كمونيسم(communism)

کمونیسم از ریشهء لاتینی (یونانی) کمونیس به معنای اشتراکی گرفته شده است. (داریوش آشوری , دانشنامهء سیاسی , ص 261) اصطلاح کمون و کومون به معنای اشتراکی در قرن نوزدهم نخستین بار در فرانسه به کاررفت و اصطلاح که در بر گیرندهء یک نوع طرز تفکر و ایدئولوژی خاص است , در سال 1841به کار برده شد. چاپ سال 1953کمونیسم را چنین تعریف می کند: .( همان , ص 262) در بیانیهء بیست و دومین کنکرهء حزب کمونیست شوروی در 1961کمونیست چنین تعریف شده
پنجشنبه، 13 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
كمونيسم(communism)
كمونيسم(communism)
كمونيسم(communism)


 






 
کمونیسم از ریشهء لاتینی (یونانی) کمونیس به معنای اشتراکی گرفته شده است. (داریوش آشوری , دانشنامهء سیاسی , ص 261) اصطلاح کمون و کومون به معنای اشتراکی در قرن نوزدهم نخستین بار در فرانسه به کاررفت و اصطلاح که در بر گیرندهء یک نوع طرز تفکر و ایدئولوژی خاص است , در سال 1841به کار برده شد. چاپ سال 1953کمونیسم را چنین تعریف می کند: .( همان , ص 262) در بیانیهء بیست و دومین کنکرهء حزب کمونیست شوروی در 1961کمونیست چنین تعریف شده است :. شعار اساسی و مهم کمونیسم عبارت است از: الغای مالکیت خصوصی ; از هر کس به قدر توانایی اش و به هرکس به قدر نیازش . سوسیالیسم , شکل ابتدایی کمونیسم است و حکم جاده صاف کن یا بولدوزر را برای کمونیسم دارد.
كمونيسم اين اصطلاح از ريشه لاتيني (كمونيس) به معناي اشتراكي گرفته شده است. و اين عقيده از سال 1840 م. رواج يافت. و معناي اشتراك محدود به ثروت و دارائي ها نمي شود، بلكه اشتراك شامل زنان و مسائل جنسي مي گردد. بنابرنظر كمونيسم تمام منابع اقتصادي كشور اعم از صنعتي و امور ديگر مربوط به جامعه است نه افراد و خانواده ها، اما كمونيسم به معناي جديد عبارت است از اينكه دولت بر تمام مراكز اقتصادي جامعه كنترل داشته باشد و همه چيز بايد در دست او قرار گيرد.
مارکس(1883- 1818م) در دورانی بسر می برد که انقلاب صنعتی، اروپا و امریکا را فرا گرفته بود. سرمایه داری نوین با تولید انبوه به وسیله تکنولوژی پیشرفته در سراسر جهان برای بازاریابی و تهیه ی مواد خام، سلطه خود را بر اقتصاد، سیاست و منابع کشورهای جهان، حاکم می کرد. در این شرایط مارکس می دید که سرمایه داری در سطح جهان در حال گسترش است و طبقه ی سرمایه دار، علاوه بر حاکمیت در کشور خود، با طبقه ی سرمایه دار در دیگر کشورها پیوند برقرار کرده و همراه هم یک طبقه ی جهانی را تشکیل می دادند؛ سرمایه داری بی وطن شده بود. در این شرایط ، مارکسیسم به­عنوان آمیزه­ای از نظریه های فلسفی ، اقتصادی ، جامعه شناختی و سیاسی ملهم از اندیشه ی آزاد سازی بشر از قید سرکوب صدها ساله به کمک شیوه های انقلابی، در دهه ی1840م پا به عرصه ی وجود گذاشت. مارکس و انگلس دو پایه گذار این مکتب، معتقد بودند که «تاریخ ، ...تاریخ مبارزات طبقاتی است»[1] و بنابراین تفاسیر خود را از مسایل مختلف بر همین اساس مطرح کردند.
بر اساس نظریات مارکس همان طور که کار و سرمایه با هم در تضاد هستند، سرمایه دار و کارگر هم با هم در تضاد و مبارزه اند؛ این امر منشأ ایجاد طبقه و گروه اجتماعی می شود ، در نتیجه اقتصاد زیربناست و بر اساس آن همه چیز از جمله طبقه ، قانون، سیاست، حقوق و سایر مفاهیم شکل می گیرد. در شرایطی که طبقه ی سرمایه داری بین المللی شکل گرفته، این طبقه و اتحادشان ذاتا و به طور دیالکتیک در تضاد و مبارزه با کارگران و زحمتکشان جهان است ، کارگران نیز باید متقابلا در سطح جهانی متشکل شوند و طبقه ی پرولتاریا را تشکیل دهند. جمله ی معروف مارکس و انگلس که در بیانیه ی مشترکی آمده: «پرولتاریای جهان متحد شوید.» نشانگر همین ایده است. این همان بین الملل پرولتاری است.[2]

آموزه های کمونیسم در روابط بین الملل
 

هرچند بر اساس دیدگاه زیربنا بودن اقتصاد، مفاهیم اساسی در حوزه ی روابط بین الملل چون دولت، جنگ و یا ملت گرایی در مکتب مارکسیسم جایگاه اصیلی را دارا نمی باشند، لکن چه در زمان استقرار نظام دو قطبی و چه پس از فروپاشی آن ، مارکسیسم حضور بین المللی خود را در نظر و عمل با اهمیت دانسته است و آنرا از طریق ایده ی بین المللی حاکمیت طبقه ی کارگر در سطح جهان دنبال کرده است. از سوی دیگر تلاش های تئوریک مارکس و انگلس را می توان از زاویه ای دیگر ، برقراری نظمی نوین بر پایه ی اصول سوسیالیزم در جهان دانست. این ایده ی جهانی به عقیده لنینیست ها می توانست پایه و اساس طرح مجموعه ای کاملا علمی در روابط بین الملل شود ، چرا که این حوزه یکی از محورهای کلیدی برای تحقق اهداف انقلابی پرولتاریا بود[3] البته تاریخ بیانگر کاستی های بسیاری در این اندیشه ها و نهایتا فروپاشی آنها بود.
در مکتب مارکسیسم ، نظام بین الملل به عنوان جزء ارگانیک یک ارگانیسم پیچیده ی اجتماعی است که کشف قوانین آن تابع همان قوانین کشف کلیت روابط اجتماعی است. بر این اساس ماهیت سیاست بین المللی به طور اجتناب ناپذیری با مبارزه طبقاتی هم در بین الملل و هم با چارچوب داخلی کشورها پیوند دارد. اصول سیاست خارجی مارکسیسم را می توان در این موارد خلاصه کرد: مبارزه ی طبقاتی در عرصه ی بین المللی، بین الملل پرولتری ،[4] نفی مواضع و منافع بورژوازی ، رابطه با جنبش های انقلابی طبقه ی کارگر در کشورهای سرمایه داری ،[5] اتحاد با انقلابیون کشورهای پیشرفته.[6]

