تا گفتم خانواده شهيد است، بلند شدند

آن مرد که رفت و دل‎ها در گروي جذبه الهي‎اش ماند، نه با سخن که در رفتار و کردارش، چنان کرده بود که حضرت حق، نوري آن‎چنان پر جذبه به او بخشيده بود. جامعيت رفتار وي، در آگاهان به سيره بزرگان دين، تلقي پيروي مو به موي او از راه آنان را ايجاد مي‎کند. با هم، اندکي از جرعه خاطراتش بنوشيم.
دوشنبه، 29 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا گفتم خانواده شهيد است، بلند شدند

 تا گفتم خانواده شهيد است، بلند شدند
تا گفتم خانواده شهيد است، بلند شدند


 






 
آن مرد که رفت و دل‎ها در گروي جذبه الهي‎اش ماند، نه با سخن که در رفتار و کردارش، چنان کرده بود که حضرت حق، نوري آن‎چنان پر جذبه به او بخشيده بود. جامعيت رفتار وي، در آگاهان به سيره بزرگان دين، تلقي پيروي مو به موي او از راه آنان را ايجاد مي‎کند. با هم، اندکي از جرعه خاطراتش بنوشيم.

شما به راه خودتان برويد
 

يادم مي‎آيد هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در کوچه به امام برخورد کرديم و چون دوست داشتيم که همراه ايشان باشيم، پشت سر ايشان به طرف حرم مطهر حرکت کرديم. امام وقتي متوجه حضور ما شدند، ايستاده و فرمودند: «آقايان فرمايشي دارند؟» گفتيم: «نه! عرضي نداريم. فقط دوست داريم که همراه شما باشيم و از اين کار لذت مي‎بريم». فرمودند: «شکرالله سعيکم. من از اين کار شما تشکر مي‎کنم. شما آقا هستيد، طلبه هستيد، محترم هستيد. من دوست ندارم که شخصيت شما با دنبال من حرکت کردن کوچک شود. شما به راه خودتان برويد و من هم به راه خودم مي‎روم».

اين طور زيارت شايسته نيست
 

يک وقت بعضي از طلاب و اهل علم ايراني از راه آبادان به طور غيرقانوني و بدون اخذ ويزا وارد عراق مي‎شدند و از اين رو بعضاً در مرز گرفتار مأمورين عراقي شده و روانه زندان مي‎شدند و چه بسا مورد اهانت قرار مي‎گرفتند و سپس با وساطت و توصيه آقايان علما نجات پيدا مي‎کردند و به زيارت کربلا و نجف مي‎رفتند. يک شب که در نجف در محضر امام بودم، معظم له در همين رابطه اظهار نگراني کردند و فرمودند: «زيارت امام حسين(ع) به هيچ وجه شايسته نيست که با اين ذلت و خواري توأم باشد».

اسلام را بشناسيد
 

مقاله جالبي در يکي از روزنامه‎هاي غيرمذهبي ترکيه خواندم که نويسنده آن مثل اکثر نويسندگان روزنامه‎هاي ترکيه، قبل از پيروزي انقلاب ايران هرچه توانسته بود در حق امام ياوه و مهمل گفته بود و بعد به ديدار ايشان رفته بود. جريان اين ديدار بسيار جالب توجه بود. اين نويسنده مي‎گفت که با فهرست مفصلي از سؤالات ابلهانه‎اي نظير وضع اقليت‎هاي مذهبي چه خواهد شد؟ با زنان چه کار خواهند کرد؟ آيا شما مي‎خواهيد کارخانه‎ها را از بين ببريد؟ و مهملاتي از اين قبيل به ديدن امام خميني رفته و به محض رسيدن به حضور ايشان آنچنان منفعل و شرمسار و دست پاچه شده که ترجيح داده به جاي طرح آن سؤالات ياوه، سکوت کند و هيچ نگويد! تنها چيزي که اين روزنامه نگار توانسته بود از امام خميني بخواهد اين بوده که وي را در زندگي خصوصي‎اش کمي نصيحت و ارشاد نمايند و امام نيز به وي توصيه کرده بودند که اسلام را بشناسد و آيين‎هاي عبادي آن را به جاي آورد.

تا گفتم خانواده شهيد است، بلند شدند
 

در اوقاتي که امام به اندروني تشريف مي‎آوردند، بعضي از خانواده‎هاي معظم شهدا يا مجروحين به دفتر مراجعه مي‎کردند و تمنايي داشتند يا چيزي را مي‎آوردند که امام تبرک بفرمايند يا استخاره مي‎خواستند. به ياد دارم هر وقت، چه شب و چه روز که به در اتاق ايشان مي‎رفتم و در مي‎زدم امام مي‎گفتند: «بسم الله!» تا مي گفتم خانواده شهيد يا مجروحي است که التماس دعا يا تبرکي دارد، بلافاصله بلند مي‎شدند و آن خواسته را انجام مي‎دادند. يک بار به امام عرض کردم خجالت مي‎کشم که اين همه مزاحم مي‎شوم. فرمودند: «تو چرا خجالت بکشي؟ من آماده‎ام براي اين کارها! کار ديگري که از من بر نمي‎آيد!»

از سحرخيزي من بوده است
 

امام تقيد خاصي به نماز شب داشتند. مرحوم حاج آقا مصطفي نقل مي‎کردند که امام فرموده است اگر به مطالبي رسيده‎ام از سحرخيزي من بوده است. من خودم شنيدم که ايشان به بعضي از شاگردان‎شان از جمله آقا شيخ مجتبي تهراني مي‎فرموده سحرخيزي را از دست ندهيد! روش ساليان دراز امام اين بود که يک ساعت يا بيشتر مانده به اذان صبح بيدار مي‎شدند؛ سماور را روشن نموده چاي درست مي‎کردند و تا طلوع آفتاب مشغول عبادت مي‎شدند. پس از طلوع آفتاب قدري مي‎خوابيدند و بعد صبحانه مي‎خوردند. من از همه نزديکان امام متفقاً شنيده‎ام که هيچ وقت به ياد ندارند که نماز شب امام ترک شده باشد.

سادگي امام مرا مجذوب خود کرد
 

بيشتر از هر چيز، زندگي ساده امام مرا مجذوب خود کرد. امام در پاريس، در يک خانه کوچک زندگي مي‎کرد که دو اتاق بيشتر نداشت که يکي از آن‎ها، اتاق خواب و ديگري اتاق کار و ملاقات‎هاي ايشان بود. در زندگي ايشان فرش‎ها و اشياء گران‎بهايي ديده نمي‎شد! غذاي ايشان هم بسيار ساده يعني مقداري شير و برنج بود. خيمه‎اي هم که در آن نماز مي‎خواندند، بسيار ساده بود.

گويي با دوستان قديمي‎شان صحبت مي‎کنند
 

يکي از شب‎ها در حرم مطهر اميرالمؤمنين(ع) جماعتي از دانشجويان مسلمان اروپا براي ديدار با امام آمده بودند که ظاهر آن‎ها در محيط ما ناپسند بود؛ چه از نظر قيافه و لباس و چه از نظر طرز برخورد و صحبت. ليکن ما شاهد بوديم که امام به گونه‎اي با آن‎ها برخورد کردند که گويي با دوستان قديمي‎شان نشسته‎اند و مشغول صحبت مي‎باشند. آن‎ها آنچنان مجذوب امام بودند که پس از چند دقيقه صحبت با يک دنيا نيرو و ايمان و اميد از کنار ايشان برخاستند.

فرقي بين اين‎ها نيست
 

يک روز پسر يکي از وزرا شهيد شده بود. به امام عرض کردند که آقا براي شهادت ايشان يک پيام بدهيد. امام فرمودند: به خاطر اينکه وزير است، مي‎گوييد پيام بدهم؟! شما فکر مي‎کنيد تنها پسر ايشان شهيد شده است؟ تمام اين شهدا فرزندان من هستند و من اگر بخواهم پيام بدهم بايد براي همه آنان پيام بدهم و براي من فرقي بين اين‎ها نيست.

فارسي نمي‎دانستند، اما پاي صحبت امام مي‎نشستند
 

يک بار وقتي متوجه شديم که تعدادي از دانشجويان فرانسوي، هر شب پاي سخنراني امام مي‎آيند، توسط يکي از برادراني که به زبان فرانسوي مسلط بود از آن‎ها سؤال کرديم: آيا شما فارسي مي‎دانيد و از صحبت‎هاي امام چيزي مي‎فهميد؟ در جواب گفتند: ما فارسي بلد نيستيم و به هيچ وجه هم متوجه گفته‎هاي امام نمي‎شويم! سؤال کرديم: پس چرا هر شب پاي صحبت ايشان مي‎آييد؟ آن‎ها گفتند: ما وقتي که اينجا مي‎آييم و ايشان صحبت مي‎کنند، حالتي روحاني در خودمان احساس مي‎کنيم.

حساسيت بر روابط نامحرمان
 

خانم فهيمه مصطفوي نقل مي‎کند که امام درباره نامحرم خيلي سخت‎گير بودند. زماني که پسرهاي من و حاج احمد آقا پانزده - شانزده ساله بودند و ما براي ناهار به منزل آقا دعوت مي‎شديم. پسرها حق آمدن نداشتند يا اگر مي‎آمدند ما در منزل خانم مي‎نشستيم و سفره مي‎انداختيم و آنان در خانه احمدآقا، تا دختر و پسرهاي فاميل با هم غذا نخورند.

مراعات مصرف، حتي در دستمال کاغذي
 

يک بار خدمت امام بودم. از من خواستند پاکت داروي‎شان را بدهم که داخل آن دارويي بود که بايد به پاي‎شان مي‎ماليدند. شايد کسي باور نکند، اما امام بعد از مصرف دارو، يک دستمال کاغذي را به چهار قسمت تقسيم کردند و با يکي از آن قسمت‎ها چربي روي پاي‎شان را پاک کرده و بقيه را توي پاکت گذاشتند تا براي دفعات بعد استفاده کنند. به امام گفتم: اگر برنامه زندگي اين گونه است، پس همه ما جهنمي هستيم. چون ما اين طور رعايت‎ها را درباره دستمال کاغذي نمي‎کنيم. امام فرمودند: شما اين طور نباشيد، اما بايد رعايت کنيد!

نظم براي همه چيز
 

نظم امام در پاريس به گونه‎اي بود که مي‎دانستم سر ساعت يازده صبح، ايشان چاي يا ميوه ميل مي‎کنند که اگر نيم ساعت زودتر يا ديرتر مي‎برديم، ميل نمي‎کردند و حتي ساعات وضو گرفتن ايشان معلوم بود. من آن‎ها را مي‎دانستم.
منبع: نشريه امتداد- ش 48



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط