رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی

این مقاله با رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی، درصدد تحلیل چگونگی تغییر شالوده ی اجتماعی هویت در جوامع امروزی است.
يکشنبه، 4 تير 1402
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی

طرح مسأله و ضروت بحث

مفهوم «طبقه ی اجتماعی» اصل بنیادین تبیین های اجتماعی در سنت تفکر جامعه شناختی است. هم پویش های اجتماعی و هم هویت اجتماعی اعضای جوامع مدرن به کمک این مفهوم تحلیل و درک می شود.

امّا جهت گیری همگرای نظریه های اجتماعی اخیر به سمت پذیرش اهمیت فزاینده ی حوزه ی مصرف و فعالیت های سبک زندگی در شکل دادن به هویت شخصی و اجتماعی است.

این مقاله درصدد تحلیل چگونگی تغییر شالوده ی اجتماعی هویت در جوامع امروزی است.

این تحلیل بر محور سه استدلال مجزا در عین حال همبسته پیش خواهد رفت:

1) تحول در رابطه ی میان کار و فراغت؛
2) چند پارگی ساختار طبقاتی در جوامع مدرن؛و
3) پیدایش فرهنگ مصرف.

نتیجه ی این استدلال ها، پذیرش اولویت فرهنگ بر ساختار اجتماعی تولید و پذیرش باز تابندگی شکل گیری هویت ها در برابر جبرگرایی تبیین های ساختاری است.
 

مقدمه

تمامی تحلیل های اجتماعی بر مبنای مفاهیم جمعی (3) امکان پذیر می شوند و اصلی ترین ویژگی منطقی مفاهیم جمعی، خصوصیت طبقه بندی کننده ی (4) آنهاست.

اگر داده های انبوه و بی پایان زندگی اجتماعی در قالب چنین مفاهیمی ساده سازی و منظم نشوند، امکان کسب هرگونه معرفت نظری سیستماتیک از آن، یا صادر کردن هرگونه حکمی درباره ی آن، منتفی است. مفاهیم و سازه های نظری (5) در جامعه شناسی عمدتاً خصوصیت سنخ شناسی (6) دارند.

گماین شافت و گزل شافت تونی یس؛ مراحل تطور تاریخی اگوست کنت؛ شیوه های تولید یا طبقات اجتماعی مارکس؛ صور همبستگی اجتماعی یا خودکشی دورکیم؛ اخلاق اقتصادی ادیان یا انواع کنش های وبر؛ صورکنش های متقابل یا انواع کنشگران زیمل؛ هر یک از طریق نوعی دسته بندی اشخاص یا رفتارها یا نگرش ها، ارزش ها و هنجارها موفق به انجام تحلیل های اجتماعی می شوند.

منطق بنیادی روش طبقه بندی این است که مشاهدات تجربی پراکنده و بی نظم، بر مبنای مشابهت در برخی خصوصیات و جنبه ها که کم و بیش مهم دانسته می شوند، در دو یا چند مقوله چنان دسته بندی شوند که بتوان درباره خصوصیات، روابط یا رفتارهای این مقوله (و نه افراد و موارد منفرد و پراکنده) احکامی صادر کرد.

علاقه ی اصلی سنخ شناسی های جامعه شناختی این است که در حوزه ی خاصی از زندگی اجتماعی بتوان گروههایی را شناسایی کرد که از نظر خصوصیات اجتماعی، رفتارها، ارزش ها و نگرش ها، همسانی هایی درون آنها موجود باشد.

معیار موفقیت اینگونه مفهوم سازهای سنخ شناسی، معنادار بودن طبقه بندی های مذکور در تحلیل تفاوتها و شباهت ها است، به عبارت دیگر، قدرت تبیین هر سنخ شناسی بسته به این است که تا چه حد می تواند همسانی و مشابهت اعضای هر مقوله را به حداکثر برساند و نیز حداکثر اختلاف را میان مقوله ها و سنخ ها برقرار سازد.

هویت فردی‌ست یا اجتماعی، از کجا حاصل می‌شود ؟

سخن گفتن از خصوصیات اجتماعی، عقاید، ارزشها، رفتارها و نگرشهای متمایز گروههای اجتماعی، به معنای سخن گفتن از «هویت اجتماعی»(7) آنهاست. هویت اجتماعی، به ساده ترین بیان، تعریفی است که فرد، بر مبنای عضویت در گروههای اجتماعی، از خویش دارد (براون 1985، ص 771).

هویت اجتماعی اساساً از طریق مقایسه های اجتماعی شکل می گیرد، مقایسه هایی که درون گروه و برون گروه را از هم متمایز می کند. بنابراین، اگر برای فرد جایگاه و ویژگی هایی تعریف شود که تنها در مقایسه با دیگران و در ارتباط با دیگران معنا یابد، هویت اجتماعی او تعریف شده است.

تمامی ویژگی ها و رفتارهایی که به تمایز میان «ما» و «آنها» می انجامد، مؤلفه های مفهوم هویت اجتماعی محسوب می شوند، مثل زبان، دین، قوم و نژاد، آداب و رسوم، طبقه ی اجتماعی، شغل، عضویت های گروهی و فرقه ای. مفهوم هویت اجتماعی دال بر وجود مجموعه رفتارهای سازمان یافته ی چند گروهی است که به لحاظ اجتماعی به صورتی یکسان و مشابه انجام می گیرند و شناسایی هویت اجتماعی تلاشی است برای تحلیل الگوهای تکرارپذیر کنش ها و نگرش های گروهی.
 
رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی


شکل‌گیری هویت اجتماعی بر چه مبناست؟ و در کجا شکل میگیرد ؟

پیش از هرگونه مفهوم سازی هویت های اجتماعی ابتدا باید به این پرسش پاسخ داد که هویت اجتماعی بر مبنای چه عامل یا عواملی شکل می گیرد؟ زیرا کلی ترین پاسخی که در جامعه شناسی به این پرسش داده می شود، بر اساس تمایز میان جامعه ی سنتی و مدرن استوار است.

درباره ی جوامع سنتی همین اشاره کافی است که مبنای هویت اجتماعی افراد، ویژگی های انتسابی(8) آنهاست. اما درباره جوامع مدرن عمدتاً دو پاسخ متفاوت که هر یک بر رویکردهای یکدیگر تقدم و تأخر دارند.

در رویکرد اول و قدیمی تر، فعالیت مولد و جایگاه فرد در نظام تولید شالوده ی هویت اجتماعی اوست، و در رویکرد دوم و جدیدتر، رفتارهای مصرفی فرد مبنای شکل گیری هویت اجتماعی او محسوب می شوند.

رویکرد اول در مفهوم "طبقه ی اجتماعی" و رویکرد دوم در مفهوم "سبک زندگی" فرمول بندی می شود (البته این دو رویکرد فقط دو سرِ پیوستاری هستند که نقاط بینابینی مهمی دارد. نظریه ی گروههای منزلتی و ابعاد سه گانه ی قشربندی اجتماعی از نقاط عطف مهم این پیوستار است).

اسطوره‌ای به نام مارکس، طلوع یک اندیشه

سابقه تاریخی رویکرد اول به انتشار مانیفست حزب کمونیست در 1848 باز می گردد. مارکس و انگلس در مانیفست صریحاً اظهار داشتند که تمامی جنبه های زندگی اجتماعی از روابط اجتماعی تا ارزش ها و عقاید و کل ساختار نهادی جامعه، به واسطه وجه غالب تولید اقتصادی تعیین می شود.

مفهوم بنیادی در این بحث "طبقه ی اجتماعی" بود که به عقیده ی مارکس و انگلس شرایط وجودی و سرنوشت افراد انسانی را تعیین و مقدر می ساخت. با توجه به مبحث "آگاهی طبقاتی" می توان نتیجه گرفت که از نظر مارکس "طبقه ی اجتماعی" قاطع ترین مبنای شکل گیری هویت اجتماعی افراد در جامعه ی سرمایه داری است.

مانیفست را می توان سرچشمه ی مطالعات مدرن درباره ی طبقه ی اجتماعی محسوب کرد که مبحث قشربندی اجتماعی را به سرفصل عمده ای برای تحقیقات و مطالعات اجتماعی و مفهوم طبقه ی اجتماعی را به متغیری کلیدی در تحلیل و تبیین رفتارها، نگرش ها و عقاید (هویت اجتماعی) افراد مبدل ساخت.

در ادبیات جامعه شناسی، از مفهوم "سبک زندگی" دو برداشت و دو گونه مفهوم سازی متفاوت بعمل آمده است. در فرمول بندی نخست – که سابقه ی آن به دهه ی 1920 باز می گردد – سبک زندگی، معرفت (9) ثروت و موقعیت اجتماعی افراد و غالباً به عنوان شاخصی برای تعیین طبقه ی اجتماعی بکار رفته است (چاپین (10) 1955؛ چاپمن (11) 1935).

در فرمول بندی دوم، سبک زندگی، نه راهی برای تعیین طبقه ی اجتماعی، بلکه شکل اجتماعی نوینی دانسته می شود که تنها در متن تغییرات فرهنگی مدرنیته و رشد فرهنگ مصرف گرایی معنا می یابد (گیدنز (12) 1991 و 1994؛ بوردیو (13) 1984؛ فدرستون (14) 1987 و 1991؛ لش و یوری (15) 1987).

در این معنا سبک زندگی راهی است برای تعریف ارزش ها و نگرش ها و رفتارهای (هویت) افراد که اهمیت آن برای تحلیل های اجتماعی روز به روز افزایش می یابد.

 
رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی


سبک زندگی، سودمندی فردی یا کارایی تبیین مفهوم‌ها

اهمیت و رواج فزاینده ی مفهوم سبک زندگی در علوم اجتماعی، ظاهراً ناشی از این واقعیت است که سنخ شناسی های موجود نمی توانند تنوع و گوناگونی دنیای اجتماعی را توضیح دهند. مفهوم "طبقه" که برای مدتی طولانی اصل طلایی تبیین بود، به تدریج سودمندی و کارآیی خود را از دست داده است به گونه ای که یافتن روابط قطعی و مطمئن میان تحصیلات، مشاغل، درآمد و نگرش های افراد، روز به روز دشوارتر می شود

برخی از نخبگان قدرت، فاقد مالکیت و یقه آبی ها مرفه تر از یقه سفیدان هستند. دیگر نمی توان خطوط تحرک اجتماعی و مقصد نهایی طبقاتی افراد را از خاستگاه طبقاتی آنها پیش بینی کرد.

منزلت شغلی، گاهی اختلاف زیادی با تحصیلات، درآمد و قدرت نشان می دهد. در یک کلام، دیگر نمی توان به کمک مفهوم طبقه، تصویری از جهان ترسیم کرد. در چنین وضعیتی، مفهوم سبک زندگی انعطاف پذیرتر است زیرا برخلاف مفهوم طبقه، محتوا و منطق یا منشأ سبک های زندگی را از پیش تعیین نمی کند.

سبک زندگی فقط حاکی از این است که برخی پیشینه ها، فعالیت ها، درآمدها و نگرش ها با یکدیگر سازگارند و تحلیل گر اجتماعی می تواند طرحی از آنها ترسیم کند.

با توجه به این چرخش در جامعه شناسی امروز – که برای تعریف مبنای هویت اجتماعی افراد توجه خود را از فعالیت های تولید به فعالیت های مصرف معطوف داشته است – می توان نتیجه گرفت که مفهوم سبک زندگی بدیل یا جایگزینی برای مفهوم طبقه شده است.

بررسی ماهیت و کارکرد منطقی این دو مفهوم می تواند مسایل و مضامین مندرج در این چرخش و جایگزینی را روشن تر سازد. از همین رو درباره ی جایگاه منطقی و مسایل متدولوژیک کاربرد مفاهیم طبقه ی اجتماعی و سبک زندگی تأمل خواهیم کرد.
 

طبقه ی اجتماعی و هویت اجتماعی

مفهوم "طبقه ی اجتماعی"، مبنای اصلی کل نظریه ی جامعه شناسی مارکس است. با این حال، به عنوان مفهومی نظری، در آثار مارکس نمی توان تعریفی از آن یافت. ظاهراً مارکس تعریف طبقه را به بعد موکول کرده بود چون دست نوشته ی کاپیتال درست در جایی قطع می شود که مارکس این سؤال را مطرح می کند: «عنصر تشکیل دهنده ی طبقه چیست؟» (مارکس 1985، ص 506).

بنابراین "طبقه" مفهوم تعریف نشده ای است که معنای آن فقط با توجه به متن روشن می شود. نظریه ی "طبقه ی اجتماعی" مارکس را می توان به شیوه ی زیر جمع بندی و مدون کرد: نظام تولید، ابزارهای لازم برای تولید نیازمندی های زندگی را در اختیار دارد و طبقات بر مبنای نسبتشان با ابزار تولید تعریف می شوند: «بردگان، خواجگان، اشراف و عوام، ارباب و رعیت، کارگر و کارفرما و در یک کلام: ستمگر و ستمدیده» مارکس و انگلس 1932، ص 9).

اسامی فوق، نام های طبقات اجتماعی در دوره های تاریخی متفاوت اند. آشکار است که "طبقه ی اجتماعی" به گروهی از اشخاص اطلاق می شود که در سازمان تولید، عملکرد خاصی را بر عهده دارند یعنی با توجه به موقعیت خاص، آنها در نظم اقتصادی از یکدیگر متمایز می شوند.

طبقات اجتماعی در موقعیتی فراتر از موقعیت های صرفاً اقتصادی قرار دارند زیرا تناقض سیاسی نیز در تعیین این موقعیت ها ذی مدخلند. این طبقات «درگیر تضادی دایمی با یکدیگرند و نیرویی گاه آشکار و گاه پنهان، اما بی وقفه، در جریان است که هر بار در پایان آن یا جامعه در قیاس وسیع بازسازی می شود و یا طبقات متخاصم کلاً از میان می روند» (مارکس و انگلس 1932، ص 11).

سبک زندگی یا هویت اجتماعی،تاریخ اجتماعی ما را پویش خواهد کرد

تا بدین جا، اهمیت مرکزی مفهوم "طبقه" برای مارکس و دستگاه نظری او ناشی از این واقعیت است که "طبقه" عامل تاریخی و مسؤول پویش تاریخ است. "طبقه" تعیین کننده ی رفتارها، احساسات، اندیشه ها و نگرش های افراد و روابط اجتماعی آنان است.

طبقات، افراد را به مقوله های اجتماعی تقسیم می کند و این تقسیم چنان اساسی است که روابط افراد، نوع زندگی و سرنوشت آنها نیز تابع آن است. "طبقه" نه فقط ابزاری برای تحلیل اجتماعی بلکه مجموعه شرایط مادی زندگی است که انسان ها را در بر می گیرد و الگوی موجودیت و هویت اجتماعی آنها را ترسیم می کند.

«به عقیده ی مارکس موقعیت آدمی در جریان تولید، منشاء و تجارب مهم زندگی اوست، تجاربی که چه در حال و چه در آینده عقاید و اعمال فرد را معین می کنند. تجربه ممکن است در جریان کسب معیشت بدست آید، اما به طور خاص، تجربه تعارض اقتصادی است که اهمیت دارد، زیرا اعضای طبقه ی اجتماعی را وا می دارد تا به عقاید مشترک و کنش های مشترک دست یابند» (بندیکث(16) و لیپست(17) 1967، ص 8).

بنابراین قصد مارکس این است که ویژگی های مجموعه ای اقتصادی و اجتماعی را تحت نظام تولید معینی کشف کند. ساختار طبقاتی، تجلی برجسته و کلیدی این مجموعه است. ساختار طبقاتی، زندگی اجتماعی را به صورت منظومه هایی سامان می بخشد که از نظام تولید نشأت گرفته اند.

طبقه ی اجتماعی برای مارکس ابزاری برای تحلیل دو جنبه از زندگی اجتماعی است:

1) به عنوان عامل پویش تاریخی و
2) به عنوان تعیین کننده ی هویت اجتماعی "ناشی از جنبه دوم یعنی بعد اجتماعی طبقه است نه نقش تاریخی آن. پیامدهای اجتماعی طبقه چنان چشم انداز وسیعی ایجاد می کند که برای جامعه شناسان قابل چشم پوشی نیست.

مارکس طبقه ی اجتماعی را صرفاً گروهی از مردم با موقعیت اجتماعی مشابه در ساختار اقتصادی، نمی داند. وی تأکید بسیاری بر آگاهی ذهنی به منزله ی پیش شرط شکل گیری طبقه می گذارد. آگاهی ذهنی از منافع طبقاتی، عنصری ضروری در تحول طبقه ی اجتماعی است.

 
رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی
 

قطعه ی زیر یکی از روشن ترین اظهارات مارکس درباره ی طبقه است که معمولاً بدان استناد می شود

«از آنجا که وضعیت اقتصادی زندگی میلیون ها خانوار به گونه ایست که نحوه زندگی و منافع و فرهنگ آنها را از سایر طبقات کاملاً متمایز و مشخص می سازد و آنها را در رابطه ای خصمانه با طبقات دیگر قرار می دهد، می توان گفت که آن ها "طبقه" هستند، اما از آنجا که میان آنها فقط روابط پراکنده ی محلی وجود دارد و یکسانی منافع آنها منجر به وحدت و اتحادیه و سازمان سیاسی نمی گردد، می توان گفت "طبقه" نیستند» (مارکس 1973، ص 239).

این متن مبنای مناسبی برای جمع بندی مفهوم طبقه ی اجتماعی مارکس است که می توان آن را با گزاره های زیر بیان کرد:

1. نحوه ی زندگی، نگرش ها، رفتارها و انگیزش های فرد را شرایط مادی زندگی او تعیین می کنند.

2. شرایط مادی زندگی فرد – و تجربیاتی که امکان دستیابی بدان ها را دارد – به جایگاه و موقعیت او در نظام تولید وابسته است.

3. تشابه موقعیت در سازمان تولید، پایه ی اصلی گروه بندی اجتماعی و شکل گیری هویت اجتماعی است.

4. یکسان بودن وضعیت اقتصادی، شرط لازم اما نه کافی برای پیدایش "طبقه در خود" است.

5. "طبقه" مبنای هویت اجتماعی محسوب نمی شود بلکه فقط در صورت نیل به آگاهی طبقاتی، سازماندهی سیاسی و رویارویی با طبقات متخاصم دیگر، به هویتی اجتماعی دست می یابد و به «طبقه برای خود» تبدیل می شود.

مارکس در مورد قطعی بودن این فرآیند سخن چندانی نمی گوید، اما مارکسیست ها در مورد این مقوله اختلاف نظر دارند. مارکسیسم شوروی این فرآیند را قطعی می پنداشت و ماکسیسم اروپایی خیر.

قبلاً گفته شد که دو برداشت جداگانه می توان از مفهوم "طبقه ی اجتماعی" مارکس ارائه داد: اول به عنوان متغیر مستقل جامعه شناختی برای تبیین رفتارها، ایستارها و فرهنگ، و دوم به عنوان عامل پویایی تاریخ و دگرگونی های اجتماعی.

اگر پنج گزاره ی فوق را تصویری کلی از چهارچوب نظریه ی طبقه ی اجتماعی مارکس بدانیم، آنگاه فقط در گزاره ی پنجم طبقه به عنوان عامل تاریخی و سیاسی وارد این تعریف می شود. بیشتر انتقادهایی که از مارکس به عمل آمده است متوجه ی پیش بینی های اوست. اما این بعد از نظریه ی طبقه، چیزی از ارزش تحلیلی و اکتشافی آن نمی کاهد.

پژوهش‌های تجربی از چه منطق و چهارچوبی پیروی می‌کند

گزاره های فوق به عنوان چهارچوب مرجعی برای پژوهش های تجربی درباره ی روابط موقعیت طبقاتی و نگرش ها و مناسبات اجتماعی، همواره می تواند پرسش ها و فرضیه های جالبی فراهم آورد.

این مطلب با توجه به موج وسیع تحقیقات تجربی درباره ی طبقه ی اجتماعی تأیید می شود. تحرک اجتماعی، ساختار طبقاتی، پیدایش طبقات متوسط جدید، ساختار مشاغل و ارتباط با طبقات، تبیین رفتارها، نگرش های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با موقعیت طبقاتی، تحقیقات روانشناسی اجتماعی درباره ی طبقات مباحث و سرفصل های مهمی هستند که از سرچشمه ی نظریه طبقات اجتماعی مارکس (منهای ایدئولوژی مارکسیستی) نشأت گرفته اند.

اهمیت و معناداری تمام این پژوهش ها، به این پیش فرض بستگی دارد که موقعیت طبقاتی، شالوده ی شکل گیری هویت اجتماعی افراد است. بدون این پیش فرض بنیادی، نظریه پردازی و پژوهش تجربی درباره ی طبقه ی اجتماعی، مبنای عقلانی خود را از دست می دهند.

بنابراین طبیعی است که با شک و شبهه در این پیش فرض، شأن و اهمیت تحلیل های طبقاتی در جامعه شناسی نیز مورد تردید قرار گیرد.
 

سبک زندگی و هویت اجتماعی

مفهوم سبک زندگی، ابتدا به عنوان شاخصی برای سنجش طبقه ی اجتماعی وارد جامعه شناسی شد. یکی از قدیمی ترین تکنیک های مطالعه ی "طبقه"، روشی موسوم به «مقیاس اتاق نشیمن»(18) است.

این مقیاس بر مبنای این واقعیت ساخته شد که عموماً "سبک زندگی" و خصوصاً اشیای تحت تملک مردم، در طبقه های مختلف، تفاوت دارد. راهی که به ساختن این مقیاس منتهی شد، با فرمولی که چاپین در 1926 – 1927 ارائه داد گشوده شد. به نظر چاپین منزلت اجتماعی «موقعیتی است که فرد یا خانواده با توجه به سطح میانگین استاندارد دارایی های فرهنگی، درآمد، دارایی های مادی و مشارکت در فعالیت های گروهی اجتماع، اشغال می کند » (چاپین 1935، ص 37).

این تعریف مستلزم استفاده از چهار مقیاس است که مؤلفه های سازنده ی منزلت اجتماعی هستند. تحقیقات نشان دادند که این چهار مؤلفه، همبستگی زیادی با لوازم اتاق نشیمن – به عنوان متغیر مستقل – دارند (چاپمن 1955).

 
رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی


شما چه اسبابی در اتاق خود دارید ؟

از نظر چاپین لوازمی که در اتاق نشیمن یافت می شود منعکس کننده ی دستاوردهای فرهنگی، دارایی های مادی و منزلت اقتصادی و اجتماعی خانواده است (چاپمن 1955، ص 375). مقیاس اتاق نشیمن شامل 21 گویه بود که پس از شش سال تجربه ی تحقیقاتی در مورد 1500 خانوار در 9 ایالت به صورت نهایی درآمد، و مقیاس منزلت اجتماعی نامیده شد.

17 گویه به اسباب و اثاثیه ی مادی و نمایش های فرهنگی و چهار گویه به وضع و حال لوازم خانه (کثیفی یا تمیزی، بهم ریختگی یا نظم و ترتیب، سالم یا خراب بودن، جذابیت یا بی قوارگی) اختصاص داشت.

نمره ی کل حاصل از مقیاس به شش گروه تقسیم می شد که در آن فاصله صفر تا 24، نشانگر طبقات بسیار پایین و فاصله ی 125 تا 149 قشر فوقانی طبقه ی متوسط را نشان می داد. در سال 1933، این مقیاس، همبستگی ناچیزی با مقیاس منزل شغلی و میزان درآمد نشان داد (ریسمن(19) 1967، ص 119).

حملات و انتقادهای شدیدی به اعتبار این مقیاس وارد شد (ویرت(20) 1945، ص 293) و در اکثر تحقیقات بعدی نیز رابطه ی این مقیاس با مؤلفه های دیگر مفهوم طبقه مثل درآمد، تحصیلات، شغل و پیشینه ی خانوادگی رد شد (ریسمن 1967، ص 125).

بنابراین امکان ساختن مقیاس سبک زندگی برای شناخت طبقات مختلف هرچه بیشتر مورد شک و تردید قرار گرفت و در نهایت کاملاً از صحنه خارج شد اما مفهوم سبک زندگی بار دیگر، نه به عنوان شاخصی برای سنجش مفهوم طبقه، بلکه به عنوان مفهوم مستقلی که نشانگر رویکرد تحلیلی تازه ای به مبحث قشربندی و تمایزات و تحرک اجتماعی است وارد علوم اجتماعی شد. این مفهوم دامنه ی وسیعی از پژوهش های اجتماعی را در بر گرفت که به استفاده از کالاهای مصرفی برای تمییز و تثبیت هویت اجتماعی مربوط می شدند.

قبلاً گفته شد که چرخش زاویه ی تحلیل های اجتماعی از فعالیت های تولیدی به فعالیت های مصرفی، به معنی تعویض فرض بنیادی مربوط به شالوده ی تفاوت های اجتماعی و هویت اجتماعی است.

این تغییر رویکرد را می توان از سه جهت یا در سه متن و زمینه، مورد بحث قرار دارد؛ اول دگرگون شدن رابطه کار و فراغت، دوم پیدایش طبقات متوسط، و سوم رشد و گسترش فرهنگ مصرف و مصرف گرایی. البته این تمایز صرفاً جنبه ی تحلیلی دارد و گرنه هر سه جنبه مزبور نشانگر روندی واحد هستند.
 

دگرگونی رابطه کار و فراغت

مفهوم " جامعه ی مابعد صنعتی" (بل(21) 1974؛ گروز(22) 1982؛ تورن(23) 1971) و مباحث مربوط به "اهمیت رو به افول کار" (کاپلان(24) 1975؛ کلی(25) 1983؛ رابرتز(26) 1978) از چند جهت مضامین مشترکی دارند که به نظریه های معاصر درباره ی جامعه شناسی فرهنگ پست مدرن انجامیده اند، به خصوص درباره ی ارتباط فرهنگ پست مدرن، با شکل گیری طبقه ی متوسط جدید یا طبقه ی خدماتی (بوردیو 1984؛ فدرستون 1984؛ لش و اوری 1987؛ سوینگ(27) و دیگران 1992).

مصرف عامل اصلی هویت جوانان

همانطور که دیده ایم در این تحلیل ها به صورتی فزاینده به مصرف، و نه تولید، به عنوان عامل تعیین کننده ی اصلی هویت های معاصر توجه می شود. در این تحلیل ها، جامعه شناسی فراغت توجه خود را از تقابل کار– فراغت، که اساس کار پارکر است (پارکر(28) 1971و 1983)، نه فقط به سمت بررسی معیارهای اجتماعی دیگری مثل جنسیت (دیم(29) 1986؛ گرین(30) 1990) و قومیت (هیدیج(31) 1979 و 1987؛ گیلوری(32) 1987) بلکه به سوی مسأله نفس مفهوم فراغت، گردانده است.

بر اساس این رهیافت، تحلیل های سنتی از این جهت مورد انتقادند که کوشیده اند فعالیت های فراغتی را از طریق فهم رابطه ی آنها با ساختار شغلی بررسی کنند. در این بررسی، فراغت به عنوان فعالیت هایی که در وقت آزاد صورت می گیرد از روی شغل افراد تعیین می شود. شاید استانلی پارکر معروف ترین نظریه پرداز این موضوع باشد (پارکر 1971 و 1983).

پارکر معتقد است کار وقتی هویت پیدا می‌کند که فراغت حاصل شده باشد

مطالعه ی پارکر به لحاظ ربط دادن کار به درک اعمال فراغتی، بسیار بنیادی است. پارکر مدعی است که نفس ماهیت فراغت به عنوان یک بر ساخته ی اجتماعی فقط در ارتباط با کار قابل درک است.

بدون کار فراغتی وجود ندارد و فعالیت های کاری جامعه ی صنعتی است که توسعه ی فعالیت های فراغتی را موجب می شود. البته هر تلاشی برای درک پیدایش مفهوم مدرن فراغت، مستلزم بررسی پیدایش آن در طول فرآیندهای صنعتی شدن است (رابرت 1975؛ روژک 1995؛ دی گرازیا 1962).

همانطور که هر یک از این نویسندگان نشان داده اند، صنعتی شدن موجب از هم گسیختگی و پاره پارگی فزاینده ی زندگی روزانه شده است و در نتیجه ی تفکیک فزاینده ای بین ساعت کاری و غیرکاری بوجود آمده است. اما کار اصلی پارکر، سنخ شناسی او از فعالیت های کار و فراغت است که روابط میان انواع الگوهای فراغت را با مشاغل تئوریزه می کند. او سه الگوی رایج را معرفی می کند: امتداد، تضاد و خنثایی (پارکر 1971، صص 110 – 99).
 
رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی


در الگوی امتداد

کار و فراغت تقریباً غیرقابل تمییزند. کار بخش مرکزی زندگی است و علایق کاری بر فراغت غلبه دارد و در فراغت نیز دنبال می شود. از نظر پارکر چنین الگویی بین کسانی دیده می شود که موقعیت شغلی آنها مستلزم بالاترین سطوح تحصیلی و آموزش حرفه ای است.

در الگوی تضاد

فعالیت های فراغتی در تقابل شدید با فعالیت های کاری قرار می گیرد. این دو فعالیت کاملاً متمایزند و کار کردن اساساً برای تأمین کردن فرصتی برای فراغت است. بنابراین کار اهمیت ثانوی و ناچیزی دارد و سرمایه گذاری اصلی روی فعالیت های فراغتی صورت می پذیرد. به نظر پارکر این الگو در میان کسانی دیده می شود که در مشاغل غیرماهرانه و یدی مثل کارگران خط تولید کارخانه ها، کار می کنند.

الگوی خنثی

به کسانی مربوط می شود که فعالیت های فراغتی آنها کاملاً از فعالیتهای کاریشان مستقل است. در الگوی امتداد، فراغت بخشی از فعالیت کاری است. در الگوی تضاد اگر چه فراغت و کار در تضاد با یکدیگرند اما فراغت باز هم اساساً بر مبنای همان فعالیتهای کاری تبیین می شود. در این الگوی سوم، فعالیتهای فراغتی بریده و مستقل از کار فهمیده می شوند.

صرف نظر از نقد فمنیست ها بر کار پارکر (دیم 1986؛ گرین و همکاران 1990) که آن را به لحاظ جنسی کور می دانند، نقیصه ی مهم دیگری که در آن دیده می شود، موضع گیری نظری تلویحی است که فراغت را ضمیمه و دنباله ای از کار می داند: «مدل پیشنهادی پارکر متکی بر نوعی کارکردگرایی است ... که فرض می کند موجودیت هر الگوی اجتماعی یا فعالیتی را می توان با کارکرد آن تبیین کرد... و در نهایت او فراغت را به عنوان کارکردی یا تابعی از کار تبیین می کند.» (کلارک(33) و کریچر(34) 1985، ص 20).

نظرات رابرتز نیز تایید نظرات پارکر بود و سخن از مظلوم واقع شدن موقعیت فراغت داشت

رابرتز نیز معتقد است «هرچند که کار مسلماً بر فراغت اثر می گذارد، اما این برداشت نیز خطاست که فقط روی روابط مثبت این دو کار شود و از سایر داده هایی که به استنتاج های متفاوتی می انجامد، چشم پوشی شود. مشاهده و بررسی تمامی شواهد و مدارک، "دوازدیر" را به این نتیجه رساند که در کل، جامعه شناسی فراغت از وابستگی به جامعه شناسی کار و مشتق شدن از آن، آسیب دیده است» (رابرتز 1978، صص 112 – 113).

طی سالهای بعدی، شماری از محققان و صاحب نظران، بطور بنیادی و ماهوی شیوه های رایج پژوهش در مطالعات مربوط به فراغت را نقد کرده اند. شالوده ی اصلی غالب انتقادها، نقد نفس مفهوم فراغت است. یکی از این انتقادها را دیدگاه فمینیستی مطرح کرده است که بنا به آن، نفس طرحِ مفهوم فراغت در افتادن به تعریفی جنسیتی است (دیم 1986؛ گرین و همکاران 1990).

چنین تعریفی به ناچار در فهم رابطه ای که اکثر زنان با کار و فراغت دارند، شکست می خورد. مطالعات متعددی نشان داده است که فراغت برای زنان فعالیتهای مخفی و پنهان محسوب می شود، فعالیتی که در پس انبوهی از فعالیت های خانه و خانواده پنهان می ماند (دیم 1986؛ گلیپتیس(35) و دیگران 1987).

دیدگاه فمنیست درباره مسئله فراغت

از دیدگاه فمینیستی، تاریخ فراغت همانا تاریخ پدرسالاری است که در آن رشد و گسترش وقت آزاد، یعنی آزاد از کار مزدوری باشد نظر دیم و همکارانش درست است که تجربه ی زنانه فراغت، اساساً تجربه ای درجه دو محسوب می شود. مبارزه ی دیگری که با تعریف سنتی فراغت شد در نظریه ی انتقادی پا گرفته است.

نویسندگان متعددی بر مبنای دیدگاه مارکسیستی استدلال کرده اند که فراغت مفهومی است که به پیدایش کار مزدوری در جوامع سرمایه داری مربوط می شود. همراه با رشد کارخانه ها و پرولتاریای شهری است که مقوله ی مدرنِ فراغت به وجود آمده است.

برای این متفکران، تاریخ فراغت چیزی نیست جز چالش مستمر بر سر وقت آزاد بیشتر و فعالیت های مربوط به آن (کوریگن(36) و سایر 1985، جونز(37) 1986، و الوین(38) 1978).

کارگران با اوقات فراغت خود شورش می‌کنند !

از نظر گرامشی و تحلیل های مبتنی بر مفهوم هژمونی (گرامشی(39) 1971)، فعالیت های اوقات کارگران در اوقات فراغت نوعی مقاومت در برابر فرهنگ مسلط است (هال(40) و جفرسون(41) 1976) در این مطالعات نفس مفهوم فراغت موضوع مشاهده قرار گرفته است.

به عوض آنکه فراغت دنباله و استمرار کار دانسته شود، و به موازات کار تحلیل و درک شود نفس فراغت به عنوان مرکز ثقل تضاد و مبارزه جویی نگریسته می شود و در شکل گیری و «بر ساختن هویت های جمعی» اهمیتی فزاینده می یابد (هبدیج(42) 1979).

این مضمون در کار روژک(43) (1985، 1995) بسط بیشتری یافته است. او در بحث فراغت مدرن استدلال می کند که تقویت رابطه ی بورژوازی با فراغت، شکلی از فراغت را ایجاد می کند که بیشتر به کنترل عواطف و بدن علاقه مند است تا التذاذ آزادانه از تفریحات، روژک نیز همانند تحلیل گران نومارکسیست، توسعه ی تفریحات عقلانی و ایجاد سازمان هایی مثل پیشاهنگی را در وهله ی اول گرایش به کنترل و انقیاد می داند تا برآوردن خواهشهای نفسانی و کامجویی.

اما روژک استدلال خود را بر اساس مفهوم مدرنیته پیش می برد نه از طریق تحلیل نو مارکسیستی هژمونی فرهنگی. تحلیل نقش فراغت در جامعه ی معاصر است. این استدلال هیچ جا پرورده تر و پخته تر از کار بوردیو در کتاب "تمایز" نیست (بوردیو 1984).
 
رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی


بوردیو هم فراغت را در مسئله‌ی مورد غلاقه‌ی خود یعنی تمایز پیدا و تحلیل کرد

همانطور که خود بوردیو استدلال می کند تمایزهای اجتماعی را می توان در مجموعه ی متنوعی از اعمال اجتماعی مشاهده کرد، از جمله اعمالی که بطور سنتی مربوط به فراغت می شوند مثل تعطیلات، ورزش ها، مطالعه، موسیقی، سینما و سایر امور ذوقی.

به عقیده ی بوردیو این زمینه ها را می توان به لحاظ میزان سرمایه های اقتصادی و فرهنگی کسانی که در آنها جای دارند بررسی کرد و نقشه ی اجتماعی و فرهنگی موقعیت اجتماعی و خط سیر اجتماعی آن ها را در جامعه ترسیم کرد.

این رهیافت به خودی خود چندان تازگی ندارد. چندین منتقد، "تمایز" بوردیو را با «نظریه ی طبقه ی مرفه» (وبلن(44) 1925) مقایسه کرده اند و تشابه آنها را از جهت تأکید بر اهمیت نمادین فراغت و رابطه ی آن با منزلت، خاطرنشان ساخته اند. اما بوردیو در "تمایز" به مضامینی می پردازد که نتایج مهمی برای مناقشه درباره طبقه، فرهنگ مصرف و پست مدرنیته داشته است.

این مناقشه بر اساس تلاش هایی شکل گرفته است که تغییرات فرهنگی معاصر را به عنوان حرکت از دنیای اجتماعی مبتنی بر روابط گروهها، طبقات و افراد با ابزار تولید، به دنیایی که در آن روابط با ابزارهای مصرف تبیین کننده اصلی به شمار می آید، متصور می شود.

علاقه ی اصلی مقاله حاضر توجه به حوزه هایی از زندگی اجتماعی است که بیرون از دنیای کار و شغل قرار می گیرند. طبق این رهیافت، کار به طور فزاینده ای در ایجاد هویت اجتماعی بی اهمیت تر می شود و دست کم برای بخش بزرگی از طبقات متوسط جدید، نظام های ارزشی جدیدی – که بر اساس مصرف استوارند – جایگزین ارزش های مرتبط با اخلاق پروتستان می گردند.
 

پیدایش طبقه متوسط جدید

رابرتز در کتاب "ساختار طبقاتی گسیخته" (رابرتز و همکاران، 1997) بر مبنای مطالعه ی تصورات مردم از طبقه و رابطه ی میان شغل، سیاست، تحصیلات و آگاهی طبقاتی، به این نتیجه رسیده است که تغییرات حادث در ساختارهای مشاغل نه نشانگر فرایند بورژوایی شدن است نه نشانگر فرایند پرولتاریی شدن.

«برخلاف نگرانی های دوره ی پس از جنگ، طبقه ی متوسط رو به افول نرفته بلکه رشد و توسعه کمی یافته است، زیرا رشد اقتصادی مشاغل یقه سفید جدیدی خلق کرده است که مشاغل حرفه ای، مدیریتی و اجرایی و نیز مشاغل حوزه ی علم و تکنولوژی را شامل می شود.

از دهه ی 1950 به بعد به وفور شنیده ایم که به سوی جامعه ی طبقه ی متوسط رهسپاریم. اما در این فرآیند، طبقه ی متوسط آن چیزی نشد که لوییس(45) و ماود(46) (1949) هوادار آن بودند.

یوتوپیای آنها از طبقه ی متوسط نشانگر افرادی اصیل و مستقل بود که می توانستند الگو و آرمانی را تجسم بخشند که دیگران آن را تحسین و از آن تقلید کنند. هیچ یک از محققانی که در بیست سال گذشته به مطالعه ی طبقه ی متوسط پرداخته اند از آنها به عنوان چهره های شاخص و ممتاز یاد نکرده اند. توافق عمومی وجود دارد که طبقه ی متوسط در حال تغییر است.

اما در چه جهتی؟ و آیا دیگر امکان تشخیص فرهنگ هسته ای و اساسی طبقه ی متوسط وجود دارد که مرکب از مجموعه ی منسجمی از ارزش ها و سبک زندگی مرتبط با آن باشد؟» (رابرتز و همکاران 1977، ص 107).

توافق عمومی وجود دارد که طبقه ی متوسط در حال تغییر است

به عقیده ی رابرتز و همکاران وی، ما شاهد از هم گسیختن و پاره پاره شده فزاینده ی ساختار طبقاتی هستیم که نتیجه ی پیدایش توده ی متوسطی است که بازار مصرف و منزلت آنها را می توان به چهار دسته تقسیم کرد

اول، کسانی که در سازمان های بزرگ کار می کنند که اصطلاحاً "انسان سازمانی" نامیده می شوند. انسان سازمانی" نامیده می شوند. انسان سازمانی بیشتر دلمشغول خانواده و فعالیت های غیرکاری است تا زندگی شغلی

دوم، گروهی از یقه سفیدان دفتری با سطح نازلی از مهارت، سوم طبقه ی متوسط سنتی یا خرده بورژوازی، و بالاخره گروه حرفه ای و به شدت پر تحرک "تحصیل کردگان".

چنین تصوری از شکل ساختار طبقاتی، نکات زیادی برای گفتن دارد:

1) افت صنایع تولیدی و مادر که اجتماعات سنتی طبقه ی کارگر را در خود جای می داد

2) بیان اهمیت تحرک جغرافیایی، فرصت های تحصیلی، تحول تکنولوژیک و رشد اتحادیه های یقه سفیدان، به عنوان عامل مؤثر بر افول ساختار طبقاتی سنتی و پیدایش ناهمگونی فزاینده در گروههای طبقاتی.

«تحلیل ما از شواهد و اطلاعات، گویای این است که... در قشرهای یقه سفید... روزهایی که سخن گفتن از "طبقه ی متوسط" واقع گرایی محسوب می شد، سپری گشته اند. روند تغییرات به سوی چند پاره شدن طبقه ی متوسط و تبدیل به چندین قشر قابل تمییز است که هر یک دیدگاهی خاص درباره ی جایگاه خود در ساختار اجتماعی دارند». (رابرتز و همکاران 1997، ص 143).

 
رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی


به وجود آمدن یک بخش خاص در طبقه ی متوسط

نکته مهم این است که نظریه ی گسیختگی فوق، گویای پیدایش طبقه ی متوسط جدیدی است که بخش های مختلف آن تنوع کاملی از بدیل های مربوط به زندگی فرهنگی، نگرش های نسبت به کار و زندگی خانوادگی و فراغت و سبک های زندگی را نشان می دهند.

با این حال، ایراد فرمول بندی رابرتز و همکاران وی آن است که بدیل های مزبور را در سلسله مراتب مفروض و از پیش داده ای قرار می دهند که مبتنی بر موقعیت شغلی است. در حالیکه کار منطقی آن است که آنها را صور فرهنگی احتمالاً (بالقوه)] متناقضی فرض کنیم که پی آمدهای سلسله مراتب آنها پیوسته موضوعی برای مبارزه و منازعه است. آبرکرامبی(47) و یوری(48) (1983) در "سرمایه، کار و طبقات متوسط" رشد و گسترش طبقه ی متوسط را عنصر بی ثبات کننده ی جامعه ی سرمایه داری معاصر می دانند.

«در جوامع سرمایه داری مدرن "نیروی عالی و اثرگذارِ" طبقات خدماتی به طور چشمگیر تقویت شده است. نیرویی که در انواع متنوعی از مبارزه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی منعکس می شود، توسعه ی کار غیرتولیدی، جدایی کار فکری و یدی، افزایش مدرک گرایی، افزایش تمرکز سرمایه در طبقه ی خدماتی و جدایی هرچه بیشتر بازار مصرف و کار طبقه ی خدمات از کارکنان یقه سفید غیرماهر، را موجب شده است.

به عبارت دیگر، این نیروی اثرگذار موجب تغییر شکل ساختاری شده اند که در آن طبقه ی خدمات "طبقه ای – در مبارزه" بود» (آبرکرامبی و یوری 1983، ص 153).

لش و یوری نیز طبقه ی متوسط را موتور محرک تغییرات سیاسی و فرهنگی اخیر دانسته اند

«داعیه ی اصلی ما این است که طبقه ی خدماتی در حال رشد است، این طبقه، مصرف کننده ی محصولات فرهنگ پست مدرن است، "رسالت رهبری" ذوق و سلیقه ها و سبک زندگی های پست مدرن تا حد زیادی به دوش بخش های مهمی از این طبقه ی متوسط جدید است، و طبقه ی خدماتی شرایط ساختاری بخصوصی دارد که موجد هویت نامتمرکزی می شود که پذیرش کالاهای فرهنگی پست مدرن را ممکن می سازد. مفهوم "خلق و خوی" پی یر بوردیو، بهترین طریق پرداختن به این نکات است» (لش و یوری 1987، ص 297).

نظرات سویج و همکارانش درباره طبقه‌ی متوسط

با توجه به بحث فعلی درباره ی پیدایش و شکل گیری طبقه ی متوسط جدید، احتمالاً مهمترین مطالعه ای که باید معرفی شود، کار سویج(49) و همکاران اوست (1992). آنها به دو سؤال بنیادی مربوط به شکل گیری طبقه ی متوسط جدید می پردازند.
 

اول، چه رابطه و مناسبتی میان کلیشه های بازاریابی دهه ی 1980 با الگوهای سبک زندگی طبقات متوسط وجود دارد، مثلاً "پوپی ها" (حرفه ای های جوان شهری)، "دینک ها" (خانواده های دو درآمدی بدون فرزند) و "زنان دارای زندگی حرفه ای" که همگی نشانگر ارزش های طبقه ی متوسط، فرهنگ تجاری، مالکیت خانه ی مسکونی، جنسیت زدایی و تحرک اجتماعی فزاینده هستند.

و دوم، میزان انشعاب و گسیختگی در طبقه ی متوسط چقدر است و تا چه حد می توان ساخت یابی مجدد اقتصادی را برای تبیین این انشعاب ها بکار بست. سویج بر اساس مطالعات خود و سایرین مدعی است که واقعاً می توان انشعاب فزاینده ای را در طبقه ی متوسط مشاهده نمود، که توصیف های قبلی درباره ی گروه بندی همگن مشاغل خدماتی را در معرض تردید جدی قرار می دهد.

ردپای بوردیو در نظرات سویج

سویج و همکاران وی با استفاده از اطلاعات دفتر تحقیقات بازار بریتانیا به تحلیل ثانوی رفتارهای مصرفی طبقات متوسط جدید می پردازند، رهیافتی که مشابه تحلیل های ثانوی بوردیو در "تمایز" است: «در حال حاضر کارکنان حرفه ای، که سریعاً در حال افزایش هستند، صورتی از سبک زندگی سالم" را پذیرفته اند که پیش از این مشخصه ی "حرفه ای" های مرفه و تحصیل کرده بود.

ظاهراً این عده به "خرده بورژوای" جدید پی یر بوردیو بسیار نزدیک هستند. الا اینکه آنان حرفه های قدیمی تر و جا افتاده تر را نیز شامل می شوند و آنقدرها هم که چهارچوب بوردیو نشان می دهد، حاشیه ای نیستند». (سویچ و همکاران 1992، ص 115).

تحلیل سویج و همکاران وی حداقل سه گروه متمایز را به روشنی نشان می دهد: اول، حرفه ای های بخش دولتی که سبک زندگی «زاهدانه» دارند و به ورزش، زندگی سالم و مصرف کالاهای فرهنگی سطح بالا علاقمند هستند.

دوم، مدیران و دیوان سالاران بخش خصوصی که محصولات فرهنگی سطح بالا و فعالیت های ورزشی را کمتر از حد متوسط مصرف می کنند و الگوی مصرفی مشخصی ندارند.

و در نهایت، گروهی که ویژگی های "سبک زندگی پست مدرن" را نشان می دهند که طبق تعریف، فاقد هر گونه اصل وحدت بخشی بر حسب جهت گیری های ذوقی است و نشانگر علاقه مندی دو جانبه هم به فرهنگ ممتاز و هم فرهنگ عامیانه است.

بنا به ادعای کرامپتون، یافته های سویج تا حد زیادی با یافته های وین(50) (1990) منطبق است و پشتیبان داعیه ی انشعاب و گسستگی طبقه ی متوسط است، امری که به نظر او بازتاب چند پارگی اقتصادی و مکانی در گروه بندی هایی است که پیش از این نیز کسانی که در چهارچوب ارتدوکس "تحلیل طبقاتی" کار می کردند آن را تشخیص داده بودند (کرامپتون 1993، ص 182).

فدرستون و واژه خرده فرهنگ

فدرستون نیز با مطرح ساختن امکان تنوع اجتماعی – فرهنگی در طبقه ی متوسط جدید و با اشاره به مفهوم "خرده بورژوای" جدید بوردیو، معتقد است که این مفهوم اجازه ی پژوهش درباره ی طبقه ی جدیدی را می دهد که برپادارنده صور فرهنگی بدیلی برای اشکالی است که در فرهنگ طبقه ی متوسط تقدیس می شد

و لذا این طبقه ی جدید درگیر مبارزه با طبقه ی متوسط سنتی شده است: «با اتکار به کار بوردیو و شرح و بسط آن، استدلال خواهیم کرد که مفهوم جدید سبک زندگی، به بهترین نحو، در ارتباط با "خلق و خوی" خرده بورژوای جدید قابل درک است. کسی که به عنوان پاره طبقه ی در حال رشد و گسترش که اساساً تصویر فرهنگ مصرف را ایجاد می کند و گسترش می دهد، در تکاپوی وسعت بخشیدن و مشروعیت دادن به تمایلات و علایق سبک زندگی خویش است» (فدرستون 1987، ص 158).

تولید یک بخش متوسط جدید در آثار ...

بحث چندپارگی طبقاتی و پیدایش طبقه ی متوسط جدید، درآثار گیدنز (1987) و بوردیو (1984) جای مهمی دارد. بوردیو تعریف کاملاً متفاوتی از طبقه را مبنای کار خود قرار می دهد که در آن عوامل فرهنگی به موازات عوامل اقتصادی دست اندر کارند و هیچ یک اولویتی بر دیگری ندارد، به عبارت دیگر، می توان موضع بوردیو را نفی اولویت ساختار یا کنش دانست.

کار پی یر بوردیو (1988،1984،1979،1978)، مثالی است از همین روی برگردان از نظریه پردازی انتزاعی درباره ی مرزهای "عینی" طبقاتی که ناشی از ساختارهای اقتصادی اند، و روی آوردن به شکل گیری ساختارمند یا خود – تولید کننده ی جماعت های طبقاتی که محصول مبارزه هایی است که همزمان در میان طبقات و درون آنها صورت می گیرد.

بوردیو اصطلاح فضای اجتماعی را به جای طبقه ی اجتماعی می نشاند و مقصود از آن توزیع چند بعدی صور مؤثر قدرت (یا سرمایه اعم از آنکه اقتصادی باشد یا فرهنگی یا اجتماعی) است که زیربنای موقعیت های اجتماعی است.

سخن گفتن از فضای اجتماعی به این معناست که بدون توجه به تفاوت های بنیادی، بخصوص تفاوت های اقتصادی و فرهنگی، نمی توان هیچکس را با کس دیگر در یک گروه جای داد. اما این امر هرگز امکان سازماندهی به عوامل دیگر را، بر اساس اصول تقسیم بندی، منتفی نمی کند (بوردیو 1984، ص 9).

از آنجا که فضای اجتماعی در عین حال میدان نیروهای واقعی و میدان مبارزه بر سر معیارهای شکل گیری گروههاست... ماهیت و ترکیب طبقات متوسط را نمی توان مستقیماً از نقشه های واقع گرایانه ساختار طبقاتی استنتاج کرد (واکانت 1991، ص 52).

چنین موضعی را در نظریه ساخت یابی گیدنز نیز می توان یافت: «عاملیت انسانی و ساختار... به لحاظ منطقی بر هم دلالت دارند... و به مثابه قواعد و منابعی تصور می شوند که با "شکل" گروهها و جماعت های سیستم اجتماعی گره خورده اند، و در زمان و مکان باز تولید می شوند.

ساختار همان میانجی یا واسطه عنصر "انسانی" عاملیت است... عاملیت میانجی ساختار است، ساختاری که افراد طبق روالی معمول در جریان فعالیت های روزانه خود آن را باز تولید می کنند» (گیدنز 1987، صص 21-220).

رهیافت گیدنز بر اساس بررسی ویژگی های مدرنیته و بخصوص با تأکید بر اهمیت مرکزی فرآیندهای اجتماعی تأملی ساخته و پرداخته شده است. بنا به بحث و استدلال گیدنز، در مدرنیته اخیر، هویت به امری تأملی و روزمره بدل شده است و در برنامه هایی محقق می شود که همان سبک های زندگی هستند.

«مدرنیته نظمی ما بعد سنتی است که در آن پرسش "چگونه باید بود؟"... به ناچار از طریق تصمیم گیری های روزانه درباره چگونه رفتار کردن، چه چیزی پوشیدن و چه چیزی خوردن، پاسخ داده می شود» (گیدنز 1991، ص 14).
 
رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناختی هویت اجتماعی

مصرف گرایی و فرهنگ مصرف

سبک های زندگی را معمولاً مبتنی بر سازمان اجتماعی مصرف می دانند، و به جای سازمان اجتماعی تولید، که به طور کلاسیک شالوده ساختارهای طبقاتی است، بر نگرش های هنجاری مرتبط با مصرف تأکید می کنند.

در متن این بحث، مفهوم مصرف به گسترده ترین معنای آن به کار می رود و منظور از آن، تمامی انواع فعالیت های اجتماعی است که در تعیین ویژگی ها و هویت مردم نقش دارند، البته غیر از (یا شاید به علاوه) فعالیت های شغلی، این دسته بندی محل چون و چراست.

زیرا ترسیم خط تمایز دقیق بین فعالیت های کاری و غیر کاری بسیار دشوار است. ظاهراً کنار گذاشتن این دیدگاه که جایگاه فرد در نظام تولید را شالوده ی هویت اجتماعی او می داند، تا حدی بدین دلیل است که شمار روزافزونی از مردم، هم نوع کارشان و هم چگونگی سازمانه دادن به آن را در تطابق با ارزش های سبک زندگی شان خود انتخاب می کنند.

مصرف، در مقایسه با تولید و ساختارهای اجتماعی ناشی از تولید، دامنه بسیار فراخ تری دارد

بله این اتفاق بسیار جالب است و نباید نادیده انگاشته شود، زیرا مصرف همه افراد غیرشاغل را نیز در بر می گیرد، مثل جوانان، پیران و بیکاران و به خصوص زنان را که در اقتصاد مدرن، نوعاً، از آنها انتظار نمی رود تولید کننده ی اقتصادی باشند.

این اندیشه که مصرف کانون اصلی زندگی اجتماعی و نیز ارزش های فرهنگی شده است (یا می شود) اساس مفهوم کلی تر فرهنگ مصرف است. شاید چند اشاره کوتاه تاریخی، در فهم تحولاتی که منجر به پیدایش و شکوفایی فرهنگ مصرف شد، کافی باشد.

«دگرگونی های اجتماعی اروپا در دوره مدرن، آشکارا به چند تحول موازی وابسته بود و در آنها تجلی می یافت، مثل گسترش بازارهای بین المللی، و رشد طبقات اجتماعی شهری جدیدی که جایگزین ساختار اجتماعی فئودالی می شوند» (شاما 1987، ص 53).

این دگرگونی ها، در مجموع، سبب تشویق شیوه های تولیدی جدید و گسترش طرز تلقی هایی شدند که به کالاها و لوازم خانگی مد روز و شیوه های نوین پژوهش و سبک های نوین زندگی، ارزش مثبت قایل بودند.

همین طرز تلقی ها نشانگر رشد و گسترش تخیل حریصی هستند که از ابعاد اصلی فرهنگ مصرف است. اما شکوفایی کامل این تخیل نیازمند استقرار فرهنگ عمومی شهری بر مبنای بازار مد بود.

«انگلستان در قرن 18 شاهد تولد جامعه مصرف کننده و انقلاب مصرف کنندگان بود، این فرآیند، مستلزم تغییر طرز تلقی ها و اندیشه ها، سطح رفاه و استانداردهای زندگی، تحول در فنون تجارب، رشد مهارت های تبلیغاتی و گاهی نیز قانون بود» (مکندریک 1983، ص 2).

کالاها به چه صورت در میان مردم خودنمایی می‌کرد ؟

تولید کنندگان جدید کالاهای مصرفی، نخست متوجه مشتریان نخبه بودند، و حمایت این نخبگان برای ایجاد سبک های مردم پسند ضروری بود، اما سودهای سرشار فقط از طریق بازارسازی و توزیع این کالاها بین مشتریان بی نام و نشان انبوه تأمین می شد.

آنچه در فرآیند ایجاد مخاطبان بی نام و نشان از طریق تجاری سازی سبک و مد اهمیت اساسی داشت، تبلیغات و فنون بازاریابی بود. طی این فرآیند، مرزبندی های خدشه ناپذیر جامعه بسته سنتی، که صورت ظاهر و زیست جهان آن از سوی قوانین محافظه کار کنترل قیمت ها و سایر عوامل حمایت می شد، ضرورتاً وضوح خود را از دست دادند (شاما 1987).

آنها مجبور شدن آداب را رعایت کنند !

شیوه های نوین نمایش کالاها با دستکاری در مد و منسوخ جلوه دادن های ساختگی، و گسترش اماکن و عوامل نوین فروش و چشم و همچشمی های اجتماعی، مردم را وادار به خرید کالاهایی تجملاتی کرد که قبلاً فقط به اقتضای "آداب" می خریدند و همچنین کسانی را وادار به رعایت آداب کرد که قبلاً فقط به اقتضای ضرورت آنها را رعایت می کردند (مکندریک 1983، صص 98-97).

یکی از وجوه اصلی تجملات نخبگان ممتاز که طبقات متوسط آن را مناسب حال خود دانسته بودند، عبارت بود از فراغت و تفریح یا سرگرمی هایی که اوقات آزاد را پر می کرد.

بازی ها و جشن های محلی اروپای مدرن را به تدریج عرضه ی تجاری نمایش، موسیقی، ورزش و غیره کنار می زدند (بارک(51) 1979). بخصوص با گسترش شهر بازی ها، شهرهای توریستی و مراکز توریستی مثل چشمه های آب معدنی و غیره. «در اوایل قرن 18، فرهنگ ورزش به آهستگی از نخبه گرایی و حریم های خصوصی فاصله گرفت و بصورتی فزاینده امری عمومی شد» (پلامب(52) 1983، ص 284).

امتداد پیدا کردن اوقات فراغت در قالب یک صنعت

این فرآیند تجاری شدن فراغت، در قرن 19 به رشد خود ادامه داد. تا جایی که حتی کودکان نیز به منزله ی اشیاء زینتی با نوعی فراغت تازه، موضوعی برای ولخرجی های والدین شدند (پیشین، ص 286).

بنا به تفسیر کمپبل(53) (1987)، لذت جویی فرهنگ مصرف گرای مدرن باید به منزله ی تکاپویی برای استقلال لذت و معنا در وسوسه های بی پایانی فهمیده شود که بازار ارائه می دهد. منطق دوران مدرن این است که رعایت مد نه تمایلی غیر عقلانی بلکه جستجویی وجودی برای ایجاد تمایز و فردیت در بطن فرهنگی عمیقاً دنیوی است.

تعجبی ندارد که بخش اعظم مطالب مربوط به تاریخ مصرف گرایی به ربع آخر قرن 19 و دهه های اول قرن 20 می پردازد (فراسر(54) 1981، ص 5). طی این دوره بود که دسترسی برابر و بدون تبعیض به کالاهای استاندارد بازارهای ملی محقق شد، امری که پیش شرط فرهنگ مصرف تمام عیار محسوب می شد (استرازر(55)1989، ص 17).

در همین دوره است که خصوصیات اساسی فرهنگ جوامع انبوه قرن بیستم، بخصوص تمایل مردم عادی به سرمایه گذاری روی سبک پا می گیرد. مثلاً لیبرگات گزارش داده است که بین 1900 تا 1920، هزینه های شهری پوشاک در آمریکا، برای مردان 150 درصد و برای زنان 430 درصد افزایش یافته است (لیبرگات(56) 1993، ص 93).

آرمان‌شهرها، افراد را در خود می‌بلعن و شما سرباز آن هستید

ایجاد فروشگاههای بزرگ عامل بسیار مهمی در پیدایش و نهادی شدن فرهنگ مصرف بود (لانکستر(57) 1994؛ چنی(58) 1983). آنها مکانی برای عرضه ی بی پایان سیل کالاها، آزادی ها و فرصت های نوین برای انتخاب دلخواه بودند.

خریداران، در گمنامی غیرشخصی آرمانشهر عرضه ی آزاد، همگی آزاد بودند بنا به میل خود و بی هیچ محدودیتی در فروشگاه پرسه بزنند و از تسهیلات آن برای یافتن اجناسی که مطابق سلیقه آنهاست، بهره مند شوند. بدین ترتیب، "خرید سبک زندگی" (شیلدز(59) 1992) نه تنها امکان پذیر بلکه حتی استاندارد شد.

در این فروشگاه ها، رضایت و خوشایند مشتریان، اصلی است که محدودیت ها و موانع اجتماعی سنتی و طبیعی تجارت را از میان برمی دارد. این امر به عرضه ی جذاب و نمایشی سبک های زندگی فردی به عنوان صور نمایشی و فرآیندهای بازاریابی می انجامد.

در این عرضه، مشتریان صاحب حق دانسته می شوند، و این امر خود گویای آزادی انتخاب است. از آنجا که در دنیای امروز "فرهنگ مصرف" طیف وسیعی از "انتخاب" ها را در اختیار مصرف کنندگان قرار می دهد و هر "انتخاب" نشانگر ارزش ها، نگرش ها و ذائقه هایی است که ممکن است ویژگی گروهی اجتماعی باشد، پس می توان نتیجه گرفت که مفهوم مصرف به مفهوم هویت جمعی مربوط می شود.

ذوق و قریحه ی فرد و انتخاب های ذوقی او جزو مسؤولیت های اوست که از رهگذر آن مورد قضاوت دیگران قرار می گیرد. بنابراین ذوق و قریحه(60) با حس هویت در هم می آمیزد.
 

جمع بندی و نتیجه گیری

در این نوشتار، برخی از دلالت های این ایده بیان شد که مفاهیم ناظر به سبک زندگی در متن و زمینه ی فرهنگ مصرف بسط یافته اند و شاید بتوان گفت که به این زمینه وابسته بوده اند.اما مسلماً پیوند مذکور به این معنا نیست که در فعالیت های سبک زندگی هیچ تنوعی وجود ندارد.

این امر حاوی دو نکته است

اول اینکه، در سبک های زندگی باید به دنبال تنوع و گونه گونی بود، و دوم آنکه اگرچه سبک های زندگی بر مبنای ذائقه ها و ارزش های شخصی شکل می گیرند، اما می توان انتظار داشت که الگوهای قابل تشخیصی داشته باشند که با ویژگی های اجتماعی – فرهنگی دیگر همخوان باشند.

اگر این الگوها با جنبه ای دیگری از زیست جهان افراد و گروه ها سازگار باشند، می توانند به درک این زیست جهان ها کمک کنند. همین ویژگی است که نوعی نظم در سبک های زندگی ایجاد می کند و آنها را به مفاهیم اجتماعی بدل می کند.

بنابراین باید به این تعریف سوبل که «سبک زندگی عبارتست از هر شیوه ی متمایز و بنابراین قابل تشخیص زیستن» (سوبل 1981، ص 3)، این نکته را نیز افزود که این شیوه ی زیستن باید میان تعداد کثیری از مردم عمومیت داشته باشد، و گرنه تفاوتی با طبایع فردی یا هوس های مصرفی فردی نخواهد داشت.

درباره ی نکته اول نیز ذکر این مطلب لازم است که در برابر توسعه ی فرهنگ مصرف، در قرن بیستم ابتدا واکنش های بدبینانه ای به عمل آمد، مبنی بر اینکه فرهنگ توده ای باعث تنزل معیارها و سطوح فرهنگ والا خواهد شد و نهایتاً همه ی ما را به جایی خواهد رساند که به یک چیز نگاه کنیم، به یک چیز گوش دهیم و یک چیز بخوانیم.

اما یکی از دلالت های مفهوم سبک زندگی این است که ترس ها و نگرانی های مزبور، گزاف بوده اند. امکان گفتگو و چانه زنی و استفاده از تسهیلاتی که مصرف مهیا می کند، و نیز صنایع فراغتی معطوف به مخاطبان انبوه، غنی تر و پیچیده تر از آن است که مفسران فرهنگی قبلی متصور می شدند.

مقصود این نیست که انتخاب سبک زندگی ضرورتاً معنایی غنی یا اصیل دارد اما آرزوها و انتظارات معمول و مرسوم در این انتخاب ها در متن تاریخ فرهنگی و اجتماعی دنیای مدرن قابل فهم است.

نویسندگان ارجمند:
آقایان یوسف اباذری (1) و حسن چاوشیان (2)
 
پی‌نوشت‌ها:
  1. استادیار گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران
  2. دانشجوی دکترای جامعه شناسی
  3. Collective Concepts
  4. Classifiicatory
  5. Constructs
  6. Typologic
  7. Social Identity
  8. Ascribed
  9. Indicator
  10. Chapin
  11. Chapman
  12. Giddens
  13. Bourdieu
  14. Featherston
  15. Lash and Urry
  16. BendiX
  17. Lipset
  18. Living-room Scale
  19. Reissman
  20. Wirth
  21. Bell
  22. Groz
  23. Touraine
  24. Kaplan
  25. Kelly
  26. Roberts
  27. Saving
  28. Parker
  29. Deem
  30. Green
  31. Hebdige
  32. Gilory
  33. Clarke
  34. Critcher
  35. Glyptis
  36. Corrigan
  37. Jones
  38. Walvin
  39. Gramsci
  40. Hall
  41. Gefferson
  42. Hebdige
  43. Rojek
  44. Veblen
  45. Lewis
  46. Maud
  47. Abercrombie
  48. Urry
  49. Savagheet
  50. Wynne
  51. Burke
  52. Plumb
  53. Campbell
  54. Fraser
  55. Strasser
  56. Liebergott
  57. Lancaster
  58. Chaney
  59. Shields
  60. Taste
 
منابع:
برخی مآخذ مهم: از آنجا که آوردن تمامی مآخذ این مقاله فهرست طویلی را شامل می شد، فقط به ذکر مآخذ مهم اکتفا شد.
 
- Abercrombie,N.and J. Urry (1983) Capital,Labour and the Middle Classes. London:Allen & Unwin.
- Baudillard, J. (1981) For a Critique of the Political Economy of the Sign. St.  Louis, Mo: Telos Press.
- Baudrillard, J. (1983) Simulations (trans. P. Foss et al.). New York: Semiotext.
- Bell, D. (1974) The Coming of Post Industrial Society. New York: Basic Book.
- Bendix, R. and Lipset M. (1967) Class, Status, and Power. London: R. K. P. Bourdieu, P. (1984) Distinction: A Social Critique of the Judgements of Taste. London: R. K. P.
- Brown, R. (1985) "Social Identity", in, Adam and Jessica Kuppre (eds) The Social Science Encyclopedia. London: R. K. P.
- Chaney, D. (1983) "The Department Store as a Cultural form", in, Theory, Culture, and Scciety, 3(1): 22-31.
- Chapin, S. (1935) Contemporary American Instituions. New York: Harper and Bros.
- Chapman, D. (1955) Home and and Social Status. London:    R. K. P.
- Clarke, J. and Critcher, C. (1985) The Devil Makes Work:         Leisure in
Capitalist Britain. London: Macmillan.
- Corrigan, P. and D. Sayer (1985) The Great Arch. Oxford: Blackwell.
- Crompton, R. (1993) Class and Stratification: An Introduction to Current Debates. Cambridge: Polity Press.
- Deem, R. (1986) All Work and No Play? Milton Keyness:open University Press.
- De Grazia, S. (1962) Of Time, Work and Leisure. New York: Twentieth Century fuld
- Featherstone, M. (1987) "Lifestyle and Consumer Culture", in, E. Meijer (ed.) Everyday Life: Leisure and Culture, Department of Leisure Studies, University of Tilburg, The Netherlands.
- Giddens, A (1991) Modernity and Self-Identity: Self and Society in the Late Modem Age. Cambridge: Polity Press.
-         (1994) Beyond Left and Right: The Future of Radical Politics.
Cambridge: Polity Press.
- Giloiy, P. (1987) Aint No Black in the Union Jack. London: Routledge.
- Glyptis, S., H. Mcinnes and A Patmore (1987) Leisure and the Home. London: Sports Council/ESRC.
- Gramsci, A. (1971) Selections from the Prison Notebooks. London: Lawrence and Wishart.
- Hall, S. and Jefferson, T. (eds) (1976) Resistance through Rituals. London: Hutchinson.
- Hebdige, D. (1979) Subculture: The Meaning of Style. London: Methuen.
- (1987) Cut n Mix. London: Comedia.
- Jones, S. (1986) Workers at Play. London: R. K. P.
- Kaplan, M. (1975) Leisure: Theory and Practice. New York: Wiley.
- Kelly, J. (1983) Leisure Identities and Interactions. London: Allen and Unwin.
- Lash, S. and J.Uny (1987) The End of Organised Capitalism. Cambridge: Polity Press.
- Liebergott, S. (1993) Pursuing Happiness: American Consumers in the Twentieth Century. New Jersey: Princeton University Press.
- Marx, K. (1985) "Capital", in, David Maclellan (ed.) Karl Marx: Selected Wrings. New York: Oxford University press.
- Marx and F. Engels (1932) Manifesto of the Communist Party. New York: International Publishers.
- Mckendrick, N., J. Brewer, and J.H. Plumb (1983) The Birth of a Consumer Society. London: Hutchinson.
- Olszewska, A. and Roderts, K. (eds) (1989) Leisure and Lifestyle A Comparative Analysis of Free Time. London: Sage.
- Parker, S. (1971) The Future of Work and Leisure. London: Mac Gibbon & Kee.
q (1983) Leisure and Work. London: Allen and Unwin.
- Rickert, H. (1967) Class in American Society. New York: Free Press.
- Roberts, K. (1978) Contemporary Society and Growth of Leisure. London: Longman.
- Rojek, C. (1995) Decentring Leisure. London: Sage.
- Savage, M., Barlow, J., Dickens, P. and Fielding, T. (1992) Property, Bureaucracy and Culture: Middle-Class Formation in Contemporary Britain, London: Routledge.
- Schama, S. (1987) The Embarrassment of Riches: An Interpretation of Dutch Culture in the Golden Age. London: Collins.
oShields,R. (ed.) (1992) Lifestyle: The Subject of Consumption. London: Routledge.
- Strasser, S. (1989) Satisfaction Guaranteed: The Making of the American Mass Market. New York: Pantheon Books.
- Veblen, T (1925) The Theory of the Leisure Class, New York: Viking.
- Wacquant, L (1991) Making Class: The Middle Class (es) in Social Theory and Social Structure. New York: Westview Press.
- Walvin, L. (1978) Leisure and Society 1830-1950. London: Longman.
 
منبع: دوفصلنامه نامه علوم اجتماعی، شماره 20، پاییز و زمستان 1381، صص 27 – 3.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط