شاه عباس اول صفوى (3)

بعد از کشته شدن مرشد قلى خان، سرداران عثمانى، که از مصالحه نومید شده بودند، چون شاه عباس متوجه خراسان شد و از پایتخت به دور افتاد، موقع را مغتنم شمرده، بار دیگر از هر سو به خاک ایران تاختند. از طرفى فرهاد پاشا لشکر به قراباغ آورد و آن ولایت را با قلعه گنجه، از محمد خان زیاد اوغلى قاجار، حکمران آنجا گرفت و جمعى از سران قزلباش هم، که در قراباغ املاک و داراى داشتند، ترک تابعیت ایران کردند و به او پیوستند!
يکشنبه، 23 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شاه عباس اول صفوى (3)
شاه عباس اول صفوى (3)
شاه عباس اول صفوى (3)

تهيه كننده : محمود كريمي شروداني
منبع : راسخون




تهاجم قاز، عثمانی پس از قتل مرشد قلی خان

بعد از کشته شدن مرشد قلى خان، سرداران عثمانى، که از مصالحه نومید شده بودند، چون شاه عباس متوجه خراسان شد و از پایتخت به دور افتاد، موقع را مغتنم شمرده، بار دیگر از هر سو به خاک ایران تاختند. از طرفى فرهاد پاشا لشکر به قراباغ آورد و آن ولایت را با قلعه گنجه، از محمد خان زیاد اوغلى قاجار، حکمران آنجا گرفت و جمعى از سران قزلباش هم، که در قراباغ املاک و داراى داشتند، ترک تابعیت ایران کردند و به او پیوستند!
از سوى دیگر، جعفر پاشا حاکم تبریز، نواحى اطراف آن شهر را تا حدود سراب به تصرف آورد. سنان پاشا، سردار دیگر ترک نیز، که حاکم بغداد و معروف به چغال اوغلى بود، به ولایت همدان تاخت و قورخمس خان شاملو، حاکم آنجا را دستگیر و تا نهاوند و حدود لرستان پیش رفت و در آنجا قلعه مستحکمى‏بنا نهاد. در همان حال، گروهى از سران قزلباش هم، که با مرشد قلى خان، همدست یا به امر او به حکمرانى منصوب شده بودند، با شاه عباس از در مخالفت درآمدند و از اردوى او جدا شدند. حکام یزد، کرمان، فارس، کوه کیلویه و برخى ولایات دیگر هم، که پس از مرگ شاه طهماسب به خودسرى و نافرمانى خو گرفته بودند، سر به طغیان برداشتند. در خراسان نیز آذوقه کمیاب شد و شاه عباس دریافت که با آن همه مشکلات از عهده تسخیر قلعه هرات و نگهدارى خراسان بر نخواهد آمد. ناچار به قزوین بازگشت، و براى اینکه خود را از جانب حریف نیرومند غربى ایران آسوده خاطر سازد و با خیال راحت به تنبیه یاغیان قزلباش و مخالفان داخلى همت گمارد، به قبول شرایط دولت عثمانى رضا داد و در ماه شعبان 998 ق / ژوئیه 1590 م مهدى قلى خان چاوشلو، حکمران اردبیل را، با چند تن از سرداران قزلباش، براى امضاى معاهده صلح به دربار استانبول فرستاد. برادر زاده خود حیدر میرزا را نیز، چنانکه شرط مصالحه بود، همراه آنها کرد، تا به عنوان گروگان در دربار عثمانى بماند. فرستاده فرهاد پاشا - ولى آقا چاشنى گیر باشى - که از دو سال پیش در ایران منتظر انجام یافتن کار مصالحه بود، با هیئت سفیران ایران عازم دربار سلطان عثمانى شد. شاه عباس براى امضاى قرارداد صلح چنان پافشارى داشت که هر گونه تحریکات داخلى را نیز منع کرده بود، چنانکه در 998 ق، محمد خان زیاد اوغلى قاجار و جمع از امیران قراباغ، قلعه گنجه را محاصره کرده بودند تا دست ترکان را از وطن موروثى خود کوتاه کنند؛ شاه عباس براى اینکه بهانه‏اى به دست دربار عثمانى ندهد، نامه‏اى به ایشان نوشت و فرمان داد که دست از محاصره گنجه بردارند و گوشزد نمود که امروز ما ناچار قراباغ را بهترکان مى‏دهیم ولى این ولایت از دست ایران نخواهد رفت و باز روزى به دست ما خواهد افتاد.
گسیل داشتن سفرای حسن نیت از سوی شاه عباس به دربار عثمانی
سفیر ایران و همراهانش با هزار سوار زبده قزلباش به استانبول رفتند. شاه عباس نامه دوستانه‏اى به سلطان مراد خان نوشت و هدایاى گرانبهایى همراه سفیر فرستاد که از آن جمله، 1500 رأس اسب ممتاز سوارى و سیصد و سى رأس حیوانات باربر بودند.
فرستادگان ایران در ماه صفر 999 ق / 1590 م وارد استانبول شدند و سلطان عثمانى از ایشان پذیرایى شاهان کرد. به موجب پیمانى که به امضاء رسید، شهر تبریز با قسمت غربى آذربایجان و ولایت ارمنستان و شکى و شروان و گرجستان و قراباغ و قسمتى از لرستان با قلعه نهاوند، ضمیمه خاک عثمانى شد. شاهزاده حیدر میرزا را هم سلطان عثمانى به رسم گروگان نزد خود نگاه داشت و مقرر شد که از آن پس ایرانیان از ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه به زشتى یاد نکنند. سفیر ایران و همراهانش، با بیگلربیگى ایروان و حسین آقا نامى، از سرداران ترک، که حامل متن ترکى قرارداد صلح بودند، به ایران بازگشتند. حیدر میرزا تا سال 1005 م در استانبول بود و در آن سال، به گفته مورخان به بیمارى طاعون درگذشت؛ هر چند مرگ او باعث خرسندى دربار ایران شد. البته سبب این خشنودى از میان رفتن شاهزاده صفوى در بین دشمنان بود که دست ایران را براى اقدامات بعدى علیه دولت عثمانى باز گذاشت.

شاه عباس اول صفوى (3)
شمشیری متعلق به شاه عباس صفوی

مناسبات شاه عباس بزرگ با امیران ازبک

«997-1020 ق / 1589 - 1611 م»
در اواخر سلطنت شاه محمد خدابنده، هنگامى که شاه عباس در خراسان تاجگذارى کرد، مرشد قلى خان استاجلو، به عنوان وکیل السلطنه، تمامى زمام امور را در دست داشت. على قلى خان شاملو، رقیب دیرینه مرشد قلى خان، که پیش از آن لله و سرپرست شاه عباس بود، براى اینکه رقیب خود مرشد قلى خان را در خراسان با حریفى زورمند روبه‏رو سازد؛ سفیرى نزد عبدالله خان ازبک به بخارا فرستاد و او را به گرفتن خراسان تحریص کرد. عبدالله خان در آغاز سال 996 ق / 1587 م با سپاهى گران به خراسان رفت؛ على قلى خان که از کرده خود پشیمان شده بود، در قلعه هرات به دشمن خوانده به دیار، مقاومت کرد و پس از یک محاصره طولانى، ناگزیر تسلیم و به قتل رسید «اواخر ربیع الاول سال 997 ق / فوریه 1589 م».
چون شاه عباس در همان اوان جلوس بر تخت سلطنت در قزوین، از سقوط قلعه هرات و کشته شد على قلى خان آگاه شد، مصمم گشت تا لشکر به خراسان برد و انتقام کشته شدن او را از خان ازبک بگیرد. پس با لشکرى بزرگ متوجه آن دیار شد و تا شهر بسطام پیش رفت، در آنجا، مرشد قلى خان استاجلو را که مانع اصلى و سد بزرگ سلطنتش بود به قتل آورد و هواخواهان مرشد را نیز از میان برداشت. ولى چون خبر رسید که قواى عثمانى به خاک آذربایجان تجاوز کرده است، و در یزد، کرمان و فارس گروهى از سران قزلباش به خودسرى پرداخته‏اند، از جنگ با عبدالله خان ازبک و باز گرفتن هرات چشم پوشید و به قزوین باز گشت.
با بازگشت شاه عباس به پایتخت، عبدالله خان در کار ترکتازى گستاخ تر شد و پسر خویش عبدالمؤمن خان را با جمعى از سران ازبک مأمور تسخیر خراسان ساخت. عبدالمؤمین خان نیشابور را به اطاعت آورد و شهر مشهد را محاصره کرد. چون این خبر به شاه عباس رسید، بار دیگر لشکر به سوى خراسان برد؛ ولى در تهران به سختى بیمار شد و ناگزیر از پیشرفت باز ماند. شهر مشهد پس از چهار ماه مقاومت به دست ازبکان افتاد و به فرمان عبدالمؤمن خان، سربازان ازبک بسیارى از مردم آن شهر را کشتند و آرامگاه حضرت رضا «ع» را به باد غارت دادند، پس از آن قسمت وسیعى از خاک شمال خراسان به تصرف ازبکان درآمد و در آن دیار به تاخت و تاز مشغول شدند.

لشکرکشی اول شاه عباس برای باز پس گیری خراسان

شاه عباس در 1001 ق / 1592 - 3 م بار دیگر براى باز گرفتن شهرهاى خراسان از قزوین بیرون آمد و تا بسطام پیش رفت. در همان حال از عبدالمؤمن خان ازبک که در نیشابور بود نامه‏اى رسید که در آن از شاه عباس خواسته بود که مصالحه نامه‏اى را که پیش از آن میان حسن بیگ آق قویونلو و سلطان حسین میرزاى بایقرا درباره سرحدات عراق عجم و خراسان منعقد شده بود، محترم شمارد و خراسان را رها کند. شاه عباس نیز در پاسخ نوشت که این مصالحه نامه به او ارتباطى ندارد و در محل جنگ به زودى با او روبه‏رو خواهد شد.
پس از آن شاه عباس از بسطام به جانب نیشابور تاخت و چون به محل جاجرم رسید، از نامه دیگرى که عبدالمؤمن خان به او نوشته بود، دریافت که وى از نیشابور به جام عقب نشینى کرده است. شاه عباس به آسانى شهرهاى مزینان، سبزوار، جاجرم و نیشابور را گرفت و در هر یک از این دیار حکام ایرانى گذاشت و تا نزدیکى شهر پیش رفت، اما به سبب سرماى سخت خراسان، ادامه کار را به پایان این فصل واگذاشت و به قزوین بازگشت.
در همان ایام، نور محمد خراسان - والى مرو شاهجان و اورگنج - و حاجى محمد خان، معروف به حاجم خان، پادشاه خوارزم، که با یکدیگر خویشاوند بودند، بر ولایات شمالى خراسان مانند نسا و درون، اختلاف داشتند؛ نور محمد خان از عبدالله خان ازبک یارى خواست و حاضر شد در قبال کمک او، ولایت مرو را به خان ازبک بسپارد. عبدالله خان، از اختلاف این دو حاکم استفاده کرد و به بهانه کمک به نور محمد خان، مرو را توسط پسرش عبدالمؤمن خان تصرف کرد؛ اما از سپردن ولایات شمالى خراسان به نور محمد خان خوددارى ورزید. نور محمد خان، به ناچار خراسان را ترک گفت و به نزد شاه عباس به قزوین رفت. همینکه شاه عباس از خبر آمدن نور محمد خان به قزوین مطلع شد، پسر خود شاهزاده محمد باقر میرزا معروف به صفى میرزا را با اعتمادالدوله وزیر و جمعى از امیران و سرداران بزرگ به استقبال وى روانه کرد، و او را با مهربانى بسیار در ایوان چهل ستون قزوین به حضور پذیرفت.
در ادامه این جریان، رقیب نور محمد خان، یعنى حاجى محمد خان هم که از پیش سپاه ازبک گریخته بود به دربار قزوین آمد و شاه او را هم با محبت به حضور پذیرفت. پس از آن حاجى محمد خان را به رى فرستاد و نور محمد خان را با خود به اصفهان برد. شاه عباس در 1002 ق / 1594 م به خراسان رفت و در جلوگیرى از تهاجم ازبکان کوشید، اما سپاه ازبکان هر بار که شاه به آن دیار مى‏رفت، از جنگ رو در رو اجتناب مى‏کرد. بدین جهت، پس از بازگشت شاه از خراسان، بار دیگر، آن دیار و خوارزم را عرصه ترکتازى خود ساخت و بسیارى از شهرها را ویران و قتل و عام کرد.

لشکرکشی دوم شاه عباس برای فتح خراسان

در آغاز سال 1004 ق / سپتامبر 1595 م، شاه عباس بار دیگر سپاهى تدارک دید و به خراسان لشکر کشید و تا نزدیکى اسفراین، که آن هنگام در محاصره عبدالمؤمن خان بود، بى آنکه با دشمنى رو به رو شود، پیش رفت. خان ازبک به محض خبر دار شدن از اردوى شاه، اسفراین را رها کرد و به سوى مشهد و از آنجا به بلخ گریخت. سپاه صفوى پس از تصرف قلعه اسفراین، به جاى آنکه به سبزوار و نیشابور و مشهد رود و عبدالمؤمن خان را تعقیب کند، راه استراباد پیش گرفت. خان ازبک، مجددا" با اطلاع از دور شدن سپاه شا، به خراسان بازگشت و شهر سبزوار را قتل عام کرد. شاه عباس از شنیدن این خبر، با وجودى که بخشى از سپاهیان خویش را مرخص کرده بود، با بازمانده لشکر رو به سبزوار نهاد؛ اما باز عبدالمؤمن خان از پیش سپاه ایران گریخت و شاه ایران سبزوار را به یکى از سرداران قزلباش سپرد و تا نزدیکى نیشابور پیش رفت.
از آن سال تا 1007 ق / 1598 م بخشى از خراسان در دست ازبکان باقى ماند. در این مدت، شاه عباس سرگرم سرکوب یاغیان مازندران، گیلان و لرستان بود. در این میان عبدالله خان ازبک و پسرش عبدالمؤمن خان، بر سر سلطنت اختلاف افتاد و نزدیک بود که به جنگ منتهى گردد، ولى با درگذشت عبدالله خان، عبدالمؤمن خان در پادشاهى مستقل شد و در شهر سمرقند به جاى پدر نشست.

لشکرکشی سوم شاه عباس به خراسان برای آزادسازی آن از دست ازبکان

با رسیدن خبر مرگ عبدالله خان ازبک به اصفهان، بار دیگر شاه عباس مصمم شد تا با لشکرکشى به خراسان، آن سرزمین را از حکمروایى ازبکان کاملا" آزاد سازد. پس در ماه رمضان سال 1007 ق / آوریل 1599 م با سپاهى گران از پایتخت بیرون آمد و از طریق کاشان عازم خراسان شد. سپاهیان فارس و کرمان نیز از راه یزد و بیابانک به سپاه شاه عباس پیوستند. شاه نخست از بسطام به نیشابور رفت و آن ولایت را به آسانى گرفت و پیشتازان قزلباش به سوى مشهد متوجه شدند. در نزدیکى مشهد خبر کشته شدن عبدالمؤمن خان ازبک رسید و مایه شادمانى بسیار شد و شاه در 25 ذى الحجه 1007 ق / 19 ژوئیه 1599 م، وارد مشهد شد. با کشته شدن عبدالمؤمن خان، اختلاف بین سرداران ازبک افتاد؛ پیر محمد خان در بخارا، پسر عمویش عبدالامین خان در بلخ و دین محمد خان در هرات، هر یک خود را شاه ازبک مى‏خواندند.
شاه عباس پس از سه روز اقامت در مشهد براى تصرف هرات بیرون آمد و تا فرهاد جرد جام پیش رفت؛ اما در جنگى که در محل رباط پریان، در چهار فرسنگى هرات میان سپاهیان ایرانى به سرکردگى فرهاد خان و دین محمد خان - حاکم هرات - روى داد، سربازان ایرانى به جهت بى احتیاطى و غافلگیر شدن، شکست خورد. شاه عباس سردار ایرانى را به جهت این اهمال به قتل آورد و خود ا اندک سپاهیانى که در اختیار داشت بر سپاه ازبک تاخت و قلعه هرات را تسخیر کرد. دین محمد خان در این جنگ کشته شد.
شاه عباس در این سفر نور محمد خان والى سابق مرو شاه جان و اورگنج و حاجى محمد خان «حاجم خان» - پادشاه خوارزم - را نیز همراه آورده بود؛ هر یک را به ولایات از دست رفته خویش روانه کرد تا بار دیگر حکومت پیشین خود را به دست آورند. آن دو نیز با کمک سپاه قزلباش، بر دشمنان غلبه یافتند و مژده پیروزى را براى شاه عباس به هرات فرستادند. ولى حکومت نور محمد خان در مرو دیرى نپایید، زیرا شاه عباس در آغاز سال 1008 ق / 1599 م باز به خراسان رفت و بیش از یک سال در مشهد و شهرهاى دیگر ماند؛ سرانجام در 1009 ق / 1600 م قلعه مرو را نیز از نور محمد خان گرفت و ضمیمه ایران کرد. بهانه شاه براى این اقدام، شرط ادب به جاب نیاوردن نور محمد خان در استقبال از شاه بود. چون مرو به تصرف سپاه قزلباش درآمد، شاه عباس، نور محمد خان را بخشید و با فرزندان و بستگانش به شیراز فرستاد و دستور داد که تا زنده است براى مخارج وى و همراهانش، روزى بیست هزار دینار «20 ریال» از خرانه دولت بپردازند، و او تا زنده بود در شیراز به سر برد.

قیام باقی خان ازبک علیه پیره محمدخان امیربخارا

در همان سال باقى خان ازبک، برادر دین محمد خان - حاکم هرات - در ماوراءالنهر بر پیره محمد خان - امیر بخارا - قیام کرد و او را در جنگى کشت و شهر بلخ را تصرف کرد. این قیام باعث شد دو تن از شاهزادگان ازبک از بیم دین محمد خان به شاه عباس پناهنده شوند. شاه در 1011 ق / 1602 م، به بهانه آن که این دو شاهزاده را به ملک موروثى آنها برساند، با سپاهى گران، که سیصد ارابه و چندین توپ و ده هزار تفنگچى داشت، به عزم گرفتن ولایت و شهر بلخ به خراسان رفت، اما با وجودى که تا پاى دیوارهاى شهر بلخ پیش روى کرد، به جهت افتادن بیمارى وبا در میان سربازان ایرانى، ناگزیر عقب نشینى کرد.

ولی خان محمد ازبک حاکم ترکستان و بلخ

در 1020 ق / 1611 م ولى محمد خان ازبک که پس از مرگ برادرش باقى خان در 1014 ق / 1605 م به جاى او بر تخت سلطنت ترکستان و بلخ نشسته بود. چون از امام قلى سلطان، برادر زاده خویش که مدعى پادشاهى وى بود، شکست خورد، به ایران آمد. شاه عباس از او استقبال شایسته‏اى ترتیب داد و به گرمى پذیراى ولى محمد خان ازبک شد. وى دراصفهان عاشق دختر زیبایى به نام گلپرى شد و کار عشقش چنان بالا گرفت که شاه عباس واسطه وصال آن دو گشت. اما ولى محمد خان انتظار داشت که شاه ایران، سپاه گرانى با او همراه کند تا سلطنت از دست رفته را از حریف خود باز گیرد. شاه عباس به بهانه اینکه ترکان عثمانى به آذربایجان حمله برده‏اند و باید با تمام قوا به دفع ایشان همت گمارد، از ارائه کمک مؤثر سر باز زد، و تنها زینل بیگ شاملو، از سرداران قزلباش را به رسم میهمان نوازى با گروهى از افراد سپاه وى به ترکستان فرستاد و مبلغ پنجاه هزار تومان هم براى مخارج وى به خراسان حواله کرد. پس از رفتن وى، جمعى از ازبکان که با او نرفته و در اصفهان مانده بودند، مردم شهر به بهانه سنى بودن آنها را به قتل آوردند! ولى محمد خان هم در ماوراءالنهر به سبب خیانت سردارانش از برادر زاده خود شکست خورد و کشته شد.
از 1007 ق / 1598 م که شاه عباس به خراسان رفت و آن دیار را از فتنه ازبکان پاکسازى کرد، دیگر خطر عمده‏اى، نواحى شرقى ایران را تهدید نکرد و شاه با فراغ خاطر به دشمن بزرگ یعنى عثمانیها پرداخت.

شاه عباس و شاهزادگان صفوى

«998-1038 ق / 1590 - 1629 م»
اقدام شاه عباس با شاهزادگان صفوى و کور کردن یا از میان بردن آنها که بعدها دامن فرزندان شاه را نیز در بر گرفت، از جمله وقایع مهم این دوران است. شاه که از کودکى همواره در بیم و امید مرگ و زندگى و کور شدن زیسته بود، و رقابت درباریان و شاهزادگان و برادران و عمو زادگان و خویشان را تجربه کرده بود، خود نیز با همان بدبینى و به جهت سوءظن که اغلب بى پایه و اساس بود، کوشید تا با نابود کردن رقیبان در خاندان صفوى، سلطنت خود را از مدعى تاج و تخت برهاند.
شاید این اقدام براى یک دوره سلطنت 42 ساله پادشاه، توانست امنیت خاطرى از جانب خویشان و شاهزادگان براى شاه فراهم آورد، اما از سوى دیگر، همین شیوه تسویه‏اى خونین و بى جهت، وارث لایقى براى خاندان صفوى باقى نگذاشت و زحمات طاقت فرساى او را که در مدت چهل و دو سال با کوشش و زحمت فراوان توانسته بود، ایران را به مرز کشورى متحد و متمرکز و با اعتلا تبدیل سازد، بعد از مرگش در سراشیبى سقوط و انحطاط افتاد و دیرى نپایید که دودمان صفوى به کلى منقرض شد. هم از این رو، بسیارى از مورخان، دوره پادشاهى شاه عباس بزرگ را در طنزى نماد گونه و پارادوکسیکال مطرح مى‏سازند و این دوره را اعتلا و انحطاط دولت صفوى مى‏دانند. مطالبى که در این مقاله و مقاله شاه عباس و فرزندانش آمده، حکایتى از این واقعه غم انگیز عهد صفوى است.

فرستادن نماینده به دربار استانبول 998 ق

در ماه شعبان 998 ق / ژوئیه 1590 م، شاه عباس برادر زاده خود، حیدر میرزا از قلعه ورامین به درآورد و با مهدى قلى خان چاوشلو، حکمران اردبیل، که براى امضاى معاهده صلح به دربار عثمانى مى‏رفت، روانه استانبول نمود. این اقدام شاه به موجب مفاد موافقت نامه بین دو دولت بود که مقرر مى‏داشت شاهزاده‏اى صفوى به رسم گروگان در دربار عثمانى باشد. حیدر میرزا تا 1005 ق / 1596 م‏در پایتخت به عنوان گروگان به سر برد، تا آن که در این سال به گفته مورخان به مرض طاعون در گذشت. پادشاه صفوى در آغاز سال 999 ق / نوامبر 1590 م از قزوین به اصفهان رفت و در ماه جمادى الثانى / آوریل 1591 م آن سال، در نظر داشت براى تنبیه یعقوب خان ذوالقدر - حاکم فارس - به شیراز رود. از این رو یکى از سرداران قزلباش به نام چراغ سلطان را مأمور کرد که شاهزادگان دربند صفوى را از قلعه ورامین به اصفهان برد، زیرا در همان ایام چند تن از سران قزلباش از بیم شاه به گیلان نزد خان احمد حکمران آنجا پناه برده بودند، و چون قلعه ورامین به گیلان نزدیک بود، شاه عباس وجود شاهزادگان را در آن قلعه دور از احتیاط مى‏دانست. در اصفهان نیز، ایشان را به قلعه طبرک، که از قلاع کهن و استوار آن سامان بود فرستاد، و احمد بیگ گرامپا از سرداران قزلباش را به نگهبانى آن قلعه و مراقبت شاهزادگان برگماشت.
با دفع فتنه یعقوب خان و پس از بازگشت شاه به اصفهان، روزى به قلعه طبرک رفت و شاهزادگان را به اصفها آورد. روز دیگر، به فرمان وى، چشمان برادرانش، ابوطالب میرزا و طهماسب میرزا، و برادر زاده اش اسماعیل میرزا را میل کشیدند و آن بینوایان را کور کردند، سپس بار دیگر آنها را به قلعه الموت فرستاد. شاه نکشتن شاهزادگان صفوى را «رعایت صله رحم عنوان ساخت. و به کور کردن آنان قناعت نمود / عالم آراى عباسى، ص 296»
از میان دولتمردان و « دولت خواهان» صفوى که همگى به جز یک تن با این کار موافقت کردند، کور حسن استاجلو، از ندیمان خاص و مشاوران محرم شاه بود که پس از این عمل زشت پادشاه چون پرسید: که این کار را چون کردم? کور حسن با بى پروایى پاسخ داد: «اجاق خانواده را کور کردى». این صراحت لهجه که با استبداد رأى شاهى موافقت نداشت، بر طبع شاه گران آمد، و از آن روز کینه این خیر خواه دولت صفوى را در دل گرفت. پس از اندک زمانى، در یک میهمانى، شاه به بهانه‏اى بر کور حسن خشم گرفت و درهمان مجلس میهمانى فرمان داد تا به دست میزبان «از مائده عمر سیر شود. / نقاوة الاثار، نسخ خطى». و سایر ندیمان و مشاوران شاه نیز به وظیفه خود در کار شور و مصلحت گزارى آشنا شدند.
از برادران شاه، ابوطالب میرزا در 1029 ق / 1617 م در قلعه الموت درگذشت و برادر دیگرش طهماسب میرزا با سایر شاهزادگان تا پایان سلطنت شاه عباس در آن قلعه محبوس بودند.
منابع تحقیق :
daneshnameh.roshd.ir
bashgah.net
ichodoc.ir
sispda.com
www.zangetarikh-tabadkan.persianblog.ir
noorportal.net
cloob.com
forum.takdownload.ir
daneshju.ir
Fa.wikipedia.org
ariarman.org (ارشام پارسی)
تبیان همدان
دایرةالمعارف فارسی به کوشش غلامحسین مصاحب؛ چاپ ۱۳۵۶؛ چاپخانه سپهر؛ انتشارات امیرکبیر؛ تهران؛
تاریخ ایران به قلم عباس اقبال آشتیانی
کتاب روابط سياسي و اقتصادي ايران در دوره صفويه
سفرنامه پیتر دلاواله
جغرافیای تاریخی مازندران
هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۱
عالم آراى عباسى

ادامه دارد...




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط