ذلت پهلوي ها در برابر دخالت انگليس (1)

تأثير حضور مستشاران، كارشناسان و جاسوسان بيگانه در پيشبرد اهداف استعمارگران از دهها لشكر نظامي مجهز به جنگ‌افزار مدرن بيشتر است. اين عناصر، به واقع ركن اصلي استعمار در قرون اخير محسوب مي‌شوند. تاريخ ايران قبل از انقلاب اسلامي نيز هيچ‌گاه از گزند نفوذ اين گونه عناصر بيگانه در امان نبوده و مصونيت نداشته است. در
يکشنبه، 4 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ذلت پهلوي ها در برابر دخالت انگليس (1)

ذلت پهلوي ها در برابر دخالت انگليس (1)
ذلت پهلوي ها در برابر دخالت انگليس (1)


 






 
تأثير حضور مستشاران، كارشناسان و جاسوسان بيگانه در پيشبرد اهداف استعمارگران از دهها لشكر نظامي مجهز به جنگ‌افزار مدرن بيشتر است. اين عناصر، به واقع ركن اصلي استعمار در قرون اخير محسوب مي‌شوند. تاريخ ايران قبل از انقلاب اسلامي نيز هيچ‌گاه از گزند نفوذ اين گونه عناصر بيگانه در امان نبوده و مصونيت نداشته است. در اين ميان انگليسي‌ها پيشتاز نفوذ استعماري در ايران هستند و در اين ويژگي سردمدار قدرتهايي بوده‌اند كه از دور يا نزديك دستي بر آتش سلطه‌جويي و استيلاطلبي در كشور داشته‌اند. دخالت آنان به ويژه در دوران قاجار و سپس پهلوي به اوج رسيد و سبب اجراي طرحها و نقشه‌هاي آنها در سيستم اداري، فرهنگي و اجتماعي ايران گرديد.
مقاله حاضر، گزارش مستندي از مهمترين فرازهاي دخالت انگليس در امور داخلي ايران در سالهاي حكومت پهلوي است كه از منابع مختلف گردآوري شده است.

فرد مناسب چگونه انتخاب شد؟
 

«رضاخان يك عامل انگليس بود و در اين ترديدي نيست. كودتاي 1299 طبق اسنادي كه ديده‌ام و يا شنيده‌ام، در ملاقات ژنرال آيرونسايد انگليسي با رضا، در حضور سيدضياءالدين برنامه‌ريزي شد و پس از آنكه كودتا صورت گرفت، قريب پنج سال طول كشيد تا رضاخان به سلطنت رسيد. در اين مدت رضاخان سردار سپه و وزير جنگ و نخست‌وزير شد. شاپور جي روزي كتاب محرمانه‌اي را به من نشان داد كه در يك بند آن نوشته شده بود: «نايب‌السلطنه هندوستان (قائم‌مقام دولت انگليس) مي‌خواست فرد مناسبي را براي ادارة ايران پيدا كند و به دستور او، پدر شاپورجي، اين فرد را كه رضاخان بود، پيدا كرد و به نايب‌السلطنه معرفي نمود.
منظور شاپورجي اين بود كه سلطنت پهلوي به دست پدر او تأسيس شده است...»(1)

چه كسي آورد و چه كسي برد؟
 

«... خاطر دارم سردار سپه رئيس الوزراي وقت در منزل من با حضور مرحوم مشيرالدوله و مستوفي‌الممالك و دولت‌آبادي و مخبرالسلطنه و تقي‌زاده و علاء اظهار داشت كه: «مرا انگليس آورد و ندانست كه با كي سر و كار پيدا كرد.» آن وقت نمي‌شد در اين باب حرفي زد، ولي روزگار آن را تكذيب كرد و به خوبي معلوم شد، همان كسي كه او را آورد، چون ديگر مفيد نبود، او را برد...»(2)

آيرون سايد و رضاخان
 

سيدضياءالدين پيوست، تا كودتايي را به راه اندازند و حكومت جديدي به پادشاه ضعيف قاجار، تحميل كنند. رضاخان، طرفدار انگليسي‌‌ها بود. وزيرمختار انگليس در تهران، به سادگي به شاه قاجار اظهار داشت كه بايد با او (رضاخان) همكاري كند. او نيز همين كار را كرد. آيرون سايد كه در اين هنگام كشور را ترك كرده بود، در دفتر خاطراتش نوشت: تصور مي‌كنم همه مردم چنين مي‌انديشند كه من كودتا را طرح و رهبري كردم. گمان مي‌كنم، اگر در معناي سخن دقيق شويم، واقعاً من اين كار را كرده‌ام...»(3)

پلكان ترقي رضاخان
 

«انگليسي‌‌ها در اين فكر بودند كه آدمي قوي را بر تخت سلطنت ايران بنشانند كه خود بتوانند با او كنار آيند. براي انگليسي‌‌ها پذيرفتن اينكه نفوذشان مداوماً در گرو مذاكرات با رؤساي قبايل باشد، مشكل بود. سرهنگي اهل بريتانيا كه در خاورميانه به مأموريت آمده بود، با فرماندة قزاقان ايران آشنا شد و او را به دولت متبوع خود به عنوان ناجي و راه‌حل مسئله معرفي كرد.
اين شخص كه نامش رضاخان بود، به تدريج پلكان ترقي را پيمود. زماني كه به وزارت جنگ منصوب شد، نداي جمهوري‌خواهي سر داد، و وقتي زمان آن رسيد كه تاج بر سر بگذارد، چنان تعارف و تكلف نشان داد كه گويي فقط به ضرب «استدعاي عاجزانه» مقام پادشاهي را خواهد پذيرفت.(4)

پرهيز رضاخان از مذاكره حضوري با انگليسي‌ها
 

رضاخان و مقامات انگليسي واسطه‌هايي داشتند كه يكي از آنها خان اكبر و ديگري پدر شاپورجي بود. سردار اسعد بختياري، كه مدتي وزير جنگ رضا بود، نيز با سفارت انگليس تماس داشت و شايد او هم مدتي از همين واسطه‌ها بوده است. رضا فوق‌العاده دقت مي‌كرد كه به طور علني با انگليسي‌ها تماس نداشته باشد و حتي در ميهماني‌هاي دربار شركت نمي‌كرد. اگر مطلب رسمي مهمي بود، نخست‌وزير را مأمور ملاقات با سفير انگليس مي‌كرد. ملاقات نخست‌وزيران رضاخان با سفير انگليس در مسائلي خيلي مهم بود، مانند تهيه سلاح و مسائل نفت.(5)

دخالت علني انگليس در امور داخلي ايران
 

علي‌رغم اينهمه مشكلات، متفقين كه حتي حقوق ارتشيان خود را از پول ايران پرداخت مي‌كردند، خواستار آن شدند كه پول رايج بيشتري چاپ شده به جريان افتد. قوام پيش از اين، از گردن نهادن به اين كار خودداري كرده بود، و توضيح داده بود كه مجلس هرگز با اين طرح موافقت نخواهد كرد. شاه بعدها مي‌گويد: «بنابراين يك روز سفير انگليس به ديدن من آمد، از من خواست كه مجلس را منحل اعلام كنم. پيشنهاد عجيبي توسط نمايندة يك قدرت خارجي بود!» شاه ابتدا از قبول اين درخواست خودداري كرد. اما چند روز بعد، پس از آنكه نيروهاي انگليسي وارد پايتخت شدند، و آشوبهاي اهالي را كه به دليل فقر و گرسنگي بود، سركوب كردند، شاه ادعا كرد: «آنها مجلس را تهديد كردند كه خواسته‌‌هاي آنها را برآورده سازد.»(6)

نفرت داخلي و خارجي از مداخلات انگليس
 

دولت بريتانيا تنها انزجار دروني و مخفي مردم، و همچنين مخالفت روحانيون كشور، را در مقابل خود نداشت: مخالفتهاي شديدتر ديگري هم بود. ساير دول قدرتمند دنيا ـ از جمله روسيه و فرانسه و آلمان ـ با نقشة «تحت حمايت گرفتن ايران از طرف انگلستان» مخالفت شديد داشتند. اين نقشه بر اساس دو عامل بود: ترس و فكر گسترش بريتانيا در خاورميانه. ژنرال ارفع ديدگاه اين دورة انگليس را چنين جمع‌بندي مي‌كند:
واضح بود كه اگر ايران با بودجة ناچيزي كه داشت، به حال خود گذاشته مي‌شد، بدون امكانات، بدون پول، بدون نيروي نظامي ـ و با يك دولت مركزي ضعيف، به زودي طعمه‌اي براي قواي خودمختار مي‌گشت كه همواره در شكل رؤساي طوايف گوناگون و درگير در ايران وجود داشتند؛ يا در دست عناصر انقلابي چپ‌گرا مي‌افتاد كه به تازگي در شمال كشور ظاهر شده بودند، در اين صورت احتمال داشت كشور در چنگ بلشويسم كشيده شود و جمهوريهاي كمونيست به خليج فارس، كشورهاي خاورميانه و هندوستان راه يابند.
بنابراين آنچه به نظر مي‌رسيد موردنياز است، يك دولت مركزي قدرتمند در ايران بود كه به نحو احسن متمايل به خواسته‌هاي انگليس باشد.(7)

ورود همزمان سه ارتش بيگانه
 

اعتماد رضاخان براي انگليسي‌ها كه از درون دربار او اطلاعات دقيق داشتند و از گرايش‌هاي او به آلمان مدارك مستند داشتند، كافي نبود. منصور در ملاقات نيمه دوم مردادماه 1320 گفت كه انگليسي‌ها مي‌گويند اگر شاه راست مي‌گويد براي ابراز حسن نيت خود اين 600 كارشناس آلماني را با خانواده‌‌هايشان ظرف 48 ساعت اخراج كند! رضاخان نيز ظرف 24 ساعت كارشناسان آلماني را، كه در استان‌هاي مختلف كار مي‌كردند، جمع‌آوري كرد و با اتوبوس از راه تركيه اخراج كرد و از سفارتخانه‌هاي متفقين هم خواست كه با اعزام نماينده بر خروج آنها نظارت كنند! ظاهراً مسئله حل شده بود و رضاخان تصور مي‌كرد كه خطر عزل او توسط متفقين منتفي شده است ولي در ملاقات بعد، منصور مسئله كمك‌رساني به شوروي را مطرح كرد و گفت كه سفراي سه‌گانه مي‌گويند چون آمريكايي‌ها مي‌خواهند مقادير زيادي سلاح به شوروي كمك كنند، لذا بايد خطوط ارتباطي و راه‌آهن ايران در اختيار سه كشور قرار گيرد. رضاخان پاسخ داد كه من نه فقط اين كار را انجام مي‌دهم، بلكه بيش از اين نيز با آنها همكاري مي‌كنم و مراقبت اين راه‌ها را عهده‌دار خواهم شد و حفاظت كامل محموله‌هاي متفقين را تضمين مي‌كنم! منصور پاسخ رضاخان را به متفقين اطلاع داد و چنين جواب آورد كه آنها خود مي‌خواهند حفاظت راه‌ها را به دست داشته باشند (متن اين مذاكرات را مرتباً وليعهد براي من منتقل مي‌كرد). رضاخان كه چنين ديد سرريدر بولارد وزيرمختار انگليس و اسميرنوف سفير شوروي را به كاخ سعدآباد دعوت كرد و نظر قطعي آنها را خواست. پاسخ همان بود كه ارتش‌هاي سه‌گانه دوستانه وارد ايران خواهند شد و تأمين جاده‌هاي ارتباطي را رأساً به دست خواهند گرفت. وليعهد براي من گفت كه رضاخان با ناراحتي گفته بود من كه چندين سال اين مملكت را امن نگه داشتم چگونه نمي‌توانم چند راه را براي شما امن نگه دارم؟ آنها پاسخ داده بودند كه طرح ورود ارتش سه كشور به ايران تصويب شده است و از دستشان كاري برنمي‌آيد!(8)

نقش قوام‌الملك در رفتن رضاخان
 

قوام‌الملك فقط در كارهاي بزرگ با انگليسي‌ها مستقيماً صحبت مي‌كرد. مثلاً در روز 4 شهريور، رضاخان پس از ملاقات با فروغي، كه به او گفت حتماً بايد ايران را ترك كند، خواست مجدداً شانسش را آزمايش كند. او از قوام، كه در اين روزها هميشه او را در كنار خودش نگاه داشته بود، خواست كه با وزيرمختار انگليس تماس بگيرد. قوام‌الملك تلفن كرد و سرريدر بولارد به خانه‌اش رفت. به او گفته بود كه رضا چنين درخواستي كرده است، چه جوابي بدهم؟!‌ بولارد مي‌گويد كه بايد برود و هيچ‌كاري نمي‌شود كرد! در مسئله انتقال املاك رضاخان به محمدرضا، چون قوام مأمور انجام اين كار بود، مشخص بود كه نظر انگليسي‌ها اين است، و لذا رضاخان هم به سرعت امضاء‌ كرد. بعدها، به وسيله قوام‌الملك انگليسي‌ها خواستند كه در كاخ مادر محمدرضا (ملكه مادر) نفوذ كنند. او ترتيب كار را داد، كه مادر محمدرضا چند زن و مرد شيرازي را بپذيرد و هر كدام زرنگ‌تر بود، نزد تاج‌الملوك مي‌ماند و اخبار جمع مي‌‌كرد. يكي از آنها ماندگار شد و او با مأمور اطلاعات سفارت در خانه قوام شيرازي يكديگر را ملاقات مي‌كردند.(9)

نقش انگليس در تبعيد رضاخان
 

جمعه 5 نوامبر 1976 ـ 14 [آبان 1355] : امروز ناهار را با «جان راسل» صرف كردم كه در كمپاني «رولزرويس» كار مي‌كند و قبلاً معاون سفارت انگليس در تهران بوده است.
راسل ضمن ناهار تعريف مي‌‌كرد: «موقعي كه در تهران بودم، يك روز به شاه گفتم: آيا شما انگليسيها را به خاطر تبعيد كردن پدرتان بخشيده‌ايد يا نه؟ و شاه جواب داد:
«نكند فكر كرده‌ايد كه من اصلاً متوجه ماجرا نبوده‌ام وگرنه مسئله بخشش يا فراموشي مطرح نيست.»(10)
سياستهاي انگليسي در هنگام انتخاب محمدرضا براي پادشاهي
ترات، تلويحاً ولي به نحو گويايي، مي‌گفت كه ما اگر سلطنت را مي‌پذيريم، محمدرضا تنها كانديد ما نيست، ما افراد ديگري را نيز در خانواده پهلوي داريم! منظورش اين بود كه به محمدرضا بفهماند كه تو كه با پدرت در كنار آلمان‌ها قرار گرفتي و به ما خيانت كردي،‌ حالا صحيح نيست كه انتظار داشته باشي استفاده‌اش را ببري!‌ در واقع منظور تهديد بود و محمدرضا هر كاري از دستش برمي‌آمد براي تضمين دادن به انگليسي‌ها انجام داد. فقط عليرضا نبود، از عبدالرضا هم نام مي‌بردند. ولي طبيعي بود كه به دلايلي روشن انگليسي‌ها قلباً محمدرضا را بر عليرضا و عبدالرضا ترجيح مي‌دادند و مهم‌ترين دليل همان تفاوت شخصيت محمدرضا و انعطاف‌پذيري او بود.(11)
تلاشهاي محمدرضا جهت به دست گرفتن سلطنت و فعاليتهاي انگليس
ژنرال فردوست در كتاب خود، ماجراي شهريور 1320 و رايزني‌هايي كه به دستور محمدرضا وليعهد وقت بين دربار و سفارت انگلستان براي انتخاب محمدرضا به مقام سلطنت انجام داده است، را چنين شرح داده است:
«بعد از ظهر يكي از روزهاي نهم يا دهم شهريور، محمدرضا به من گفت: «همين امروز به سفارت انگليس مراجعه كن. در آنجا فردي است به نام «ترات» كه رئيس اطلاعات انگليس در ايران و نفر دوم سفارت است. او در جريان است و درباره وضع من با او صحبت كن.»
محمدرضا اصرار داشت كه همان روز آن كار را انجام دهم. من نمي‌دانم نام «ترات» را چه كسي به او داده و تماس با او را چه كسي پيشنهاد كرده بود. شايد فروغي، شايد قوام شيرازي و شايد كس ديگر.
من به سفارت انگليس تلفن كردم و گفتم: از طرف وليعهد پيغامي دارم. او از اين موضوع استقبال كرد و گفت: «همين امشب، دقيقاً‌ رأس ساعت 8 به قلهك بيا و در مقابل سفارت منتظر من باش.»
... به هم كه رسيديم، به فارسي سليس گفت: «اسمتان چيست؟» گفتم:... گفت: «منهم ترات» بلافاصله پرسيد: «موضوع چيست؟» گفتم: «وليعهد مرا فرستاده و نام شما را به من داده، تا با شما تماس بگيرم و بپرسم: وضع او چه خواهد شد و تكليفش چيست؟
ترات مقداري صحبت كرد و گفت: «محمدرضا طرفدار شديد آلمان‌ها است، و ما از درون كاخ، اطلاعات دقيق و مدارك مستند داريم. او دائماً به راديوهايي كه در ارتباط با جنگ است، به زبان انگليسي، فرانسه‌ و فارسي گوش مي‌دهد و نقشه‌اي دارد كه خود تو، پيشرفت آلمان در جبهه‌ها را در آن نقشه براي او با سنجاق مشخص مي‌كني!»
... من به سعدآباد بازگشتم و جريان را به محمدرضا گفتم. او شديداً جا خورد و تعجب كرد كه از كجا مي‌داند من به راديو گوش مي‌كنم و يا نقشه‌اي دارم و غيره!
