نظريه متعالي بودن زبان قرآن (2)

رسول‌اكرم(ص) مي‌فرمايد:« ان للقرآن ظهراً و لبطنه بطناً الي سبعة ابطن[14]؛ براي قرآن ظاهري است و باطني و براي باطنش نيز باطني تا هفت باطن». ظاهر قرآن براي عرق و به زبان عرف است و باطن و باطنهاي قرآن را هر كس به قدر معرفت خويش و هر جامعه‌اي به مقدار رشد علمي و فرهنگي خويش بهره مي‌گيرند و به
شنبه، 27 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه متعالي بودن زبان قرآن (2)

نظريه متعالي بودن زبان قرآن (2)
نظريه متعالي بودن زبان قرآن (2)


 

نويسنده: محمد ابراهيم ايزدخواه/ عضوهيأت علمي دانشگاه قم




 

5. ويژگيهاي زبان قرآن
 

امور متعددي زبان قرآن را از زبانهاي ديگر متمايز مي‌سازد. برخي از مهم‌ترين آنها به قراري است كه در پي مي‌آيد.

5.1. چند سطحي بودن قرآن
 

رسول‌اكرم(ص) مي‌فرمايد:« ان للقرآن ظهراً و لبطنه بطناً الي سبعة ابطن[14]؛ براي قرآن ظاهري است و باطني و براي باطنش نيز باطني تا هفت باطن».
ظاهر قرآن براي عرق و به زبان عرف است و باطن و باطنهاي قرآن را هر كس به قدر معرفت خويش و هر جامعه‌اي به مقدار رشد علمي و فرهنگي خويش بهره مي‌گيرند و به اين جهت است كه قرآن را جاودانه و جهاني نموده است.
علامه طباطبايي مي‌گويد:« ظهر قرآن عبارت است از معنا ظاهري آن كه در ابتدا به نظر مي‌رسد و بطن آن ، آن معنايي است كه در زير پوشش معناي ظاهري پنهان است»[15].
در جاي ديگر در توضيح اين مطلب مي‌گويد:« قرآن مجيد ظاهر و باطن دارد. خداي متعال در كلام خود مي‌فرمايد:” و اعبدوا الله ولا تشركوا به شيئاً[نساء/36]؛ خدا را بپرستيد وهيچ چيز را در عبادت شريك او قرار مدهيد».
ظاهر اين كلام نهي از پرستش معمولي بتهاست. چنانكه مي‌فرمايد:«فاجتنبوا الرجس من الاوثان[حج/23]؛ دوري گزيند از پليديها كه بتها باشند» ولي با تأمل و تحليل معلوم مي‌شود كه پرستش بتها براي اين ممنوع است كه خضوع و فروتني در برابر غير خداست و بت بودن معبود نيز خصوصيتي ندارد؛ چنانكه خداي متعال اطاعت شيطان را عبادت او شمرده، مي‌فرمايد:« الم اعهد اليكم يا بني آدم ان با تعبدول الشيطان[يس/60]؛ آيا فرمان ندادم به شما اي بني آدم كه شيطان را مپرستيد».
با تحليلي ديگر معلوم مي‌شود كه در اطاعت و گردن‌گذاري انسان ميان خود و بر غير فرقي نيست وچنانكه از غير نبايد اطاعت و پيروي نمود؛ چنانكه خداي متعال اشاره كرده مي‌كند:«افرايت من اتخذ الهه هواه[جاثيه/23]؛ آيا ديدي كسي را كه هواي نفس خود را خداي خود قرار داده».
با تحليل دقيق‌تري معلوم مي‌شود كه اصلاً به غير خداي متعال نبايد التفات داشت و از وي غفلت نمود؛ زيرا توجه به غير خدا همان استقلال دادن به او و خضوع و كوچكي نشان دادن در برابر اوست و اين ايمان روح عبادت و پرستش مي‌باشد. قرآن مي‌فرمايد: و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس ـ تا آنجا كه مي‌فرمايد:ـ اولئك هم الغافلون[اعراف/179]؛ سوگند مي‌خورم ما بسياري از جن و انس را براي جهنم آفريديم»ـ تا آنجا كه مي‌فرمايد:ـ”اولئك هم الغافلون“؛ آنان همان غفلت‌كنندگان [از خدا] هستند.
همين ترتيب در سراسر قرآن مجيد جاري است. ظاهر و باطن قرآن در طول هم هستند و يكديگر را نفي نمي‌كنند[16].

5.2. تأويل و تنزيل
 

به نظر علامه طباطبايي تأويل از جنس لفظ نيست؛ بلكه امر عيني است كه محتوا و پيام الفاظ بر آن اعتماد دارد و تأويل در تمام آيات قرآن وجود دارد. وي مي‌گويد: حق در تفسير تأويل اين است كه تأويل عبارت است از حقيقت و واقعيت كه بيانات قرآن اعم از محكم و متشابه وجود دارد واز جنس الفاظ نيست؛ بلكه از امور عيني است[17].
نيز در روايت آمده است:«‌ان للقرآن تأويل، فمنه ما قد جاء و منه قدجاء و منه ما لم يجيء فاذا وقع التاويل في زمان امام من الائمة، عرفه امام ذلك الزمان[18]؛ قرآن تأويل دارد. برخي از آنها آمده و پاره‌اي از آنها تاكنون نيامده است. اگر يكي از آنها در زمان يكي از ائمه رخ دهد، امام آن زمان، آن را مي‌شناسد.

5.3. محكم و متشابه
 

قرآن مي‌فرمايد:«منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اُخر متشابهات...[آل‌عمران/7]؛ برخي از آيات محكم (دلالت آنها روشن) و برخي متشابه است (كه مقصود واقعي آنها به غير آن شبيه است)».
آيات محكم آياتي است كه معناي روشن و در افاده معنا مستقل است و آيات متشابه آنهايي است كه در افاده معنا بايد به محكومات برگردانده شوند. البته متشابهات از نظر مفهومي روشن هستند؛ ولي درحوزه مراد آيه روشن نيست.

5.4. جري و انطباق
 

نظر به اينكه قرآن مجيد كتابي است همگاني و هميشگي، درباره غايب از محل وحي مانند حاضر در آنجا جاري است و برآينده و گذشته مانند زمان نزول وحي منطبق مي‌شود و هرگز مورد نزول آيه‌اي مخصص آن آيه نخواهد بود.
امام پنجم(ع) مي‌فرمايد:« اگر اين‌طور باشد كه وقتي آيه‌اي در قومي نازل شد، پس از آنكه آن قوم مردند، آن آيه نيز بميرد،‌ از قرآن چيزي باقي نمي‌ماند و ليكن همه قرآن تا آسمانها و زمين هست، جاري است و براي قومي آيه‌اي است كه آن را بخوانند و از آن بهره نيك يا بد ببرند[19]».
پس آياتي كه به ظاهر بر موارد خاصي از قبيل زندگاني خانوادگي و خصوصي پيامبر و مواردي از اين قبيل نازل شده، باز براي همه دورانها قابل استفاده خواهد بود؛ ولي طريق استفاده از آن درخور مطالعه است.

5.5. نظام‌بندي زبان و معارف قرآن
 

زبان قرآن، يك شبكه ارتباطي به هم پيوسته‌اي است. هر واژه و كلمه اين شبكه در پيوند با ساير اجزاي شبكه سازمان، معنا مي‌شود.
علامه طباطبايي در اين باره مي‌گويد:« قرآن، كلامي است كه الفاظش در عين اين كه از يكديگر جدا هستند، به يكديگر متصل‌اند و هر يك بيانگر ديگري است و به فرموده علي(ع) شاهد بر مراد ديگري است؛ پس نبايد به مدلول يك آيه و آنچه از كاربرد قواعد ادبي مي‌فهميم، بدون اينكه ساير آيات مناسب آن را مورد دقت و اجتهاد قرار دهيم، اكتفا كنيم[20]».

5.6. خبر دادن از موجودات غير مادي و ويژگيهاي آنها
 

قرآن از موجوداتي سخن گفته است كه هرگز با موجودات اين جهان سخن گفته است كه هرگز با موجودات اين جهان سنخيت ندارد؛ به همين رو براي فهميدن آنها بايد از خود قرآن استفسار و استيضاح گردد؛ از قبيل: ملك، جن، روح‌القدس، بهشت و نعمتهاي آن، دوزخ و عذابهاي آن، صراط، ميزان، عرش، لوح، قلم، كرسي و... .
قرآن مي‌فرمايد:«جاعل الملائكة رسلاً اولي اجنحة مثني و ثلاث و رباع[فاطر/1]؛ آن كه فرشتگان را رسولاني گردانيد، صاحبان بالها دو دو و سه‌سه و چهار چهار».
بنابر آنچه گفته شد، نبايد از«اجنحه» بالخاي پرندگان را تداعي كرد. شايد مقصور مراتب قدرت نيروهاي فعال ملائك باشد؛ يا از عروج در آيه «تعرج الملائكة و الروح اليه»[معارج/4]؛ نبايد صعود و نزول مكاني را فهميد و يا در آيه شريفه« و جاء ربك و المك صفاً صفاً»[فجر/22]؛ نبايد آمدن مادي را به وسيله پا مراد دانست.
قرآن زباني متناسب با جهان‌بيني گوينده‌اش دارد. واژه «جناح» در فرهنگ عامه به معناي بال است؛ ولي در فرهنگ قرآن به معناي ابرازي است كه صاحبش را به هدف نزديك مي‌كند كه بال جسماني يكي از آنهاست.
علامه طباطبايي در تفسير آيه سوره فاطر مي‌نويسد:« اين انداه از لفظ جناح مي‌فهميم كه نتيجه‌اي را كه پرندگان از بالهاي خود مي‌گيرند، ملائكه هم آن نتيجه را مي‌گيرند؛ اما اينكه پرهاي آنان مانند پرهاي ساير پرندگان باشد، از اطلاق لفظ جناح چيزي فهميده نمي‌شود[21]».

5.7. به كار گيري بعضي از واژه‌ها در معناي خاص
 

بنابر اينكه زبان قرآن زباني ويژه تلقي شود، تنها راه فهم قرآن مراجعه به خود قرآن خواهد بود. با ارجاع آيات به يكديگر اين امر كه بسياري از واژه‌هاي قرآني معناي خاصي متفاوت از معاني عرفي‌اشان دارد، به روشني آشكار مي‌گردد كه از باب نمونه به چند مورد از آن اشاره مي‌شود.
كتاب: اين واژه به حسب عرف و اطلاق به معناي نوشتن با قلم است؛ ولي چون پيمانها و فرمانهاي لازم‌التباع غالباً نوشته مي‌شود؛ لذا در قرآن به حكم واجب‌الاتباع، بلكه به هر بيان يا معنايي كه قابل نقض نيست، كتاب گفته شده است و به همين معنا قرآن، كتاب ناميده شده است[22] و يا فرمود:«ان الصلوة كانت علي المؤمنين كتاباً موقوتاً»[نساء/103].
قلب: اين كلمه در اصطلاح عرف، عضو رئيسي بدن را مي‌گويند؛ ولي در قرآن به معناي نفس و روح و خود آدمي به كار رفته است. گرچه ممكن است طبق اعتقاد بسياري از مردم تعقل و حب و بغض و... به قلب نسبت داده شود؛ ولي مدرك واقعي خود انسان است[23]. قرآن مي‌فرمايد:« و من يؤمن بالله يهد قلبه[نحل/97]؛ و كسي كه به خدا ايمان آورد، خدا هدايتش مي‌كند».
حليوله: در قرآن آمده است:«و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه»[24]. اينكه چگونه خدا بين انسان و قلب او حائل مي‌گردد، در فهم عرفي روشن نيست. البته مفهوم حيلوله روشن است؛ ولي كيفيت آن مبهم است كه براي رفع ابهام بايد از قرآن كمك گرفت.
قلب در اصطلاح قرآن، لب شيء و حقيقت آن است. پس مقصود حائل شدن خداوند، بين انسان و حقيقت انسانيت اوست و در نتيجه خود را كه بايد در راه تكامل قدم بردارد، فراموش مي‌كند:« و لاتكونوا كاالذين نسوا الله فانساهم انفسهم»[25] و اين بدترين عقوبت است.
اذن: اين واژه در عرف و لغت به معناي اعلام به اجازه چيزي مي‌باشد؛ ولي در قرآن، آنگاه كه به خدا نسبت داده مي‌شود، معناي خاصي دارد كه در پيوند با نقش خداوند در انجام يافتن افعال اختياري و غيراختياري روشن مي‌گردد و آن«تقدير و تدبير الهي» است:« و ما هم بضارين من احد الا باذن الله»[بقره/102].
قول: در لسان العرب آمده است:«قول، سخني است كه داراي تأليف باشد و نيز هر آن چيزي است كه بر زبان رانده مي‌شود، چه در افاده معنا تام يا ناقص باشد».
در عرف هيچگاه كلمه«قول» و «كلمه» چيزي جز سخن به كار نرفته است؛ حال آنكه در قرآن واژه «قول» درباره سخن نيز به كار رفته است؛ مانند:« يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد»[ق/20].
قول در اين آيه هرگز به معناي سخن نيست؛ بلكه كنايه از گنجايش جهنم است؛ همين‌طور در آيات«قلنا يا ناركوني برداً سلاما»[انبياء/69] و‌«قيل ارض ابلعي ماءك»[هود/44] كه مراد از قول در اين آيات ابراز اراده و خواست خداوند است.
شايان ذكر است كه «قول» در قرآن به حيوانات نيز نسبت داده شده است:« و قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم»[نمل/18]؛ همين‌طور به ملائكه:« قالوا اتجعل فيها ن يفسد فيها»[بقره/30] و شيطان:«كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر»[حشر/16].
تسبيح: در قرآن آمده است:« يسبح له ما في السموات و الارض»[همان/24]. «ما في السموات و الارض» دراين آيات زمين و آسمان، اشياء مادي و معنوي را شامل مي‌شود؛ بنابراين«تسبيح»‌ در قرآن به معناي بسيار فراتر از معناي عرفي استعال شده است.
ناگفته نماند كه در بسياري از روايات ائمه(ع) لغات قرآن بر معناي گسترده‌تر از معناي عرفي اطلاق شده است. كه اينك به برخي از آنها اشاره مي‌شود:
امام صادق(ع) درباره سوره«والشمس و ضحيها» فرمود:«خورشيد، شخص پيامبر اكرم(ص) استكه خداوند به وسيله او براي مردم دينشان را توضيح داده است و ماه اميرالمؤمنين علي(ع) است كه دنبال پيامبر(ص) طلوع نموده و پيامبر(ص) دراو علمهايي را القا كرده است[26].
امام باقر(ع) درباره«و اذا الموؤدة سئلت باي ذنب قتلت» فرمود:«آنهايي كه در راه دوستي ما كشته شده‌اند، زنده به گور شدگانند[27]؛ در حالي كه آنان به معناي عرفي زنده به گور نيستند.
امام صادق(ع) درباره آيه « انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات» فرمود: يعني اميرالمؤمنين و ائمه(ع) اينها آيات محكم الهي هستند[28]. با اينكه معناي عرفي آن، آيات قرآن است.
امام هشتم(ع) در معناي«قل ارأيتم ان اصبح ماؤكم غوراً فمن يأتيكم بماءٍ معينٍ»[ملك/30] فرمود:«مراد از آب همان علم ائمه است»[29].
بايد توجه كرد در اين گونه روايات، معصومين(ع) به حقايق مندرج در آيات تشبيه نشده‌اند؛ بلكه به عنوان تفسير آيه ياد شده‌اند.
اين‌گونه روايات تفسيري بسيارند و نمي‌توان همه آنها را جعلي خواند. از اين روايات مي‌توان گستردگي معاني لغات قرآن را نسبت به معناي عرفي فهميد.