نظام دو قطبی و ایده ی جهانی کمونیسم
 

در عصر استقرار نظام دو قطبی ، عرصه ی بین الملل یکی از مهم ترین صحنه های مبارزه برای تحکیم مواضع سوسیالیزم در سطح جهانی بود. اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک واحد سوسیالیستی و یا به تعبیر دیگر نظامی شاخص و مرکزی در چاچوب مکتب مارکسیسم به گسترش هماهنگی میان احزاب کمونیست کشورهای سوسیالیستی اهمیت ویژه ای می داد تا از این طریق خط مشی های هماهنگی را برای نیل به اهداف جهانی اتخاذ کنند. قطعنامه ی کنگره ی 24 حزب کمونیست اتحاد شوروی به این مطلب اشاره می­کند:
« فعالیت حزب در حوزه تئوری به امر تحکیم بیشتر وحدت ایدئولوژیک جامعه ما و رشد پرستیژ مارکسیسم- لنینیسم در عرصه بین الملل یاری رسانده­است. به نظر کنگره ترویج و تکامل خلاقانه آموزش مارکسیستی- لنینیستی و مبارزه بر علیه تجدیدنظر در آن باید به عنوان یک وظیفه مرکزی در کار ایدئولوژیکی حزب، باقی بماند تلاش تئوریک حزب باید در جهت تحلیل بیشتر مسائل مبرم تکامل نوین اجتماعی و در درجه اول مسائل مربوط به ساختمان کمونیسم، هدایت شود.»[7]
لزوم این هماهنگی منجر به تشکیل انترناسیونالیست سوسیالیستی شد که به رهبری حزب کنگره ی اتحاد شوروی تشکیل می شد. رهبری این حزب را لنین(1924-1870) به عهده داشت.[8] تئوری لنین در مورد روابط بین الملل، براساس آموزه های مارکسیستی بر قانون حرکت تاریخ استوار است. بر این مبنا هر مبارزه در عرصه­ی سیاست« در واقع مبین... مبارزات طبقات اجتماعی است.»[9] انترناسیونال ، جزء اصول مکتب مارکسیسم است و این یعنی هر کارگر در عین حال که در قبال طبقه کارگر کشور خود مسئول است، در قبال طبقه کارگر جهان نیز مسئولیت دارد.
اولین انترناسیونال در 1864 به رهبری مارکس در لندن و با همکاری سایر جناح های چپ از قبیل سوسیالیستها و آنارشیست ها و دیگران شکل گرفت. جلسات بعدی آن هر سال در شهرهای مختلف اروپا منعقد می گردید. این دوره ها پس از ده سال به علت بروز اختلافات میان سوسیالیست ها، آنارشیست ها و بلانگیست ها از هم پاشید و منحل شد، اما انگلس به دنبال کار مارکس دوباره در 1889 انترناسیونال دوم را به رهبری خود و با حضور نمایندگان احزاب سوسیالیست کشورهای مختلف تشکیل داد که آن هم با مرگ انگلس و بروز اختلافات میان اعضاء (به عقیده لنین رسوخ افکار بورژوایی و تجدیدنظرطلبانه) به دو جناح تقسیم شد. لنین رهبری بلشویست ها را به دست گرفت تا اینکه بعد از جنگ اول جهانی منحل شد.[10] لنین که چکش انقلاب جهانی لقب گرفته بود، بعد از انقلاب اکتبر 1917 انترناسیونال سوم را در مقابل دوره دوم آن تشکیل داد و آن را انترناسیونال کمونیست یا کمیترن نامید. این کمیترن با محوریت روسیه پایگاه و ابزاری برای اجرای سیاست خارجی شوروی شد. نهایتا انترناسیونال سوم نیز برای خوش آمد انگلیس و امریکا در جنگ جهانی دوم در 1943 و به دست استالین منحل شد. این حرکت به معنی تغییر جهت انترناسیونالیسم به سوی ناسیونالیسم و جنگهای ملی بود.[11]
تبلیغ روی حکومت جهانی به دست کارگران صنعتی در سراسر جهان و تأکید روی جنبه جهانی کمونیسم و تقویت نهضت های کارگری و سوسیالیستی در کشورهای دیگر، بعد ازانقلاب، توسط تئوریسین های مارکسیست، از جمله لنین و تروتسکی، تداوم یافت.
ظهور اشکال جدید کمونیسم(ناسیونالیسم کمونیستی)
بر خلاف آنچه از اصول کمونیستی انتظار می رفت، در میان حکومت های کمونیستی زوال و افول ناسیونالیسم به چشم نمی خورد. حتی به نظر می رسد که استالین فاقد قدرت جلوگیری و ممانعت از کسب استقلال ملی یوگسلاوی در سال 1948 بود. بعد از مرگ استالین، قیام و شورش در آلمان شرقی در1953، لهستان در1956 و انقلاب 1956 مجارستان همگی با خواست استقلال ملی و آزادی و رهایی از سلطه شوروی برانگیخته شده بودند. بنابراین این واقعیت غیر قابل انکاری است که بر خلاف تجزیه و تحلیل مارکس، ناسیونالیسم در کشورهای کمونیستی اروپای شرقی بسیار قوی تر از کشورهای سرمایه داری اروپای غربی بود، به طوری که به هنگام وقوع جنگ در 1914 و علی رغم توافق احزاب کمونیست اروپایی مبنی بر عدم حمایت از دولت های متبوع خود، آنها صادقانه و کاملا براساس احساسات میهن پرستانه از دولت و حکومت خود حمایت به عمل آوردند.[12]

کمونیسم چینی
 

تحول چین در نتیجه انقلاب کمونیستی 1949 یکی از تحولات مهم تاریخی بوده است. در تکوین این تحول، مائو نیز کاملا براساس حس میهن پرستی برای متحدکردن و پیشرفت دادن کشور و قالب ریزی مجدد جامعه چین براساس بینش اشتراکی و مساوات گرایانه و هم چنین جهت حفظ قدرت خویش بهره برد. این انگیزه های شخصی و ایدئولوژیک باعث شد که مائو سیاست هایی را بنا نهد که مانع رشد اقتصادی چین گردید و سازمان های اصلی آن را از کار انداخت. بعد از مائو ایده های انقلابی او کنار گذاشته شد، ولی همواره مورد احترام بود.[13]

کمونسیم اروپایی
 

مهم ترین پیشرفت سیاسی ایدئولوژیک در جنبش های کمونیستی اروپا از زمان جنگ جهانی دوم، ظهور پدیده کمونیسم اروپایی در دهه 1975 به عنوان آلترناتیو مهمی برای تفسیر روسی و چینی از تئوری و عمل مارکسیسم بود. درحالی که هم شوروی ها و هم چینی ها بر رد دمکراسی بورژوایی اتفاق نظر دارند و هر کدام در رقابت برای برتری به عنوان قدرت مسلط کمونیستی بودند، درحالی که احزاب کمونیستی اروپای غربی مدعی اند که در مسیر خاصی قدم برمی دارند و آن مسیر کمونیسم اروپایی است. در این ایده از آرمان های جهانی کمونیسم خبری نیست. [14]
تجدیدنظر در دیدگاه های کمونیستی در سیاست خارجی
نخستین انتقاد رسمی و علنی از سیاست خارجی شوروی در یکی از نشست­های کمیته ی مرکزی حزب کمونیست در مه 1988 به عمل آمد. در این نشست ها از پرسترویکا به عنوان عامل مهمی در سطح جهانی یاد شد و در مورد گذشته این چنین قضاوت شد که:«سیاست خارجی ما در گذشته آکنده از دگماتیسم و برخورد های ذهنی بوده است...»[15]
این تحول در نگرش باعث تحولات اساسی در سیاست خارجی شوروی گردید که می توان آن را در قالب این اصول در دوره ی گورباچف خلاصه کرد: جهان به هم وابسته و درهم تنیده است، تعادل منافع به جای تعارض منافع، نفی مبارزه طبقاتی در روابط بین الملل و ایدئولوژی زدایی در روابط بین الملل.[16]
در نهایت می توان این گونه نتیجه گرفت که مارکس و به تبع آن مکتب کمونیسم، با دیدی کاملا ایدئولوژیک به صحنه بین الملل فقط به چشم محیطی برای مبارزه طبقات کارگر و سرمایه دار می نگریستند[17] و تنها اهدفی که در این رابطه دنبال می کردند، تلاش برای تحقق حکومت جهانی طبقه کارگری بود. نهادی که در این رابطه در سطح بین المللی تاسیس شد انترناسیونال بود که تا مدتها توسط مارکس و پیروانش برگزار و دنبال می شد، اما تجربه عملی حکومتهای کمونیستی جهان بیانگر تجدیدنظرهای اساسی در اصول سیاست خارجی مارکسیستی بود.
جنبش ها و احزاب و شخصیت هایی که خود را کمونیست خوانده‌اند تقریباً در همهٔ کشورهای جهان ظهور کرده‌اند و در بسیاری از آن ها قدرت سیاسی را به دست گرفته‌اند و حکومت تشکیل داده‌اند.
مهم‌ترین آن ها دولت «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» بود که در پی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین تشکیل شد و تقریباً در تمام طول قرن بیستم بر بخش اعظم سرزمینی که زمانی «امپراتوری روسیه» را تشکیل می‌داد حکم راند و نهایتاً در اوایل دههٔ ۹۰ از هم فروپاشید.
گرچه بسیاری (و بخصوص ضدکمونیست ها) شوروی و جریان کمونیستی در روسیه را با کمونیسم یکی می‌دانند ولی از همان زمان تشکیل آن تا آخرین روزهای فروپاشی و بعد از آن، همواره بسیاری از دیگر کمونیست ها و لنینیست ها شوروی و کشورهای بلوک شرق را غیرکمونیستی و غیرسوسیالیستی می‌دانستند و با القابی مثل «سرمایه داری دولتی» و «فساد اداری» توضیح می‌دادند.
در ضمن جریانات کمونیستی دیگری تقریباً در تمام نقاط دنیا ظهور کردند.
به هرحال در قرن بیست و یکم در کمتر از ده کشور «حزب کمونیستی» در قدرت است و قدرت کامل را در اختیار دارد (چین، کوبا، لائوس، کره شمالی،ویتنام،مولداوی،...) اما احزاب کمونیستی مختلف هنوز تقریباً در تمام دنیا وجود دارند و هر کدام نظریه و جایگاه و شیوه‌های خود را دارند. بسیاری از آن ها در مبارزات پارلمانی شرکت می‌کنند و گاهی کرسی هایی در پارلمان های مختلف دارند و در بعضی پارلمان ها اکثریت یا اقلیت بسیار مهمی را تشکیل می‌دهند، بسیاری به جنگ های چریکی در کشورهای مختلف (به‌خصوص آمریکای لاتین) مشغول هستند، و بسیاری به عنوان احزاب اپوزیسیون برای سرنگونی دولت از طرق مختلف تلاش می‌کنند و بسیاری از این احزاب و جنبش ها به ضرورت و امکان پذیری یک جهان سوسیالیستی اذعان دارند و برای آن تلاش می‌کنند.
گروه‌های فشار و سازمان های خیریه بسیاری نیز خود را "کمونیست" می‌دانند و برای اموری مثل حقوق زنان، همجنسگرایان، پناهندگان و... تلاش می‌کنند.
همچنین متفکران و ادبا و تئوریسین ها و تحلیلگران سیاسی بسیاری خود را کمونیست می‌دانند و پیدایش یک دنیای سوسیالیستی و کمونیستی را ممکن و ضروری می‌دانند.

نقادان کمونیسم
 

کارل گوستاو یونگ, فیلسوف کمونیسم کمونیسم را محصول شرایط روانی و اجتماعی توده‌ها می‌داند و آن را نتیجهٔ وابستگی کامل فرد به دولت و نیاز انسان‌ها به تأمین‌شدن درخواست‌های مادی‌شان به دست دولت می‌داند. کمونیسم بر پایهٔ انزواطلبی و درماندگی شخص تشکیل می‌شود و اغلب برای حفظ خود این ویژگی‌ها را ترویج می‌کند.
او با اشاره به وجود دیکتاتوری در نظام‌های کمونیستی بیان می‌دارد که در همهٔ قبایل بدوی که دارای نوعی نظم اتماعی کمونیستی هستند، سرکرده‌ای دارند که قدرت و فرمانروی نامحدودی نسبت به آن ها دارد.

پی نوشت ها :
 

[1]. لینکلیتر، اندرو؛ مارکسیسم، ترجمه علی­رضا طیب، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین­المللی، 1385، صص 8-7
[2]. پازارگاد، بهاالدین؛ مکتب­های سیاسی، تهران: اقبال، بی تا، ص180
[3]. کاپچنکو، ش. و ن. ساناکویف؛ سوسیالیزم: سیاست خارجی در تئوری و عمل، ترجمه محمدرضا آهنگر، تهران: ظفر، 1361. صص 16-15
[4]. همان، ص180
[5]. همان، ص 24
[6]. لنین، مجموعه آثار، ج 25، ص 87
[7]. کنگره 24 حزب کنگره اتحاد شوروی. مسکو، 1971، صص 236-235
[8] - کاپچنکو، ش. و ن. ساناکویف؛ پیشین، ص 106
[9]. کارل مارکس و فردریک انگلس؛ منتخب آثار، مسکو: 1973، ج 1، ص 396
[10]. موثقی، سیداحمد؛ مجموعه مقالات سیاسی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1372، صص 314-312
[11]. همان، ص 225
[12]. ابنشتاین، ویلیام؛ ادوین فاگلمان؛ مکاتب سیاسی معاصر، ترجمه حسینعلی نوذری، تهران: نشر گستره، 1369،صص 47-45
[13]. همان، ص 140
[14]. همان، ص 141
[15]. احمدی، کوروش؛ تفکر نوین در سیاست خارجی شوروی، تهران، قومس، 1370، ص 63
[16]. همان، ص 98-82
[17]. ابنشتاین، پیشین، ص 53
 

منابع تحقیق :
 والتر اودانیک، ولودیمیر. یونگ و سیاست. ترجمهٔ علیرضا طیب. نشر نی. ۱۳۷۹



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما