ارتباط بداء با ظهور حضرت مهدي(ع) (2
بداء و مهدويت
1. در اصل ظهور
لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّي يَقُومَ الْقَائِمُ الْحَقُّ مِنَّا وَ ذَلِكَ حِينَ يَأْذَنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ وَ مَنْ تَبِعَهُ نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَلَكَ اللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ فَأْتُوهُ وَ لَوْ عَلَي الثَّلْجِ فَإِنَّهُ خَلِيفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلِيفَتِي؛ قيامت بر پا نميشود، تا اينكه قيام كنندهاي بهحق، از (خاندان) ما قيام كند و اين، هنگامي است كه خداوند به او اجازه فرمايد. هر كس از او پيروي كند، نجات مييابد و هر كس از او سرپيچد، هلاك خواهد شد… (صدوق، 1378: ج2، ص59؛ اربلي، 1381: ج2، ص459).
همچنين آن حضرت فرمود:
لاتَذهَبُ الدُّنيا حَتّي يَلِيَ اُمَّتِي رَجُلٌ مِنْ اَهلِ بَيْتِي يُقالُ لَهُ المَهْدِي؛ دنيا به انجام نميرسد، مگر اينكه امت مرا مردي رهبري كند كه از اهلبيت من است و به او مهدي گفته ميشود (طوسي، 1411: ص182؛ ترمذي، 1403: ج4، ص505؛ احمد حنبل، بيتا: ج1، ص377؛ ابن ابي شيبه، 1409: ج15، ح19484).
اميرمؤمنان عليه السلام نيز بر منبر مسجد كوفه فرمود:
لَو لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنيا اِلاَّ يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلك اليَومَ حَتى يَبْعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِنّي؛ اگر از دنيا بيش از يك روز باقي نماند، خداوند آن روز را چنان طولاني خواهد كرد، تا اين كه مردي را از خاندانم را برانگيزد (شيخ طوسي، همان: ص46؛ شيخ صدوق، 1395: ج1، ص317؛ ابن شهر آشوب، 1379: ج2، ص227؛ ابي داود، 1410: ج4؛ كتاب المهدي، ح4282).
پس ممكن نيست خداوند دنيا را به پايان برد و ظهور مهدي موعود عليه السلام تحقق نيابد. البته كسي نيز به چنين ديدگاهي و نه در بداء در اصل ظهور اشاره نكرده است.
بنابراين بداء با اصل تحقق ظهور آخرين حجت الهي هيچ ارتباطي ندارد.
2. در زمان ظهور
ـ ظهور، امري اختياري است كه مردم در آن نقش دارند؛ از اين رو زمان آن را رفتار انسانها تعيين ميكند.
ـ زمان ظهور در اختيار خداوند است و تقديم و تأخيري در آن راه ندارد.
ديدگاه نخست بر آن است تا با اشاره به برخي روايات ثابت كند كه ظهور در انتخاب ما است. بر اساس اين نظريه، هر چه آمادگي براي ظهور زودتر حاصل شود، ظهور، نزديكتر اتفاق خواهد افتاد.(6) كساني كه چنين ديدگاهي را مطرح كردهاند، ابتدا به برخي آيات استناد كردهاند كه سرنوشت انسانها را در دست خود آنها دانسته است.(7)
در پاسخ گفته شده است: استدلال به اينگونه آيات، جايي قابل قبول است كه توصيه شده باشيم سرنوشت خود را با اتفاق ظهور تغيير دهيم؛ در حالي كه آزمايش كه از سنتهاي الهي است، در هر دوره متناسب آن دوره قرار داده شده است و تغيير سرنوشت و كسب سعادت، متناسب آن دوره خواسته شده است. به بيان ديگر، ما در هيچ روايتي توصيه نشدهايم كه كاري انجام دهيم تا زمان ظهور پيش بيفتد و آنگاه با رفتار خود در آن دوران به سعادت دست يابيم، بلكه به تكليفهاي خاص آن دوره مكلف شدهايم.
برخي نيز با اين پندار كه اساسيترين دليل غيبت حضرت، رفتار ما انسانها است، به ارائه اين گمانه دست زدهاند كه بنابراين، انسانها هستند كه با تغيير در رفتار خود ميتوانند ظهور را نزديك كنند. حاصل اين ديدگاه، آن ميشود كه ظهور در اختيار انسانها است. غافل از اين كه اگر از دليلهاي ديگر غيبت و نيز آزمايشانسانها در اين دوران صرف نظر كنيم، روايات فراواني غيبت آن حضرت را از رازهاي خداوند دانستهاند؛ همانگونه كه ظهور آن حضرت، سرّي از اسرار الهي دانسته شده است. حقيقت سرّ بودن اين امر را رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم چنين بيان فرمودهاست:
یَا جَابِرُ إِنَّ هَذَا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ عِلْمُهُ مَطْوِيٌّ عَنْ عِبَادِ اللَّهِ إِيَّاكَ وَ الشَّكَّ فِيهِ فَإِنَّ الشَّكَّ فِي أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كُفْرٌ؛ اي جابر! همانا اين امر، امري است از امر خداوندي و سِرّي است از سِرّ خدا كه بر بندگان او پوشيده است. بر حذر باش كه دچار ترديد شوي. همانا شك درباره امر خدا كفر است (شيخ صدوق، 1395: ج1، ص287).
عبد الله بن فضل هاشمي گويد:
از امام صادق عليه السلام شنيدم که فرمود: «براي صاحب الامر ناگزير، غيبتي است که هر باطل جويي در آن به شکّ مي افتد». گفتم: «فدايت شوم! براي چه؟» فرمود: «به سبب امري که ما اجازه نداريم آن را هويدا کنيم…. اي پسر فضل! اين امر، امري از امرهاي الهي و رازي از رازهاي خدا و غيبي از غيب هاي پروردگار است. چون ميدانيم خداوند بزرگ مرتبه، حكيم است، تصديق ميكنيم همه كارهاي او از روي حكمت است؛ گرچه علت آن كارها بر ما روشن نباشد (همان: ج2، باب44، ح11).
بي گمان اين حکمت، اساسيترين دليل بر اين رخداد بزرگ است؛ بنابراين ضمن اينكه مردم در غيبت حضرت نقش داشتهاند، حكمتها و دليلهاي غيبت، فراتر از نقش مردم است؛ از اين رو نميتوان گفت با رفتار مردم لزوماً ظهور، قطعي خواهد بود.
اما مهمترين دليل روايي كه در زمينه بداء در زمان ظهور مطرح شده، روايتي است كه ابو حمزه ثمالي از امام باقر عليه السلام نقل كرده است که فرمود:
يَا ثَابِتُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي قَدْ كَانَ وَقَّتَ هَذَا الْأَمْرَ فِي السَّبْعِينَ فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَي عَلَي أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلَي أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ فَحَدَّثْنَاكُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِيثَ فَكَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَ يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ؛ اي ثابت! همانا خداوند تبارك و تعالي اين امر را در هفتاد وقت گذاشت. چون حسين ـ صلوات اللَّه عليه ـ كشته شد، خشم خداي متعال بر اهل زمين سخت شد و آن را تا صد و چهل به تأخير انداخت. سپس كه ما به شما خبر داديم، آن خبر را فاش كرديد و از مطلب پوشيده، پرده برداشتيد. بعد از آن، خدا براي آن وقتي نزد ما قرار نداد. خدا هر چه را خواهد محو كند و ثابت گذارد و اصل كتاب نزد او است (كليني، همان: ج1، ص368).
ابو حمزه گويد: «من اين حديث را به امام صادق عليه السلام عرض كردم؛ فرمود: چنين بوده است».
نعماني اين حديث را ـ با اندك تفاوتي در متن ـ از كليني با همان سند كتاب كافي نقل كرده است (نعماني، 1397: ص293). شيخ طوسي نيز روايت را با اندك تفاوتي در سند و متن نقل كرده است (طوسي، 1411: ص428).
ايشان بر اين باورند وقتي برخي رفتار مردم سبب تأخير ظهور ميشود، پس به طور حتم با انجام برخي كارها ميتوان ظهور را نيز جلو انداخت. البته توجه به نكاتي دربارة روايت لازم است:
در همة نقلهاي اين روايت، حسن بن محبوب از ابو حمزه نقل كرده است، در حالي كه بر حسب کتابهاي رجال ابو حمزه ثمالي از طبقه چهارم محدثان بوده و وفات او در سال 150 ق واقع شده است. حسن بن محبوب که طبق سند، اين خبر را از ابو حمزه روايت کرده، از طبقه ششم است که در هفتاد و پنج سالگي (در سال 224 ق)، در گذشته است. بنابر اين حسن بن محبوب در سال وفات ابو حمزه، يک سال بيشتر نداشته و در اين صورت، روايت او از ابو حمزه اصلاً امکان ندارد و حتماً شخص ديگري بين او و ابو حمزه واسطه بوده است و چون معلوم نيست او چه کسي بوده است، نميتوانيم اين حديث را معتبر بدانيم (خويي، 1413: ج3، ص391 وج5، ص91 و ج15، ص77).
يكي از بزرگان علماي معاصر، پس از بيان ياد شده، ميافزايد:
افزون بر آن، خبر واحد ـ اگر چه صحيح باشد ـ در اصول اعتقادي نميتواند حجّت باشد، تا چه رسد به آن که سندش هم مجهول باشد.
آنگاه ادامه ميدهد:
با وجود احاديث معتبري که همه با صراحت دلالت دارند که ظهور حضرت مهدي عليه السلام و حکومت عدل صالحان به اين زوديها صورت نخواهد گرفت و تا ظهور آن حضرت بايد منتظر تحوّلات شگرف و حوادث خطير در طيّ زمانهاي بسيار طولاني بود.(8) با اين حال چگونه ميتوان به يک خبر واحد مجهول در برابر آن همه احاديث اعتماد نمود؟ به علاوه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطبهها و روايات زيادي نقل شده است که در آنها هم به طول مدتي که بايد در طيّ آن به انتظار اين ظهور بود، اشاره شده است و هم از پيشامدهاي بزرگ و امتحانات شديد مؤمنان خبر داده شده است. با وجود اين، چطور ممکن است گفته شود خبر واحد مجهولي که ميگويد آن حضرت وقت ظهور را سال هفتاد معيّن کرده است، صحيح است؟ (صافي گلپايگاني، 1377: ص224).
افزون بر آن، صرف نظر از بحث سند، احتمال دارد مقصود روايت، پديد آمدن گشايشي ميان شيعيان باشد و نه ظهور آخرين حجت خداوند؛ چرا كه بنا بر صريح روايات، قيام جهاني به دست دوازدهمين جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرزند امام عسكري عليه السلام رخ خواهد داد و سالهاي ياد شده، هيچ تناسبي با زندگي حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ندارد.
بنابراين تكاليف ما در دوران غيبت، مقدمة ظهور نيست؛ بلكه ما مكلف به انجام تكليفهاي مشخصي هستيم. دوران غيبت، مقدمه دوران ظهور نيست؛ بلكه دوراني است مستقل با ويژگيهاي خاص. البته اگر كسي به تكليف خود عمل كرد، خداوند طبق وعدة خود سرنوشت او را تغيير خواهد داد.
در برابر روايت يادشده، برخي روايات، سخن از قطعي بودن زمان ظهور به ميان آورده است كه خواست مردم هيچ نقشي در آن نخواهد داشت، تا بداء حاصل شود. از جمله اين روايات، به موارد زير اشاره ميكنيم:
1. رواياتي كه طبق آنها از مسؤوليتهاي مهم شيعه، پايداري بر حب اهل بيت عليهم السلام و بغض دشمنانشان و عمل به فرمودههاي ايشان است.
عبد اللَّه بن سنان گويد:
با پدرم بر امام صادق عليه السلام وارد شديم. آن حضرت فرمود:
چگونه به سر خواهيد برد، اگر جايي قرار بگيريد كه در آن، امامي راهنما و نشانهاي چشمگير نبينيد؟ پس هيچ كس از آن سرگرداني، رهايي نمييابد، مگر آن كس كه به دعايي همچون دعاي غريق دست نيايش بردارد». پدرم گفت: «به خدا قسم! اين، بلا است. فدايت شوم! در چنين وضعي، چه كنيم؟» فرمود: «هر گاه چنين شود ـ البتّه تو آن زمان را هرگز در نمييابي ـ پس بدانچه در ميان داريد، بياويزيد (= جدا نشويد) تا وضع بر شما روشن شود (نعماني، همان: ص159).
حارث بن مغيره نضري گويد: به حضرت امام صادق عليه السلامعرض كردم:
براي ما روايت شده است كه صاحب اين امر، زماني از نظر ناپديد ميشود. در آن حال، چه كنيم؟» فرمود: «شما به همان امر نخستين كه بر آن هستيد چنگ زنيد و متّصل باشيد، تا وضع براي شما روشن شود (همان).
از اين روايات به روشني به دست ميآيد كه تكليف اساسي، عمل به دستورهاي امامان پيشين و موفقيت در آزمايشهاي دوران غيبت است.
2. رواياتي كه عجله كنندگان در امر ظهور را به شدّت نكوهش كرده است.
يَا مِهْزَمُ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ وَ هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ نَجَا الْمُسَلِّمُونَ؛ اي مهزم! وقتگذاران، دروغ گفتند و شتابكنندگان هلاك شدند و تسليمشوندگان نجات يافتند (كليني، همان: ج1، ص368).
عبد الرّحمن بن كثير از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه درباره آيه: (أَتي أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوه)؛ «امر خداوند به زودي فرا رسد در آمدنش شتاب نكنيد» (نحل، 1)، فرمود:
هُوَ أَمْرُنَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَاتَسْتَعْجِلَ بِهِ حَتَّي يُؤَيِّدَهُ اللَّهُ بِثَلَاثَةِ أَجْنَادٍ الْمَلَائِكَةِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الرُّعْبِ وَ خُرُوجُهُ عليه السلام كَخُرُوجِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَي (كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ و ان فريقاً من المؤمنين لكارهون) (انفال، 5)؛ آن، امر ما است كه خداوند عزّ و جلّ امر فرموده است كه در مورد آن، شتاب نشود، تا آنكه )خداوند( او را با سه )لشكر( ياري فرمايد كه عبارتند از: فرشتگان، مؤمنان و هراس. خروج آن حضرت، همانند هجرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و اين، (طبق) فرمايش خداي تعالي است كه: «همچنان كه پروردگارت تو را به حقّ و راستي از خانهات به درآورد» (نعماني، همان: ص243، ح43).
ابراهيم بن مهزم از پدر خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده، گويد:
در محضر آن حضرت از فرمانروايان فلان خاندان ياد كرديم؛ فرمود: إِنَّمَا هَلَكَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ لِهَذَا الْأَمْرِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ إِنَّ لِهَذَا الْأَمْرِ غَايَةً يُنْتَهَي إِلَيْهَا فَلَوْ قَدْ بَلَغُوهَا لَمْ يَسْتَقْدِمُوا سَاعَةً وَ لَمْ يَسْتَأْخِرُوا؛ مردم از شتابجوييشان در اين امر نابود شدند. همانا خداوند، با شتاب بندگان شتاب نميكند. اين كار را پاياني است كه به آن ميرسد. چون بدان پايان رسيدند، ديگر نه ساعتي پيش ميافتد و نه تأخير ميشود (كليني، همان، ج1، ص368).
اين روايت را نعماني نيز از كليني نقل كرده است (نعماني، همان: ص297).
همچنين امام باقر عليه السلام در پاسخ به زيد بن علي بن حسين عليه السلامكه مردم از وي دعوت به قيام كرده بودند، فرمود:
فَلَا تَعْجَلْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَا تَسْبِقَنَّ اللَّهَ َتُعْجِزَكَ الْبَلِيَّةُ فَتَصْرَعَكَ... ؛ عجله نكن كه خداوند، به شتاب بندگان، شتاب نخواهد كرد. بر خدا پيشي نگير كه گرفتاريها تو را ناتوان و زمينگير ميكند (كافي، همان: ج1، ص357).
اين روايات و مانند آن به طور روشن مردم را به پرهيز از شتاب در امر ظهور سفارش كرده است.
البته ممكن است كسي بگويد اگر چنين است، چرا آن حضرت، مردم را به دعاي فراوان براي فرج دعوت كرده است.... وَ أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِكَ فَرَجُكُم؛ و فراوان براي فرج دعا كنيد كه همانا گشايش شما در آن دعا كردن است (طوسي، 1411: ص290؛ شيخ صدوق، 1395: ج2، ص483؛ طبرسي، 1403: ح2، ص469).
پاسخ اينكه: در خود اين روايت، حكمت اين دعا روشن شده و آن اين كه دعاي براي فرج، خود نوعي گشايش و فرج براي مردم است. ديگر اينكه دعا براي فرج، به نبود بداء در نشانهها ارتباطي ندارد؛ چون خداوند براي ظهور، زماني را مقدر فرموده و اين زمان هم با آگاهي از اين است كه مردم ميخواهند و دعا ميكنند.
3. رواياتي كه فلسفة مهم غيبت را آزمايش انسانها به تكاليف اين دوران دانسته است، نه تلاش براي نزديك كردن ظهور.
إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ فَاللَّهَ اللَّهَ فِي أَدْيَانِكُمْ لَا يُزِيلَنَّكُمْ عَنْهَا فَإِنَّهُ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ حَتَّي يَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ كَانَ يَقُولُ بِهِ إِنَّمَا هِيَ مِحْنَةٌ مِنَ اللَّهِ يَمْتَحِنُ اللَّهُ بِهَا خَلْقَهُ... ؛ هنگامي كه پنجمين فرزند از امام هفتم ناپديد شود، پس خدا را، خدا را (مواظب باشيد) در دينتان كه شما را از آن دور نسازند؛ چرا كه صاحب اين امر، ناگزير از غيبتي خواهد بود، تا كسي كه بدين امر قائل است، از آن بازگردد. همانا آن، آزمايشي از جانب خدا است كه خداوند، خلق خود را بدان وسيله ميآزمايد... (نعماني، همان: ص154).
ابن ابي يعفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام ميفرمود: «واي بر سركشان عرب از امري كه نزديك است! (واي بر آنها در زمان ظهور امام قائم عليه السلام كه نزديك است!)». عرض كردم: «قربانت شوم! چند نفر از عرب، همراه حضرت قائم خواهند بود؟» فرمود: «چند نفر اندك». عرض كردم: «به خدا سوگند! كساني از ايشان كه از اين امر سخن ميگويند (اظهار عقيده به امام زمان ميكنند) بسيارند». فرمود:
لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ يُمَحَّصُوا وَ يُمَيَّزُوا وَ يُغَرْبَلُوا وَ يُسْتَخْرَجُ فِي الْغِرْبَالِ خَلْقٌ كَثِيرٌ؛ مردم ناچار بايد بررسي شوند و جدا گردند و غربال شوند و خلق بسياري از غربال بيرون ريزند (كليني، همان: ج1، ص370).
منصور صيقل گويد: من و حارث بن مغيره با جماعتي از اصحابمان (= شيعيان) خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم (و از ظهور دولت حق سخن ميگفتيم) آن حضرت، سخن ما را ميشنيد. سپس فرمود:
فِي أَيِّ شَيْءٍ أَنْتُمْ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّي تُغَرْبَلُوا لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّي تُمَحَّصُوا لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّي تُمَيَّزُوا لَا وَ اللَّهِ مَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ إِلَّا بَعْدَ إِيَاسٍ لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّي يَشْقَي مَنْ يَشْقَي وَ يَسْعَدَ مَنْ يَسْعَدُ؛
كجاييد شما؟ هيهات! هيهات! نه به خدا سوگند! آنچه به سويش چشم ميكشيد، واقع نشود، تا اين كه غربال شويد. نه به خدا سوگند! آنچه به سويش چشم ميكشيد، واقع نشود، تا اين كه بررسي شويد. نه به خدا سوگند! آنچه به سويش چشم ميكشيد، واقع نشود، سوگند! تا آنكه جدا شويد. نه به خدا سوگند! آنچه به سويش چشم ميكشيد، واقع نشود، جز بعد از نوميدي. نه به خدا سوگند! آنچه به سويش چشم ميكشيد، واقع نشود، تا شقي به شقاوت برسد و سعيد به سعادت (همان).
4. رواياتي كه معرفت امام و انجام مسؤوليتهاي در قبال او را بسان حضور در عصر ظهور و كنار مهدي موعود عليه السلام دانسته است.
يَا فُضَيْلُ اعْرِفْ إِمَامَكَ فَإِنَّكَ إِذَا عَرَفْتَ إِمَامَكَ لَمْ يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ ثُمَّ مَاتَ قَبْلَ أَنْ يَقُومَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ كَانَ قَاعِداً فِي عَسْكَرِهِ لَا بَلْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَعَدَ تَحْتَ لِوَائِهِ؛ اي فضيل! امام خود را بشناس؛ زيرا هر گاه امامت را شناختي، تقدم يا تأخر اين امر، زيانت ندهد. كسي كه امامش را بشناسد و پيش از قيام صاحب الأمر بميرد، مانند كسي است كه در لشكر آن حضرت بوده است. نه؛ بلكه مانند كسي است كه زير پرچم آن حضرت نشسته باشد (كليني، همان: ج1، ص371).
5. رواياتي كه شناخت اين امر را حقيقت انتظار فرج معرفي كرده است.
البته روشن است در پس شناخت راستين، انجام تكاليف مناسب آن قرار دارد.
6. رواياتي كه تقديم و تأخير ظهور را مهم ندانسته و فقط معرفت امام را امر اساسي معرفي كرده است. روشن است پس از شناخت، تكاليفي متوجه انسان ميشود.
مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ كَانَ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِي فُسْطَاطِه؛ كسي كه بميرد و امامي نداشته باشد، مرگ او مرگ جاهليت است و هر كس بميرد و امامش را بشناسد، تقدم يا تأخر اين امر، او را زيان ندهد. هر كس بميرد، در حالي كه امامش را بشناسد، مانند كسي است كه در خيمه امام قائم و همراه او باشد (كليني، همان، ج1، ص371؛ نعماني، همان: ص330).
همانگونه كه ياد شد، معرفت امام از آن جهت اهميت دارد كه مقدمة لازم براي انجام تكاليف الهي است.
7. رواياتي كه مهمترين مسؤوليت دوران غيبت را پرهيزكاري و تمسك به دين الهي دانستهاند.
«إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً الْمُتَمَسِّكُ فِيهَا بِدِينِهِ كَالْخَارِطِ لِشَوْكِ الْقَتَادِ بِيَدِهِ». ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ «إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدٌ وَ لْيَتَمَسَّكْ بِدِينِهِ»؛ صاحب اين امر را غيبتي است كه در آن، هر كس از دين خود دست برندارد (در سختي و بزرگي كار) همانند كسي است كه با كشيدن دست به ساقه قتاد (= بوتهاي تيغدار است) خارهاي آن را از آن بزدايد». سپس مدّتي سر به زير افكند و سپس فرمود: «صاحب اين امر، غيبتي دارد؛ پس بنده خدا بايد پرهيزكاري پيشه كند و به دين خود پايدار باشد» (نعماني، همان: ص169).
امام صادق عليه السلام فرمود:
إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ لَا تَرَي إِمَاماً تَأْتَمُّ بِهِ فَأَحْبِبْ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ وَ أَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ حَتَّي يُظْهِرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل؛ آنگاه كه صبح و شام ميكني، در حالي كه امامي را نميبيني كه از وي پيروي كني، آن را كه دوست ميداشتي، دوست بدار و آن را كه دشمن ميداشتي، دشمن بدار، تا خداي تعالي او را آشكار كند (شيخ صدوق، 1395: ج2، ص348).
صقر بن أبي دلف گويد: از امام جواد عليه السلام شنيدم كه ميفرمود:...
فَيَنْتَظِرُ خُرُوجَهُ الْمُخْلِصُونَ وَ يُنْكِرُهُ الْمُرْتَابُونَ وَ يَسْتَهْزِئُ بِذِكْرِهِ الْجَاحِدُونَ وَ يَكْذِبُ فِيهَا الْوَقَّاتُونَ وَ يَهْلِكُ فِيهَا الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ يَنْجُو فِيهَا الْمُسْلِمُون؛... مخلصان در انتظار قيامش باشند و شكّاكان انكارش كنند، و منكران، يادش را استهزا كنند، و تعيينكنندگان وقت ظهورش دروغ گويند، و شتابكنندگان در غيبت، هلاك شوند، و تسليمشوندگان در آن، نجات يابند (همان، ج2، ص378).
8. رواياتي كه در آن، ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف به قيامت تشبيه شده است. روشن است زمان قيامت، فقط نزد خداوند است و كسي نيز نميتواند آن را تغيير دهد.
وَاَمَّا «مَتي.» فَاِخْبارُهُ عَنِ الوَقْتِ. فَقَدْ حَدَّثَني اَبي عَنْ اَبيهِ عَنْ آبائِهِ اَنَّ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم قيلَ لَهُ: يا رَسُولَ اللَّهِ مَتي يَخْرُجُ القائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ؟ فَقالَ صلي الله عليه و آله و سلم : مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ اَلَّتي لا يُجَلّيها لِوَقْتِها اِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَالاَرْضِ لا تَأْتِيَنَّكُم اِلاَّ بَغْتَةً؛ اما كي خواهد بود؟ اين خبر دادن از وقت است. پدرم از پدرانش روايت كند كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سؤال شد: اي رسول خدا! قايم از فرزندان شما كي خروج ميكند؟ فرمود: مثل او مثل قيامت است كه «لا يجلّيها لوقتها...».
دربارة زمان قيامت، خداوند به طور صريح، علم آن را ويژه خود دانسته است؛ آنجا كه ميفرمايد:
(يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ)؛ از تو در باره قيامت ميپرسند (كه) وقوع آن چه وقت است؟ بگو: «علم آن، فقط نزد پروردگار من است. جز او (هيچ كس) آن را به موقع خود آشكار نميكند. (اين حادثه) بر آسمانها و زمين، گران است. جز ناگهاني، به شما نميرسد». (باز) از تو ميپرسند، گويي تو از (زمان وقوع) آن آگاهي. بگو: «علم آن، تنها نزد خداوند است؛ ولي بيشتر مردم نميدانند» (شيخ صدوق، 1378: ج2، ص266؛ همو، 1395: ج2، ص372).
با توجه به اين دسته روايات كه نه فقط زمان ظهور را در علم و ارادة خداوند دانسته؛ بلكه امر ديگري را در آن دخيل ندانسته است، ادعاي بداء در زمان ظهور امام زمان عليه السلام نه با معناي اصطلاحي بداء سازگاري دارد (چرا كه زماني براي ظهور تعيين نشده و كسي از آن آگاهي ندارد، تا خلاف آن صورت پذيرد) (9) و نه از طريق روايت ياد شده ميتوان آن را اثبات كرد. بنابراين چه بخواهيم و چه نخواهيم، ظهور، در زمان مقرر رخ خواهد داد. مهم آن است كه ما به گونهاي زندگي كنيم كه هرگاه به طور ناگهاني آن اتفاق افتاد، در كمال آمادگي براي درك آن دوران باشيم. البته برخي روايات ياد شده، فقط به عنوان شاهد بحث ميتواند بررسي شود.
پی نوشت ها :
6. نك: سيد محمد مرتضوي، «ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در انتخاب ماست»، مشرق موعود، ش11، 1388، ص139.
7. مانند آيه 11 سوره رعد.
8. محمّد بن منصور صيقل از پدر خود روايت كرده كه گويد: «بر امام باقر عليه السلام وارد شدم و جماعتي نزد او بودند پس در آن ميان كه ما با يك ديگر سخن ميگفتيم و آن حضرت روي به يكي از ياران خود داشت، ناگاه رو به ما كرده فرمود: شما در مورد چه چيز سخن ميگوئيد؟ هيهات! هيهات! آنچه گردنهاي خود را به سويش ميكشيد (منتظر آن هستيد) واقع نخواهد شد تا اينكه پاكسازي شويد، [هيهات] و آنچه گردنهاي خويش را به سوي آن ميكشيد واقع نميگردد تا اينكه باز شناخته و از يك ديگر جدا شويد و آنچه گردنهاي خود را به سويش ميكشيد واقع نخواهد شد تا اين كه غربال شويد، و آنچه گردنهاي خويش را به جانب آن ميكشيد واقع نخواهد شد مگر پس از نوميدي، و آنچه به جانبش گردنهاي خود را ميكشيد واقع نخواهد شد تا كسي كه اهل نگونبختي است به سيهروزي، و آنكه اهل سعادت است به نيكبختي رسد. نعماني، 1397: ص209، ح16؛ و نيز از رسول گرامي صلي الله عليه و آله نقل است كه فرمود: مهدي اين امت از نسل حسين است آن هنگام كه دنيا گرفتار هرج و مرج و فتنههاي فراوان گرديد و راهها بسته شد... ، حمويني: ج2، ح403؛ سليمان بن خالد گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم فرمود: پيشتر از قائم دو مرگ خواهد بود يكي مرگ سرخ و ديگري مرگ سفيد... مرگ سفيد طاعون است (شيخ صدوق، 1395، ج2، ص655، ح27).
9. دليلهايي بر نامشخص بودن زمان ظهور بيان شده است كه از جمله آنها روايتي است كه از امام باقر عليه السلام و امام رضا عليه السلام نقل شده است. نك: خزاز قمي، 1401: ص250، شيخ صدوق، 1395: ج2، ص372، ح6.
/ن