علم تاريخ و صداقت مورخ
نویسنده : عباس اقبال آشتياني
احتياج ما به علم تاريخ و فوايدي كه از آن ميتوانيم برداشت كنيم وقتي به خوبي مبرهن ميشود كه موضوع اين علم را به طرز واضحتري مورد تدقيق قرار دهيم.
بسياري از كتبي كه مؤلفين آنها را تاريخي قلمداد كردهاند در حالي كه هيچ جهت اشتراك با تاريخ واقعي ندارند اذهان را در باب تاريخ حقيقي مشوب ميسازند. البته تاريخ واقعي مسئول اين قبيل نوشتهها نيست ولي انتشار امثال اين كتب در نزد عامه موجب شكست قدر تاريخ ميشود. شايد براي رفع اين شبهه بيانات ذيل خالي از فايده نباشد:
اولين منظور تاريخ اين است كه نگذارد وقايع گذشته در درياي فراموشي غرقه گردد بلكه سعي كند آنچه را كه از اين وقايع ممكن است محفوظ داشت از دستبرد تلف و نسيان نجات بخشد.
بعضي چنين گفتهاند كه تاريخ قوة حافظة نوع انسان است. اين تعريف اگرچه صحيح است ليكن تعريفي بسيار ناقص و غيرواقعي است و جامع نيست چه غايت مقصود ما در مورد تاريخ تنها نميتواند جمعآوري اطلاعات در باب وقايع و حوادث باشد بلكه فراهم آوردن اين گونه اطلاعات در راه مقصودي كه تاريخ تعقيب ميكند قدم اول است و هيچ تاريخنويسي نيز نيست كه كار خود را از اين مرحله شروع نكند.
اولين كوشش هر مورخي اين است كه در باب هر قومي كه منظور او نوشتن تاريخ ايشان است كلية اطلاعاتي را كه به اين قوم تعلق داشته جمع آورد سپس انواع حوادث را كه در قرون گذشته براي اين قوم رخ داده طبقهبندي كند و در آداب و عادات و تمدن و سياست و امور اجتماعي و وقايع نظامي و مصالح ايام صلح ايشان به يك چشم بنگرد و تا رسيدن به حدي كه دايرة اطلاعات ما تا آنجا توسعه يافته نظر كنجكاوي و موشكافي خود را محدود نسازد چه اگر بخواهد دايرة تحقيق خود را محدود نمايد ممكن است كه اصل موضوع و حقيقت مطلب از نظر او مستور بماند و در دام ترجيح فرع بر اصل بيفتد. مورخ محقق هيچوقت نبايد پيش از تحقيق در پارهاي جزئيات يا خصوصيات به ديدة حقارت بنگرد و آنها را قبلاً از نظر بيندازد.
چون منظور اصلي در تاريخ احياي كلية وقايع گذشته است پس هر قدر اطلاعات بيشتر فراهم آيد و تنوع آنها زيادتر باشد راه وصول به اين منظور نزديكتر ميشود.
با تمام اين احوال اگر بنا باشد كه تاريخ به همان ذكر اعلام و سنوات منحصر شود به هيچ درد نخواهد خورد. هر يك از حوادث تاريخي كه ما به وسيله مآخذ قديمي به وجود آنها پي ميبريم يا هر يك از مرداني كه نام و اثري از آنها در اين مآخذ مذكور است حيثيتي مخصوص به خود دارند چنانكه ما مثلاً هيچوقت جنگ ماراتن را با جنگ اوسترليتز يا سنلوئي را با هانري چهارم اشتباه نميكنيم. بلكه هر يك را همچنان كه بودهاند ميشناسيم و خصوصيات هر كدام را عليحده به ياد ميآوريم و هر يك را به حيثيت و شخصيت حقيقي كه داشتهاند جدا جدا مشخص ميسازيم.
اگر مورخي بخواهد كه از اصل مقصود خود كه روشن ساختن حقايق تاريخي است باز نماند بايد در تشخيص همين حيثيات و خصوصيات بكوشد يعني حوادث را همچنان كه در همان اعصار اتفاق افتاده و اشخاص را به همان وضع كه در محيط خويش ميزيسته و با همان طرز فكري كه در عصر خود داشتهاند به ما بنماياند و اين كار را فريضة همت و وظيفة حتمي خود بداند.
اگر شرح حال مرداني مانند قيصر و لوئي يازدهم و كرومول و ناپلئون يا بيان قضايايي نظير بردهفروشي در قرون قديمه يا رسم مالك و مملوكي در قرون وسطي يا جنگهاي مذهبي يا انقلاب كبير فرانسه را عيناً همانطور كه در عصر خود اتفاق افتاده و با همان طرز فكر آن ايام تحت مطالعه نياوريم اين نوع تاريخ به كلي بيمعني و نامفهوم خواهد بود، به همين نظر شخص مورخ ملزم است كه در اين قبيل تحقيقات زمان خود و بيشتر از آن محيطي را كه در آن زيست ميكند به كلي فراموش نمايد. به اين معني كه ديگر خود را نبيند و از عقايد شخصي و توهمات و طرز احساس خويش يكباره بركنار شود تا بتواند خود و خوانندگان كتاب خود را مستقيماً با حوادث ايام گذشته روبهرو كند.
غير از اين نكته هر مورخي بايد در اقدام به تحقيقات تاريخي در احساسات و افكاري كه محصول تراوش دلها يا استقامت ذهن مردم گذشته است به نظر حسن نيت و لطف بنگرد چه اگر كسي نسبت به فهم و فكر ديگري رعايت جانب احترام را از دست دهد مشكل توان گفت كه حقيقت وجود او را درك كرده است.
فرض كنيم كه كسي كتابي در باب موضوع آداب و رسوم ديني بنويسد و در آن از آداب و رسوم ديني يونانيان قديم و مصريان عهد فراعنه كه ساليان دراز قلوب مردم به آنها بستگي داشته و ايشان آتش شور خود را در طلب حقيقت مطلق به ورزيدن آنها فرو مينشاندهاند ذكري نكند. اين چنين كتاب لياقت آن را كه به آن عنوان تاريخ دهند ندارد.
تاريخ حقيقي و علمي به دست كسي نوشته ميشود كه بنا بر شرح مذكور در فوق به كلي از خويشتن مجرد شود به عبارت اخري بنا به مقتضاي مقام جنبة ديگري به خود بدهد و صاف و ساده مثلاً روحيه همان مردم معاصر پريكلس يا شارلماني يا لوئي چهاردهم را پيدا كند.
اين كيفيت خشت اساسي بناي تاريخ علمي است و اگر راهي غير از اين راه موردنظر مورخ باشد تاريخ به حدود و وظايف خود عمل نكرده و جنبه علمي آن رعايت نشده است.
فنلن ميگويد كه بهترين مورخين كسي است كه به هيچ زمان يا به هيچ مملكت تعلق نداشته باشد. ما برخلاف فنلن ميگوييم كه مورخ بايد به همه ازمنه و به همة ممالك متعلق باشد چه وظيفة او احياي حوادث گذشته در همه ممالك است يكي بعد از ديگري، و ميشله مورخ فرانسوي كه گفته: «تاريخ نوعي از رستاخيز است» همين نظر را داشته است.
اگر چه اين بيان ميشله با حقيقت مطابقت دارد ولي بايد دانست كه چون خود او غالباً دستخوش رؤيا و خيالات شاعرانه بوده با وجود اينكه منكر استادي او نميتوان شد در اكثر نوشتههاي خود راجع به تاريخ قديم حقايق تاريخي را از نظر دور داشته است. اينكه ما بيان مذكور ميشله را درست ميشماريم از آن بابت است كه يكي از تكاليف اصلي هر مورخي را اين ميدانيم كه وقايع بين زمان خود و عصري را كه به تحقيق آن قيام كرده احيا نمايد و حوادث و اشخاص و تمدنهايي را كه حقيقت آنها برما مردم دم عصر حاضر به كلي مجهول است به ما بشناساند و صورت واقعي آنها را كه امروز فراموش شده پيش چشم ما مجسم نمايد.
