دمي با غم به سر بردن جهان يک سر نميارزد
دمي با غم به سر بردن جهان يک سر نميارزد
شاعر : حافظ
به مي بفروش دلق ما کز اين بهتر نميارزد
دمي با غم به سر بردن جهان يک سر نميارزد
زهي سجاده تقوا که يک ساغر نميارزد
به کوي مي فروشانش به جامي بر نميگيرند
چه افتاد اين سر ما را که خاک در نميارزد
رقيبم سرزنشها کرد کز اين به آب رخ برتاب
کلاهي دلکش است اما به ترک سر نميارزد
شکوه تاج سلطاني که بيم جان در او درج است
غلط کردم که اين طوفان به صد گوهر نميارزد
چه آسان مينمود اول غم دريا به بوي سود
که شادي جهان گيري غم لشکر نميارزد
تو را آن به که روي خود ز مشتاقان بپوشاني
که يک جو منت دونان دو صد من زر نميارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنيي دون بگذر