مي ترسم اين کتاب ها به دست شما نرسد !
اشاره : يک وقت به يک نويسنده ي خوبي گفتم که شما به يکي از آسايشگاه هاي بنياد شهيد که مربوط به جانبازان است ، برو ومثل پرستارها لباس سفيد بپوش و در آن آسايشگاه خدمت کن ؛ من برايت مجوز مي گيرم . برو يک ماه در آنجا بمان ؛ لگنش را خالي کن ، غذا در دهانش بگذار ، ملافه اش را جمع کن و کلا با رنج ها و کمبود هاي او آشنا بشو و ببين جانباز يعني چه . من و شما که نمي دانيم جانباز کيست و چه کار مي کند . ما جسم جانباز را مي بينيم؛ اما چه مي دانيم که احساس جانباز چيست .گفتم شما برو با آن ديد هنرمندانه ، جانباز را شناسايي کن ؛ بعد بيا يک رمان درباره واردات ذهني جنباز بنويس و در اين رمان زخم هاي او را شفا بده و بر آن مرحم بگذار ؛ کما اين که ديگران اين کار را کرده اند ؛ مثل آن کتابي که شوروي ها نوشتند .(1367/3/3)
چند سال قبل از اين به چند نفر از دوستانم گفتم که چرا فيلمي براي جانبازان درست نمي کنيد ؟. . براي يک جانباز روسي ، کتابي نوشته بودند که من آن را خواندم . بعد شنيدم که از آن کتاب فيلم هم تهيه شده است... . اسم اين کتاب « داستان يک انسان واقعي » است . خلباني است که هواپيمايش سقوط مي کند و پايش قطع مي شود من ديدم هر خلبان يا جانبازي که پايش قطع شده باشد ، يک چشمش کور شده باشد ، يک دستش قطع شده باشد، اين کتاب را بخواند احساس آرامش و رضايت مي کند . ما اين همه جانباز داريم، چرا يک چنين کتابي نداريم ؟ چرا يک چنين فيلمي نداريم، اين ها همه نقص هاي ما است .(71/9/4)
اين هر دو نوشته ، گويا ، پرسوز ، دردمندانه و هنرمندانه است . دست اين عزيزان درد نکند که درد دل غريبانه يک شهر ، بلکه يک ملت را چنين پر مهر و دلسوز، روايت مي کنند تاريخ ما بعد ها نه فقط خرمشهر و جوان ها و پدر و مادر هاي مقاوم آن را ، که اين دل ها وجدان هاي بيدار و حق جو و حق گو را نيز ستايش خواهد کرد که نگذاشته اند قصه يجهادي به آن عظمت در لابه لاي ياوه گويي ها و هرز درايي ها زمانه گم شود . درود بر بهبودي ها و سرهنگي ها .. . (سوم رمضان 18/1412 اسفند 70 )
همين آقاي « سرهنگي » و آقاي « بهبودي » کتابي نوشته اند که من دو ، سه خطي پشت آن نوشته ام . من معمولا بر هر کتابي تقريظي مي نويسم . اين ها از روي احساس من است ؛ يعني آن وقتي که اين را مي نوشتم، با احساس صادقي نوشتم . پايين صفحه نوشتم : درود بر سرهنگي ها و بهبودي ها ! اين اعتقاد من است . چرا من چنين چيزي را بنويسم ؟ اين چه علتي دارد ؟ مگر من با آقاي سرهنگي يا بهبودي خوشاوندي نزديکي دارم ؟ مگر با هم رفاثت قديمي داريم ؟ نه من فقط دو ، سه مرتبه آقايان را ديده ام . اين کتاب کتاب خوبي است ؛ نوشته مؤثر و کار بسيار مفيدي است . (1371/4/8)
السلام عليکم يا اولياء الله و احبائه ، السلام عليکم يا اصفياء الله و خيرته ، السلام عليکم يا انصار دين الله و اعوان وليه .. . اي آيت هاي خدا ، اي معجزه هاي ايمان ، اين نشانه هاي تعالي جاودانه انسان .. . اي گلهاي محمدي که فساد و آلودگي جهان امروز نتوانست از شکوفايي باز داردتان ، برقي شديد و دنياي تاريک را روشن کرديد ، حجتي شديد بر آن کوته نظران که بالندگي انسان الهي را در عصر تسلط ماديات نا ممکن مي دانستند . خاطره مسلمانان صدر اسلام را زنده کرديد و صدق و اراده و فنا في الله را حتي بيش از آنان به نمايش گذاشتند .. . آنان به نفس پيامبر و نزول پياپي آيات قرآن دل را گرم و جان را تازه مي کردند اما شما چه ؟ ! حقا خلوص و تقوا را مجسم کرديد و براي آن اما به حق که مظهر خلوص و تقوا بود ، سربازاني شايسته شديد .. . سلام الله عليه و عليکم و هنيئا لکم رحمه ربکم ...کتبه بيمنه الوازره اسر المانيه و ذليل نفسه علي الحسين غفر الله له و رحمه و حشره مع اوليائه و احقه بنده از مره الطيبه .آمين .
اين کتاب در 13 رجب 1411 با چشمي لبريز از شوق و حسرت زيارت شد .
من کتاب هايي را که مي خوانم ، معمولا پشتش يادداشت يا تقريظي مي نويسم ؛ يعني اگر چيزي به ذهنم آمده، پشت آن يادداشت مي کنم . اين کتاب « فرمانده من » را که خواندم ، بي اختيار پشتش بخشي از زيارتنامه را نوشتم : « السلام عليکم يا اولياءالله و احبائه » ! واقعا ديدم که در مقابل اين عظمت ها انسان احساس حقارت مي کند . من وقتي اين شکوه را در اين کتاب ديدم ، در نفس خودم حقيقتا احساس حقارت کردم . ( 70/4/25)
چه قدر کتاب « فرمانده من » عالي است و چقدر مرا متأثر و منقلب کرد . ( 72/10/4 )
در اين نوشته صفا و صداقت زيادي موج مي زند . نويسنده غالبا نقش خود را کمرنگ کرده و ياد ياران شهيدش را برجسته ساخته است . روحيه بسيجي تقريبا با همه جوانبش در اينجا منعکس است .و مي شود فهميد که چگونه جوان هايي در کوره ي گداخته جبهه به چه جواهرهاي درخشنده اي تبديل مي شده اند . ذکر خصوصيات موقع ها و حادثه ها و آدم ها ، تصوير باورنکردني جنگ هشت ساله را تا حدود زيادي در برابر چشم آيندگان مي گذارد . سؤال من از مردم اين است که آيا اين از معراج برگشتگان چقدر مي توانند آن حال و احوال پس از سفر من الحق الي الخلق را حفظ کننده و حتي درست به ياد بياورند ؟ و براي اين مقصود عالي از دست ما چه کاري ساخته است ؟ و چه کرده ايم ؟ البته قصور يا تقصير من و امثال من ، نمي تواند تکليف و شرايط آن ها را که خدا صحبت خود را برايشان تمام کرده ، از دوششان بردارد .
اين کتاب با روح طنز و مزاحي که هر جاي آن گسترده است و بر آن شيريني و جاذبه ويژه اي بخشيده از بسياري از کتاب هاي جبهه جالب تر و گيرا تر است . آن را در شب و روزهاي منتهي به بيستم ماه رمضان 1412 (71/1/5 ) خواندم .
از اين نوشته عطر اخلاص به مشام مي رسد. و چه زيباست که روايت صحنه هايي که از اخلاص و ايثار سرشار است نيز از سر اخلاص باشد . نويسنده ، فروتنانه خود را غالبا در پشت ياران شهيدش پنهان کرده است . خوشا به حال اين جوانان نوراني که در يکي از استثنايي ترين فرصت هاي الهي در تاريخ ، بيشترين بهره را بردند و به مدد اراده و ايمان و فداکاري ، به مدارج عالي انساني رسيدند . اين کتاب همچنان به خاطر شيريني زبان روايتش و طنزي که در خيلي جا ها نمک نوشته کرده است ، از بعضي ديگر از خاطره هاي مکتوب خواندني تر است ، بايد ترجمه شود . (70/11/14)
ارتش با حجم عظيم و تلاش متنوع اش ، سهم بزرگي در تشکيل دفاع مقدس هشت ساله داشته است . خاطرات ديگري که خوانده ام همه تصوير وضع و حال سپاه و بسيج بوده است و اينکه نوشته اي در شرح حال واحد هاي ارتش ... سبک هنرمندانه و قلم زيباي اين نويسنده ، کمکي در خور تحسين کرده است به آب و رنگ بخشيدن به حوادث و وقايع خطوط ارتشي ... البته فاصله ميان اين و آنچه از بسيج مي دانيم و خوانده ايم ، بسي ژرف است . در اينجا وضع يگان هاي ارتشي را مي شود به خوبي ديد . کتاب را يک نفسه در روز جمعه 71/1/7 خواندم ..
اين « حنابندان » آقاي قدمي ، عجب کتاب خوبي است . اين کتاب چه قدر خوب نوشته شده است .(71/4/22)
اين نيز از جمله سند هاي دقيق دوران دفاع مقدس است که بايد از نويسنده آن بسيار متشکر بود . صفا و معنويت در اين کتاب موج مي زند .(70/9/21)
الان چند سالي است که کتاب هايي درباره سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مي نويسند و بنده هم مشتري اين کتاب هايم و مي خوانم . با اين که بعضي از اين ها را من خودم از نزديک مي شناختم و آنچه را هم که نوشته ، روايت هاي صادقانه است - اين هم حالا آدم مي تواند کم و بيش تشخيص دهد که کدام مبالغه آميز است و کدام صادقانه است - بسيار تکان دهنده است ؛ آدم مي بيند اين شخصيت هاي برجسته ، حتي در لباس يک کارگر به ميدان جنگ آمده اند ؛ اين اوستا عبدالحسين برنسي ، يک جوان مشهدي بنا ، که قبل از انقلاب يک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود ، شرح حالش را نوشته اند ومن توصيه مي کنم و واقعا دوست مي دارم شما ها بخوانيد . من مي ترسم اين کتاب ها اصلا دست شما ها نرسد . اسم اين کتاب « خاک هاي نرم کوشک » است ؛ قشنگ هم نوشته شده .( 85/3/26)
اين يکي از زيباترين و قوي ترين ياداشت هاي جنگ است . متن و ترجمه هردو قوي است . اين سند مکمل سند هايي است که از نوک قلم بسيجيان روشندل و با صفا و مظلوم و شجاع به يادگار مانده است .(70/9/19)
من نگاه کردم ، ديدم اين نوشته ها غالبا درباره لشکر رسول است ... لشکر هاي ديگري که در جنگ اين همه نقش داشتند ، اصلا از آن ها خبري نيست . آقايان تهراني ها بلند شدند به جبهه رفتند و در لشکر خودشان مستقر شدند ؛ بعد هم برگشتند و همان ها را نوشتند !... در لشکرها ي اصفهان ، لشکر نجف ، لشکر امام حسين (ع ) ، و لشکر نصر مشهد ، لشکر امام رضا ، لشکر ثارالله ، لشکر فجر ، لشکر هاي گوناگوني که در همه جا هستند ، يک عالم حماسه است ؛ به چه دليل آنها نتوانند بنويسند ؟(1371/4/22)
منبع:مجله ي امتداد شماره 10
/خ
داستان يک انسان واقعي
چند سال قبل از اين به چند نفر از دوستانم گفتم که چرا فيلمي براي جانبازان درست نمي کنيد ؟. . براي يک جانباز روسي ، کتابي نوشته بودند که من آن را خواندم . بعد شنيدم که از آن کتاب فيلم هم تهيه شده است... . اسم اين کتاب « داستان يک انسان واقعي » است . خلباني است که هواپيمايش سقوط مي کند و پايش قطع مي شود من ديدم هر خلبان يا جانبازي که پايش قطع شده باشد ، يک چشمش کور شده باشد ، يک دستش قطع شده باشد، اين کتاب را بخواند احساس آرامش و رضايت مي کند . ما اين همه جانباز داريم، چرا يک چنين کتابي نداريم ؟ چرا يک چنين فيلمي نداريم، اين ها همه نقص هاي ما است .(71/9/4)
پا به پاي باران
اين هر دو نوشته ، گويا ، پرسوز ، دردمندانه و هنرمندانه است . دست اين عزيزان درد نکند که درد دل غريبانه يک شهر ، بلکه يک ملت را چنين پر مهر و دلسوز، روايت مي کنند تاريخ ما بعد ها نه فقط خرمشهر و جوان ها و پدر و مادر هاي مقاوم آن را ، که اين دل ها وجدان هاي بيدار و حق جو و حق گو را نيز ستايش خواهد کرد که نگذاشته اند قصه يجهادي به آن عظمت در لابه لاي ياوه گويي ها و هرز درايي ها زمانه گم شود . درود بر بهبودي ها و سرهنگي ها .. . (سوم رمضان 18/1412 اسفند 70 )
همين آقاي « سرهنگي » و آقاي « بهبودي » کتابي نوشته اند که من دو ، سه خطي پشت آن نوشته ام . من معمولا بر هر کتابي تقريظي مي نويسم . اين ها از روي احساس من است ؛ يعني آن وقتي که اين را مي نوشتم، با احساس صادقي نوشتم . پايين صفحه نوشتم : درود بر سرهنگي ها و بهبودي ها ! اين اعتقاد من است . چرا من چنين چيزي را بنويسم ؟ اين چه علتي دارد ؟ مگر من با آقاي سرهنگي يا بهبودي خوشاوندي نزديکي دارم ؟ مگر با هم رفاثت قديمي داريم ؟ نه من فقط دو ، سه مرتبه آقايان را ديده ام . اين کتاب کتاب خوبي است ؛ نوشته مؤثر و کار بسيار مفيدي است . (1371/4/8)
فرهنگ جبهه
فرمانده من
السلام عليکم يا اولياء الله و احبائه ، السلام عليکم يا اصفياء الله و خيرته ، السلام عليکم يا انصار دين الله و اعوان وليه .. . اي آيت هاي خدا ، اي معجزه هاي ايمان ، اين نشانه هاي تعالي جاودانه انسان .. . اي گلهاي محمدي که فساد و آلودگي جهان امروز نتوانست از شکوفايي باز داردتان ، برقي شديد و دنياي تاريک را روشن کرديد ، حجتي شديد بر آن کوته نظران که بالندگي انسان الهي را در عصر تسلط ماديات نا ممکن مي دانستند . خاطره مسلمانان صدر اسلام را زنده کرديد و صدق و اراده و فنا في الله را حتي بيش از آنان به نمايش گذاشتند .. . آنان به نفس پيامبر و نزول پياپي آيات قرآن دل را گرم و جان را تازه مي کردند اما شما چه ؟ ! حقا خلوص و تقوا را مجسم کرديد و براي آن اما به حق که مظهر خلوص و تقوا بود ، سربازاني شايسته شديد .. . سلام الله عليه و عليکم و هنيئا لکم رحمه ربکم ...کتبه بيمنه الوازره اسر المانيه و ذليل نفسه علي الحسين غفر الله له و رحمه و حشره مع اوليائه و احقه بنده از مره الطيبه .آمين .
اين کتاب در 13 رجب 1411 با چشمي لبريز از شوق و حسرت زيارت شد .
من کتاب هايي را که مي خوانم ، معمولا پشتش يادداشت يا تقريظي مي نويسم ؛ يعني اگر چيزي به ذهنم آمده، پشت آن يادداشت مي کنم . اين کتاب « فرمانده من » را که خواندم ، بي اختيار پشتش بخشي از زيارتنامه را نوشتم : « السلام عليکم يا اولياءالله و احبائه » ! واقعا ديدم که در مقابل اين عظمت ها انسان احساس حقارت مي کند . من وقتي اين شکوه را در اين کتاب ديدم ، در نفس خودم حقيقتا احساس حقارت کردم . ( 70/4/25)
چه قدر کتاب « فرمانده من » عالي است و چقدر مرا متأثر و منقلب کرد . ( 72/10/4 )
ياد ياران
در اين نوشته صفا و صداقت زيادي موج مي زند . نويسنده غالبا نقش خود را کمرنگ کرده و ياد ياران شهيدش را برجسته ساخته است . روحيه بسيجي تقريبا با همه جوانبش در اينجا منعکس است .و مي شود فهميد که چگونه جوان هايي در کوره ي گداخته جبهه به چه جواهرهاي درخشنده اي تبديل مي شده اند . ذکر خصوصيات موقع ها و حادثه ها و آدم ها ، تصوير باورنکردني جنگ هشت ساله را تا حدود زيادي در برابر چشم آيندگان مي گذارد . سؤال من از مردم اين است که آيا اين از معراج برگشتگان چقدر مي توانند آن حال و احوال پس از سفر من الحق الي الخلق را حفظ کننده و حتي درست به ياد بياورند ؟ و براي اين مقصود عالي از دست ما چه کاري ساخته است ؟ و چه کرده ايم ؟ البته قصور يا تقصير من و امثال من ، نمي تواند تکليف و شرايط آن ها را که خدا صحبت خود را برايشان تمام کرده ، از دوششان بردارد .
اين کتاب با روح طنز و مزاحي که هر جاي آن گسترده است و بر آن شيريني و جاذبه ويژه اي بخشيده از بسياري از کتاب هاي جبهه جالب تر و گيرا تر است . آن را در شب و روزهاي منتهي به بيستم ماه رمضان 1412 (71/1/5 ) خواندم .
زنده باد کميل
از اين نوشته عطر اخلاص به مشام مي رسد. و چه زيباست که روايت صحنه هايي که از اخلاص و ايثار سرشار است نيز از سر اخلاص باشد . نويسنده ، فروتنانه خود را غالبا در پشت ياران شهيدش پنهان کرده است . خوشا به حال اين جوانان نوراني که در يکي از استثنايي ترين فرصت هاي الهي در تاريخ ، بيشترين بهره را بردند و به مدد اراده و ايمان و فداکاري ، به مدارج عالي انساني رسيدند . اين کتاب همچنان به خاطر شيريني زبان روايتش و طنزي که در خيلي جا ها نمک نوشته کرده است ، از بعضي ديگر از خاطره هاي مکتوب خواندني تر است ، بايد ترجمه شود . (70/11/14)
دشت شقايق ها
ارتش با حجم عظيم و تلاش متنوع اش ، سهم بزرگي در تشکيل دفاع مقدس هشت ساله داشته است . خاطرات ديگري که خوانده ام همه تصوير وضع و حال سپاه و بسيج بوده است و اينکه نوشته اي در شرح حال واحد هاي ارتش ... سبک هنرمندانه و قلم زيباي اين نويسنده ، کمکي در خور تحسين کرده است به آب و رنگ بخشيدن به حوادث و وقايع خطوط ارتشي ... البته فاصله ميان اين و آنچه از بسيج مي دانيم و خوانده ايم ، بسي ژرف است . در اينجا وضع يگان هاي ارتشي را مي شود به خوبي ديد . کتاب را يک نفسه در روز جمعه 71/1/7 خواندم ..
جشن حنا بندان
اين « حنابندان » آقاي قدمي ، عجب کتاب خوبي است . اين کتاب چه قدر خوب نوشته شده است .(71/4/22)
نوني صفر
اين نيز از جمله سند هاي دقيق دوران دفاع مقدس است که بايد از نويسنده آن بسيار متشکر بود . صفا و معنويت در اين کتاب موج مي زند .(70/9/21)
خاک هاي نرم کوشک
الان چند سالي است که کتاب هايي درباره سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مي نويسند و بنده هم مشتري اين کتاب هايم و مي خوانم . با اين که بعضي از اين ها را من خودم از نزديک مي شناختم و آنچه را هم که نوشته ، روايت هاي صادقانه است - اين هم حالا آدم مي تواند کم و بيش تشخيص دهد که کدام مبالغه آميز است و کدام صادقانه است - بسيار تکان دهنده است ؛ آدم مي بيند اين شخصيت هاي برجسته ، حتي در لباس يک کارگر به ميدان جنگ آمده اند ؛ اين اوستا عبدالحسين برنسي ، يک جوان مشهدي بنا ، که قبل از انقلاب يک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود ، شرح حالش را نوشته اند ومن توصيه مي کنم و واقعا دوست مي دارم شما ها بخوانيد . من مي ترسم اين کتاب ها اصلا دست شما ها نرسد . اسم اين کتاب « خاک هاي نرم کوشک » است ؛ قشنگ هم نوشته شده .( 85/3/26)
مدال و مرخصي ( 11 يادداشت از يک اسير عراقي )
اين يکي از زيباترين و قوي ترين ياداشت هاي جنگ است . متن و ترجمه هردو قوي است . اين سند مکمل سند هايي است که از نوک قلم بسيجيان روشندل و با صفا و مظلوم و شجاع به يادگار مانده است .(70/9/19)
من نگاه کردم ، ديدم اين نوشته ها غالبا درباره لشکر رسول است ... لشکر هاي ديگري که در جنگ اين همه نقش داشتند ، اصلا از آن ها خبري نيست . آقايان تهراني ها بلند شدند به جبهه رفتند و در لشکر خودشان مستقر شدند ؛ بعد هم برگشتند و همان ها را نوشتند !... در لشکرها ي اصفهان ، لشکر نجف ، لشکر امام حسين (ع ) ، و لشکر نصر مشهد ، لشکر امام رضا ، لشکر ثارالله ، لشکر فجر ، لشکر هاي گوناگوني که در همه جا هستند ، يک عالم حماسه است ؛ به چه دليل آنها نتوانند بنويسند ؟(1371/4/22)
منبع:مجله ي امتداد شماره 10
/خ