اهل بيتِ آفتاب
نويسنده: محمد جواد محدثي
محمّد ساقي بزم وجود است
جهان مست از مي جود و شهود است
ولايت همچو مي در جام هستي است
غدير خم، خُم اين شور و مستي است
علي عطر و جهان گُلخانه اوست
حقيقت، برگي از افسانه اوست
مد دين عقل و فطرت آموخت
مرام دوستي با عترت آموخت
شما اي عترتِ مبعوثِ خاتم
شما اي برترين اولادِ آدم
شما از اهل بيتِ آفتابيد
گل جان محمد را گلابيد
جهان جسم و شما جان جهانيد
شما هم آشكار و هم نهانيد
شما اسرار هستي را امينيد
فروغ آسمان، روي زمينيد
امير كشور دل ها شماييد
شما آئينه هاي حق نماييد
شما يك نور در چندين رواقيد
شما نور حجازيد و عراقيد
فروزان مشعل همواره جاويد
شماييد و شماييد و شماييد
ديانت بي شما كامل نگردد
بجز با عشقتان، دل، دل نگردد
كدام عاشق در اين ره، در بلا نيست؟
كدامين دل شما را مبتلا نيست؟
اگر در سوگتان شد ديده نمناك
اگر از عشقتان دل گشت غمناك
گواه عشق ما اين ديده و دل
رساند «اشك» و «غم» ما را به منزل
شما راه سعادت را دليليد
شما مقصودِ هر ابن السّبيليد
شما حقّيد و دشمن ها سرابند
كفي پوچند و چون نقشي برآبند
شما تفسير «نور» و «والضحي» ييد
شما معناي قرآن و دعاييد
اماميد و شهيديد و گواهيد
مصون از هر خطا و اشتباهيد
شما راه خدا را باز كرديد
شهادت را شما آغاز كرديد
فدا كرديد جان، تا دين بماند
به خون خفتيد، تا آئين بماند
شما نور خدا در روي خاكيد
صراط مستقيم و راه پاكيد
توّلاي شما فرض خدايي است
قبول و ردّ آن مرز جدايي است
هر آنكس را كه در دين رسول است
ولايت، مُهر و امضاي قبول است
ولايت با برائت ختم گردد
پس از «لبّيك»، شيطان رجم گردد
اگر پيمان مردم با «ولي» بود
اگر پيوند با «آل علي» بود
نه فرمان نبي از ياد مي رفت
نه رنج و زحمتش برباد مي رفت
نه بر روي زمين مي ماند قرآن
نه «قدرت» تكيه مي زد جاي «برهان»
نه حق، بي ياور و مظلوم مي ماند
نه امّت از علي محروم مي ماند
نه زهرا كشته مي شد در جواني
نه مي شد خسته از اين زندگاني
نه از دست ستم مي خورد سيلي
نه رويش مي شد از بيداد، نيلي
نه بازويش كبود از تازيانه
نه دفن او شبانه، مخفيانه
نه تيغ كينه در دست جنون بود
نه محراب علي رنگين زخون بود
نه خون دل نصيب مجتبي بود
نه پرپر لاله ها در كربلا بود
نه زينب بذر غم مي كاشت در دل
نه مي زد سر زغم بر چوب محمل
بقيع ما نه غم افزاي جان بود
نه ويران و چنين بي سايه بان بود
كنون ماييم و درد داغداري
كنون ماييم و اشك و سوگواري
غدير ما محرّم دارد امروز
محرّم بذر غم مي كارد امروز
ولايت گنج عشقي در دل ماست
محبّت هم سرشته با گِل ماست
شما آل رسولِ خاتم استيد
كه با جود و كرم ميثاق بستيد
كريمان با بدان هم بد نكردند
كسي را از در خود ردّ نكردند
اگر ناقابليم و شرمساريم
بجز عشق شما چيزي نداريم
شما در ظاهر و باطن اميريد
عنايت كرده، ما را دست گيريد
منبع: www.payambarazam.ir
/ن
جهان مست از مي جود و شهود است
ولايت همچو مي در جام هستي است
غدير خم، خُم اين شور و مستي است
علي عطر و جهان گُلخانه اوست
حقيقت، برگي از افسانه اوست
مد دين عقل و فطرت آموخت
مرام دوستي با عترت آموخت
شما اي عترتِ مبعوثِ خاتم
شما اي برترين اولادِ آدم
شما از اهل بيتِ آفتابيد
گل جان محمد را گلابيد
جهان جسم و شما جان جهانيد
شما هم آشكار و هم نهانيد
شما اسرار هستي را امينيد
فروغ آسمان، روي زمينيد
امير كشور دل ها شماييد
شما آئينه هاي حق نماييد
شما يك نور در چندين رواقيد
شما نور حجازيد و عراقيد
فروزان مشعل همواره جاويد
شماييد و شماييد و شماييد
ديانت بي شما كامل نگردد
بجز با عشقتان، دل، دل نگردد
كدام عاشق در اين ره، در بلا نيست؟
كدامين دل شما را مبتلا نيست؟
اگر در سوگتان شد ديده نمناك
اگر از عشقتان دل گشت غمناك
گواه عشق ما اين ديده و دل
رساند «اشك» و «غم» ما را به منزل
شما راه سعادت را دليليد
شما مقصودِ هر ابن السّبيليد
شما حقّيد و دشمن ها سرابند
كفي پوچند و چون نقشي برآبند
شما تفسير «نور» و «والضحي» ييد
شما معناي قرآن و دعاييد
اماميد و شهيديد و گواهيد
مصون از هر خطا و اشتباهيد
شما راه خدا را باز كرديد
شهادت را شما آغاز كرديد
فدا كرديد جان، تا دين بماند
به خون خفتيد، تا آئين بماند
شما نور خدا در روي خاكيد
صراط مستقيم و راه پاكيد
توّلاي شما فرض خدايي است
قبول و ردّ آن مرز جدايي است
هر آنكس را كه در دين رسول است
ولايت، مُهر و امضاي قبول است
ولايت با برائت ختم گردد
پس از «لبّيك»، شيطان رجم گردد
اگر پيمان مردم با «ولي» بود
اگر پيوند با «آل علي» بود
نه فرمان نبي از ياد مي رفت
نه رنج و زحمتش برباد مي رفت
نه بر روي زمين مي ماند قرآن
نه «قدرت» تكيه مي زد جاي «برهان»
نه حق، بي ياور و مظلوم مي ماند
نه امّت از علي محروم مي ماند
نه زهرا كشته مي شد در جواني
نه مي شد خسته از اين زندگاني
نه از دست ستم مي خورد سيلي
نه رويش مي شد از بيداد، نيلي
نه بازويش كبود از تازيانه
نه دفن او شبانه، مخفيانه
نه تيغ كينه در دست جنون بود
نه محراب علي رنگين زخون بود
نه خون دل نصيب مجتبي بود
نه پرپر لاله ها در كربلا بود
نه زينب بذر غم مي كاشت در دل
نه مي زد سر زغم بر چوب محمل
بقيع ما نه غم افزاي جان بود
نه ويران و چنين بي سايه بان بود
كنون ماييم و درد داغداري
كنون ماييم و اشك و سوگواري
غدير ما محرّم دارد امروز
محرّم بذر غم مي كارد امروز
ولايت گنج عشقي در دل ماست
محبّت هم سرشته با گِل ماست
شما آل رسولِ خاتم استيد
كه با جود و كرم ميثاق بستيد
كريمان با بدان هم بد نكردند
كسي را از در خود ردّ نكردند
اگر ناقابليم و شرمساريم
بجز عشق شما چيزي نداريم
شما در ظاهر و باطن اميريد
عنايت كرده، ما را دست گيريد
منبع: www.payambarazam.ir
/ن