گفتم: خوب، اگر اينها را ندانند، پس فايده‌شان چيست؟ محمدرضا گفت: «حتماً كار اين پيشخدمت‌ها است.» گفتم: حالا كار هر كسي هست، شما به اين كاري نداشته باشيد. برداشت شما از اصل مسئله چيست؟
محمدرضا گفت: «فردا اول وقت با «ترات» تماس بگير و با او قرار ملاقات بگذار و بگو كه همان شب با محمدرضا صحبت كردم و گفت كه: نقشه را بر مي‌‌دارم و از بين مي‌برم و راديو هم ديگر گوش نمي‌كنم، مگر راديوهايي كه خودشان اجازه بدهند گوش كنم.»
«شب بعد، به همان ترتيب، با ترات ملاقات كردم و پيام محمدرضا را گفتم: ترات گفت: «خوب است. ببينم كه آيا او در اين بيانش صداقت دارد،‌ يا نه؟
همان شب من جريان ملاقات دوم را به اطلاع محمدرضا رساندم. او بلافاصله راديو را كنار گذاشت و دستور داد كه نقشه و ريسمان و سنجاق و... را جمع‌آوري كنم و گفت كه ديگر در اطاق من، از اين چيزها نباشد و بلافاصله هم از من خواست كه به ترات تلفن كنم! ... خيلي دلواپس بود و شور مي‌زد. مي‌خواست هر چه زودتر تكليفش روشن شود و در عين حال از عليرضا (برادر ناتني‌اش) وحشت داشت و مي‌ترسيد كه انگليس‌ها او را روي كار بياورند!...
فكر مي‌كنم چهار يا پنج روز بعد از اولين ملاقات بود كه ترات گفت: «امشب همانجا بيا!» سر قرار رفتم. ترات گفت: «محمدرضا پيشنهادات ما را انجام داده و اين خوب است. البته ما نمي‌گوييم به هيچ راديويي گوش ندهد. به هر راديو كه دلش مي‌خواهد گوش بدهد، ولي مسئله نقشه براي ما اهميت دارد كه اين چه علاقه‌اي است كه او به پيشرفت قواي آلمان داشت!‌ به هر حال، يك اشكال پيش آمده، روسها صراحتاً مخالف سلطنت هستند و خواستار رژيم جمهوري در ايران مي‌باشند. آمريكاييها هم بي‌تفاوتند و مي‌گويند براي ما فرقي نمي‌كند كه در ايران جمهوري باشد يا سلطنت، بيشتر به جمهوري راغبند. ولي خود ما به سلطنت علاقمنديم. به دلايلي كه آمريكايي‌ها متوجه نيستند. ولي روسها دقيقاً متوجه‌اند!
آمريكايي‌ها نمي‌دانند كه در جمهوري ايران براي آنها مشكلات جديدي پيش خواهد آمد. لذا من بايد نخست با آمريكايي‌ها صحبت كنم و آنها را توجيه كنم و زماني كه مسئول مربوطه قانع شد، كفة ما سنگين مي‌شود و دو نفري به سراغ روسها خواهيم رفت. اين بحث طبعاً چند روزي طول مي‌كشد ولي شما طبق معمول، هر روز تلفن كن!»(12)

پي‌نويس‌ها:
 

1ـ روحاني، فخر، اهرمهاي سقوط شاه و پيروزي انقلاب اسلامي، چاپ اول، نشر بليغ، 1370، جلد اول، صفحه 164.
2ـ روحاني، همان، صفحه 165.
3ـ روحاني، همان، ص 162.
4ـ روحاني، همان، صص 163 و 164.
5ـ فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، چاپ هشتم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، صفحه 82 و 83.
6ـ لاينگ، مارگارت، مصاحبه با شاه، ترجمه: اردشير روشنگر، چاپ اول، تهران، نشر البرز، 1371، صفحه 105.
7ـ لاينگ، همان، صص 36 و 37.
8ـ فردوست، همان، صص 88 و 89.
9ـ فردوست، همان، ص 65.
10ـ راجي، پرويز، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه: ح. ا. مهران، چاپ چهارم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1365، ص 35.
11ـ فردوست، همان، صص 105 و 106.
12ـ روحاني، همان، صص 168 و 169.
 

منبع:www.dowran.ir



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط