شرح غزل اول از دیوان حافظ شیرازی:
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها | که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید | ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها |
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید | که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم | جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل | کجا دانند حال ما، سبکباران ساحل ها |
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر | نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها |
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ |
متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها
|
وزن شعر، مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن(بحر هزج مثمن سالم) است.
بیت 1
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها | که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
معنی بیت1
ای ساقی شراب را بگردان و آن را به دست من برسان؛ چرا که عاشقی، در ابتدای کار ، آسان به نظر رسید.( عشق در آغاز راه، خود را آسان نشان داد) ولی سختی هایی در مسیر عاشق پیش آمد.ساقی : کسی که آب می نوشاند. در اصل کسی که شراب می نوشاند. در کتاب بدر الشروح چهار معنی در اصطلاح صوفیه برای ساقی آمده است.
- خداوند، به موجب آیه و سقیهم ربهم شرابا طهورا
- مرشد کامل، که کنایه از حضرت محمد است.
- شیخ، به نیابت از رسول که: الشیخ فی قومه کالنبی فی امته.
- معشوق که شراب حسن معنوی از جام روی او می نوشند.( مولانا بدر الدین، 1362، ص 2)
اینکه در شرح سودی، مصراع اول یعنی الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها را بیت دوم از قطعه شعر یزید بن معاویه دانسته با این ترتیب: انا المسموم ما عندی بتریاق و لا راقی / ادر کاسا و ناولها الا یا ایها الساقی(سودی، 1362، ص 1)
شادروان محمد قزوینی ضمن مقالهای در مجله یادگار با عنوان بعضی تضمین های حافظ، سال یک، شماره ۹ ، صحت انتساب مصراع اول غزل به یزید را رد کرده است. ضمن اینکه مرحوم حسینعلی هروی در شرح خود اشاره کرده که تمامی اشعار یزید و منسوب به وی را نگاه کرده. و به قطع، چنین شعری را از یزید نمیداند.(هروی، ج ۱، 1386، ص ۲)
آسان نمودن عشق در اول: این نگاه حافظ به عشق، در ابیات دیگری نیز آمده است همچون:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود | ندانستم که این دریا، چه موج خون فشان دارد |
شیر در بادیه عشق تو روباه شود | آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست |
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول | آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل |
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست | عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد |
بیت 2
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید | ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها |
معنی بیت2
در آرزوی این که باد صبا گره زلف او را باز کند | از پیچ و تاب سیاه او چه خونهایی در دل عاشقان افتاد |
یا در آرزوی رایحه خوشی که به واسطه باز شدن گره زلفش پراکنده شود از گره زلف سیاه و خوشبویش، چه خون ها که در دل آهوان ختایی افتاد. یعنی عطر زلف او از عطر مشک آهوی مشکین نیز خوشبوتر است یا به قول مولانا بدرالدین در بدر الشروح: به رایحه خوش موی او که در هنگام وزیدن باد صبا( آخر شب) مشام عاشقان را معطر می کند قسم، که از تاب و گره زلف او( قهر او) عاشقان خون به دل میشوند.(مولانا بدر الدین، 1362، ص4) .
زبان ها در واقع از توصیف این خون به دل شدن عاجز است.
واژگان بیت2
طره: موی جلوی سر و بالای پیشانی را گویند.به بوی: در آرزوی یا به واسطه رایحه یا قسم به بوی
نافه: همان کیسه زیر شکم آهوان مشکین است که خون در آنها جمع می شود.
در شرح هروی در تفسیر عرفانی بیت آمده که با توجه به اینکه زلف و گیسو، در اصطلاح عرفا نماد ابهام اسرار خلقت است می توان گفت: به امید اینکه رازی از اسرار خلقت را بگشاییم باید چه رنجها و ریاضت ها بکشیم.
بیت 3.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید | که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها |
معنی بیت3
اگر پیر و مرشد به تو بگوید که سجاده نمازت را با می رنگین کن، این کار را انجام بده، چرا که رونده طریقت از آداب و رسوم هر منزل خبردار است.واژگان بیت 3
پیر مغان: در اصل به معنای شراب فروش بوده است و در ادبیات عرفانی معناهای دیگری هم یافته است. در بدر الشروح آمده: اشاره به مرشد کامل دارد و شاهدی هم آورده:ساقی و پیر مغان و مطرب اشعار خوان
مرشد کامل بود دریاب او را بی گزند( مولانا بدر الدین،1362، ص ۵)
سالک: کسی که در راه رسیدن به حقیقت گام بر می دارد. در فرهنگ اشعار حافظ به نقل از شیخ محمد لاهیجی، شارح گلشن راز، در مورد سالک آمده: مسافر و کسی را می نامند که او به طریق سلوک و روش به مرتبه و مقامی برسد که از اصل و حقیقت خود آگاه و باخبر شود و بداند که او همین نقش و صورتی که نشان می دهد، نبوده است و اصل و حقیقت او، مرتبه بلند الهی و خداوندی است که در مراتب تنزل بدین لباس متلبس گشته...( رجایی، ج1 ،1362، ص ۱۶۹)
با توجه به این توضیح و موارد دیگری که در همین کتاب فرهنگ اشعار حافظ گفته ، می توان نظر بعضی را که صورت صحیح مصراع دوم را:« که سالک با خبر نبود ز راه و رسم منزلها» به اعتبار مبتدی و بی خبر بودن، دانستهاند، منتفی دانست.
بیت 4
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم | جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها |
معنی بیت4
من در منزل معشوق(دنیا) امنیتی برای شادمانی کردن ندارم چرا که هر لحظه صدای زنگ کاروان بلند می شود و مرا به بستن بار و بنه سفر فرا می خواند.واژگان بیت 4
منزل: مکانی که کاروان برای استراحت یا اقامت بار و بنه خود را بر زمین می گذارد.جرس: زنگوله بزرگی که بر گردن شتران می آویزند تا کاروانیان را از زمان حرکت با خبر کنند.
جرس در اصطلاح صوفیه مجمل بودن خطابی است الهی که بر قلب صوفی با نوعی قهر وارد آید. ( دهخدا، 1377، جلد ۵، ص ۷۶۴۴)
بیت به این معنی است که با وجود هشدارهایی که هر لحظه مرگ می دهد و انسان را به آمادگی برای رفتن فرا می خواند چگونه می توانم احساس امنیت و شادمانی داشته باشم.
بیت 5
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل | کجا دانند حال ما، سبکباران ساحل ها |
معنی بیت5
دنیا جایگاهی است پر از تهدید، که این تهدیدها لحظه لحظه انسان را از مسیر مستقیم حقیقت دور می کند و گردابی ترسناک همچون مرگ نیز در مقابل روی انسان است و آنان که فارغ از هر گونه دغدغه و اندیشه و تفکر، در گوشهای زندگی می کنند، کجا حال انسان های اهل اندیشه را درک خواهند کرد.
بیت ۶
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر | نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها |
معنی بیت6
به واسطه خود سری و به دنبال کار خویش بودن، در نهایت کارم به بی آبرویی کشید. راز و سری، که در محفل ها از آن سخن میگویند، چه موقع پنهان می ماند؟یعنی به جای اینکه بر روی حقیقت متمرکز شوم، پریشان خاطر شدم و خودسرانه به خویش پرداختم و این حالت مثل رازی که در مجالس و دور همی ها از آن سخن بگویند پراکنده شد و چگونه مرا بد نام و زبانزد خاص و عام کرد.
بیت7
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ | متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها |
معنی بیت 7
اگر حضور قلب و حضور ذهن می خواهی، پیوسته به او فکر کن و لحظهای از تمرکز روی او غفلت نکن. هنگامی که به دوست رسیدی، دنیا را رها کن و از آن چشم بپوش.حضور و غیبت دو اصطلاح هستند در تصوف. غیبت در لغت ناپدیدی و نبودن در جایی و حضور عکس آن است در اصطلاح مراد از غیبت، غایب بودن دل از ما سوی الله است و حضور، حاضر بودن در پیشگاه حق است با غیبت از خلق.( رجایی،ج1، 1362،ص ۴۴۱)
واژگان بیت7
متی: هنگامی کهتلق: ملاقات کردی
من تهوی: کسی را که دوست داری و عاشقش هستی.
دع: رها کن
اهملها: آن را فراموش کن
اگر حضور قلب می خواهی و در طلب درک معشوق و لذت بردن از حضور او هستی، لحظهای از یاد او غفلت نکن و زمانی که به او رسیدی، دنیا را رها کن و آن را به فراموشی بسپار.
منابع:
مولانا بدر الدین،( 1362) بدر الشروح، چاپ دوم، انتشارات امین: تهران
سودی بسنوی، محمد( 1362) شرح سودی بر حافظ، ترجمه دکتر عصمت ستارزاده، چاپ چهارم، انتشارات انزلی: ارومیه
هروی، حسین علی،( 1386) شرح غزل های حافظ، به کوشش دکتر زهرا شادمان، چاپ هفتم، انتشارات فرهنگ نشر نو: تهران
رجایی، احمد علی، فرهنگ اشعار حافظ( ۱۳۶۲)، انتشارات زوار، تهران
دهخدا، علی اکبر( دوره جدید ۱۳۷۷) لغت نامه، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ دوم