می توانید نه بگویید اما پدر و مادر رئیس هستند
اساس شیوه تربیتی مثبت آزادی است.پیامهای مثبت بهبچه ها آزادی عمل بیشتری می دهند تا توانمندیهای خود را به نمایش بگذارند.این شیوه ها به فرزندان ما آزادی عمل می دهند،به آنها توانی می دهن که به جلو حرکت کنند و با این حال که بدانند کیستند و چه می خواهند.با این حمایت،بچه ها به شکلی رشد می کنند و بزرگ مشوندکه می دانند می توانند متفاوت از دیگران باشند،می توانند اشتباه کنند،می توانند احساسات منفی خود را تخلیه کنند،می توانند بیشتر بخواهند و از همه مهمتر می توانند «نه»بگویند.
در ظاهر امر روش تربیتی مثبت می تواند آسان گیر به نظر برسد اما در واقع بیشتر کنترل کننده است.روشهای مورد بحث بدون ترس و بدون ایجاد احساس گناه،اعمال کنترل می کنند.اجازه نه گفتن داشتن بچه ها به معنای آن نیست که پدر و مادر تسلیم مقاومت فرزندانشان بشوند،به جای آن پدر و مادر سخن فرزندانشان را می شنوندو مقاومت آنها را در نظر می گیرند.بچه ها به جای اطاعت کورکورانه از پدر و مادر فرصتی پیدا می کنند که راه همکاری را انتخات نمایند.
با دادن اجازه نه گفتن به بچه ها به آنها اجازه می دهیم که احساسات خود را ابراز کنند،بدانند چه می خواهند و بعد تن به مذاکره بدهند.این هرگز بدان معنا نیست که همیشه مطابق نظر بچه ها ظاهر شوید،بدین معنا نیست که همیشه خواسته های آنها را برآورده سازید.با آنکه کودک می تواند جواب نه بدهد،هرگز به معنای آن نیست که می تواند راه خودش را برود و به هر خواسته ای که دارد برسد.به احساس و خواسته کودک گوش می دهیم و همین کافی است که او تن به همکاری بیشتری بدهد.از این مهمتر شرایطی ایجاد می کنیم که کودک بی آنکه مجبور شود خویش واقعی خود را سرکوب کند اقدام به همکاری نماید.
تفاوت بزرگی است میان تعدیل خواسته ها و انکار آنها.تعدیل خواسته ها بدین معناست که خواسته ها ی خود را با خواسته های پدر و مادرتان هماهنگ می کنید.اما انکار خواسته ها به معنای سرکوب کردن آنهاست.بدین معناست که تسلیم خواسته های پدر و مادر بشوید.
اما اگر فرزندان شما از نیروی اراده قوی برخوردار نباشندبه سادگی تحت تأثیرات مفی در جامعه و یا فشارهای دوستان همسال قرار می گیرند.وقتی کسی اراده قوی نداشته باشد به سادگی طعمه دیگران می شود تا از او بهره کشی کنند.حتی بعید نیست به برقراری روابط ناصواب تن دهد زیرا خود را موجودی ارزشمند احساس نمی کند و نمی تواند اراده اش را نشان دهد.بدون داشتن اراده قوی،برای کودکان ده،دوازده ساله و برای نوجوانها دشوار است که پای باورهای خود بایستند و در نتیجه به راحتی تسلیم فشارهای دوستان همسال می شوند.
تعدیل کردن خواسته به معنای همکاری است،اما انکار خواسته مفهوم اطاعت را مرساند.روش تربیتی مثبت مترصد فراهم آوردن زمینه های همکاری است،هدف رسیدن به اطاعت کورکورانه نیست.
دادن اجازه احساس کردن و مقاومت نشان دادن به بچه ها نه تنها به آنها احساسی از خود بودن می دهد.بلکه میزان همکاری را در آنها بالا می برد.بچه های مطیع صرفا به دستورات عمل می کنند.فکر نمی کنند،فکر نمی کنند.اما کودکانی که تن به تعاون و همکاری می دهند،از تمام وجو خود در تبادلها استفاده می کنند.
وقتی به بچه ها اجازه مقاومت می دهیم،پدر و مادر در شرایط کنترلی قوی تری قرار می دهیم.هر وقت کودک در برابر پدر ومادرش مقاومت می کند و سرانجام تسلیم خواسته های آنها می شود به این نتیجه می رسد که پدر و مادر رئیس هستند.وقتی کودک احساس می کند که با کنترل پدر و مادر خود در ارتباط است زمینه برای تربیت مثبت فراهم می شود.
اجازه نه گفتن به بچه ها و یا دادن مقاومت در برابر خواسته پدر و مادر به آنها یادآور می شود که تحت کنترل هستند و این به آنها امکان می دهد تا از احساس امنیت خاطر بالا تری برخوردار باشند.
این آگاهی پدر و مادر به بچه ها احساس امنیت خاطر می دهد تا خودشان باشند و بتوانند اشتباهات خود را اصلاح کنند.تا زمانی که بچه ها خود را پیوند با پدر و مادر احساس کنند بدون اینکه به نطق و خطابه پدر و مادر یا به مجازات آنها نیاز باشد خود را اصلاح می کنند.به کمک هوش و فراست پدر و مادر بچه ها به کمک آزمایش و خطا و در مقام اصلاح خود بر می آیند.
در حضور یک بالغ بودن به بچه ها آگاهی بیشتری می دهد تا رفتاری هماهنگ و خلاق را به نمایش بگذارند.بچه ها تحت نظارت پدر و مادر یا آموزگار بیشتر و مؤثرتر می آموزند.هر چه بچه ها در پیوند بیشتری قرار داشته باشند از قرار گرفتن تحت نظارت بیشتر بهره می گیرند.
گریستن در تنهایی،بی آنکه گوش شنوایی در کار باشد،احساسی از ترک شدگی ایجاد می کند و هراس موجود تخلیه نمی شود.بچه ها همیشه شرایط موجود را جاودانه می پندارند.بدون توانایی دلیل آوردن و استدلال کردن،بچه ها واقعیتها را اشتباه تفسیر می کنند.
وقتی کسی با بچه بد رفتاری می کند آنها فرض را بر این می گذارند که این بدرفتاری ادامه دار خواهد بود.اگر ببینند کسی بیشتر مورد مهر و محبت قرار می گیرد،فرض را بر این می گذارند که او همیشه از مهر و محبت بیشتر برخوردار خواهد بود.اگر در اخبار بشنوند که خانه کسی را دزد زده است،فرض را بر این می گذارند که دزد به سروقت منزل آنها هم خواخد آمد.کودک توجه ندارد که منزلشان قفل و بستی دارد و کسی نمی تواند به راحتی به آنجا وارد شود.این نتیجه گیری مستلزم اندیشه منطقی است.کودک در صورتی احساس تأمین می کند که بتواند هراسش را با پدر و مادرش در میان بگذارد و آنها در مقام تضمین حرفی به او بزنند.
وقتی دنبال یک مدرسه خوب برای فرزندانم می گشتم کسی به من گفت:«مهم نیست که در مدرسه چگونه آموزگاران و چگونه کودکانی وجو دارند.کودک باید بداند که در جنگل زندگی می کند و باید با مسایل و معضلات آن کنار بیاید.»
باید بچه ها را از خطرات موجود در جامعه حراست کرد تا به درجه ای از توانمندی برسند که این کار را خودشان انجام دهند.کودک وقتی حالت جنینی دارد و در رحم مادر رشد می کند به حمایت و حراست احتیاج دارد.همین طور از زمانی که متولد می شود تا رسیدن نه سالگی نیز نیاز دارد که در برابر جنیه های منفی زندگی کسی از او حمایت کند.نمی توانیم بچه ها را به حال خود رها کنیم.
کودک مانند بذری است که از درون خاک جوانه می زند.برای اینکه رشد کند به آب و غذا و حمایت ما احتیاج دارد.از بچه ها باید در مقابل آموزگار بد،جمعیت بد دانش آموزان،از اخبار سرشب تلویزیون و غیره حراست کرد.پدر و مادر مهربان،خانواده خوب،دوستان هماهنگ و آموزگاران شایسته،کسانی هستند که می توانند از کودک حمایت کنند.
در سنین بلوغ و بزرگی نمی دانیم و فراموش می کنیم که چگونه زمانی بدون این توانمندیها بودیم.در نظر بچه ها دنیا مکان بزرگیاست که می تواند نگران کننده و ناراحت کتننده باشد و تولید اضطراب فراوان کند.دنیای امروزدر مقایسه با دنیای نسل های گذشته منف تر است.با پیشرفت های شگرفی که در زمینه ارتباطات فراهم آمده بچه ها با اطلاعات منفی بمباران می شوند.
وقتی کودکی دزدیده می شود،یا مورد تجاوز واقع می شود یا به قتل می رسد،حتی اگر این اتفاق در کشور دیگری افتاده باشد،اخبار تلویزیون،روزنامه ها،رادیو واینترنت خبرش را به تمام دنیا مخابره می کنند.وقتی این خبر به خانه راه پیدا می کند:از دیدگاه بچه ها انگار حادثه ای استا که در خانه همسایه اتفاق افتاده و می تواند به راحتی در منزل آنها هم اتفاق بیفتد.وقتی کودک بیش از اندازه در معرض اخبار منفی قرار می گیرد،حساسیتش کرخت می شود و از پیوند او با پدر و مادرش کاسته شود.
کودکان روزگاران گذشته هرگز مجبور نبودند با اسن همه جنبه های منفی و دردناک دنیای حقیقی رو به رو شوند.حتی بزرگترها در برخورد با این همه اخبار و حوادث منفی با مشکل رو به رو می شوند.اما بالغها دست کم دارای مغزی رشد کرده هستند و بهتر می توانند با مسایل برخورد کنند،ولی بچه ها فاقد این تونمندی هستند.هر چه پدر ومادر بیشتر بتوانند از این حیث از فرزندانشان حمایت کنند،به آنها احشاش امنیت،اطمینان و حمایت بیشتری می دهند.
وقتی بچه ها احساس مهر و عشق نکنندبه این نتیجه می رسند که هرگز کسی آنها را دوست نخواهد داشت.
اگر چیزی گم شود،کودک به این نتیجه می رسد که هرگز پیدا نخواهد شد.اگر کودکی نتواند شیرینی بخورد،به این نتیجه می رسد که هرگز به او شیرینی نخواهند داد.
وقتی پدر و مادر از بچه ها فاصله می گیرند،بچه ها ممکن است به این نتیجه برسند که هرگز باز نخوهند گشت.دلیل و منطق نمی تواند به بچه ها اطمینان خاطر بدهد،اما گوش دادن می تواند چنین کاری را بکند.واکنشی همدلانه به احساسات رقیق و ملایم بچه ها پیامی حاکی از اطمینان خاطر را به آنها مخابره می کند،هر چند هنوز نمی توانند از خود دلیل بیاورند و استدلال کنند.
پدر و مادر می دانند که باز می گردند ومشکلی پیش نمی آید.پدر و مادر می توانند با رفتاری محبت آمیز و در حالی که به فرزندانشان گوش می دهند به آنها اطمینان خاطر بدهند.
اشتباه بزرگتر این است که بگوییم:«اگر فراموش کنی غذایت را ببری،در مدرسه گرسنه می مانی.»کودک از درک این مطلب عاجز است و نمی تواند درباره آینده منطقی فکر کند.تنها حرفی که پدر و مادر می توانند در این خصوص بزنند این است که:«لطفا قابلمه غذایت را بردار.»یا «ممکنه آن را کنار بگذاری؟»
توقع بیش از اندازه از کودک معنایش این است که پدر و مادر کنترلشان را از دست داده اند و یا کودک به خاطر مقاومتی که به خرج می دهد به شکلی ناشایسته است.این نتیجه گیری هرگز درست نیست.
وقتی به کودک می گوییم:«چگونه توانستی فراموش کنی؟»احساسات او را جریحه دار می کنیم.واقعیت این است که کودک چیزی را فراموش نکرده زیرا آن را اصولا به خاطر نسپارده که بتواند فراموش کند.در این میان اگر قرار باشد کسی فراموش کرده باشد،آن یک نفر پدر و مادر است که نمی داند از کودکان زیر نه سال چه انتظاری باید داشته باشد.
بچه ها با اراده زیاد بدخلقی می کنند،اما به تدریج همکاری بیشتری را به نمایش می گذارند.بچه ها نیاز دارند که در مواقعی در براب پدر و مادرشان مقاومت کنند تا پیوند و اتصالشان را احساس نمایند.وقتی این پیوند برقرار می شود بچه ها به راحتی بیشتری پذیرای رهبرب و هدایت پدر و مادرشان می شوند.
وقتی بچه ها تن به همکاری نمی دهند،لزوما بد نیستند،بلکه از کنترل خارج شده اند.نیازی به مجازات ندارند تا خود را اصلاح کنند و یا نظم و تربیت بهتری پیدا کنند.به جای آن به تنها چیزی که احتیاج دارند این است که تحت کنترل قرار بگیرند.کنترل چه کسی؟کنترل پدر و مادر.وقتی پدر و مادر از پنج مهارت تربیتی مثبت استفاده می کنند،فرزندانشان بار دیگر تحت کنترل قرار می گیرند و به راحتی تن به همکاری می دهند.
با روش تربیتی مثبت،بچه ها تنها کنترل نمی شوند،بلکه به آنها توانایی احساس کنترل داده می شود.به همین دلیل است که تربیت مثبت فرزندان قبلا کشف نشده بود.کودکان نسلهای قبلی هنوز حساسیت کافی نداشتند تا کنترل پدر و مادر را احساس کنند.بچه ها بدون توانایی احساس کردن،به تربیت مثبت واکنش نشان نمی دهند.امروزه به دلیل تحولی که در آگاهی عمومی به وجود آمده،این مهارتها در مورد همه بچه ها و نوجوانها مؤثر واقع شوند.بچه ها و نوجوانها در هرسن و سالی،بلافاصله واکنش نشان می دهند.
