مشخصات کتاب
نام کتاب | خاطرات سفیر |
نام نویسنده | نیلوفر شادمهری |
ناشر | سوره مهر |
سال چاپ | 1396 |
تعداد صفحه | ۲۲۴ |
رده سنی | بزرگسال |
ژانر | روایت، طنز، خاطره |
کشور سازنده | ایران |
شخصیت اصلی(راوی) | نیلوفر شادمهری |
خلاصه ای از داستان
کتاب خاطرات سفیر یادداشتهای نیلوفر شادمهری از دوران دانشجوییدر کشور فرانسه می باشد که به صورت خاطره وار در وبلاگ روزانه اش به اشتراک گذاشته می شد تا آن که در سال 1396 تصمیم گرفتند مطالب وبلاگشان را به کتاب در آورند. لحن این کتاب به صورت روایت های طنز نوشته شده است.داستان این کتاب از جایی شروع می شود که خانم شادمهری برای ادامه تحصیل به فرانسه می رود. در آنجا با سیل دانشجوهای مختلف از سراسر دنیا با ادیان متفاوت رو به رو می شود. اولین برخوردی که دیگران با او دارند این است که از کجا آمده است؟ بعد از آن از دینش سوال می پرسند و سوال هایی درباره انقلاب، حجاب، و... که او را به چالش می کشند. اوایل دانشجویی متوجه می شود که کسی او را به عنوان نیلوفر شادمهری نمی شناسد بلکه او ایران است و باید بابت تمام اتفاقات کشورش پاسخگو باشد.
بنابراین تصمیم می گیرد هر شب برای شب نشینی کنار دانشجو ها برود و در مورد همه چیز پاسخ دهد، آنها را به چالش بکشد، او را به چالش بکشند و... در نهایت، دیدگاههای مختلف را لخت و برهنه در برابر مخاطب کتابش به نمایش بگذارد. درگیریهای روحی و ذهنی روابط با انسانهایی با ارزشها و فرهنگهایی متفاوت و چالشهایی که در یک کشور اروپایی می تواند دختری مسلمان را درگیر خود کند را نشان می دهد. او در فرانسه توانست از دینش، مذهبش، حجابش و از کشورش دفاع کند.
رهبر انقلاب امام خامنه ای در جلسه ای در مورد کتاب خاطرات سفیر فرمودند: «کتاب «خاطرات سفیر» را توصیه کنید که خانمهایتان بخوانند».
در مصاحبه ای از شادمهری پرسیدند که آیا حاضر است برای بار دیگر به فرانسه برود؟ ایشان پاسخ دادند:« هرگز به فرانسه باز نخواهم گشت.»
نکته جالبی که در این کتاب وجود دارد این است، افرادی که خواهان مهاجرت از ایران هستند و استرس تضاد فرهنگی و دینی را دارند این کتاب بهترین راهنمای آن ها می باشد.
در پشت کتاب این جمله زیبا به نمایش گذاشته شده است که:
«و من شدم «ایران»! من باید پاسخگوی همه نقاط ضعف و قوت ایران میبودم. انگار من مسؤول همه شرایط و وقایع بودم. چارهای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطه انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آنطور که باید و شاید وظیفهام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش».
شخصیت های شاخص در داستان
به طور قطع از شخصیت های شاخص این کتاب خانم شادمهری هستند که رسالتشان از دوران دانشجویی این بود که کشور عزیزمان ایران و همچنین دین اسلام محمدی(ص) را به جهانیان معرفی کنند.مشخصات نویسنده
خانم نیلوفر شادمهری نویسنده موفق و تحصیل کرده ی فرانسه هستند که در سال 1359 دیده به جهان گشودند. ایشان مدرک دکتری خود را در رشته طراحی صنعتی از دانشگاه شهر آنژه فرانسه گرفتند و مترجم زبان فرانسه و انگلیس می باشند. ایشان در حال حاضر مادر یک دختر کوچک و مدرس دانشگاه هنرهای کاربردی و عضو هیات علمی این دانشگاه می باشند. خانم شادمهری خاطرات روزانه شان را در وبلاگ می نوشتند، پس از پایان دوران دانشجویی در فرانسه تصمیم گرفتند خاطرات دانشجویی شان را به تحریر در آورند، بنابراین در سال 1396 کتاب خاطرات سفیر را به چاپ رساندند. این کتاب با استقبال زیادی رو به رو شد. خانم شادمهری به درخواست مردم تصمیم گرفتند جلد دو کتاب را بنویسند تا سرانجام هم دانشجویی هایشان را برای ما بازگو کنند.نظرات و تجربه کاربران دربارۀ کتاب«خاطرات سفیر»
+محتوای کتاب در زمان تحصیل خانم نویسنده قبلا به صورت روزنوشت در قالب یک وبلاگ منتشر میشد. هوشمندی و قدرت بیان و مباحثهی خانم دکتر شادمهری، خواننده را به وجد میآورد.+خاطرات سفیر یک روش زندگی و برخورد با محیط جدید را به ما نشان میدهد. قلم صمیمی و خاطره نویسی نویسنده من را یاد قلم جین وبستر می اندازد و کتاب چه از نظر موضوع زندگی خوابگاهی، چه از نظر تفاوت نویسنده به بقیهی بچههای خوابگاه و هم از نظر نگارشعالیه.
+تشکر میکنم از امام خامنهای بابت سفارش مطالعه این کتاب چون کتاب فوق العاده اس، این خانوم باغیرت قلم شیوا و جذابی داره.
+خانم شادمهری نمونه یک دانشجوی ایرانی اسلامی است که در غربت هم اصالت و فرهنگ خودش را حفظ میکنه بلکه توسعه و گسترش میده.
ای کاش همه دانشجویان ما چنین سفیرهایی برای کشور عزیزمان بودند تا شاهد اعتلای ایران و ایرانی در جهان باشیم نه اینکه مانند بسیاری از افراد که با گذر از مرزهای کشور همه داشتههای سرزمین مادری را به فراموشی میسپارند!
+عالی بود. انقدر جالب بود که همشو یه شبه خوندم و اصلا نمیتونستم زمین بزارمش. یه الگوی رفتاری خوب برام شدن. اینکه اطلاعاتم رو در زمینه دینم بیشر کنم، از آموزههای دینیم با غرور دفاع کنم و.... به علاوه اینکه برام جالب بود ماهیت تفکر غرب و تاثیرش تو زندگی مردم رو انقدر از نزدیک لمس میکردم. چون همیشه تا قبل این به دید مدینه فاضله و انسانهای فوق متمدن بهشون نگاه می کردم.
برش هایی از کتاب
+کمکم داشت حالم از اون شرایط به هم میخورد. بچهها متوجه نمیشدن که من دارم سر کار میذارمشون یا واقعا متن شعر همین قدر سخیفه. خدا خدا میکردم که هر چه زودتر اثر فاخری که میشنیدیم بساطش جمع بشه. اما همیشه درست توی همین شرایط زمان کش میآد و واحد گذشت زمان از ثانیه به شبانه روز تغییر پیدا میکنه. سیلون دست به سینه وایساده بود و داشت سعی میکرد عمق نداشتۀ شعر رو بفهمه! چند بار به سرم زد بهشون بگم: «ببینید بچهها، این اصلا در سطحی نیست که اسمش رو شعر بذارم. طرف یه چیزی خونده رفته.» اما نمیشد. آبروریزی بود. بعد از اون همه افاضات دربارۀ شعر و ادب پارسی و مردم ادیب کشورم جای همچین حرفی نبود. ویدد، که سمت چپ مغی نشسته بود و تا اون موقع ساکت بود، گفت: «من فکر میکنم اصلا با معشوقش مؤدب حرف نمیزنه!» گفتم: «خب، البته بله، کلا شعرش جوری گفته شده که با آدم با فرهنگی طرف نباشیم!» مغی گفت: «خب، بعدش چی میشه؟»+پایم که رسید بع فرانسه، با اولین رفتار ها و سوال هایی که در مورد حجابم می شد و به خصوص درباره ی وضعیت و شرایط ایران،متوجه شدم آنجا کسی من را نمی بیند. آن که آنها می دیدند و با او سر صحبت را باز می کردند یک مسلمان ایرانی بود؛ نه نیلوفر شادمهری.... و من شدم «ایران»! من باید پاسخگوی همه ی نقاط قوت و ضعف ایران می بودم. انگار من مسئول همه ی شرایط و وقایع بودم. چاره ای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطه ی انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آن طور که باید و شاید وظیفه ام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش.