حال سخن در این است که تصمیمگیری دربارهی پایان دادن به زندگی خانوادگی چگونه باید انجام شود؟
به طور طبیعی فرآیند طلاق، برعکس فرآیند ازدواج خواهد بود. در ازدواج، مرد آغاز کنندهی درخواست ازدواج و زن به پاسخ دهنده است. مرد طالب و خواهان وزن مطلوب و خواستنی است.در طول زندگی مشترک نیز همواره مرد میکوشد با تلاش و تأمین نیازهای زندگی و ابراز علاقه به زن، نشان دهد که به همسرش علاقهمند و خواهان اوست.
برای زن هیچ چیز مهمتر از این نیست که در زندگی مشترک خواستنی و مطلوب مرد باشد. برای زن شکست و ناکامی بزرگی است که همسرش به او اظهار بی علاقگی کند و زن از مرد بخواهد که او را دوست داشته باشد.
طبیعت و فطرت زن به او اجازه نمیدهد که در فضای بیمهری و کنارهگیری مرد، از مرد بخواهد که به او مهرورزی کند و او را دوست بدارد در حالی که مرد حتی در حالت بیمهری زن، برایش طبیعی است که کوشش کند علاقهی زن را بازگرداند.
اگر قانون بخواهد به اجبار، زن را در کنار مردی نگه دارد که به او گفته است تو را دوست ندارم، برای زن بزرگترین اهانت است. قانون اگر بتواند زن را به اجبار در کنار مرد نگه دارد، نمیتواند زن را در مقام طبیعی او در کانون خانواده یعنی مقام محبوبیت و محور محبت مرد بودن نگاه دارد.
قانون گرچه توانایی دارد که مرد را به نگهداری از زن و تأمین هزینههای او مجبور سازد امّا توانایی ندارد روحیهی فداکاری و دفاع از زن را در مرد حفظ کند. بنابراین خاموشی شعلهی محبت مرد به معنای مرگ ازدواج است؛ اما حیات خانواده خاموش شدن علاقهی زن پایان نمیپذیرد زیرا علاقهی زن همواره معلول علاقهی مرد و به صورت پاسخ به علاقهی مرد عمل میکند.
طبیعت و خلقت حکیمانه خداوند کلید محبت طرفین را در اختیار مرد قرار داده است. اگر مردی در همسرش احساس بیعلاقگی میکند باید بداند در ابراز علاقه به زن خود و احیای محبت و علاقهی او کوتاهی کرده است.
مرد اگر نسبت به زن علاقهمند و وفادار بماند قطعاً علاقهی زن را به دنبال خواهد داشت. طبیعت و آفرینش، کلید فسخ طبیعی ازدواج را در دست مرد قرار داده است. مرد با بیعلاقگی و بیوفایی خود، زن را سرد و بیعلاقه میکند. برای مرد قابل تحمل است که محبوب قلب زن نباشد اما برای زن، محبوب نبودن در نزد مرد بزرگترین آسیب به شخصیت اوست.
برای شخصیت مرد سخت و اهانت آمیز نیست که همسر و محبوب رمیده و قهرکردهی خود را به اجبار قانون نگه دارد تا به تدریج او را آرام کند و به زندگی علاقهمند سازد و زن هم این حالت و وضعیت را نه تنها بد نمیداند بلکه دوست دارد. برای زن شکستی بزرگ و اهانتی غیر قابل تحمل است که برای حفظ حامی و دلباختهی خود، به اجبار و قانون متوسل شود.
نتیجهی این وضعیت طبیعی در پیوند ازدواج و گستن آن، این است که در قانون نیز از این فرمان طبیعت و فطرت پیروی کنیم و کلید فسخ ازدواج را در حالت طبیعی در اختیار مرد قرار دهید. اسلام نمیخواهد زن به زور و اجبار قانون در کنار مردی زندگی کند که آن مرد او را دوست ندارد.(1)
از دیگر عواملی که احتمالاً در تعیین حق طلاق برای مرد تأثیرگذار بوده است، روحیهی احساسی و عاطفی زن است. زن اغلب تحت تأثیر احساسات و عواطف تصمیم میگیرد؛ در حالی که مرد معمولاً با درنگ و تأمل بیشتری تصمیم میگیرد. اگر حق طلاق برای زن بود، اطلاق به سبب غلبهی احساسی زنان زمینهی بیشتری مییافت.
آیا زن مجبور است در هر صورت با شوهرش زندگی کند؟
پاسخ، منفی است.در مواردی که زن به هیچ روی امکان سازگاری با مرد را نداشته باشد، بدان گونه که مرد نه حاضر است تلاش کند در رفتار و زندگی خود تغییری پدید آورد و نه حاضر است زن خود را طلاق دهد،
در چنین مواردی زن با شکایت و درخواست از قاضی اعلام میکند که زندگی با مرد برای او سخت و غیر قابل تحمل است و در این صورت، دادگاه مرد را مجبور میسازد که زن را طلاق دهد و اگر باز هم آن مرد نپذیرد قاضی، خود صیغهی طلاق را جاری ساخته و طلاق زن را میگیرد.
در روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که:
«هر کس زنی دارد و او را نمیپوشاند و نفقهی او را نمیپردازد، بر پیشوای مسلمین است که آنها را با طلاق از یکدیگر جدا کند.»(2)پس اسلام اجازه نمیدهد مرد از اختیار حق طلاق سوء استفاده کند و زن را نه به خاطر زندگی با او بلکه برای انتقامجویی و در فشار قرار دادن، طلاق ندهد، در قید ازدواج نگاه دارد و با او بدرفتاری کند و حقوق او را به درستی ادا نکند. در این موارد، قانون به حمایت از زن میپردازد و مرد را به طلاق دادن زن مجبور میکند.
پینوشتها:
1- ر.ک: مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، صص 231-230
2- همان، ص 235
منبع: زن در خانواده، سیدجعفر حق شناس، با همکاری پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام)، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، شرکت چاپ و نشر بین الملل، چاپ اول، پاییز 1390.