دانستنى‏هاى كلى تربيتى

چون كودك فطرتا كنجكاو است، بهتر آن كه او را آزاد گذارند تا در محيط خود به ميل خويش كاوش نمايد. (1) چه بهتر كه نقاط جالب محيط را با وسايل ارتباط جمعى، ضبط كنيم و به او ارائه دهيم، تا هم به همه سو، دست‏رسى يابد و هم بتواند سهل‏تر شناسايى نمايد و هم بر آن‏چه مى‏آموزد، بتوانيم نيكو نظارت كنيم و بر دريافت‏هاى ذهنى او، بدون اعلام به وى، راهبر باشيم.
پنجشنبه، 27 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دانستنى‏هاى كلى تربيتى
دانستنى‏هاى كلى تربيتى
دانستنى‏هاى كلى تربيتى





چون كودك فطرتا كنجكاو است، بهتر آن كه او را آزاد گذارند تا در محيط خود به ميل خويش كاوش نمايد. (1) چه بهتر كه نقاط جالب محيط را با وسايل ارتباط جمعى، ضبط كنيم و به او ارائه دهيم، تا هم به همه سو، دست‏رسى يابد و هم بتواند سهل‏تر شناسايى نمايد و هم بر آن‏چه مى‏آموزد، بتوانيم نيكو نظارت كنيم و بر دريافت‏هاى ذهنى او، بدون اعلام به وى، راهبر باشيم.
طبق نظرات متخصصين پرورشى شوروى و اسرائيل، در مورد پرورش كودك در ميان جمع، براى بيدار كردن حس اجتماعى او و انس وى با زندگى گروهى، استنباط شده است كه:
اگر تمام وقت، فرزندى جدا از خانواده باشد، باز دچار بى‏اعتدالى روان خواهد شد و بايد به ناچار، قسمتى از هر شبانه‏روز و به ويژه شب‏ها را در دامان خانواده به سر ببرد (2) و مابقى را در ميان هم‏سالان خويش باشد، آن هم به گونه‏اى آزاد و بى‏مانع.
با فرزندان بايد رفيق بود؛ هم‏كارى با آن‏ها، بازى با آن‏ها، داستان‏گويى براى آن‏ها، صميمانه گفتن با آن‏ها، كاملا شايسته است. (3) اما دو مطلب را بايد افزود: يكى آن كه اين هم‏كارى و بازى و هم صحبتى بايد چنان باادب و دقت و نزاكت همراه باشد، كه هرگز موجب هتك حرمت بزرگتر در نظر كوچكتر، نشود و هميشه، احساس وظيفه و مسؤوليت فرزند و نظم و انضباط برقرار بماند. ديگر آن كه، بايد به پدر و مادر آموخت كه چه حرف‏هايى با بچه بايد زد؟ و چه بحث‏هايى در خور فهم و توجه بچه تواند بود؟ و گفت‏وگوها و هم صحبتى‏ها، با توجه به آن نكات، بايد آغاز شوند و صورت گيرند. (4)
«دوركهايم» مى‏گفت: تا ميحط روحى و ذهنى كودك، مناسب و مساعد نباشد، تربيت را اثر نيست (5)
پس با توجه به اين نظريه بايد ابتدا بكوشيم كه روح او را از قيدهاى غلط آزاد كنيم و سپس صفايى به جان وى ببخشيم؛ بعد آن را متمايل به «خير و رشد» نماييم؛ تا به محض وصول اثر تربيتى، جذب آن اثر، مسلم باشد.
اصلاح محيط خانواده، تصحيح اخلاق و رفتار پدر و مادر، تغييرى شايسته در روح اهل خانه خواهد داد (6) و فضاى خانه را مناسب آن خواهد كرد كه فرزندان، با سهولت به سوى خير، بگرايند و كمال طلب شوند و آسان، هم‏پايى و نيكان كنند و به آن‏چه انتظار تربيتى مى‏رود، خود را برسانند.
تماشاى زيبايى طبيعت، تفكر و دقت در شگفتى‏هاى آن، انديشيدن درباره‏ى آفرينش موجودات طبيعى (7)، اثرى عميق در تلطيف عواطف، تعالى عواطف، وسعت روح، صفا و سلامت روان، خواهد گذارد و موجب: قدرت حركت درست انديشه - بلندى نظر - حقيقت‏گرايى - پاكى جويى - خيرطلبى - آشنايى با رموز نهفته‏ى جهان - قاعده‏يابى و داناتر شدن به واقعيت زندگى، خواهد شد.
