نظريه هاي پديدار شناختي
کارن راجرز(3) ، روان شناس آمريکايي، به طور کلي به عنوان پيشگام و سردمدار در مطالعه شخصيت، رويکرد پديدار شناختي را به کار مي بندد. او به اين امر به عنوان يک واقعيت مسلم مي نگرد که انسان با نوعي انگيزش ذاتي و فطري براي به فعليّت رسانيدن استعدادهاي بالقوه و دروني خود، خلق شده است. همين امر موجب مي شود که انسان موجودي کاملاً فعال و کارکردي باشد. از طرفي به منظور کمک به افرادي که عوامل محيطي آنان را از انجام اين وظيفه طبيعي باز داشته است، راجرز نوعي درمان رواني را که مراجع- مرکزي(4) ناميده مي شود، ارائه داده است. در اين روش، درمانگر بدون دخالت مستقيم حالت پذيرنده دارد.
آبراهام مازلو(5)، از جمله کساني است که شخصيت را از ديدگاه پديدار شناختي بررسي مي کند. مازلو معتقد است که مردم داراي يکسري نيازها هستند. اين نيازها، شامل نيازهاي فيزيولوژيکي(6) عيني(7) و نيازهاي آرمانگرانه(8) انتزاعي است؛ و يادآور مي شود تا زماني که اغلب نيازهاي اساسي تر برآورده نشوند، نيازهاي آرمانگرانه مطرح نمي شوند. مازلو به خاطر توجه و علاقه اش به بهينه سازي وضعيت انساني و ويژگي هاي مثبت مردم، معمولاً سوگيري انسان گرايانه(9) را در پيش مي گيرد.
جورج کِلي(10)، نوعي نظريه پديدار شناختي در شخصيت را ارائه داده که در آن برخلاف راجرز و مازلو که بر احساس هاي مردم درباره خودشان اهميت مي دهند، وي بر عقايد آنها درباره خودشان و محيط شان اهميت مي دهد. کِلي معتقد است که زندگي انسان، بر اساس مفهومي که به جهان پيرامون خود مي دهد، شکل مي گيرد. براي انجام اين کار انسان درباره دنياي خود سازه هايي را مشخص کرده و از آنها براي پيش بيني رويدادها استفاده مي کند. از اين لحاظ شبيه به دانشمندان و علماست؛ يعني، اين که فرضيه هايي همانند فرضيه هاي دانشمندان طرح مي کند و سپس آنها را مورد آزمايش قرار مي دهد. اگر سازه ها تاييد شوند پذيرفته شده، و در صورت عدم تاييد، اصلاح يا رد مي شوند. کِلي براي مشخص کردن اين فرآيند، اصطلاح تناوب گرايي سازه اي(11) را ابداع کرده است.
بايد دانست که نظريه هاي پديدار شناختي هم داراي نقاط قوت و هم داراي نقاط ضعف هستند. برعکس اغلب نظريه هاي روان پويايي، در اين نظريه ها يک نوع نگرش خوش بينانه و مثبت نسبت به طبيعت و ماهيت انسان در زمان و مکان حاضر ارائه شده است. در عين حال، به علت ناديده گرفتن صفات و ويژگي هاي نامطلوب انسان و نيز عدم توجه کافي نسبت به نفوذ و تاثير گذشته در رفتار کنوني انسان دچار اشتباه مي شوند.
تعريف پديدار شناختي
ادراکات فردي
اين ويژگي از درک شخصي اشيا، مرکز اصلي توجه رويکرد پديدار شناختي شخصيّت است. آنهايي که رويکرد شناختي پذيرفته اند، اعتقاد دارند که اعمال، عواطف و افکار فرد در اثر ادراکات شخصي او مشخص مي شوند. بنابراين، آنها همواره مي پرسند، در اين لحظه معين، دنيا براي فرد معيني چگونه به نظر مي رسد؟
نظريه هاي تقابلي (12)
توجه بر زمان حال
توان بالقوه فرد
انسان گرايي
نظريه مراجع- مرکزي کارل راجرز
خودشکوفايي
توان بالقوه فردي
خودشکوفايي مي تواند تحت تأثير شرايط محيطي و مشکلات شخصي قرار گيرد. بدين دليل، راجرز عقيده دارد که ما بايد در جامعه شرايطي را به وجود آوريم تا خودشکوفايي هر فرد را آسان کند. راجرز برهمين اعتقاد يک روش خاصي از مشاوره را براي کمک به کساني که به خاطر مشکلات شخصي نمي توانند به خودشکوفايي برسند، ارائه داده است. در اينجا لازم است ما از اين شيوه درمان و مشاوره بيشتر صحبت کنيم.
عملکرد کامل فرد
توجه بي قيد و شرط (14)
شرايط با ارزش بودن
درمان مراجع- مرکزي (18)
هر چند در اين روش، درمانگر قادر نيست دنيا را از ديد مراجع بنگرد، اما او سعي مي کند با مراجع همدلي(21) کند. قدرت و توان درک شدن را به مراجع القا کند. مراجع با تجربه کردنِ توجه مثبت بي قيد و شرط، پذيرش و همدلي درمانگر، سرانجام آماده تجربه کردن احساسهاي حقيقي مي شود و کمتر حالت دفاعي به خود مي گيرد و صاحب عزت نفس مثبت مي شود. اين امر او را قادر مي سازد که بهتر بتواند با افراد ديگر تعامل هماهنگ و سازگارانه داشته باشد. به عبارت ديگر، با اين روش درمان، بيمار به راحتي مي تواند به صورت يک شخص کاملاً فعال وکامل درآيد.
انسان گرايي آبراهام مازلو
برخلاف همه نظريه پردازاني که نظريه هايشان مورد بحث قرار گرفت، علاقه مازلو به شخصيت بر اساس کار با افراد ناهنجار و آشفته حال نبوده است. علت اين امر ممکن است اين باشد که فعاليت ها و نظريه هاي مازلو بيشتر مورد توجه رفتار سالم، طبيعي و فعال بوده است.
او کمتر به اختلالات رواني پرداخته و در مورد روان درماني چيزي ارائه نداده است. انسان گرايي مازلو، او را به سوي اين اعتقاد راسخ سوق داد که درک شخصيت، نياز به توجه بر ويژگي هاي مثبت مردم دارد. او اعلام کرد که با مطالعه افراد بهنجار مي توان روشهايي را کشف کرد تا از بروز مشکلات و مسائل رواني پيشگيري کند. اين راهبرد دقيقاً متضاد نظريه فرويد و معاصرانش است که افراد پريشان و مضطرب را مطالعه مي کردند؛ بدين اميد که چگونگي عملکرد افراد بهنجار و نرمال را کشف کنند.
سلسله مراتب نيازها
اين سلسله مراتب نيازها را مي توان مثل يک هرم فرض کرد ( شکل 5-1) که در آن نيازهاي فيزيولوژيکي مثل آب، غذا، خواب، ميل جنسي، دفع در قاعده هرم قرار دارند و نياز به خودشکوفايي در راس هرم قرار مي گيرد. مازلو بين نيازهاي فيزيولوژيکي که در قاعده قرار دارند و نياز به خود شکوفايي که در راس قرار دارد(به ترتيب صعودي)، نيازهاي ايمني، نيازهاي مربوط به تعلق و عشق، نيازهاي مربوط به عزت نفس، نيازهاي شناختي و نيازهاي ذوقي و زيبا شناختي را قرار داده است.
بر طبق نظر مازلو نيازهايي که در قاعده هرم قرار دارند بايد قبل از نيازهايي که در قسمت فوقاني هرم قرار دارند، ارضا شوند. بنابراين، تا زماني که نيازهاي فيزيولوژيکي و نياز به ايمني ارضا نشوند، نمي توان نيازهاي ديگر، يعني، نياز به تعلق و عشق، نياز به عزت نفس، نيازهاي شناختي و نيازهاي ذوقي را مورد نظر قرار داد، و در غير اين صورت، بحث در مورد نياز به خودشکوفايي معني و مفهومي نخواهد داشت.
توجه داشته باشيد که هر چه محل يک نياز در سلسله مراتب نيازها در قسمت پايين هرم باشد، ما بيشتر به اعمال و رفتار ديگران وابسته خواهيم بود. ما بايد به ديگران در جهت فراهم کردن ضروريات اصلي زندگي مثل غذا، سرپناه و امنيت تکيه داشته باشيم. حتي براي احساس تعلق خاطر و عشق نيز به آنها نيازمنديم، و احترام و محترم شمرده شدن و عزت نفس در حد زيادي يک مساله ميان فردي است. زماني که نيازهاي شناختي و نيازهاي ذوقي و هنري ما ارضا شدند، ما نسبتاً خودبسند مي شويم. اما تنها رسيدن به خود شکوفايي است که ما را کاملاً مستقل از ديگران مي سازد.
يک جامعه خوب
خودشکوفايي فردي
فهرست اسامي مازلو شامل آبراهام لينکلن(22) ، والت ويتمن(23) ،لودويک وان بتهوون(24)،آلبرت اينشتاين(25)، الينور روزولت(26)،بود. بعد از مطالعه اين شخصيتها، مازلو خصوصياتي را که اين شخصيتها را از افراد ديگر متمايز مي کرد، مشخص نمود (يعني، از افرادي که مازلو آنها را بررسي نکرده بود).
طبق نظر مازلو، افراد خودشکوفا نياز به يک حريم خصوصي، يک جهت گيري واقع گرايانه و پذيرش خود و ديگران و محيط زندگي همان گونه که هستند، دارند. آنها داراي قدرت اراده بوده و از مشکلات ترسي ندارند. مصمم و خود مختار هستند. آنها با اصول انسانيت همسو شده، مردم و اشيا را به يک شکل پاک و منزه و نه به صورت قالبي و کليشه اي، ارج مي نهند و داراي احساس هاي افسانه اي از وجد و شعف و ترس هستند. به عبارت ديگر، آنها در تجربه ها و کارهاي خود تا حد تحليل رفتن غرق مي شوند. آنها داراي يک رابطه بسيار عميق، صميمي و پايا با تعدادي از افراد مورد علاقه خود بوده و داراي حس شوخ طبعي فيلسوفانه هستند. آنها وسيله را با هدف اشتباه نمي گيرند؛ داراي قدرت خلاقيت قوي هستند. در مقابل همرنگ شدن با فرهنگ و آداب و رسوم ايستادگي مي کنند و ماوراي شرايط محيطي خود حرکت مي کنند و همواره تمايلات دموکراتيک خود را حفظ مي کنند. مازلو صفاتي چون پرمعنا، مبارز و مهيج را بهتر از صفاتي چون شادي، براي تشريح زندگي آنان مي داند.
عده اي معتقدند که اين تصوير از انسان خود شکوفا، ممکن است انعکاسي از ايده آلهاي شخصي و نظام ارزشي خود مازلو باشد تا ويژگي هاي شخصي مثل بتهوون. البته اين توهم نبايدتنها محدود به مطالعات و ديدگاه مازلو شود. بدبيني(27) فرويد، فمينيسم(28) (برابر طلبي زنان) هورناي، مارکسيسم، فروم، سه نمونه از شخصيتهايي هستند که ويژگي ها و تمايلات شخصي نظريه پرداز، در تدوين و صورت بندي نظريه اش منعکس شده است.
نظريه سازه شخصي (29) جورج. ا. کلي
يک نظريه شناختي رسمي
سازه هاي شخصي
سازه ها اعمال را هدايت مي کنند
سازه هاي ما از جهان و خودمان، نمايانگر انتظارات ما از وقايع و رويدادهاست. در نتيجه آنها اعمال و رفتار ما را هدايت مي کنند. اين مسأله ماهيت اصل موضوع بنيادي(30) کِلي را شکل مي دهد. اگر ما مردم را به صورت دشمن فرض کنيم، رفتار و برخورد ما با آنها متفاوت از زماني خواهد بود که آنها را به صورت دوست در نظر بگيريم. اگر من خودم را يک فرد کمرو بدانم، رفتار من در يک جمع متفاوت از زماني خواهد بود که خود را اجتماعي، معاشر و مردمي فرض کنم. علاوه بر اين، سازه هايي که من درباره خودم مي سازم، بر شيوه بيان افکار و نگرش من تاثير خواهد گذاشت. به عنوان مثال، اگر من خودم را فرد بي کفايتي فرض کنم، در صورت گم شدن ساعت خود، احتمالاً تصور خواهم کرد که من آن را گم کرده ام، اما اگر خودم را به عنوان يک فرد با کفايت بدانم، در صورت گم شدن ساعت خود، بر اين باور خواهم بود که احتمالاً کسي آن را دزديده است.
تناوب گرايي سازه اي (31)
تفاوتهاي فردي
مسئوليت شخصي
ويژگي هاي سازه ها (32)
دو قطب يک سازه ممکن است متفاوت باشند. آنها امکان دارد براي افراد مختلف، متفاوت باشند، حتي براي يک فرد در شرايط و موقعيتهاي مختلف ممکن است، يکسان نباشند. در حالي که من براي تعبير و تفسير مردم از اصطلاح خوب و بد استفاده مي کنم، فرد ديگري ممکن است عبارت خوب- خودخواه را براي همان منظور به کار ببرد. به همين سياق وقتي که من از عبارت دو وجهي خوب- بد، براي طبقه بندي مردم استفاده مي کنم، براي چشيدن غذا، اصطلاح خوب- فاسد را به کار مي برم.
بر طبق دامنه اصل فرعي نظريه کلي، سازه ها در يک دامنه مناسب قرار مي گيرند که محدوده کاربرد آنها را مشخص مي سازد. وقتي که من از اصطلاح خوب- بد استفاده مي کنم، اين عبارت دامنه وسيعي از موارد استفاده را شامل مي شود. چرا که من آن را براي طبقه بندي افراد، کتابها، آب و هوا، فيلمها، سواحل و بسياري چيزهاي ديگر به کار مي برم. به همين ترتيب، وقتي من عبارت باهوش، احمق را مورد استفاده قرار مي دهم، اين عبارت، محدوده استفاده بسيار اندکي را شامل مي شود، زيرا من آن را فقط در مورد مردم، سگها و غيره... به کار مي برم. هر چند در اغلب اوقات از اين عبارت، فقط در مورد انسانها استفاده مي کنيم. در نظريه کِلي، اين همان چيزي است که توجه به کاربرد سازه دارد و از آن طريق سازه را مشخص مي سازد.
علاوه براين، سازه ها خاصيت نفوذپذيري(34) دارند. اين نکته به قابليت انعطاف پذيري سازه ها با وقايعي اشاره دارد که قبلاً با آنها مواجه نبوده ايم. قابليت نفوذپذيري رابطه نزديکي با محدوده استفاده دارد. سازه خوب- بد من، داراي طيف وسيعي از محدوده استفاده و احتمالاً نفوذ پذير اکثر تجربه هاي جديد من که ممکن است با آنها مواجه شوم را نيز شامل مي شود. اگر من در حال اسکي کردن باشم و در جريان اسکي خود را در سراشيبي تندي ببينم، ممکن است خيلي سريع برف را به عنوان يک سازه خوب يا بد تفسير کنم. در آن لحظه، برف مي تواند مشمول آن محدوده استفاده باشد.
برخي از سازه ها داراي حق تقدم(35) هستند. اين بدين معناست که آنها به حدي مورد تاييد قرار گرفته اند که استفاده از هر سازه ديگري را مانع مي شوند. يک سازه متقدم شبيه تعصب و پيشداوري قوي است. اگر پسر بچه اي را از گل کلم بترسانيم، پسر بچه از خوردن سبزيجات هم امتناع خواهد کرد و از آنها هم خواهد ترسيد. چون بچه اهميت نمي دهد که سبزيجات چگونه مي توانند از هم متفاوت باشند. تصور و سازه پسر بچه اين است که سبزيجات ترسناک و خطرناک هستند. در واقع پسر بچه کلم فندقي را هم که شبيه گل کلم است، نخواهد خورد. چرا که آن را هم مثل گل کلم تصور مي کند.
آزمون نقش خزانه (36) سازه ( آر، اي، پي ) (37)
شباهتها وتفاوتها در بين اين گروه سه تايي، معمولاً با صفاتي چون خشک، انعطاف پذير، مذکر، مونث، مستقل و وابسته نشان داده مي شوند. هنگامي که نتايج آزمون، تجزيه و تحليل مي شود، اين صفات نه تنها سازه هاي آزمودني را نشان مي دهد، بلکه همچنين دو قطب اين سازه ها و محدوده استفاده آنها را نيز مشخص مي کند.
عواطف (38)
تهديد، زماني احساس مي شود که يک جنبه بسيار مهم و عمده سيستم سازه هاي فرد قطعيت پيدا نکرده باشد؛ مثلاً، فردي که خود را به عنوان يک آرشيتکت(معمار) بسيار لايق و خدمتگزار و نان آور خوبي براي افراد خانواده اش مي داند، تهديد را زماني احساس خواهد کرد که از کارش به علت فروريختن ساختماني که طراحي کرده، اخراج شود. زماني که خصوصيات و ظاهر يک سيستم سازه اي ناشناخته است، مثلا، وقتي که دانشجوي وقت شناسي دير به کلاس مي رسد، کلي چنين احساسي را تجربه ترس مي نامد.
احساس گناه زماني به وجود مي آيد که باورهاي فرد از مسيري که خود مشخص کرده منحرف شوند. يک دانشجو زماني احساس گناه مي کند که خود را فردي با وجدان، وظيفه شناس و مسئول مي داند، ولي بارها اتفاق افتاده که در انجام تکاليفش شکست خورده و در امتحاناتش مرتکب تقلب شده است.
اضطراب از يک آگاهي و شناخت به وجود مي آيد. در اين حالت سازه هاي موجود فرد نمي توانند با فرد غريبه اي يا با موقعيت ناآشنايي که براي فرد تازگي دارد، مواجه شود و بر آن غالب آيد. در اين حالت، موارد استفاده اين تجربه، خارج از دامنه و حوزه مناسب سيستم سازه اي او قرار دارد. از آنجايي که هر کس گاه گاهي با افراد و موقعيتهاي جديد روبه رومي شود، پس با احساس هيجان ناراحت کننده اي چون اضطراب نيز آشنا خواهد شد.
تصور کنيد که شما براي نخستين بار در زندگيتان، شخصي را ملاقات مي کنيد که زبان انگليسي (فارسي) را نمي داند، بنابراين، حرفهاي شما را درک نمي کند. در چنين موقعيتي، اگر سازه هاي شما مبني بر اين امر باشد که همه بايد فارسي بلد باشند و همه بتوانند فارسي صحبت کنند و تنها کساني حرفهاي شما را نمي فهمند که گوشهاي سنگين داشته باشند، آن وقت اين تجربه باعث مي شود که در شما اضطراب به وجود آيد، زيرا سازه هاي شما نمي توانند چنين تجربه و موقعيتي را بپوشانند.
شما مي توانيد به نحو موثري با تغيير دادن سازه هاي خود به طوري که اين واقعيت را نيز شامل شود که همه کس الزاما نبايد فارسي بلد باشند، بر اضطراب خود غلبه کنيد. با اين حال، روشهاي انطباقي ديگري نيز براي فايق آمدن بر اضطراب شما وجود دارد. يکي از اين راه ها اين است که با دوري جستن از غريبه ها و اجتناب از برخورد با کساني که زبان شما را نمي دانند، از موقعيت اضطراب برانگيز فرار کنيد. اين روش به علت اين که حوزه فعاليتها وتجربه هاي شما را محدود مي کند، ناسازگارانه محسوب مي شود.
روش ناسازگارانه ديگر براي غلبه بر اضطراب اين است که سعي کنيم موقعيتها را با سازه هاي خود همنوا سازيم. از آنجايي که شما بر هر شخصي را که زبان شما را نمي فهمد، سنگين گوش قلمداد مي کنيد، ممکن است شما براي فهماندن منظور خود به مخاطب، شروع به داد زدن، بکنيد. کلي به چنين رفتاري خصومت(39) مي گويد.
درمان نقش ثابت (40)
اين رويکرد درماني، با يک ارزيابي کامل و دقيق از سيستم سازه هاي درمانجو آغاز مي شود. و سپس درمانگر بر اساس اين ارزيابي، براي درمانجو يک طرح ثابت آماده مي کند. چنين طرحي يک فرد خيالي(41) را مطرح مي کند که اگرچه شبيه به درمانجوست، اما داراي سازه هاي متفاوت است. بنابراين، درمانجو را وادار مي کند رفتاري از خود نشان دهد که در آن زمينه داراي مشکل است.
اجراي يک نقش
چشم اندازي به نظريه هاي پديدار شناختي
فرويد تکانه هاي اوليه نهاد را به عنوان منبع و سرچشمه اصلي انگيزش انسان مي دانست؛ در حالي که راجرز و مازلو از انگيزه براي خودشکوفايي استفاده مي کنند، و کلي انگيزه را براي سردرآوردن از جهان و کشف مجهولات آن به کار مي بندد.
تفاوت ديگري نيز بين اين دو رويکرد وجود دارد. فرويد در مورد اين که شخصيت چگونه تحول مي يابد، مطالب زيادي را ارائه داده است. در حالي که راجرز، مازلو و کلي تقريبا چيزي در اين زمينه بيان نکرده اند. فرويد معتقد بود که عوامل تعيين کننده رفتار فرد، ريشه در گذشته وي دارد. در حالي که روان شناسان پديدار شناختي اعتقاد دارند که براي توجيه رفتار فرد کافي است به ادراکات فعلي فرد توجه داشته باشيم.
اين تضادها و اختلافها زماني بيشتر برجسته و نمايان مي شوند که رويکرد روان درماني فرويد را با ديدگاه هاي راجرز مقايسه کنيم. در روانکاوي انتظار داريم که حالتهاي دفاعي فرد منجر به ادراکات تحريف شده(42)، شود. در مشاوره مراجع- مرکزي، ادراکات درمانجو به عنوان ارائه دهنده واقعيت مورد قبول واقع مي شود. در روانکاوي، درمانگر مرجعي است که مواردي را به بيمار در جلسات درمان ارائه مي دهد و تعبير وتفسير مي کند. در مشاوه مراجع- مرکزي درمانگر از راهنمايي و هدايت درمانجو خودداري کرده و سعي مي کند که احساس درک و پذيرش را به او انتقال دهد.
نقاط ضعف و قوّت
آگاهي از اين امر که انسانها مي توانند تجارب خود را تفسير، انتخاب و در صورت لزوم خود را تغيير و اصلاح کنند، واقعاً يک پيشرفت محسوب مي شود که از سوي پديدار شناسان مطرح شده است. در حالي که طبق نظر روانکاوان، انسان موجودي است که از طرف نيروهايي که نسبت به آنها آگاهي، شناخت و هيچ کنترلي ندارد، رانده مي شود. به عبارت ديگر، هيچ گونه ضمانتي وجود ندارد که ما هميشه از علت اعمالمان آگاه باشيم.
اين موارد را همچنين مي توان به نظريه آرمانگراي راجرز و مازلو نيز نسبت داد.
اگر چه اين امر در مورد بدبيني فرويد صحيح است و با اين که فرويد اين نکته را تاييد نکرده است که هيچ يک از ما در هيچ زماني براي بهبود و اصلاح خود و جامعه مان کاري انجام نمي دهيم و هيچ وقت نمي توانيم آنچه را که مي انديشيم بيان کنيم، با اين حال، به روشني و صراحت نمي توانيم قضاوت کنيم که شخص ديگري (نظير درمانگرهاي پيرو راجرز) بتواند فهم و آگاهي دلسوزانه اي نسبت به بيمار داشته باشد.
همچنين نقاط ضعف و قوّت ويژه اي، در صورت بندي سه نظريه پردازي که در اين فصل کرديم، وجود دارد. راجرز و کلي نظريه هاي خود را با روشني و صراحت قابل توجهي بيان کرده اند. حتي کلي سعي کرده است که آنها را در يک چارچوب رسمي مطرح کند. با وجود اين، هر دوي آنها فرضيه هايي را به کار گرفته اند که اگر چه آزمايش و آزمودن آنها غيرممکن نيست، ولي بسيار مشکل است. نمونه هايي از اين موارد، اصول موضوعي کلي است که مي گويد: همه ما آنچه را که انجام مي دهيم به وسيله حوادثي که پيش بيني مي کنيم، کنترل مي شوند. و راجرز از خود شکوفايي به عنوان يک گرايش فطري نام مي برد که جاي سوال دارد. و بالاخره طبقه بندي کردن نظريه هاي مازلو به عنوان يک نظريه شخصيتي بسيار مشکل است. به نظر مي رسد بهترين کار اين است که نظريه او را به عنوان سيستم ارزش گذاري شخصي و فلسفه زندگي در نظر بگيريم و اين موضوع را بسياري از صاحبنظران نيز تاييد کرده اند.
خلاصه مطالب
کارل راجرز تصريح مي کند که در طبيعت و ماهيت انسان بودن خودماست که به دنبال شکوفا ساختن استعدادهاي بالقوه خود باشيم. خود شکوفايي هدف زندگي است که هر کسي که به آن برسد، فرد کاملي است. هر فردي که بخواهد به خودشکوفايي برسد يا فرد خودشکوفا باشد، بايد احترام و توجه مثبت و بدون قيد و شرط را از طرف ديگران مخصوصاً آنهايي که مهم هستند، دريافت کرده باشد، مثل والدين خود فرد. براي رسيدن به خودشکوفايي، مردم به يک محيط اجتماعي خوب نياز دارند. راجرز براي کمک به آنهايي که در جهت رشد و خود شکوفايي با مشکل مواجه شده اند، روش مشاوره مراجع- مرکزي را ارائه کرده است. در اين روش، درمانگر سعي مي کند که بفهمد چطور درمانجو جهان خود را درک مي کند و در جستجوي آن است که احترام و توجه مثبت و بدون قيد و شرط را براي او فراهم آورد؛ يعني، چيزي که احتمالاً درمانجو در زمينه هاي مختلف از داشتن آن محروم مانده است.
آبراهام مازلو با اغلب نظريه پردازان نخستين در مورد شخصيت از اين نظر که توجه اش معطوف به فرد نرمال و بهنجار است، متفاوت مي باشد. بنابراين، مي توان گفت: نظريه مازلو يک رويکرد درماني نيست. مازلو مانند راجرز از خودشکوفايي صحبت مي کند. اما او تصريح مي کند که فقط تعداد معدودي از افراد مي توانند به اين هدف برسند. چرا که خودشکوفايي در راس يک هرم از سلسله مراتب نيازها قرار دارد. به طوري که قبل از آن که بتوانيم نيازهاي بالاتر آن را برطرف کنيم، بايد نيازهاي پايه اين هرم سلسله مراتب نيازها را برطرف سازيم. بر اساس همين آگاهي، مازلو معتقد بود که ما بايد جامعه اي بسازيم که همه قادر باشند نيازهاي اوليه و اساسي خود را از قبيل غذا، پوشاک، پناهگاه و امنيت، برآورده سازند تا بتوانند در حد امکان به خودشکوفايي برسند. مازلو بر اساس مطالعات خود از افراد خودشکوفا، تصويري از افراد ايده آل ترسيم کرده و نشان داده است که افراد خودشکوفا چه ويژگي هايي دارند.
نظريه جورج کلي حول و حوش تصوري از انسان، همچون دانشمندي که فرضيه هايي در مورد ماهيت و طبيعت انسان ارائه مي دهد و اقدام به آزمايش آنها مي کند، بنا شده است. کِلي اين فرضيه ها را به عنوان سازه هاي شخصي در نظر مي گيرد که مردم براي معني دادن به تجاربشان آنها را شکل مي دهند. نظريه کِلي يک نظريه شناختي است؛ چون سازه هاي شخصي با افکار و عقايد مردم در رابطه است. سازه هاي شخصي داراي سه نوع ويژگي هستند:1- ويژگي دو مقوله اي 2- ويژگي کاربرد پذيري 3- ويژگي انعطاف پذيري
کِلي معتقد است، زماني که يک سازه از ارائه معني و مفهوم براي يک تجربه شخصي عاجز مي ماند، هيجانهاي خاصي چون اضطراب و احساس گناه و تهديد در فرد به وجود مي آيد. کِلي براي ارزيابي سازه هاي شخصي افراد، آزمون نقش خزانه سازه را تهيه کرده است. و براي کمک به آنهايي که سازه هايشان آنها را به سوي مشکلات و ناراحتيها سوق داده، روش درمان نقش ثابت را ارائه داده است.
در مقايسه با نظريه هاي روان پويشي بدبينانه و گذشته نگر فرويد و پيروانش، نظريه هاي پديدار شناختي به نحو بارزي خوش بينانه و آينده نگر هستند. آنها به جاي تاکيد بر فرآيندهاي ناهشيار، بر احساسها و شناختهايي که از آنها آگاهي داريم، تاکيد دارند. به جاي حل تعارضهاي دروني، نظريه پردازان پديدار شناختي، خودشکوفايي و اصلاح و تغيير ادراکات را در مرکز توجه و تلاش انسان قرار داده اند. در عين حال، نظريه هاي پديدار شناختي گرايش به ناچيز شمردن تاثير و نفوذ گذشته فرد بر رفتار فعلي او دارند. و از تشخيص و تبيين موارد و موضوع هايي که ما از آنها آگاهي نداريم، ولي متاثر از آنها هستيم، عاجز مانده اند.و در مورد رشد شخصيت مطالب بسيار کمي بيان کرده اند.
خواندنيهاي پيشنهادي :
Bannister, D., and F. Fransella. 1971. Inquring Man: The Theory of Personal Constructs. NewYork: Penguin Books.
Hoffman, E. 1979. on Right to Be Human: A Biography of Abraham Maslow. Los Angeles: Tarcher.
Kirschenbaum, H. 1979. on Becoming Carl Rogers. New York: Harper & Row.
Rogers, C. R. 1961. On Becoming a Person. Boston: Houghton Mifflin.
پي نوشت ها :
1- phenomenological theories
2-psychodynamic
3- carl Rogers
4-client-centered
5-Abraham Maslow
6-physiological
7-concerte
8-idealistic
9-humanistic
10-George Kelly
11-constructive alternativism
12-contrasting theories
13-self-actualization
14-uncondional
15-self- regard
16-influential
17-self-perception
18-client-centered therapy
19-defensiveness
20-nondirective counseling
21-emphaty
22-Abraham Lincoln
23-Walt Whitman
24-ludwg Van Beethoven
25-Albert Einstein
26-Eleanor Roosevelt
27-pessimism
28-Feminism
29-personal construct
30-fundamental postulate
31-constructive alternativism
32- properties of construct
33-dichotomus
34-permeadility
35-preemptive
36-repertory
37-REP
38-emotions
39-hostility
40-fixed-role therapy
41-fictitious
42-distorted
/ن