6. نتيجه
 

هيچكدام از تئوريهايي كه درباره زبان قرآن مطرح شده، از قبيل زبان رمز و سمبليك يا زبان عرف يا زبان ادب بر قرآن انطباق كامل ندارد؛ بنابراين زبان قرآن، زباني فراتر از زبان عرف و ساير زبانها است. گرچه ظواهر آن براي عرف قابل فهم است؛ ولي باطن قرآن را بدون نور ايمان و كمك گرفتن از«اهل الذكر» نمي‌توان فهميد كه قرآن خود فرمود:«فاسئلوا اهل الذكر...».

پى‌نوشت‌ها :
 

14. علامه طباطبايي، الميزان، دارالكتاب الاسلاميه، ج3، ص74.
15. همان، 75.
16. علامه طباطبايي، قرآن در اسلام، ص27.
17. همان و الميزان،ج3، ص49.
18. ايازي، سيد محمدعلي، قرآن و تفسير عصري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص51. به نقل از بحارالانوار، ج89، ص97، حديث62.
19. علامه طباطبايي، قرآن در اسلام، ص50 به نقل از تفسير عياشي، چاپ قديم، ج1، ص10.
20. عنايتي راد، همان ص40به نقل از تفسير عياشي، چاپ قديم، ج1،ص10.
21. الميزان، دارالكتاب الاسلاميه، ج17، ص4، و ج2، ص132.
22. همان.
23. همان، ج2،ص234.
24. همان.
25. سوره حشر، آية الله معرفت، همان، ص58و59.
26. شناخت قرآن، محمدعلي گرامي، چاپ چهارم، ص34.
27. بحارالانوار،ج23، ص254.
28. اصول كافي، ج1، ص414.
29. بحارالانوار،ج24، ص100.

منبع:www.fahim12.com



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط