گردد.

خانواده دکتر ارنست

فيلمنامه نويس و کارگردان: محسن دامادي، تهيه کننده: سيد محسن طباطبايي پور، مدير فيلم برداري: جمشيد الوندي، طراح صحنه و لباس: محمدهادي قمشي، صدابردار: بهروز معاونيان، طراح چهره پردازي: محسن ملکي، بازيگران: لاله اسکندري، امين زندگاني، پوراندخت مهيمن، مرضيه خوش تراش، جمشيد مشايخي و ...

خلاصه داستان:

ماريا از انگلستان و کامران از تهران به اصفهان مي روند تا مهمان خانواده ارنست در يکصد و پنجاه سال قبل باشند.
اشاره: محسن دامادي متولد 1338 کرمان است. او فعاليت هنري را با نگارش داستان هاي کوتاه آغاز کرد و سينماي حرفه اي را با فيلم آپارتمان شماره 13 به کارگرداني يدالله صمدي به عنوان فيلمنامه نويس تجربه کرد.

يادداشت فيلمنامه نويس:

به جاي يادداشت خودم، درباره فيلم، بد نيست از ارنست هولستر بنويسم. ارنست هولستر ernest holtzer آلماني الاصل، اما تلگرافچي انگليس ها بود... به سبب ارتباط با دستگاه بازرگاني انگلستان و اهميت ارتباط انگلستان با هندوستان و جايگاه ايران در منطقه، اواخر دوره قاجاريه به ايران عازم شد تا تلگرافخانه اصفهان را راه بيندازد. هولستر در منطقه ارامنه جلفا سکني گزيد، ازدواج کرد و در کنار ماموريت اصلي خود، با دوربين عکاسي ساده اي که به همراه داشت و فيلم هاي ابتکاري که ساخت، عکس هاي زيادي از ايام اقامت خود در اصفهان تهيه کرد. اين کتاب به نام اصفهان در 113 سال قبل با ترجمه محمد عاصمي، در دوره پهلوي چاپ شده.
مترجم در مقدمه کتاب، نقل به مضمون نوشته است: ارنست هولستر، مردي عامي بود و از تاريخ و فرهنگ و مذهب ايرانيان، چيزي نمي دانست و برخلاف سياحان برجسته اي چون شاردن، تاورنيه و دکتر پولاک، نوشته اي به درد خور، درباره اصفهان باقي نگذاشت.
اما به نظر بنده، اهميت عکس هايي که ارنست هولستر از ايام اقامت خود در اصفهان، در حدود دويست سال قبل تهيه کرده، کمتر از نوشته هاي سياحان پيش گفته نيست. به هر حال، اين اتفاق تاريخي، دست مايه اي مستند براي نگارش فيلمنامه داستاني خانواده ارنست شده است، اما داستان فيلم، بي ارتباط با شخص هولستر است...

سکانس برگزيده فيلمنامه نويس:

نمي دانم چگونه سکانسي برگزيده است؟ از بين يازده بار بازنويسي فيلمنامه خانواده ارنست، لابد همه برگزيده شده ها، تبديل به فيلمنامه نهايي شده، يکي از نمره ها را انتخاب کردم، سکانس زير آمد!
آسايشگاه سالمندان - روز
ماريا همراه با کامران در محوطه آسايشگاه راه مي روند... صدايي مي شنوند.
لطيف: من اينجام.
لطيف زير درخت، روي صندلي چرخدار نشسته. پرستار کنار اوست.
کامران(بلند و خودماني): سلام حاج آقا.
لطيف: حاجي خودتي... اين خانم انگليسي، سلام بلد نيست؟
کامران: يواش گفتن، نشنيدين... اتفاقاً خيلي ام با ادبن!
لطيف: بله، انگليسيا، با ادب، سر دنيا رو بريدن؟ يعني من کرم؟
کامران: دور از جون...
ماريا: من انگليسي نيستم آقاي لطيف...
لطيف: بيا جلو دختر.
ماريا جلو مي رود. لطيف عينک را از چشم پايين آورده و باز در سيماي ماريا دقيق مي شود. کامران واکنش نشان مي دهد.
لطيف: تو کشور خانمو مي شناسي؟
ماريا: کشور خانم؟ نه! کي هست؟
لطيف سکوت مي کند. ماريا گيج شده. لطيف رو بر مي گرداند. با مهرباني مي گويد:
لطيف: اين جوون کارش درسته، خوب مخ مي زنه...
کامران(بلند): قابل نداره.
پرستار با اشاره لطيف، صندلي چرخدار را به حرکت در مي آورد.
لطيف حين دور شدن مي گويد.
لطيف: ببرش خونه کامران جان... شوکت منتظره!
کامران: کارت درسته حاج آقا!
لطيف: حاجي خودتي!

دموکراسي تو روز روشن

فيلمنامه نويسان: مسعود احمديان، علي عطشاني، بازنويسي فيلمنامه: محمد علي زم، کارگردان: علي عطشاني، تهيه کننده: محمد علي زم، مدير فيلم برداري: مرتضي غفوري، مدير صدا: محمود خرسند، طراح چهره پردازي: ايمان اميدواري، طراح صحنه و لباس: علي مربي، طراح جلوه هاي ويژه ميداني: اصغر پورهاجريان، آهنگ ساز: کارن همايونفر، تدوين: شاهين يار محمدي، بازيگران: حميد فرخ نژاد، محمدرضا گلزار، محمدرضا فروتن، نيکي کريمي، نيوشا ضيغمي، نيما شاهرخ شاهي، فخرالدين صديق شريف، قاسم زارع، مهران رجبي، ارژنگ اميرفضلي، علي عطشاني.

خلاصه داستان:

دموکراسي تو روز روشن روايت سفر اوديسه وار سردار امير ستوده، سرباز خوشنام سال هاي دور دفاع مقدس و رئيس فعلي اداره تحقيق و تفحص به برزخ و حسابرسي کارهاي او در آنجاست.
در ابتداي اين سفر امير ستوده با غريبه اي رو به رو مي شود که پيش از اين او را در زمان جنگ و در حال بردن شهدا ديده است.
غريبه با دادن نامه اي که از آن به عنوان برگه تسويه حساب ياد مي کند، او را تنها مي گذارد تا به وسيله بمبي که در ماشين او منفجر مي شود، ستوده وارد کما شود و سفر برزخي او آغاز گردد.
سردار ستوده در برزخ با جهاني رو به رو مي شود که عدالت و دموکراسي فراموش شده در اين جهان را به آشکارگي روز روشن باز مي يابد.در آنجا وکيلي الهي نقاط تيره و روشن زندگي سردار را به او نشان مي دهد، اما او هر جا که به مزاجش خوش نمي آيد، راه انکار پيش مي گيرد تا با دور و کلک هاي زميني از زير بار اعمال خود شانه خالي کند.
در انتها ستوده کم کم نرم مي شود و با پادرمياني الرحم الراحمين فرصتي مي يابد تا با برگشتن به مزرع کشت خود دودلي ها و تظاهرهايش را جبران کند.

اشاره:

علي عطشاني متولد 1357 تهران، فارغ التحصيل رشته کامپيوتر است.او فعاليت فيلم سازي خود را از سال 1375 با ساخت فيلم داستاني حبيب آغاز کرد. از ديگر فعاليت هاي او در مقام کارگرداني به فيلم هاي کوتاه و مستند نيز مي توان اشاره کرد. کارگرداني فيلم هاي سينمايي دموکراسي تو روز روشن( 1388)، پوست موز( 1387) و يک قدم تا خدا( 1385) از جمله کارهاي عطشاني است.

$ يادداشت فيلمنامه نويس:

روزها و شب ها مي گذشت و من دلخون از سرانجام فيلم قبلي ام پوست موز با خداي خودم مدام گپ مي زدم و از او به خاطر مجموعه اتفاقاتي که باعث سوختن پوست موز شده بود، گلايه مي کردم.
بعد از پخش گسترده نسخه ويديويي فيلم پوست موز توسط بنيان فرهنگ و هنر ايرانيان متوجه شدم که اين مؤسسه متعلق به شخصي است که سال ها چه از زماني که دبيرستان بودم و چه در مدت دانشگاه اسم او را به عنوان يک مدير صاحب فکر و صاحب سبک بسيار شنيده بودم؛ مرد بزرگي که فيلم هايي که تهيه کرده هرکدام از آنها نه تنها به عنوان يک سبک، بلکه به عنوان يک اتفاق يا افتخار براي سينماي ايران به حساب مي آيد. ايشان بعد از ديدن پوست موز خواسته بودند که کارگردان آن فيلم را ببينند. بعد از ملاقات قرار شد که فيلمنامه اي به بنيان فرهنگ و هنر ايرانيان ارائه دهم تا در صورت امکان آن را کارگرداني کنم. مدتي بود فيلمنامه دموکراسي تو روز روشن را خوانده بودم و آن را فيلمنامه خوبي براي کارگرداني مي ديدم. آن را به حاج آقاي زم دادم و به هفته نکشيد که اولين جلسه جدي با آقاي احمديان فيلمنامه نويس و آقاي زم تهيه کننده برگزار شد.
سه ماه بعد
حالا مي فهمم چرا تو نخواستي پوست موز اکران بشه، چه خوب که اکران نشد، حالا فيلم اول من تهيه کننده بزرگي داره، حالا همه اشتباهاتي رو که در پوست موز داشتم حداقل سعي کردم رفع کنم. براي اولين بار تعداد پلان هاي يک فيلم سينمايي از حد استاندارد هم بالا رفته، حالا فقط با استوري بردهاي حساب شده فيلم برداري را شروع مي کنم و حالا به خواست تو گلچيني از بازيگران سرشناس سينماي ايران در اولين کار سينمايي من جمع شده اند. حالا مي دانم ريتم را چگونه در دکوپاژ حفظ کنم و ...
حالا مي فهمم که
کسي به جز تو يار من نيست.

سکانس برگزيده فيلمنامه نويس:

منطقه جنگي( گذشته)
اين سکانس به لحاظ زماني ادامه همان سکانسي است که ستوده بي سيم چي را براي آوردن مهمات تنها مي گذارد.
رزمندگان زير آتش دشمن پشت خاکريزه ها مقاومت مي کنند. جيپ ستوده از راه مي رسد و خمپاره هايي اطرافش به زمين اصابت مي کند. ستوده به سرعت پياده شده به سويي که بي سيم چي پناه گرفته مي رود. فيلم بردار و دستيارش نيز پياده شده مشغول فيلم برداري مي شوند.
( بي سيم چي را قبلاً ديده ايم)
بي سيمچي( متعجب): دير کردين حاجي...
حاجي جون رفته بوديد پشت جبهه خدمت کنيد؟
ستوده: گرفتار شدم، چه خبر؟
بي سيم چي( کلافه): مثل هميشه، يه ريز مي کوبن...( با اشاره به فيلم برداران)
اينا کي ان؟
ستوده:...بچه هاي سيد مرتضي ن.ببينم تو اينجاها ، جوادي مي شناسي؟
بي سيم چي: همون تخريب چيه س ديگه... همون لنت صاف اس!
ستوده: الان کجاست؟
بي سيم چي: داره معبر باز مي کنه...
رفته گوش مينا رو بگيره... خدا کنه براش شيشکي نبندد تا معبر باز بشه...
انفجار و اصابت خمپاره ها همچنان دامه دارد. ستوده( نگران و مستأصل) از بي سيم چي جدا شده به سوي مهمات پشت جيپ مي رود. خبرنگاران ( با دوربين روشن) او را تعقيب مي کنند. ستوده متوجه آنها شده رو به دوربين مي ايستد و لبخند مي زند.
ستوده: من يه کاري دارم که بايد تنهايي رفع و رجوعش کنم...( با اشاره به ديگر رزمندگان) اينا... اين همه سوژه اينجاس، از اينا بگيرين...
ستوده يکي از جعبه هاي مهمات را يک تنه روي سرش گذاشته، دوان دوان پشت خاکريز بر مي گردد.

ديگري

فيلمنامه نويس: مهران کاشاني، کارگردان، طراح صحنه و لباس: مهدي رحماني، تهيه کننده: محمدعلي نجفي با مشارکت مرکز گسترش سينماي مستند و تجربي، مدير فيلمبرداري: محمدرضا تيموري، تدوين: نازنين مفخم، موسيقي: بابک ميرزاخاني، طراحي و ترکيب صدا: بابک شکيبا، صدابردار: محمد شيوندي،طراح چهره پردازي: سعيد ملکان، بازيگران: محمدرضا فروتن، مريلا زارعي، ميلاد مرادي نسب،مهران رجبي، اصغر تقي زاده، سيروس همتي، اصغر بيچاره، محمدعلي مياندار، فرامرز روشنايي، نوبر قنبريان،رويا حمزه لو، عباس خسروي، کيميا اردهالي.
خلاصه داستان:
پسري نوجوان به همراه مردي که قرار است به زودي ناپدري اش شود به تهران سفر مي کند و در اين سفر اتفاق هايي براي هر دو نفر مي افتد که...

راز دشت تاران

فيلمنامه نويسان و کارگردانان: هاتف علي مرداني و محمد لطفعلي، تهيه کننده: داريوش بابائيان، مدير فيلم برداري: مرتضي هدايي، علي محمدزاده، گريم: بابک اسکندري، اشکان عسگري، تدوين:سپيده عبدالوهاب، موسيقي: مهدي نادي صفايي، صدابردار: مهدي نادي صفايي، حامد رضي، بازيگران: ترانه عليدوستي، رضا شفيعي جم، ارژنگ اميرفضلي و ...

خلاصه داستان:

راز دشت تاران داستان دو پسر بچه است که براي درمان و نجات بيماري خواهرشان وارد دنياي عجيبي مي شوند و اتفاقات و مشکلات عجيبي را تجربه مي کنند. در اين ميان کساني آنها را کمک کرده و يا اتفاقاتي مي افتد که مانع از رسيدن آنها به هدفشان مي شود و ...

اشاره:

هاتف علي مرداني متولد 1355 و فارغ التحصيل رشته تئاتر. اين کار اولين کار سينمايي اوست.

يادداشت فيلمنامه نويس:

هاتف عليمرداني
دنياي خنياگونه کودکان آن قدر بزرگ و دور از دسترس است که براي رسيدن به يک حرف و نگاه مشترک به آنها بايد دنياي جديدي را آزموده؛ دنيايي فارغ از دغدغه هاي روزمره ما. امروز باور مي کنم که کودکان دنياي بسيار بزرگ و زيبايي دارند. براي آن که با آنها هم کلام شوم، کودک مي شوم و از دريچه آن روزهاي زندگي، دنيايي را که ديرگاهي است فراموشش کرده ام تجربه مي کنم. فيلم سازي در روياي کودکانه با اتفاقات کودکانه آميخته مي شود و فيلمي رقم مي زند که دو سال از اين روزهاي زندگي ام را صرف آن کرده ام.باشد که از کودکان بياموزيم صداقت را، پاکي را. بياييد با هم سفر کنيم به کودکي. شايد راز دشت تاران پلي است ميان من و کودکي هايم.

سکانس برگزيده فيلمنامه نويس:

خارجي- روز- کنار کلبه حکيم بابا
ريحانه روي تاب نشسته و شعر مي خواند. حکيم بابا در حال کاشتن گياهان دارويي است. ناگهان باد عجيبي از ميان موهاي ريحانه عبور مي کند. تاب مي ايستد و پاهاي ريحانه از تاب آويزان مي شود. باد از کنار حکيم بابا مي گذرد .سپهر و سينا از جنگل به طرف کلبه مي دوند و به حکيم بابا مي رسند. در ميان موسيقي و هم انگيزي با نگراني با حکيم بابا صحبت مي کنند. حکيم بابا با بچه ها به سمت کلبه حرکت مي کند. ريحانه روي تاب مات به جلو خيره شده است.« او شب زهره اي شده»
توضيح شب زهره اي: در اين داستان نام گياهان قاصدک شکلي به رنگ سياه است که همراه توفاني عجيب سرتاسر جنگل را فرا مي گيرد و با برخورد به هر کسي او را بيمار مي کند.

سفر سرخ

فيلمنامه نويس و کارگردان و نويسنده: حميد فرخ نژاد، تهيه کننده: مجيد مولايي، فيلم بردار: علي لقماني، تدوين: مصطفي خرقه پوش، گروه صحنه و لباس: بهزاد آدينه زاده، موسيقي: پيروز ارجمند تاج الديني، صدا: محمد مختاري و هومان ژورک، چهره پردازي: محمود مهدوي، بازيگران: حبيب دهقان نسب، غزل صارمي، صادق صفايي، برزو ارجمند ، احمد کاوري.
$ خلاصه داستان:
روز سقوط خرمشهر تعدادي از نيروهاي ايراني به همراه دو پرستار و دو زخمي در حال خارج شدن از خرمشهر هستند که متوجه شدند پلي که قرار است از روي آن عبور کنند، به دست عراقي ها افتاده است. براي همين به ناچار از راه ديگري ادامه مسير مي دهند. فرمانده عراقي هم به طمع دستگيري فرمانده اين گروه آنان را تعقيب مي کند و ...

اشاره:

حميد فرخ نژاد، تحصيل کرده رشته کارگرداني تئاتر در دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران است. او فعاليت سينمايي اش را از سال 1369 با بازي در فيلم کوچه هاي عشق آغاز کرد. فرخ نژاد سال 1378 با بازي در فيلم عروس آتش سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش مکمل مرد را در هجدهمين جشنواره فيلم فجر کسب کرد. فيلم سفر سرخ دومين کاري است که فرخ نژاد آن را نوشته است.

يادداشت فيلمنامه نويس:

از ميان يکي از ميليون ها روزنه اي که از ميان ميليون ها ترکشي که به تاريخ اين مملکت اصابت کرده بود و کودکي ام را خراشيده بود- به دياواري که خاطرات کودکي مان را رويش نوشته بوديم و عکس قلب مي کشيديم و مي نوشتيم: « دوستت دارم»- به آن زمان ها نگاه کردم و سفر سرخ را ساختم.
حالم گرفته شد وقتي که روي ديوار خاطراتم نوشتي:« لعنت بر پدر کسي که اينجا آشغال بريزد.»
ما همديگر را نمي فهميم، ولي من تو را دوست دارم. يادت باشد لباس هاي هر دو ما زير يک آفتاب خشک مي شود. من صبر مي کنم تا تو بزرگ شوي، 10 سال که چيزي نيست، 100 سال هم صبر مي کنم، صبر مي کنم تا تو هم عاشق شوي، آن وقت يادت مي اندازم که همه عشق ها به « کميته منکرات»ختم نمي شود.
و با هم ياد مي گيريم بخنديم، گريه کنيم و دل هامان براي هم تنگ شود بدون بخشنامه و ترس از حذف شدن!
به تو قول مي دهم منتظرت بمانم حتي اگر از قطار زمان جا بمانم... حال مي کنم با تو با پاهاي برهنه روي ريل داغ در تابستان آبادان تا آخر اين سفر برويم و ببينيم پايانش« سفيد» بود نه« سرخ».

سفر مرگ

فيلمنامه نويس: غلامرضا رمضاني، کارگردان: حسن آقا کريمي، مدير فيلم برداري: مهدي جعفري، صدابردار: آرش برومند، طراح صحنه: محسن پناهي، طراح لباس: مهسا عظيمي، تدوين: مستانه مهاجر،موسيقي: سعيد شهرام، بازيگران: آتيلا پسياني، پرويز پرستويي، مهرداد صديقيان، مهري سادات آل آقا و ...

خلاصه داستان:

دو مسافر غريب براي رسيدن به روستايشان تا پاسي از شب در ميدانگاهي شهر انتظار مي کشند. بالاخره اتومبيلي آنها را سوار مي کند تا به مقصد برساند. سفر طولاني و طولاني تر مي شود. هرچه پيش مي روند، لايه هايي از شخصيت سرنشينان براي هم هويدا مي گردد. راننده به مسافران مشکوک است که سفر بهانه اياست تا او را سربه نيست کنند و اتومبيلش را به غارت ببرند. مسافران هم از سوي ديگر خود را فريب خورده هايي مي دانند که در چنگال مسافرکش پر راز و مرز گرفتار شده اند. مرگ در زاويه هاي کور جاده باريک شب براي هر سه سرنشين دام گسترده است.

اشاره:

غلامرضا رمضاني متولد 1339 اراک است. او فعاليت سينمايي اش را با دستياري کارگردان فيلم دونده به کارگرداني امير نادري آغاز کرد. از ساخته هاي اين فيلمنامه نويس و کارگردان مي توان به همبازي (1388)، سبز کوچک(1386)، قفل ساز(1385)، بازي(1383)، حيات(1383) ، چرخ(1376) و عبور از تله (1372) اشاره کرد.
$يادداشت فيلمنامه نويس:
در فاصله هايي که هيچ داستاني براي هيچ کس نمي نويسم، براي خودم طرح هايي را دو سه صفحه اي مي نويسم و گاهي فيلمنامه هايي را بي آن که چشم به ساختشان داشته باشم با جزئيات تمام مي نويسم. داستان سفر مرگ را از يک طرح يک صفحه اي شروع کردم تا کم کم به فيلمنامه اي بلند رسيد. طرح يک صفحه اي شيفتگي آن زمان من براي محاصره کردن شخصيت ها بود. مي خواستم در منگنه واقعي قرارشان بدهم و خلاص. در حقيقت براي فيلم کوتاه در همين اندازه برايم خيلي جالب بود. اما وقتي ده دوازده سال از آن طرح گذشت و در فواصل مختلف نگاهي به طرح انداختم، شخصيت هايم را بيشتر شناختم و روي وضعيت هاي مختلفشان مانور دادم. زماني که فيلمنامه کامل را نوشتم، احساس خاصي نسبت به فضاي ايجاد شده در آن پيدا کردم؛ سه شخصيت و يک اتومبيل سواري در شبي تاريک و جاده اي پر حادثه. صحنه به صحنه اش را ديده بودم. در بين طرح هاي مختلف کودک و نوجواني که داشتم، سه چهار فيلمنامه و طرح شخصي بود که به دنياي بزرگسالان ارتباط داشت. از جمله سفر مرگ که پس از قفل ساز خيز برداشتم تا براي پيدا کردن تهيه کننده و ساختش اقداماتي کنم. وقتي آقاي آقا کريمي فيلمنامه را خواند، علاقه نشان داد که خودش فيلم را بسازد. من هم به پاس لطف بزرگ او براي به ثمر نشستن قفل ساز با کمال ميل پيشکش کردم. به دليل درگيري و ساخت فيلم همبازي فرصت نشد از مراحل توليد و چگونگي اش با خبر باشم. اما اميدوارم که با ذهنيت خوب حسن فيلم آنچنان که خودش مي خواسته در آمده باشد.
منبع:فيلم نگار، شماره 88.
ادامه دارد...
ج/




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.