به هر حال سير در طبيعت و توجه به دقايق آن، نظام‏بخش درون آدمى است. در اين سير، تنها نگاه‏ها، توجهات و سپس دقت‏ها و انفعالات، عامل اساسى است؛ خودبه‏خود، وجود آدمى، مايه‏هاى لازم را از اين نگاه‏ها مى‏گيرد و در جاى خود، ميان جان، مى‏نهد و تحولات باطنى را صورت مى‏دهد و به موقع و به جا، ثمربخشى خواهند داشت. جايى كه اين «توجه به دقايق طبيعى» چنين «مكتب آموزنده» باشد، اگر توجه به خدا (آفريننده‏ى طبيعت و مايه‏بخش توجهات و استمداد از فيض او نيز، اضافه شود، چقدر نافذ و مؤثر تواند بود؟ نمايش طبيعت را در همه‏ى اوقات و از همه جاى آن بايد ديد و در آن‏ها بايد انديشيد. (8)
«مونتنى» توصيه مى‏كند كه علاوه بر «توجه و فكر در آثار طبيعت» به استدلال عقلى نيز بپرداز و قصدش اين است كه نظر را از سطح موجود، به درون موجود هم، سير بده و به عوامل وجودى روابط آن موجود با ساير موجودات، نظام سانده‏اى كه در طبيعت هست، راه ارتباط با آن نظام و بهره‏گيرى از قدرت آن، براى خودسازى و نظير اين معانى پى ببر. معلوم است كه اين‏گونه درك‏ها و دريافت‏ها، چقدر مى‏توانند «سازمان عقل و عقيده و هدف» را بنيادگذار باشند؟ (9)
بايد فهميد كه كودك چه چيزى را دوست دارد؟ كه به خاطر آن مى‏كوشد و بى‏شبهه، در آن‏چه مى‏كوشد، تجربه‏اى حياتى دارد؛ آن را شناخت و مربى از همان نقطه و از همان جهت به پرورش فرزند، بايد اقدام كند. (10)
در اين جا متوجه مى‏شويم كه هر كودكى با كودك ديگر، از نظر تربيتى و رفتارى كه با او توان كرد، فرق دارد؛ «اجتماع بچه‏ها و يك رفتار با همه داشتن»، نتيجه‏ى مطلوب نخواهد داشت؛ تنها ساعات تفريح يا بازى، بچه خوبست كه با هم باشند، نه ساعات كار و تربيت و تعليم آن‏ها... و گفتيم كه مانند هر سبزه‏ى باغچه، باغبان را بايد طرز عملى خاص، با آن سبزه باشد.
ديگر آن كه متوجه مى‏شويم: كودك را الگوى مخصوص، مى‏تواند مناسب و سازنده باشد؛ نه آن قالبى كه ما براى او طرح مى‏كنيم و مى‏خواهيم بر وجود او بكشيم؛ زيرا اين لباس كه ما بريده‏ايم، بر اندام ما و يا بر اندام موجودى خيالى كه در ذهن ساخته‏ايم، برازنده است؛ ولى براى كودك، يا تنگ خواهد بود و يا گشاد و به هر حال بى‏قواره مى‏باشد. اگر هم كودك، به علت علاقه‏اى شديد كه به ما دارد و احترامى كه قايل است، بر تن كند و به اصطلاح: دست ما را رد نكند، خيلى دير نخواهد پاييد كه آن را بيرون خواهد كرد و كنار خواهد نهاد.
چقدر خوب است بدانيم: بدلى كه پدر و مادر يا مربى، در نظر خود براى ايده‏آل فرزند خويش (كودك باشد يا جوان) مى‏سازند:
اولا - براى فرزند و استعداد موجود او، غالبا مناسب نيست.
ثالثا - همين جبرى كه در كار مى‏آورند، تا فرزند را بدان شكل درآورند، خود عقده‏ساز و رنج‏آور و نفرت‏انگيز و انحراف دهنده‏ى باطن او است.
ثالثا - هرگز معلوم نيست كه براى آينده‏ى اجتماع، چنان قالبى، شايسته و مفيد باشد و از كجا معلوم است كه آن قالب، محصول «عقده‏هاى گشاده نشده‏ى پدر و مادر و تصوير آرزوهاى انجام نشده و اميال سركوفته و رؤياهاى تعبير نگشته‏ى آنان» نباشد كه با اين تحميل مى‏خواهند، خود، به كام برسند و اصولا براى فرزند خود «ره‏آورد فكرى و عقلى» نداشته‏اند؛ يعنى: قصدشان «ارضاى نفس خويش» است اما در لباس دل‏سوزى و خيرخواهى به غير. (11)
رابعا - علت اين كه كودك و به ويژه جوان «نصيحت‏پذير» نيست، نه آن است كه از «نصيحت» نارضاست، بلكه از اين تحميل و اين عدم تناسب «آن‏چه پيشنهاد مى‏كنند» با «آن‏چه او مى‏تواند بشود و مى‏خواهد بشود» وازدگى نشان مى‏دهد و غالبا درست است و حق به جانب اوست.
به هر حال مدلى كه بزرگتران براى فرزند، در نظر مى‏گيرند، گرچه با صفاى نظر و منتهاى عقل و دورانديشى ساخته شده باشد؛ باز مدل يك آدمى بزرگ است كه با كوچك كردن ابعاد آن به فرزند، ارائه كرده‏اند و حال آن كه اصولا مقتضيات كودكى با جوانى فرق دارد و جوانى با بزرگ‏سالى و بزرگ‏سالى با پيرى و هر كدام اگر در نقش ديگرى، خود را بنماياند، بس ناجور و نامناسب مى‏شوند و هرگز مفيد زندگى خود و اجتماع واقع نمى‏گردند. (12)
قانون پرورش را، از درون ذات كودك، به دست آوريم: لازم است كه تصويرهايى در خيال او ايجاد كنيم؛ سپس با دقت، عكس‏العمل وى را، در قبال آن تصاوير ملاحظه نماييم؛ ببينيم به كدام، سنخيت دارد؟ آن گاه نوع عالى و سالم همان سنخ را كه بدان الفت و نسبت باطنى دارد، به او تعليم داده و طرح پروشى او، قرار دهيم؛ زيرا كه او را بدان، الفت و نسبت باطنى هست.
منافع و مصالحى كه كودك بنابر گواهى وجودش، براى وجودش، براى خود مى‏شناسد، مقدمه‏ى تربيت درست او را فراهم مى‏كند و مى‏تواند مربى دانا با استفاده از آن مقدمه، وى را فردى شايسته بسازد. بديهى است كه با رعايت اين اصل، هم از جبر و تحميل فارغ خواهد ماند و هم تربيت فرزند، عميق و بادوام خواهد شد و نيز در زمانى كم، نتيجه‏اى بزرگ بدست خواهد آمد و خود كودك نيز مدديار مربى خواهد بود و اگر هم مربى خسته شود و يا سستى ورزد، او را به كار واخواهد داشت و از او خواهد طلبيد.
معلم و مربى، چون از «مقدمه‏ى تربيتى فوق الذكر» كه ذات فرزند، بروز مى‏دهد استفاده كنند و كار پرورش را آغاز نمايند، باز به عكس‏العمل هر طرح اجرايى خود، در فرزند، بايد دقت نمايند و از روى آن نتيجه طرح بعدى را تصوير كنند و به كار زنند و هم‏چنان، اين روش را ادامه دهند و اعمال نمايند تا فرزند را پا به پاى «حركت باطنى وى» و «به مقتضاى وجودى او» بپرورند و بى‏شبهه، در اين روش خواهند دريافت كه با حفظ آزادى، «فكر و عادت و عمل فرزند» تحريك مى‏گردند و هر لحظه لياقت و كارآمدى فرزند، براى فرداى اجتماع و هر پيشه‏اى كه شايستگى خواهد داشت، بيشتر نمودار مى‏گردد. همين امر «بهترين امتحان» او محسوب است و جز اين، آزمايشى مناسب وى نيست. فرزندى كه در چنين محيط فكرى و تربيتى - كه مطابق استعداد و ذوق و رشد طبيعى و روانى اوست - زندگى كند، خودبه‏خود، انضباط خاص خواهد يافت و اين «انضباط» امرى «درونى و خود پسنديده» براى وى خواهد بود و چون تحميلى نيست و موافق فطرت اصلى كودك است، اخلاق او را هم، نهاد خواهد بخشيد و اگر خلاف فطرت او كار مى‏شد، فرزند از «اخلاق و انضباط» دور مى‏گرديد و چنانچه ظاهرا نقشى از اين معانى هم به خود مى‏گرفت، مسلما ذاتى نبود و تظاهرى موقت، محسوب مى‏شد كه هر وقت خود را از قيد خانواده و مدرسه، دور ببيند، فورا آن نقاب را از چهره به كنار مى‏زند و لجوجانه با آن عناد مى‏ورزد و نسبت به آن شكل انضباطى و اخلاقى، ابراز نفرت مى‏كند و بلكه بر آن عيب مى‏نهد در حالى كه هرگز روا نيست خود را گم كرده باشد. اين جاست كه خطر به جود آمدن «افراد لجوج و عنود و بيزار از داورى صحيح و بى‏اعتنا به منطق و عقل مذهب و قانون» در ميان خواهد آمد.
به هر حال، خطوط اصلى تعليم و تربيت كودك را «فطريات او» مشخص مى‏سازد و «تمدن حقيقى» آن است كه بر بنياد همين فطريات و استعدادها و پرورش آزاد و مناسب فرزندان بنا شده باشد؛ زيرا، اساس آن تمدن، در ضمير ناخودآگاه كودكان، پايه و مايه‏ى ثابت گرفته است.
بنابراين، كارهايى كه كودك را آماده‏ى بروز اين فطريات مى‏كنند و به طور مناسب وجود او را حركت مى‏دهند عبارتند از:
آشپزى - خياطى - كارهاى دستى - نقاشى - توربافى و نظير اين‏ها؛ بدين شرط كه باز بزرگتران به علت آن كه در اجتماع، اين قبيل مشاغل را به نوع زنانه و مردانه تقسيم كرده‏اند، بر فرزند هم اين تقسيم را قالب نكنند و هر دو را به همه‏ى اين كارها، آشنايى دهند و اثر پرورشى قضيه را بيش از همه، منظور نظر، بدارند.
اگر فرزند را نهى مى‏كنيد، به همان اندازه و پابه‏پاى آن، او را به جهت مثبت و درست هم، امر نماييد؛ اما امرى نه در قالب لفظ؛ بلكه در قالب عينى؛ يعنى با ارائه‏ى نمونه و به صورتى عملى و تجربى و با تحريك روح «روح قهرمان دوستى» كودك، او را به تلاش در راه بهتر شدن و عالى‏تر بودن، سوق دهيد. (13)
اگر حس كنجكاوى كودك در مسير منطقى افتد، او را پژوهشگر و مبتكر بار مى‏آورد و در جامعه مى‏تواند متكى به خود زندگى كند؛ آزادانه بينديشد و نظرات تحميلى را واپس زند و راه‏يابى براى سلامت از گزندها پيدا نمايد و از جهت ديگر بتواند كه پيوند خود را با جامعه‏اش، با تاريخ و فرهنگش و با اصالت‏هاى خانوادگى و ملى خويش حفظ كند و همواره در طول حيات، «استقلال فكر» و «قدرت انتخاب» را از دست ندهد. (14)
مسأله‏ى طفل ارشد هم نبايد از نظر دور بماند؛ زيرا ملاحظه مى‏شود كه به محض تولد فرزند دوم، اخلاق وى فاسد مى‏شود؛ تندخو، عصبانى و بى‏آرام مى‏گردد و بالعكس فرزند آخرى، چون بى‏رقيب است و به دنبال خود، فرد ديگرى نمى‏بيند، شاداب مى‏باشد ولى باز لوس و ننر است و اين حالات را گاه، تا پايان زندگى، با خود خواهد داشت. همين امر، خطر بزرگى است. طفل ارشد (مساوى فرزند اول) علاقه‏مند «گذشته» است و فرزند آخرى «آينده‏جو» است؛ اما مساوات و عدالتى كه رفتار پدر و مادر و مربى نسبت به همه‏ى فرزندان بروز مى‏دهند باعث آن است كه اين اختلافات فكرى و تصورى محو گردند و همه نسبت به يك ديگر علاقه‏مند باشند و با اعتدالى خاص، نسبت به بزرگتران خانواده و گذشته و آينده بنگرند. (15)

پي نوشت :

(1) بمج، 58 و 59
(2) بمج، 78
(3) مف 44
(4) مثلا در مورد «حقايق» (كه غير محسوس هستند و نمايى مبهم از آن‏ها، در چهره‏ى حالات و حركات ممكن است بروز كند و براى آن شناخت نيز، دوره‏اى تعليم و دقت و كسب مهارت لازم است) چون فرزند بپرسد، مناسب فهم همان زمان وى، (كه ناشكفته و ضعيف و تنها در حد حس و لمس است و هنوز به مرز «انتزاع‏ها» و بعد: تجريدها و فهم كليات نرسيده است) يعنى: با مثال محسوس و تشبيه محسوس، آن را بايد پاسخ گفت؛ زيرا چون بزرگتر مى‏شود، مثال شما (كه براى او عنوان «تعريف» داشته است نه تمثيل و مايه‏ى تقريب ذهنى) در نظرش نادرست يا پست و كودكانه جلوه مى‏كند و بلكه غالبا چنين حكم مى‏نمايد كه آن گونه بيان شما براى فهم آن روز شما بوده است؛ بلكه چنين داورى مى‏كند كه: «اصل بحث» عاميانه و كم‏مايه است؛ لذا نسبت به «علم پدر و معلم درباره‏ى حقايق» يا نسبت به تعريف دين از حقايق و يا اصولا نسبت به «حقايق عالم و آدم» بدبين و بى‏اعتنا مى‏گردد. چاره آن است كه «حقيقت‏ها» با همان تعريف كلى و سنگينى كه دارند، طرح شوند؛ كه سايه‏اى ولو مبهم بر ذهن او افكنند، تا متناسب با آن كه بزرگ مى‏شود و قدرت انتزاع و تجريد و حكم و استدلال پيدا مى‏كند آن تعريف‏ها را، هم بيشتر بفهمد و در همه حال، او را مناسب و معقول و كافى، جلوه نمايد.
(5) مج، نظرات «مونتنى».
(6) با نگاهى به «سخ، 109«
(7) مج، نظر «روسو» (ضمن بيان نظرات مونتنى)
(8) آدمى كه پايش به همه سوى طبيعت گشاده نيست و در همه وقت، همه‏ى نماهاى طبيعت را نتواند ديد، فيلم‏ها و وسايل ديگر ارتباط جمعى مى‏توانند اين امر را آسان سازند و همه را همه وقت در اختيار گذارند ولى شرط اصلى بهره‏گيرى آن است كه اين وسايل به عنوان «وسيله‏ى تفريح و تفنن و مايه‏ى سرگرمى» تلقى نشده باشند؛ تا اثر شايسته‏ى خود را ببخشند... و راه چاره، جز آن نيست كه اگر هم چاره‏اى جز آن ندارند كه برنامه‏هاى «سرگرم كننده و تفننى و نظير آن‏ها» داشته باشند؛ اقلا، كانال آن را جدا كنند و در ميان جدى‏ها، برنامه‏ى تفريحى قرار ندهند. دكتور ويكتور پوشه در كتاب «كودك» با دلايل فراوان، ثابت كرده است كه:
اختلاط «جد و هزل» و آميختگى «درس با تفريح» هر دو را، ضايع خواهد نمود. حتى جابه‏جايى اين دو نيز باعث خرابى روح آدمى خواهد شد؛ بدين معنى كه مثلا شاگردى در كلاس، تفريح كند و در موقع «تنفس و تفريح» درس بخواند، بى‏شبهه به نابسامانى روانى مبتلا مى‏گردد. در هر صورت، بسيارى از جدى‏ها، چون جدى گرفته نمى‏شوند، بى‏اثر مى‏مانند و بسيارى از شوخى‏ها، چون جدى گرفته شوند، ناراحتى ايجاد مى‏كنند.