بسیاری از شیوه های دیگر سرپرستی از آن جهت ناکام شده اند،زیرا کامل نبوده اند.کافی نیست به بچه ها اجازه بدهیم هر کاری را که می خواهند انجام دهند. برای دادن آزادی بیشتر به بچه هخا پدر و مادر باید رابطه قدرتمندتری به وجود آورند.
اجازه ی نه گفتن به بچه ها کمک می کند تا امیال خود را شناسایی کنند اما در نهایت عمیق ترین میل آنها را به همکاری و کسب مهر و محبت پدر و مادرتقویت می نماید.بچه ها،بدون احساس آگاهی از پیوندشان با پدر و مادر،به سرعت میل به همکاری خود را فراموش می کنند.با استفاده از پنج مهارت تربیت مثبت پیوند والد کودک از نو برقرار می شود و بار دیگر کودک راه همکاری را در پیش می گیرد.
اجازه نه گفتن و بیشتر خواستن در صورتی احساسات منفی قدرتمند ایجاد می کند که کودک به خواسته های خود نرسد.ابراز این احساسات قدرتمند نه تنها به بچه ها فرصت مدیریت بر احساسات منفی خود را می دهد،بلکه بر توانایی آنها برای توجه به درون یا توجه به احساس می افزاید.
احساس آگاهی کردن به بچه ها کمک می کند تا به نیازهای درونی خود پی ببرند.با احساس بیشتر،بچه ها به نیازشان به مهر و عشق و راهنمایی پدر و مادر بیشتر پی می برند.
پسرها به ویژه در برابر صاحبان اختیار مقاومت می کنند.بدون حمایت خانواده و والدین،پسرها بهدوستان همسالشان وابسته می شوند.توجه داشته باشید که یک بز گر همه ی گله را گر می کند.اگر کودکان ده دوازده ساله و نوجوانها از والدین خود فاصله می گیرند امکان تأثیرات سوءدوستان همسال افزایش می یابد.
اما وقتی دخترها با پدر و مادرشان فاصله می گیرند،ناراحتی هایشان را به دل می ریزند.اعتماد به نفسشان کاهش می یابد و از عزت نفسشان کایته می شود.
در حالی که پسرها بیش از اندازه پر حرارت و پر جنب و جوش می شوند،دخترها بیشتر به کمبودها و ناشایستگی هایخود توجه می کنند.حاصل این موقعیت صحبت کردن منفی با خویشتن،شایعه پراکنی بیش از اندازه،مشکلات ناشی از وزن،برخوردهای ناصواب با سایر دخترها،تصویر ذهنی بد،میل به خودکشی،تن دادن به روابط نامناسب،اعتیاد به مواد مخدر و افسردگی است.
در نه سال نخست،پدر ومادر مسئول کامل فرزند هستند.در نه سال دوم پدر و مادر تا حدودی نوجوان را در کنترل دارند،اما کم کم به او آزادی عمل بیشتری می دهند.جریان کاهش کنترل پدر و مادر یک فرایند تدریجی است.بچه ها نمی توانند اعتماد کردن به خود را بیاموزند مگر آنکه به آنها فرصت مستقل تر شدن بدهیم.نوجوانها به آزادی فزاینده ای احتیاج دارند تا به احساسی سالم از مسئولیت برسند.در اینجا نیز مانند مرحله قبلی رشد،پدر و مادر نباید کمال طلبی کنند.باید به خاطر داشته باشند که بچه ها در هر شن و شالی اشتباه کنند.
در سومین مرحله یعنی از هجده تا بیست و هفت سالگی،مسئو لیت پدر ومادر در قبال فرزندان کاهش می یابد.البته هنوز نقش مهم حمایتگر را ایفا می کند.میزان و چگونگی ایت حمایت به نیاز فرزندان بستگی دارد.برای مثال در صورت درخواست فرزند پدر و مادر می توانند به او توصیه یا نصیحت کنند یا پولی بپردازند.
پدر و مادر علاقه مند و مهربان باید به تدریج از شدت نگرانی خود در قبال بالغهای جوانشان بکاهند و به تحسین تلاشهای آنها برای موفقیت بنشینند.نگران بودن برای یک بالغ جوان این مفهوم را در ذهن او تداعی می کند که شما به او اعتماد ندارید و یا اشکالی در کارش وجود دارد.پدر و مادر بعد از رسیدن فرزندانشان به سن هجده سالگی باید از دادن پند و اندرز ناخواسته به او خودداری نمایند.
هرگز نمی توانید راه رفتن روی طناب را بیاموزید،مگر با تمرین فراوان و هم چنین استفاده از تور ایمنی.در شروع،طناب را نزدیک به زمین می بندید.بعد به تدریج فاصله طناب را با زمین بیشتر می کنید اما یک تور ایمنی زیرپای شما قرار داد.بدون داشتن احساس امنیت خاطر نمی توانید مهارت جدیدی را بیاموزید.وقتی بدانید که می توانید به دیگران متکی باشید،وقتی خود را شایسته حمایت بدانیدپایه های رسیدن به استقلال و خودمختاری را بر زمین می نهید.
در مرحله ی نخست اگر پدر و مادرکنترل خود را به اطلاع فرزنشان نرسانند بچه ها خود به خود مسئولیت بیش از اندازه ای را عهده دار می شوند.بچه ها در این سن هنوز مغز رشد کرده ای ندارند و نمی توانند استدلال کنند.نمی توانند مسایل را از دید دیگرا نگاه کنند.وقتی کسی به آنها محبت می کند،خود را شایسته این دوست داشتن می پندارند.قبول مسئولیت می کنند. معتقدند کاری می کنند که دیگران آنها را دوست بدارند.وقتی به بچه ها محبت نشود،خود را شایسته محبت نمی دانند.از آن گذشته بر این اعتقادند که این رفتار خود آنها بوده که سبب شده دیگران آنها را دوست نداشته باشند.
بچه ها خود محور هستند.دنیا پیرامون آنهاشکل می گیرد.وقتی ابفاقاب جالب رخ می دهند آنها فرض را بر این می گذارند که آنها سبب این حادثه بد بوده اند.بچه ها به اشتباه مسئولیت بیش از اندازه را متوجه خود می دانند.
برای مثال،وقتی پدر و مادر در روحیه بدی هستند،کودک درک نمی کند که ممکن است حوادث دیگری مسئول این روحیه بد پدر و مادرش باشند.کودک بلافاصله خود را مسئول ناراحتی آنها قلمداد می کند.این شرایط تنها در صورتی تغییر می کند که پدر و مادر بتوانند مسئولیت روحیه بد خود را برعهده بگیرند.وقتی پدر و مادر بر سر یکدیگر فریاد می کشند،کودک فریاد کشیدن پدر و مادر را به حساب بد بودن خود می گذارد.
از این روست که توصیه می کنیم هرگاه پدر و مادر با هم منازعه می کنند این کار را در خلوت و به دور از چشم فرزندان انجام دهند.در غیر این صورت بچه ها بیش از اندازه احساس گناه می کنند.از سوی دیگر پدر و ماادر به مهارتهای ارتباطی خوبی احتیاج دارند که مجبور به منازعه و مشاجره نشوند.
وقتی پدر و مادر آرام،خونسرد،پر محبت،فهیم،قابل احترام،مهربان و همکاری هستند،کنترل را به دست دارند و بالای خط نسل قرار گرفته اند.وقتی بچه ها برای کنترل شدن به پدر و مادر خود نیاز داشته باشند زیر خط نسل واقع شده اند.در زیر خط نسل بچه ها،بچه هستند و می توانند از منابع و آگاهی های پدر و مادر به سود خود استفاده کنند.
وقتی پدر و مادر در بالا قرار داشته باشند،بچه ها از مهارتهای لازم برای رشد کردن برخوردارمی شوند.در این شرایط بچه ها می توانند به دیگران احترام بگذارند،تن به همکاری بدهند،بخشاینده باشند،مهر بورزند،ممارست و پشتکار داشته باشند و خود را سازگار کنند.اما برای رسیدن به این مهم به تجربه کسی که قبلا این مهارتها را آموخته نیاز دارند.
وقتی پدر و مادر رفتار غیر مسئولانه دارند،رفتار غیر مسئولانه در قبال خود،در مقابل یکدیگر،در قبال جهان،یا در قبال فرزندانشان،فرزندان آنها نمی توانند رویشان حساب کنند.وقتی پدر و مادر زمام امور را در دست نداشته باشند و خود مانند کودکان رفتار کنند،به زیر خط نسل منتقل می شوند.وقتی پدر و مادر به زیر خط نسل می آیند بچه ها به بالای آن منتقل می شوند و مسئولیت بیشتری بر عهده می گیرند.
افزوده بر این،وقتی یک والد به اشتباه از فرزندش حمایت عاطفی می طلبد کودک به بالای خط نسل منتقل می شود.پدر و مادر اگر به حمایت عاطفی احتیاج داشته باتشند باید متوجه بالغهای دیگر شوند و این حمایت را از آنها بطلبند.
هرگز درست نیست که والدین متارکه کرده برای دریافت حمایت عاطفی متوجه فرزندان خود شوند.توجه داشتن به فرزندان به نظر کار بدی نمی رسد،اما در این شرایط کودک فرصت رشد کردن را از دست می دهد.بیشتر از اندازه رشد می کند،در زندگی خود بیش از اندازه مسئولیت می پذیرد و بعد به احساس بی ارزش بودن و احساس گناه می رسد.
از جمله نشانه های قبول مسئولیت بیش از اندازه می توان به موارد زیر اشاره کرد:
کودکان حساس احساس قربانی بودن می کنند،احساس می کنند که نمی توانند به آنچه در زندگی نیاز دارند برسند.
کودکان تأثیر پذیر اغلب در نقش راضی کردن دیگران ظاهر می شوند،از خواسته های خود می گذرند تا دیگران را راضی کنند.
کودکان پذیرنده مطسع و فرمانبردار،سلطه پذیر،و غیر خلاق می شوند.
کودکان فعال به دستاوردهای سطح بالا می رسند،اما اعلب رعایت ادب و احترام را نمی کنند،رفتار سلطه جویانه می کنند یا به دیگران آسیب می رسانند.
وقتی پدر و مادر رفتار مسئولانه دارند و بالای خط نسل باقی می مانند فرزندان آنها فرصتی پیدا می کنند تا رفتار سالمی را به نمایش بگذارند.مرتکب گناه می شوند،بدخلقی می کنند،اما سرانجام مهارت هایلازم را برای بالغ شدن به دست می آورند.بالغها باید نیازهای خود را از بالغهای دیگر بگیرند تا فزصتی فراهم آید که از فرزندانشان که زیر خط نسل هستند نگهداری کنند.
دادن آزادی عمل بیشتر به بچه ها از طریق مذاکرات میان کودک پدر و مادر تحقق پیدا می کند.بستگی دارد که پدر و مادر یا آموزگار چه حد و اندازه ای از آزادی عمل را صلاح می دانند.با آنکه به نوجوانها آزادی عمل بیشتری داده می شود،هر یک از پنج مهارت تربیت مثبت هنوز نقش مهمی ایفا می کنند.
اگر نوجوان شانزده ساله شما از کنترل خارج می شود و به طرزی بی ادبانه و غیر محترمانه با شما برخورد می کند،خارج کردن او از میان جمع ممکن است هنوز ضرورت داشته باشد.وقتی نوجوانها بی ادبانه حرف می زنند باید به آنها گوشزد شود که رفتارشان قابل قبول نیست.باید به آنها بگویید که می خواهید احترام بیشتری رعایت کنند.اما پدر و مادر به هر صورت باید توجه داشته باشند که فرزندانشان را به مجازات تهدید نکنند.
اگر نوجوان شما در برابر خواسته های شما مقاومت می کند،در این صورت پاداش دادن یا فرمان دادن هنوز کاربرد پیدا می کنند.پیام خود را بدهید و بگذارید تا نوجوان شما مطلب را درک کند.تا زمانی که فرزندان شما منزل را ترک نکرده اند،هنوز شما رئیس هستید و آنها باید مطابق میل و خواسته شما رفتار کنند.اما هر سال که بر سن آنها اضافه می شود،آنها به آزادی عمل بیشتر و باز هم بیشتری نیاز پیدا می کنند.
نوجوانها،درست مانند کودکان کمسال تر به سرپرستی نیاز دارند،حتی اگر شما حضور فیزیکی نداشته باشید،همین که بدانید آنها کجا هستند و چه کار می کنند،کافی است تا بچه ها را در کنترل شما باقی نگهدارد.وقتی بچه ها در مدرسه مستقل تر می شوند این کنترل نیز نقصان می گیرد.بچه ها به منزل می آیند و پدر و مادر از آنها می پرسند که روزشان را چگونه سپری کرده اند.اما آنها حرف چندانی ندارند که در جواب بگویند.گاه برای اینکه بچه ها درباره روز خود حرف بزنند،به مدت زمانی احتیاج دارند تا حوادث روز را فراموش کنند.برای اینکه فرزندانشما حرف بزنند،به حضور فعال شما در زندگی خود احتیاج دارند.
پدر و مادر اغلب به قدری درگیر و گرفتار هستند که نمی توانند در رابطه با اقدامات فرزندان خود در مدرسه باشند.برای اغلب والدین رابطه آنها با مدرسه از طریق فرزندانشان صورت می گیرد و باز هم در اغلب موارد فرزندان آنها حرف نمی زنند.فرزندان ما نیاز دارند که پدر و مادرشان در جریان فعالیت های آنها در مدرسه باشند.تنها در این صورت است که با آزادی و راحتی بیشتری درباره مدرسه شان حرف می زنند.خوشبختانه پیشرفت تکنولوژی این ارتباط را ساده کرده است.
چه بهتر که والدین بچه ها با هم حرف بزنند و در رابطه با فرزندان یکدیگر اطلاعاتی به دست آورند.حرفهای مربوط به خود را بگویید و حرفهای سایر والدین را هم بشنوید.این طرز برخورد،کار سرپرستی فرزندان را ساده تر می کند.
وقتی احساس کردید از حمایت سایر والدین برخوردارید بهتر می توانید فرزندان خود را کنترل کنید و بهتر می توانید از مهارتهای پنج گانه برای سرپرستی فرزندانتان استفاده نمایید. /س
در ظاهر امر روش تربیتی مثبت می تواند آسان گیر به نظر برسد اما در واقع بیشتر کنترل کننده است.روشهای مورد بحث بدون ترس و بدون ایجاد احساس گناه،اعمال کنترل می کنند.اجازه نه گفتن داشتن بچه ها به معنای آن نیست که پدر و مادر تسلیم مقاومت فرزندانشان بشوند،به جای آن پدر و مادر سخن فرزندانشان را می شنوندو مقاومت آنها را در نظر می گیرند.بچه ها به جای اطاعت کورکورانه از پدر و مادر فرصتی پیدا می کنند که راه همکاری را انتخات نمایند.
با دادن اجازه نه گفتن به بچه ها به آنها اجازه می دهیم که احساسات خود را ابراز کنند،بدانند چه می خواهند و بعد تن به مذاکره بدهند.این هرگز بدان معنا نیست که همیشه مطابق نظر بچه ها ظاهر شوید،بدین معنا نیست که همیشه خواسته های آنها را برآورده سازید.با آنکه کودک می تواند جواب نه بدهد،هرگز به معنای آن نیست که می تواند راه خودش را برود و به هر خواسته ای که دارد برسد.به احساس و خواسته کودک گوش می دهیم و همین کافی است که او تن به همکاری بیشتری بدهد.از این مهمتر شرایطی ایجاد می کنیم که کودک بی آنکه مجبور شود خویش واقعی خود را سرکوب کند اقدام به همکاری نماید.
تفاوت بزرگی است میان تعدیل خواسته ها و انکار آنها.تعدیل خواسته ها بدین معناست که خواسته ها ی خود را با خواسته های پدر و مادرتان هماهنگ می کنید.اما انکار خواسته ها به معنای سرکوب کردن آنهاست.بدین معناست که تسلیم خواسته های پدر و مادر بشوید.
اما اگر فرزندان شما از نیروی اراده قوی برخوردار نباشندبه سادگی تحت تأثیرات مفی در جامعه و یا فشارهای دوستان همسال قرار می گیرند.وقتی کسی اراده قوی نداشته باشد به سادگی طعمه دیگران می شود تا از او بهره کشی کنند.حتی بعید نیست به برقراری روابط ناصواب تن دهد زیرا خود را موجودی ارزشمند احساس نمی کند و نمی تواند اراده اش را نشان دهد.بدون داشتن اراده قوی،برای کودکان ده،دوازده ساله و برای نوجوانها دشوار است که پای باورهای خود بایستند و در نتیجه به راحتی تسلیم فشارهای دوستان همسال می شوند.
تعدیل کردن خواسته به معنای همکاری است،اما انکار خواسته مفهوم اطاعت را مرساند.روش تربیتی مثبت مترصد فراهم آوردن زمینه های همکاری است،هدف رسیدن به اطاعت کورکورانه نیست.
دادن اجازه احساس کردن و مقاومت نشان دادن به بچه ها نه تنها به آنها احساسی از خود بودن می دهد.بلکه میزان همکاری را در آنها بالا می برد.بچه های مطیع صرفا به دستورات عمل می کنند.فکر نمی کنند،فکر نمی کنند.اما کودکانی که تن به تعاون و همکاری می دهند،از تمام وجو خود در تبادلها استفاده می کنند.
وقتی به بچه ها اجازه مقاومت می دهیم،پدر و مادر در شرایط کنترلی قوی تری قرار می دهیم.هر وقت کودک در برابر پدر ومادرش مقاومت می کند و سرانجام تسلیم خواسته های آنها می شود به این نتیجه می رسد که پدر و مادر رئیس هستند.وقتی کودک احساس می کند که با کنترل پدر و مادر خود در ارتباط است زمینه برای تربیت مثبت فراهم می شود.
اجازه نه گفتن به بچه ها و یا دادن مقاومت در برابر خواسته پدر و مادر به آنها یادآور می شود که تحت کنترل هستند و این به آنها امکان می دهد تا از احساس امنیت خاطر بالا تری برخوردار باشند.
چگونه پدر و مادر بر فرزندانشان تأثیر می گذارند
این آگاهی پدر و مادر به بچه ها احساس امنیت خاطر می دهد تا خودشان باشند و بتوانند اشتباهات خود را اصلاح کنند.تا زمانی که بچه ها خود را پیوند با پدر و مادر احساس کنند بدون اینکه به نطق و خطابه پدر و مادر یا به مجازات آنها نیاز باشد خود را اصلاح می کنند.به کمک هوش و فراست پدر و مادر بچه ها به کمک آزمایش و خطا و در مقام اصلاح خود بر می آیند.
در حضور یک بالغ بودن به بچه ها آگاهی بیشتری می دهد تا رفتاری هماهنگ و خلاق را به نمایش بگذارند.بچه ها تحت نظارت پدر و مادر یا آموزگار بیشتر و مؤثرتر می آموزند.هر چه بچه ها در پیوند بیشتری قرار داشته باشند از قرار گرفتن تحت نظارت بیشتر بهره می گیرند.
کنار آمدن با احساسات منفی
گریستن در تنهایی،بی آنکه گوش شنوایی در کار باشد،احساسی از ترک شدگی ایجاد می کند و هراس موجود تخلیه نمی شود.بچه ها همیشه شرایط موجود را جاودانه می پندارند.بدون توانایی دلیل آوردن و استدلال کردن،بچه ها واقعیتها را اشتباه تفسیر می کنند.
وقتی کسی با بچه بد رفتاری می کند آنها فرض را بر این می گذارند که این بدرفتاری ادامه دار خواهد بود.اگر ببینند کسی بیشتر مورد مهر و محبت قرار می گیرد،فرض را بر این می گذارند که او همیشه از مهر و محبت بیشتر برخوردار خواهد بود.اگر در اخبار بشنوند که خانه کسی را دزد زده است،فرض را بر این می گذارند که دزد به سروقت منزل آنها هم خواخد آمد.کودک توجه ندارد که منزلشان قفل و بستی دارد و کسی نمی تواند به راحتی به آنجا وارد شود.این نتیجه گیری مستلزم اندیشه منطقی است.کودک در صورتی احساس تأمین می کند که بتواند هراسش را با پدر و مادرش در میان بگذارد و آنها در مقام تضمین حرفی به او بزنند.
وقتی دنبال یک مدرسه خوب برای فرزندانم می گشتم کسی به من گفت:«مهم نیست که در مدرسه چگونه آموزگاران و چگونه کودکانی وجو دارند.کودک باید بداند که در جنگل زندگی می کند و باید با مسایل و معضلات آن کنار بیاید.»
باید بچه ها را از خطرات موجود در جامعه حراست کرد تا به درجه ای از توانمندی برسند که این کار را خودشان انجام دهند.کودک وقتی حالت جنینی دارد و در رحم مادر رشد می کند به حمایت و حراست احتیاج دارد.همین طور از زمانی که متولد می شود تا رسیدن نه سالگی نیز نیاز دارد که در برابر جنیه های منفی زندگی کسی از او حمایت کند.نمی توانیم بچه ها را به حال خود رها کنیم.
کودک مانند بذری است که از درون خاک جوانه می زند.برای اینکه رشد کند به آب و غذا و حمایت ما احتیاج دارد.از بچه ها باید در مقابل آموزگار بد،جمعیت بد دانش آموزان،از اخبار سرشب تلویزیون و غیره حراست کرد.پدر و مادر مهربان،خانواده خوب،دوستان هماهنگ و آموزگاران شایسته،کسانی هستند که می توانند از کودک حمایت کنند.
رشد قوای فکری
در سنین بلوغ و بزرگی نمی دانیم و فراموش می کنیم که چگونه زمانی بدون این توانمندیها بودیم.در نظر بچه ها دنیا مکان بزرگیاست که می تواند نگران کننده و ناراحت کتننده باشد و تولید اضطراب فراوان کند.دنیای امروزدر مقایسه با دنیای نسل های گذشته منف تر است.با پیشرفت های شگرفی که در زمینه ارتباطات فراهم آمده بچه ها با اطلاعات منفی بمباران می شوند.
وقتی کودکی دزدیده می شود،یا مورد تجاوز واقع می شود یا به قتل می رسد،حتی اگر این اتفاق در کشور دیگری افتاده باشد،اخبار تلویزیون،روزنامه ها،رادیو واینترنت خبرش را به تمام دنیا مخابره می کنند.وقتی این خبر به خانه راه پیدا می کند:از دیدگاه بچه ها انگار حادثه ای استا که در خانه همسایه اتفاق افتاده و می تواند به راحتی در منزل آنها هم اتفاق بیفتد.وقتی کودک بیش از اندازه در معرض اخبار منفی قرار می گیرد،حساسیتش کرخت می شود و از پیوند او با پدر و مادرش کاسته شود.
کودکان روزگاران گذشته هرگز مجبور نبودند با اسن همه جنبه های منفی و دردناک دنیای حقیقی رو به رو شوند.حتی بزرگترها در برخورد با این همه اخبار و حوادث منفی با مشکل رو به رو می شوند.اما بالغها دست کم دارای مغزی رشد کرده هستند و بهتر می توانند با مسایل برخورد کنند،ولی بچه ها فاقد این تونمندی هستند.هر چه پدر ومادر بیشتر بتوانند از این حیث از فرزندانشان حمایت کنند،به آنها احشاش امنیت،اطمینان و حمایت بیشتری می دهند.
نیاز بچه ها به اطمینان خاطر
وقتی بچه ها احساس مهر و عشق نکنندبه این نتیجه می رسند که هرگز کسی آنها را دوست نخواهد داشت.
اگر چیزی گم شود،کودک به این نتیجه می رسد که هرگز پیدا نخواهد شد.اگر کودکی نتواند شیرینی بخورد،به این نتیجه می رسد که هرگز به او شیرینی نخواهند داد.
وقتی پدر و مادر از بچه ها فاصله می گیرند،بچه ها ممکن است به این نتیجه برسند که هرگز باز نخوهند گشت.دلیل و منطق نمی تواند به بچه ها اطمینان خاطر بدهد،اما گوش دادن می تواند چنین کاری را بکند.واکنشی همدلانه به احساسات رقیق و ملایم بچه ها پیامی حاکی از اطمینان خاطر را به آنها مخابره می کند،هر چند هنوز نمی توانند از خود دلیل بیاورند و استدلال کنند.
پدر و مادر می دانند که باز می گردند ومشکلی پیش نمی آید.پدر و مادر می توانند با رفتاری محبت آمیز و در حالی که به فرزندانشان گوش می دهند به آنها اطمینان خاطر بدهند.
بچه هاحافظه متفاوتی دارند
اشتباه بزرگتر این است که بگوییم:«اگر فراموش کنی غذایت را ببری،در مدرسه گرسنه می مانی.»کودک از درک این مطلب عاجز است و نمی تواند درباره آینده منطقی فکر کند.تنها حرفی که پدر و مادر می توانند در این خصوص بزنند این است که:«لطفا قابلمه غذایت را بردار.»یا «ممکنه آن را کنار بگذاری؟»
توقع بیش از اندازه از کودک معنایش این است که پدر و مادر کنترلشان را از دست داده اند و یا کودک به خاطر مقاومتی که به خرج می دهد به شکلی ناشایسته است.این نتیجه گیری هرگز درست نیست.
وقتی به کودک می گوییم:«چگونه توانستی فراموش کنی؟»احساسات او را جریحه دار می کنیم.واقعیت این است که کودک چیزی را فراموش نکرده زیرا آن را اصولا به خاطر نسپارده که بتواند فراموش کند.در این میان اگر قرار باشد کسی فراموش کرده باشد،آن یک نفر پدر و مادر است که نمی داند از کودکان زیر نه سال چه انتظاری باید داشته باشد.
کنار آمدن با اراده بیشتر
بچه ها با اراده زیاد بدخلقی می کنند،اما به تدریج همکاری بیشتری را به نمایش می گذارند.بچه ها نیاز دارند که در مواقعی در براب پدر و مادرشان مقاومت کنند تا پیوند و اتصالشان را احساس نمایند.وقتی این پیوند برقرار می شود بچه ها به راحتی بیشتری پذیرای رهبرب و هدایت پدر و مادرشان می شوند.
وقتی بچه ها تن به همکاری نمی دهند،لزوما بد نیستند،بلکه از کنترل خارج شده اند.نیازی به مجازات ندارند تا خود را اصلاح کنند و یا نظم و تربیت بهتری پیدا کنند.به جای آن به تنها چیزی که احتیاج دارند این است که تحت کنترل قرار بگیرند.کنترل چه کسی؟کنترل پدر و مادر.وقتی پدر و مادر از پنج مهارت تربیتی مثبت استفاده می کنند،فرزندانشان بار دیگر تحت کنترل قرار می گیرند و به راحتی تن به همکاری می دهند.
با روش تربیتی مثبت،بچه ها تنها کنترل نمی شوند،بلکه به آنها توانایی احساس کنترل داده می شود.به همین دلیل است که تربیت مثبت فرزندان قبلا کشف نشده بود.کودکان نسلهای قبلی هنوز حساسیت کافی نداشتند تا کنترل پدر و مادر را احساس کنند.بچه ها بدون توانایی احساس کردن،به تربیت مثبت واکنش نشان نمی دهند.امروزه به دلیل تحولی که در آگاهی عمومی به وجود آمده،این مهارتها در مورد همه بچه ها و نوجوانها مؤثر واقع شوند.بچه ها و نوجوانها در هرسن و سالی،بلافاصله واکنش نشان می دهند.
بسیاری از شیوه های دیگر سرپرستی از آن جهت ناکام شده اند،زیرا کامل نبوده اند.کافی نیست به بچه ها اجازه بدهیم هر کاری را که می خواهند انجام دهند. برای دادن آزادی بیشتر به بچه هخا پدر و مادر باید رابطه قدرتمندتری به وجود آورند.
متعادل کردن آزادی و کنترل
اجازه ی نه گفتن به بچه ها کمک می کند تا امیال خود را شناسایی کنند اما در نهایت عمیق ترین میل آنها را به همکاری و کسب مهر و محبت پدر و مادرتقویت می نماید.بچه ها،بدون احساس آگاهی از پیوندشان با پدر و مادر،به سرعت میل به همکاری خود را فراموش می کنند.با استفاده از پنج مهارت تربیت مثبت پیوند والد کودک از نو برقرار می شود و بار دیگر کودک راه همکاری را در پیش می گیرد.
اجازه نه گفتن و بیشتر خواستن در صورتی احساسات منفی قدرتمند ایجاد می کند که کودک به خواسته های خود نرسد.ابراز این احساسات قدرتمند نه تنها به بچه ها فرصت مدیریت بر احساسات منفی خود را می دهد،بلکه بر توانایی آنها برای توجه به درون یا توجه به احساس می افزاید.
احساس آگاهی کردن به بچه ها کمک می کند تا به نیازهای درونی خود پی ببرند.با احساس بیشتر،بچه ها به نیازشان به مهر و عشق و راهنمایی پدر و مادر بیشتر پی می برند.
دو مشکل از دست دادن کنترل
پسرها به ویژه در برابر صاحبان اختیار مقاومت می کنند.بدون حمایت خانواده و والدین،پسرها بهدوستان همسالشان وابسته می شوند.توجه داشته باشید که یک بز گر همه ی گله را گر می کند.اگر کودکان ده دوازده ساله و نوجوانها از والدین خود فاصله می گیرند امکان تأثیرات سوءدوستان همسال افزایش می یابد.
اما وقتی دخترها با پدر و مادرشان فاصله می گیرند،ناراحتی هایشان را به دل می ریزند.اعتماد به نفسشان کاهش می یابد و از عزت نفسشان کایته می شود.
در حالی که پسرها بیش از اندازه پر حرارت و پر جنب و جوش می شوند،دخترها بیشتر به کمبودها و ناشایستگی هایخود توجه می کنند.حاصل این موقعیت صحبت کردن منفی با خویشتن،شایعه پراکنی بیش از اندازه،مشکلات ناشی از وزن،برخوردهای ناصواب با سایر دخترها،تصویر ذهنی بد،میل به خودکشی،تن دادن به روابط نامناسب،اعتیاد به مواد مخدر و افسردگی است.
مراحل نه ساله ی بلوغ
در نه سال نخست،پدر ومادر مسئول کامل فرزند هستند.در نه سال دوم پدر و مادر تا حدودی نوجوان را در کنترل دارند،اما کم کم به او آزادی عمل بیشتری می دهند.جریان کاهش کنترل پدر و مادر یک فرایند تدریجی است.بچه ها نمی توانند اعتماد کردن به خود را بیاموزند مگر آنکه به آنها فرصت مستقل تر شدن بدهیم.نوجوانها به آزادی فزاینده ای احتیاج دارند تا به احساسی سالم از مسئولیت برسند.در اینجا نیز مانند مرحله قبلی رشد،پدر و مادر نباید کمال طلبی کنند.باید به خاطر داشته باشند که بچه ها در هر شن و شالی اشتباه کنند.
در سومین مرحله یعنی از هجده تا بیست و هفت سالگی،مسئو لیت پدر ومادر در قبال فرزندان کاهش می یابد.البته هنوز نقش مهم حمایتگر را ایفا می کند.میزان و چگونگی ایت حمایت به نیاز فرزندان بستگی دارد.برای مثال در صورت درخواست فرزند پدر و مادر می توانند به او توصیه یا نصیحت کنند یا پولی بپردازند.
پدر و مادر علاقه مند و مهربان باید به تدریج از شدت نگرانی خود در قبال بالغهای جوانشان بکاهند و به تحسین تلاشهای آنها برای موفقیت بنشینند.نگران بودن برای یک بالغ جوان این مفهوم را در ذهن او تداعی می کند که شما به او اعتماد ندارید و یا اشکالی در کارش وجود دارد.پدر و مادر بعد از رسیدن فرزندانشان به سن هجده سالگی باید از دادن پند و اندرز ناخواسته به او خودداری نمایند.
گسترش مسئولیت
هرگز نمی توانید راه رفتن روی طناب را بیاموزید،مگر با تمرین فراوان و هم چنین استفاده از تور ایمنی.در شروع،طناب را نزدیک به زمین می بندید.بعد به تدریج فاصله طناب را با زمین بیشتر می کنید اما یک تور ایمنی زیرپای شما قرار داد.بدون داشتن احساس امنیت خاطر نمی توانید مهارت جدیدی را بیاموزید.وقتی بدانید که می توانید به دیگران متکی باشید،وقتی خود را شایسته حمایت بدانیدپایه های رسیدن به استقلال و خودمختاری را بر زمین می نهید.
در مرحله ی نخست اگر پدر و مادرکنترل خود را به اطلاع فرزنشان نرسانند بچه ها خود به خود مسئولیت بیش از اندازه ای را عهده دار می شوند.بچه ها در این سن هنوز مغز رشد کرده ای ندارند و نمی توانند استدلال کنند.نمی توانند مسایل را از دید دیگرا نگاه کنند.وقتی کسی به آنها محبت می کند،خود را شایسته این دوست داشتن می پندارند.قبول مسئولیت می کنند. معتقدند کاری می کنند که دیگران آنها را دوست بدارند.وقتی به بچه ها محبت نشود،خود را شایسته محبت نمی دانند.از آن گذشته بر این اعتقادند که این رفتار خود آنها بوده که سبب شده دیگران آنها را دوست نداشته باشند.
بچه ها خود محور هستند.دنیا پیرامون آنهاشکل می گیرد.وقتی ابفاقاب جالب رخ می دهند آنها فرض را بر این می گذارند که آنها سبب این حادثه بد بوده اند.بچه ها به اشتباه مسئولیت بیش از اندازه را متوجه خود می دانند.
برای مثال،وقتی پدر و مادر در روحیه بدی هستند،کودک درک نمی کند که ممکن است حوادث دیگری مسئول این روحیه بد پدر و مادرش باشند.کودک بلافاصله خود را مسئول ناراحتی آنها قلمداد می کند.این شرایط تنها در صورتی تغییر می کند که پدر و مادر بتوانند مسئولیت روحیه بد خود را برعهده بگیرند.وقتی پدر و مادر بر سر یکدیگر فریاد می کشند،کودک فریاد کشیدن پدر و مادر را به حساب بد بودن خود می گذارد.
از این روست که توصیه می کنیم هرگاه پدر و مادر با هم منازعه می کنند این کار را در خلوت و به دور از چشم فرزندان انجام دهند.در غیر این صورت بچه ها بیش از اندازه احساس گناه می کنند.از سوی دیگر پدر و ماادر به مهارتهای ارتباطی خوبی احتیاج دارند که مجبور به منازعه و مشاجره نشوند.
درک خط نسل
وقتی پدر و مادر آرام،خونسرد،پر محبت،فهیم،قابل احترام،مهربان و همکاری هستند،کنترل را به دست دارند و بالای خط نسل قرار گرفته اند.وقتی بچه ها برای کنترل شدن به پدر و مادر خود نیاز داشته باشند زیر خط نسل واقع شده اند.در زیر خط نسل بچه ها،بچه هستند و می توانند از منابع و آگاهی های پدر و مادر به سود خود استفاده کنند.
وقتی پدر و مادر در بالا قرار داشته باشند،بچه ها از مهارتهای لازم برای رشد کردن برخوردارمی شوند.در این شرایط بچه ها می توانند به دیگران احترام بگذارند،تن به همکاری بدهند،بخشاینده باشند،مهر بورزند،ممارست و پشتکار داشته باشند و خود را سازگار کنند.اما برای رسیدن به این مهم به تجربه کسی که قبلا این مهارتها را آموخته نیاز دارند.
وقتی پدر و مادر رفتار غیر مسئولانه دارند،رفتار غیر مسئولانه در قبال خود،در مقابل یکدیگر،در قبال جهان،یا در قبال فرزندانشان،فرزندان آنها نمی توانند رویشان حساب کنند.وقتی پدر و مادر زمام امور را در دست نداشته باشند و خود مانند کودکان رفتار کنند،به زیر خط نسل منتقل می شوند.وقتی پدر و مادر به زیر خط نسل می آیند بچه ها به بالای آن منتقل می شوند و مسئولیت بیشتری بر عهده می گیرند.
متارکه و خط نسل
افزوده بر این،وقتی یک والد به اشتباه از فرزندش حمایت عاطفی می طلبد کودک به بالای خط نسل منتقل می شود.پدر و مادر اگر به حمایت عاطفی احتیاج داشته باتشند باید متوجه بالغهای دیگر شوند و این حمایت را از آنها بطلبند.
هرگز درست نیست که والدین متارکه کرده برای دریافت حمایت عاطفی متوجه فرزندان خود شوند.توجه داشتن به فرزندان به نظر کار بدی نمی رسد،اما در این شرایط کودک فرصت رشد کردن را از دست می دهد.بیشتر از اندازه رشد می کند،در زندگی خود بیش از اندازه مسئولیت می پذیرد و بعد به احساس بی ارزش بودن و احساس گناه می رسد.
از جمله نشانه های قبول مسئولیت بیش از اندازه می توان به موارد زیر اشاره کرد:
کودکان حساس احساس قربانی بودن می کنند،احساس می کنند که نمی توانند به آنچه در زندگی نیاز دارند برسند.
کودکان تأثیر پذیر اغلب در نقش راضی کردن دیگران ظاهر می شوند،از خواسته های خود می گذرند تا دیگران را راضی کنند.
کودکان پذیرنده مطسع و فرمانبردار،سلطه پذیر،و غیر خلاق می شوند.
کودکان فعال به دستاوردهای سطح بالا می رسند،اما اعلب رعایت ادب و احترام را نمی کنند،رفتار سلطه جویانه می کنند یا به دیگران آسیب می رسانند.
وقتی پدر و مادر رفتار مسئولانه دارند و بالای خط نسل باقی می مانند فرزندان آنها فرصتی پیدا می کنند تا رفتار سالمی را به نمایش بگذارند.مرتکب گناه می شوند،بدخلقی می کنند،اما سرانجام مهارت هایلازم را برای بالغ شدن به دست می آورند.بالغها باید نیازهای خود را از بالغهای دیگر بگیرند تا فزصتی فراهم آید که از فرزندانشان که زیر خط نسل هستند نگهداری کنند.
کنترل کردن کودکان ده،دوازده ساله و نوجوانها
دادن آزادی عمل بیشتر به بچه ها از طریق مذاکرات میان کودک پدر و مادر تحقق پیدا می کند.بستگی دارد که پدر و مادر یا آموزگار چه حد و اندازه ای از آزادی عمل را صلاح می دانند.با آنکه به نوجوانها آزادی عمل بیشتری داده می شود،هر یک از پنج مهارت تربیت مثبت هنوز نقش مهمی ایفا می کنند.
اگر نوجوان شانزده ساله شما از کنترل خارج می شود و به طرزی بی ادبانه و غیر محترمانه با شما برخورد می کند،خارج کردن او از میان جمع ممکن است هنوز ضرورت داشته باشد.وقتی نوجوانها بی ادبانه حرف می زنند باید به آنها گوشزد شود که رفتارشان قابل قبول نیست.باید به آنها بگویید که می خواهید احترام بیشتری رعایت کنند.اما پدر و مادر به هر صورت باید توجه داشته باشند که فرزندانشان را به مجازات تهدید نکنند.
اگر نوجوان شما در برابر خواسته های شما مقاومت می کند،در این صورت پاداش دادن یا فرمان دادن هنوز کاربرد پیدا می کنند.پیام خود را بدهید و بگذارید تا نوجوان شما مطلب را درک کند.تا زمانی که فرزندان شما منزل را ترک نکرده اند،هنوز شما رئیس هستید و آنها باید مطابق میل و خواسته شما رفتار کنند.اما هر سال که بر سن آنها اضافه می شود،آنها به آزادی عمل بیشتر و باز هم بیشتری نیاز پیدا می کنند.
نوجوانها،درست مانند کودکان کمسال تر به سرپرستی نیاز دارند،حتی اگر شما حضور فیزیکی نداشته باشید،همین که بدانید آنها کجا هستند و چه کار می کنند،کافی است تا بچه ها را در کنترل شما باقی نگهدارد.وقتی بچه ها در مدرسه مستقل تر می شوند این کنترل نیز نقصان می گیرد.بچه ها به منزل می آیند و پدر و مادر از آنها می پرسند که روزشان را چگونه سپری کرده اند.اما آنها حرف چندانی ندارند که در جواب بگویند.گاه برای اینکه بچه ها درباره روز خود حرف بزنند،به مدت زمانی احتیاج دارند تا حوادث روز را فراموش کنند.برای اینکه فرزندانشما حرف بزنند،به حضور فعال شما در زندگی خود احتیاج دارند.
پدر و مادر اغلب به قدری درگیر و گرفتار هستند که نمی توانند در رابطه با اقدامات فرزندان خود در مدرسه باشند.برای اغلب والدین رابطه آنها با مدرسه از طریق فرزندانشان صورت می گیرد و باز هم در اغلب موارد فرزندان آنها حرف نمی زنند.فرزندان ما نیاز دارند که پدر و مادرشان در جریان فعالیت های آنها در مدرسه باشند.تنها در این صورت است که با آزادی و راحتی بیشتری درباره مدرسه شان حرف می زنند.خوشبختانه پیشرفت تکنولوژی این ارتباط را ساده کرده است.
استفاده از اینترنت برای بهبود ارتباط
دریافت حمایت از سایر والدین
چه بهتر که والدین بچه ها با هم حرف بزنند و در رابطه با فرزندان یکدیگر اطلاعاتی به دست آورند.حرفهای مربوط به خود را بگویید و حرفهای سایر والدین را هم بشنوید.این طرز برخورد،کار سرپرستی فرزندان را ساده تر می کند.
وقتی احساس کردید از حمایت سایر والدین برخوردارید بهتر می توانید فرزندان خود را کنترل کنید و بهتر می توانید از مهارتهای پنج گانه برای سرپرستی فرزندانتان استفاده نمایید. /س