اما از توجه به اين نكته مهم نبايد غفلت كرد كه تمام لذت تاريخ فقط در اين نيست كه انسان به وسيلة مطالعه و قرائت آن حس كنجكاوي خود را اقناع كند و با تذكار وقايع گذشته اوقات بيكاري خود را به اين وسيله بيثمر بگذراند.
البته چيزي كه انسان را به مطالعة تاريخ واميدارد همان حس كنجكاوي است ولي نه براي گذراندن وقت بلكه براي آنكه بداند كه چه كيفياتي در طي قرون ماضيه پيش آمده است تا انسان از عصر حجر قديم به اين مرحله رسيده و اسرار اين حال ارتقاء كه مرحله به مرحله انجام يافته چه بوده است.
تاريخ علمي در مورد حوادثي كه آنها را از پس پردة نسيان بيرون ميكشد با كمال جهد سعي ميكند كه ارتباط حقيقي آنها را با يكديگر برقرار سازد و عللي را كه باعث تبديل حادثهاي از صورتي به صورتي ديگر شده بيان نمايد.
بنابراين منظور واقعي و آخرين غرض تاريخ علمي اين است كه علل حوادث گذشته را براي ما مفهوم سازد يعني تركيببندي علتها و معلولهايي را كه ظهور هر حادثهاي در هيأت اجتماعيه بشري به وجود آنها بسته بوده است واضح و روشن در پيش چشم ما بگذارد.
براي رساندن جنبه حكمتي تاريخ چندان به استناد اقوال منتسكيو احتياجي نداريم چه تاريخ هر قدر هم آن را خالي از نظر حكمتي بنويسند باز هميشه با بيان علت و معلول وقايع و روشن منطقي همراه است و اگر در مطالعة حوادث اين روش راهنماي ما نباشد خواهناخواه به وادي ضلالت ميافتيم و تاريخ صورت يك كتابچه يادداشت نامنظم را پيدا ميكند.
هر تاريخي كه وقايع را به منظور حفظ رشتة ارتباط آنها با يكديگر منتظم ميسازد هر قدر هم ساده و بيطمطراق نوشته شده باشد بالضروره سعي ميكند كه علاقة اين حوادث را به هم ملحوظ نگه دارد و در طي اين عمل بستگي منطقي آنها را به يكديگر كم و بيش آشكار و بيان علت و معلول را مسلم نمايد.
با توضيحاتي كه داديم واضح ميشود كه تاريخ از همه حيث شبيه به علومي است كه حقايق را به وسيله مشاهده و نظر به دست ميآورند و منطقاً در رديف علم به احوال حيوانات و نباتات اعصار گذشته (پالئونتولژي) است زيرا موضوع آن هم حوادث قرون ماضيه است و اين حوادث را تاريخ از آن جهت موضوع خود قرار ميدهد تا بتواند به وسيلة مطالعه در آنها علل و اشكال تغييرات و انقلاباتي را كه سابقاً در زندگاني افراد جامعة بشري رخ داده به دست بياورد.
تنها فرقي كه در اين ميانه هست اينكه چون موضوع تاريخ يعني انسان و اعمال و آثار فكري و شئون مختلفه زندگاني او به وضعي عجيب پيچيده و در هم است، محقق اين علم بايد بيش از عالم هر علم ديگر متوجه تعدد عوامل مؤثر و تداخل آثار با نفوذ در يكديگر باشد و مخصوصاً بايد بداند كه به همين علل استنباط احكام كلي و متقن در اين رشته چندان كار آساني نيست.
موضوع تاريخ همان است كه در فوق به آن اشاره كرديم و هيچوقت هم تغييري در آن حادث نخواهد شد اما بحث در اين موضوع وقتي جنبه علمي پيدا ميكند و تاريخ را به منظور اصلي خود ميرساند كه محقق اين علم بتواند علت سير حوادث مورد مطالعه ما را به ما بفهماند.
با اين مقدمات بايد گفت كه تاريخ با اين مقامي كه پيدا كرده است امروز حقاً ميتواند در رديف ساير علوم مضبوطه قسمتي از اسرار زندگاني بشري را بر ما مكشوف سازد و علمي مفيد و ضروري باشد.
منبع:مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني ، بخش پنجم ، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي
/ن
بسياري از كتبي كه مؤلفين آنها را تاريخي قلمداد كردهاند در حالي كه هيچ جهت اشتراك با تاريخ واقعي ندارند اذهان را در باب تاريخ حقيقي مشوب ميسازند. البته تاريخ واقعي مسئول اين قبيل نوشتهها نيست ولي انتشار امثال اين كتب در نزد عامه موجب شكست قدر تاريخ ميشود. شايد براي رفع اين شبهه بيانات ذيل خالي از فايده نباشد:
اولين منظور تاريخ اين است كه نگذارد وقايع گذشته در درياي فراموشي غرقه گردد بلكه سعي كند آنچه را كه از اين وقايع ممكن است محفوظ داشت از دستبرد تلف و نسيان نجات بخشد.
بعضي چنين گفتهاند كه تاريخ قوة حافظة نوع انسان است. اين تعريف اگرچه صحيح است ليكن تعريفي بسيار ناقص و غيرواقعي است و جامع نيست چه غايت مقصود ما در مورد تاريخ تنها نميتواند جمعآوري اطلاعات در باب وقايع و حوادث باشد بلكه فراهم آوردن اين گونه اطلاعات در راه مقصودي كه تاريخ تعقيب ميكند قدم اول است و هيچ تاريخنويسي نيز نيست كه كار خود را از اين مرحله شروع نكند.
اولين كوشش هر مورخي اين است كه در باب هر قومي كه منظور او نوشتن تاريخ ايشان است كلية اطلاعاتي را كه به اين قوم تعلق داشته جمع آورد سپس انواع حوادث را كه در قرون گذشته براي اين قوم رخ داده طبقهبندي كند و در آداب و عادات و تمدن و سياست و امور اجتماعي و وقايع نظامي و مصالح ايام صلح ايشان به يك چشم بنگرد و تا رسيدن به حدي كه دايرة اطلاعات ما تا آنجا توسعه يافته نظر كنجكاوي و موشكافي خود را محدود نسازد چه اگر بخواهد دايرة تحقيق خود را محدود نمايد ممكن است كه اصل موضوع و حقيقت مطلب از نظر او مستور بماند و در دام ترجيح فرع بر اصل بيفتد. مورخ محقق هيچوقت نبايد پيش از تحقيق در پارهاي جزئيات يا خصوصيات به ديدة حقارت بنگرد و آنها را قبلاً از نظر بيندازد.
چون منظور اصلي در تاريخ احياي كلية وقايع گذشته است پس هر قدر اطلاعات بيشتر فراهم آيد و تنوع آنها زيادتر باشد راه وصول به اين منظور نزديكتر ميشود.
با تمام اين احوال اگر بنا باشد كه تاريخ به همان ذكر اعلام و سنوات منحصر شود به هيچ درد نخواهد خورد. هر يك از حوادث تاريخي كه ما به وسيله مآخذ قديمي به وجود آنها پي ميبريم يا هر يك از مرداني كه نام و اثري از آنها در اين مآخذ مذكور است حيثيتي مخصوص به خود دارند چنانكه ما مثلاً هيچوقت جنگ ماراتن را با جنگ اوسترليتز يا سنلوئي را با هانري چهارم اشتباه نميكنيم. بلكه هر يك را همچنان كه بودهاند ميشناسيم و خصوصيات هر كدام را عليحده به ياد ميآوريم و هر يك را به حيثيت و شخصيت حقيقي كه داشتهاند جدا جدا مشخص ميسازيم.
اگر مورخي بخواهد كه از اصل مقصود خود كه روشن ساختن حقايق تاريخي است باز نماند بايد در تشخيص همين حيثيات و خصوصيات بكوشد يعني حوادث را همچنان كه در همان اعصار اتفاق افتاده و اشخاص را به همان وضع كه در محيط خويش ميزيسته و با همان طرز فكري كه در عصر خود داشتهاند به ما بنماياند و اين كار را فريضة همت و وظيفة حتمي خود بداند.
اگر شرح حال مرداني مانند قيصر و لوئي يازدهم و كرومول و ناپلئون يا بيان قضايايي نظير بردهفروشي در قرون قديمه يا رسم مالك و مملوكي در قرون وسطي يا جنگهاي مذهبي يا انقلاب كبير فرانسه را عيناً همانطور كه در عصر خود اتفاق افتاده و با همان طرز فكر آن ايام تحت مطالعه نياوريم اين نوع تاريخ به كلي بيمعني و نامفهوم خواهد بود، به همين نظر شخص مورخ ملزم است كه در اين قبيل تحقيقات زمان خود و بيشتر از آن محيطي را كه در آن زيست ميكند به كلي فراموش نمايد. به اين معني كه ديگر خود را نبيند و از عقايد شخصي و توهمات و طرز احساس خويش يكباره بركنار شود تا بتواند خود و خوانندگان كتاب خود را مستقيماً با حوادث ايام گذشته روبهرو كند.
غير از اين نكته هر مورخي بايد در اقدام به تحقيقات تاريخي در احساسات و افكاري كه محصول تراوش دلها يا استقامت ذهن مردم گذشته است به نظر حسن نيت و لطف بنگرد چه اگر كسي نسبت به فهم و فكر ديگري رعايت جانب احترام را از دست دهد مشكل توان گفت كه حقيقت وجود او را درك كرده است.
فرض كنيم كه كسي كتابي در باب موضوع آداب و رسوم ديني بنويسد و در آن از آداب و رسوم ديني يونانيان قديم و مصريان عهد فراعنه كه ساليان دراز قلوب مردم به آنها بستگي داشته و ايشان آتش شور خود را در طلب حقيقت مطلق به ورزيدن آنها فرو مينشاندهاند ذكري نكند. اين چنين كتاب لياقت آن را كه به آن عنوان تاريخ دهند ندارد.
تاريخ حقيقي و علمي به دست كسي نوشته ميشود كه بنا بر شرح مذكور در فوق به كلي از خويشتن مجرد شود به عبارت اخري بنا به مقتضاي مقام جنبة ديگري به خود بدهد و صاف و ساده مثلاً روحيه همان مردم معاصر پريكلس يا شارلماني يا لوئي چهاردهم را پيدا كند.
اين كيفيت خشت اساسي بناي تاريخ علمي است و اگر راهي غير از اين راه موردنظر مورخ باشد تاريخ به حدود و وظايف خود عمل نكرده و جنبه علمي آن رعايت نشده است.
فنلن ميگويد كه بهترين مورخين كسي است كه به هيچ زمان يا به هيچ مملكت تعلق نداشته باشد. ما برخلاف فنلن ميگوييم كه مورخ بايد به همه ازمنه و به همة ممالك متعلق باشد چه وظيفة او احياي حوادث گذشته در همه ممالك است يكي بعد از ديگري، و ميشله مورخ فرانسوي كه گفته: «تاريخ نوعي از رستاخيز است» همين نظر را داشته است.
اگر چه اين بيان ميشله با حقيقت مطابقت دارد ولي بايد دانست كه چون خود او غالباً دستخوش رؤيا و خيالات شاعرانه بوده با وجود اينكه منكر استادي او نميتوان شد در اكثر نوشتههاي خود راجع به تاريخ قديم حقايق تاريخي را از نظر دور داشته است. اينكه ما بيان مذكور ميشله را درست ميشماريم از آن بابت است كه يكي از تكاليف اصلي هر مورخي را اين ميدانيم كه وقايع بين زمان خود و عصري را كه به تحقيق آن قيام كرده احيا نمايد و حوادث و اشخاص و تمدنهايي را كه حقيقت آنها برما مردم دم عصر حاضر به كلي مجهول است به ما بشناساند و صورت واقعي آنها را كه امروز فراموش شده پيش چشم ما مجسم نمايد.
اما از توجه به اين نكته مهم نبايد غفلت كرد كه تمام لذت تاريخ فقط در اين نيست كه انسان به وسيلة مطالعه و قرائت آن حس كنجكاوي خود را اقناع كند و با تذكار وقايع گذشته اوقات بيكاري خود را به اين وسيله بيثمر بگذراند.
البته چيزي كه انسان را به مطالعة تاريخ واميدارد همان حس كنجكاوي است ولي نه براي گذراندن وقت بلكه براي آنكه بداند كه چه كيفياتي در طي قرون ماضيه پيش آمده است تا انسان از عصر حجر قديم به اين مرحله رسيده و اسرار اين حال ارتقاء كه مرحله به مرحله انجام يافته چه بوده است.
تاريخ علمي در مورد حوادثي كه آنها را از پس پردة نسيان بيرون ميكشد با كمال جهد سعي ميكند كه ارتباط حقيقي آنها را با يكديگر برقرار سازد و عللي را كه باعث تبديل حادثهاي از صورتي به صورتي ديگر شده بيان نمايد.
بنابراين منظور واقعي و آخرين غرض تاريخ علمي اين است كه علل حوادث گذشته را براي ما مفهوم سازد يعني تركيببندي علتها و معلولهايي را كه ظهور هر حادثهاي در هيأت اجتماعيه بشري به وجود آنها بسته بوده است واضح و روشن در پيش چشم ما بگذارد.
براي رساندن جنبه حكمتي تاريخ چندان به استناد اقوال منتسكيو احتياجي نداريم چه تاريخ هر قدر هم آن را خالي از نظر حكمتي بنويسند باز هميشه با بيان علت و معلول وقايع و روشن منطقي همراه است و اگر در مطالعة حوادث اين روش راهنماي ما نباشد خواهناخواه به وادي ضلالت ميافتيم و تاريخ صورت يك كتابچه يادداشت نامنظم را پيدا ميكند.
هر تاريخي كه وقايع را به منظور حفظ رشتة ارتباط آنها با يكديگر منتظم ميسازد هر قدر هم ساده و بيطمطراق نوشته شده باشد بالضروره سعي ميكند كه علاقة اين حوادث را به هم ملحوظ نگه دارد و در طي اين عمل بستگي منطقي آنها را به يكديگر كم و بيش آشكار و بيان علت و معلول را مسلم نمايد.
با توضيحاتي كه داديم واضح ميشود كه تاريخ از همه حيث شبيه به علومي است كه حقايق را به وسيله مشاهده و نظر به دست ميآورند و منطقاً در رديف علم به احوال حيوانات و نباتات اعصار گذشته (پالئونتولژي) است زيرا موضوع آن هم حوادث قرون ماضيه است و اين حوادث را تاريخ از آن جهت موضوع خود قرار ميدهد تا بتواند به وسيلة مطالعه در آنها علل و اشكال تغييرات و انقلاباتي را كه سابقاً در زندگاني افراد جامعة بشري رخ داده به دست بياورد.
تنها فرقي كه در اين ميانه هست اينكه چون موضوع تاريخ يعني انسان و اعمال و آثار فكري و شئون مختلفه زندگاني او به وضعي عجيب پيچيده و در هم است، محقق اين علم بايد بيش از عالم هر علم ديگر متوجه تعدد عوامل مؤثر و تداخل آثار با نفوذ در يكديگر باشد و مخصوصاً بايد بداند كه به همين علل استنباط احكام كلي و متقن در اين رشته چندان كار آساني نيست.
موضوع تاريخ همان است كه در فوق به آن اشاره كرديم و هيچوقت هم تغييري در آن حادث نخواهد شد اما بحث در اين موضوع وقتي جنبه علمي پيدا ميكند و تاريخ را به منظور اصلي خود ميرساند كه محقق اين علم بتواند علت سير حوادث مورد مطالعه ما را به ما بفهماند.
با اين مقدمات بايد گفت كه تاريخ با اين مقامي كه پيدا كرده است امروز حقاً ميتواند در رديف ساير علوم مضبوطه قسمتي از اسرار زندگاني بشري را بر ما مكشوف سازد و علمي مفيد و ضروري باشد.
منبع:مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني ، بخش پنجم ، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي
/ن