(9) اگر به زندگى پيامبران و مردان روحانى جهان دقت كرده باشيم، مى‏بينيم كه همه، درس‏هاى ابتدايى خود را از همين «نگاه به طبيعت» گرفته‏اند و بعد هم پرورش استعدادها و تلطيف عواطف و تعالى نظرات خويش را با «استمرار توجه به دقايق طبيعت» عملى ساخته‏اند.
پيامبر ما بر بلندى‏هاى كوه حرا مى‏رفت و ساعت‏ها به آسمان صاف مى‏نگريست و مى‏انديشيد. بسيارى از پيامبران به بيابان و صحرا و نظارت بر گوسفندان و شبانى آن‏ها و سفر و سياحت دل‏بستگى خاص داشتند.
دانشمندان و بزرگان بسيار به دامن طبيعت پناه برده‏اند و در آن خود را مستغرق داشته‏اند. شعرا لطف سخن خود را غالبا در آن جايى نشان داده‏اند كه موضوع كلامشان «طبيعت و موجودات آن» بوده است؛ وصف بهار و خزان، درخت و سبزه، گل و بلبل، ابر و باد؛ وه! كه چه غوغايى در ادبيات جهان داشته است! و امروز كه دنيا رو به «خشونت، خستگى، بيهودگى» مى‏رود از آن است كه از «طبيعت» فاصله مى‏گيرد؛ يا براى خود آن قدر مشغوليت ايجاد كرده است كه ديگر نمى‏تواند در ميان طبيعت هم اگر هست به «آن و دقايق آن» توجه نمايد و عاطفه‏اى داشته باشد و اگر هم به گونه‏اى خود را متوجه و معطوف مى‏دارد، چنان بى‏حوصله و زودگذر است كه غير سطح و ظاهر طبيعت و رنگ و شكل آن نمى‏بيند و ديدش نفوذ ندارد و به علت همين زودگذرى، انس به طبيعت هم نمى‏گيرد؛ در حالى كه انس به طبيعت، عامل اساسى تحول و سازندگى روان آدمى است. انس با طبيعت و نگاه و نظاره‏ى آن: درس صداقت، درس نظم، درس جمال، درس صفا، درس طاعت حق و درس رشد مى‏دهد.
(10) مج، نظرات «ديويى».
(11) چنان كه گاه «ترس»، لباس «حزم و دورانديشى» به خود مى‏پوشد و «خودنمايى»، لباس «زهد و پارسايى» بر تن مى‏كند و «تكبر» در شكل «تواضع و اكرام ديگران» در مى‏آيد و «عكس‏العمل فقر مالى ايام كودكى»، در نقش «بذل و بخشش به غير» جلوه‏گر مى‏شود و بالاخره، گاه «خود بزرگ‏نمايى و خداباشى» در نقش «سلوك و عشق و فناى در حق تعالى» مى‏نمايد.
(12) مثلا كودكى دراز كشيده، غذا مى‏خورد؛ يا در ميان جمع، پاهاى خود را بالا مى‏برد و يا غذا را برداشته و در اين گوشه و آن گوشه مى‏خورد؛ گاه آن را مى‏ريزد و گاه با آن بازى مى‏كند؛ خاك بازى را دوست دارد؛ غالبا قهر مى‏نمايد و پا به زمين مى‏كوبد و يك باره مى‏خندد و مى‏دود؛ قهر و آشتى او يك لحظه فاصله دارد؛ كفش نو خود را بغل مى‏گيرد و به خواب مى‏رود؛ اين همه، براى بزرگترها و در نظر آن‏ها، نادرست است ولى براى كودك و عوالم كودكى، كاملا درست مى‏باشد.
دشوار است كه بزرگتران بتوانند در لحظات مواجه با فرزند، بزرگى خود را فراموش كنند و يا خود را در حال و موقعيت فرزند خردسال گذارند و آن‏چه را كه مناسب او و رشد و تربيت همان زمان او است، توصيه نمايند.
و اين، حال معمول آدمى است كه هميشه، در خود، به سر مى‏برد و با خود، سرگرم است و از غير و احوال غير، غافل...
و مربى و معلم به همين جهت، هر كسى نتواند بود و اين فن خاص را هر شخص به اجرا نتواند نهاد و بس دشوار است از خود گذشتن و سير قهقرا كردن و در غير، فرورفتن و زيستن و مناسب او و حال او انديشيدن و سپس طرح عملى تربيتى ارائه كردن و عملى ساختن... و از همين رو است كه بچه‏ها از آن پدران كه بر آنان نظارت مى‏كنند و در درس كمك مى‏نمايند، گله‏مند هستند... و اين گله غالبا از غضب تند و القاى كلمات «كودن و بى‏توجه و...» به فرزند است و اين همه، درست است و پدر نمى‏داند كه آن‏چه براى خود او عادى است؛ براى فرزند، بسيار ابتدايى است و به سال‏ها عمل، بايد وجودش بپذيرد و به كار ببرد.
از طرف ديگر: هم‏چنان كه آن رفتارهاى كودكانه كه در بالا ذكر شد، اگر از يك آدم بالغ و بزرگ سر بزند، زشت است؛ بايد دانست كه عين رفتارهاى آدم بالغ را هم اگر كودك انجام دهد، در واقع غلط است و براى كودكى فرزند، مانع رشد و سرگردان كننده و ذليل‏ساز، مى‏باشد. هر يك از آن كارهاى كودكانه، در چنان سن و سال معنايى دارد كه عين آن‏ها در سنين بالاتر معناى ديگر مى‏يابد؛ گاه قهر او معنى مهر دارد؛ گاه جيغ او، معنى بازى و سرگرمى مى‏دهد؛ گاه خنده‏ى او مقدمه‏ى گريه‏ى تند بعدى است و گاه گريه‏ى او پيش درآمد يك خنده‏ى ممتد است، گاه دلش مى‏خواهد كه شكلك درآورد و دهن كجى نمايد، هم‏چنان كه آدمى در تنهايى، جلو آينه كارهايى مى‏كند و اداهايى در مى‏آورد كه عين هر يك از آن‏ها، در خارج، تعبيرات عجيب و غريب دارد ولى او همه را به قصد تفريح يا تفنن انجام مى‏دهد.
با اين مقدمه، بايد پدر و مادر و مربى و معلم، يا از داورى درباره‏ى رفتارهاى فرزندان صرف‏نظر كنند و يا برابر قصد و حال آنان و متناسب سن و سالشان و فرهنگ خانوادگى و محيطشان، با حوصله، بررسى نمايند و نظر دهند... و همان بهتر كه: از خود او و هم بازى‏هاى آشناى با او بپرسند و آن گاه، باز با معيارهاى مناسب همان سن و سال و حال و مقال آنان، بسنجند و با اخلاق و ادب مقتضى همان مرحله‏ى زندگى فرزند را، ارزيابى كنند و بايد بدانند كه همه‏ى نظامات انسانى از قبيل: «ادب - اخلاق - دين - فلسفه - منطق - قانون و نظم» شكل خاص عملى ندارند و هر درس از هر كدامشان ممكن است در هزارها صورت و نما، در رفتار هر فرد آدمى جلوه كند كه البته از مجموع آن‏ها هر ذهن «دريافتى مشترك» دارد ولى آن دريافت مشترك در خارج، عينا نمى‏تواند نقشى معين و مشخص داشته باشد. و بنابراين قالبى خاص براى رفتار مناسب هيچ يك از اين نظام‏هاى انسانى، نمى‏توان معرفى كرد؛ تا هر كس اگر برابر آن كار كرد، «فرد منظم» محسوب شود و برخلاف آن، «خلاف نظم» محسوب گردد... و باز تنها «ذهن وسيع و پرتجربه‏ى مربى و معلم» مى‏تواند اين «درست و نادرست‏ها» را تميز دهد و به جا، داورى و راهنمايى نمايد.
به هر حال، بايد با احتياط در رفتار كودكان و نوجوانان و جوانان، نظر داد. پيشنهاد مى‏كنم كه اگر اين تخصص داورى و راهبرى را نداريم، سكوت نماييم و بى‏دخالت بمانيم. يا يكى از خودشان را به دخالت در كار ديگر فرزندان واداريم؛ كه اگر هم كاملا درست انجام ندهد، باز از «نظر و رفتار ما» متناسب‏تر خواهد بود.
(13) با نگاهى به مجموعه‏ى «سخ، 27«.
(14) سخ، 30.
(15) مف، 45 تا 47.

منبع: گامي در مسير تربيت اسلامي از کودکي تا بلوغ / دکتر رجبعلي مظلومي




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط