عقلانیت درحکم جوهره اصلی تمدن غرب مدرن، اگر چه دربسیاری از جهات راهگشای انسان مدرن در مواجهه با محیط بود، از سوی دیگر می توان تعارضات اساسی میان انسان و محیط را نیز در رشد عقلانیت مدرن ریشه یابی کرد و این همان چیزی است که ماکس وبر در مقام یک اندیشمند و جامعه شناس مدرن به خوبی به آن اشاره نموده است.
عقلانیت مدرن و تکیه بر خرد
عقلانیت مدرن، بهعنوان جوهره تمدن غرب، موتور محرکه پیشرفتهای شگرف علمی و فناورانه شد و انسان را در تسلط بر طبیعت و رهایی از قید خرافات یاری رساند. این عقلانیت ابزاری، با محاسبهگری و کارایی، زیرساخت جوامع صنعتی و مدلهای مدیریتی نوین را بنیان نهاد و الگویی جهانی برای توسعه ارائه کرد. انسان مدرن، با تکیه بر این خرد، خود را ارباب طبیعت پنداشت و در مسیری از بهرهکشی بیحداقفا از منابع محیطی گام نهاد.
اما همان عقلانیتی که چراغ راه مدرنیته بود، بهتدریج وجوه دیگری آشکار کرد. تعارضات ویرانگر امروز میان انسان و محیطزیست، از تغییرات اقلیمی تا بحرانهای زیستبومی، ریشه در همین منطق حسابگر و سودمحور دارد. ماکس وبر، جامعهشناس برجسته، با دوراندیشی این پارادوکس را شناسایی و هشدار داد که عقلانیت ابزاری مدرن، در نهایت میتواند به "قفس آهنین"ی تبدیل شود که حیات انسانی و طبیعی را در بند میکشد و معنای زندگی را تهی میسازد. تحلیل وبر نشان میدهد که چگونه عقلانیت، از مسیر اصلی خود منحرف و به عاملی برای بیگانگی و تخریب بدل شده است.
از بین رفتن عقلانیت دینی
پیامد روند تاریخی عقلانی شدن فرهنگ غرب که در فرایند سکولاریزاسیون ظاهرگردید، فقدان معنا بود که توسط انسان مدرن تجربه شد.فرآیندی که در آن تلاش عصر روشنگری در از بین بردن اقتدار مذهب سازمان یافته به ثمر نشست و به از بین رفتن عقلانیت دینی منجر شد.عقلانیت سکولار،همان گونه که از نظر فلسفی و فرهنگی سبب بی معنایی زندگی و پوچ گرایی می شود، ازنظر اجتماعی به فقدان آزادی و«قفس آهنینی»می انجامد که انسان را در چنبره خود اسیر می کند.
همان گونه که فقدان معنا نتیجه عقلانی شدن نظری و راززدایی از جهان و سرانجام، پیامد غلبه عقلانیت علمی و نیز حذف عقلانیت ارزشی و به جای آن سلطه عقلانیت هدفمند و صرفاً ابزاری است، فقدان آزادی نتیجه روند عقلانی شدن ساختار اجتماعی و سلطه عقلانیت بوروکراتیک است که در تجربه غرب،در قالب دیوان سالاری فراگیر دولتی و خصوصی نمایان شد.
اگر چه دستگاه دیوان سالاری،که وبر آن را عالی ترین نمونه عقلانیت فنی مدرن می دانست،شکل برتری از سازماندهی جامعه را فراهم می کند، در عین حال جامعه را به ماشین انسانی عظیمی تبدیل می کند که انسان ها همانند اجزا و قطعات یک ماشین،هر کدام برای جایی ساخته شده و فقط در همان جا کارایی دارند و در سایر جاها نه تنها مؤثر نیستند،بلکه مانع کار این ماشین نیز می شوند.در این ماشین عظیم انسانی، هر کسی فقط می تواند در جایگاه اجتماعی از پیش تعیین شده ای قرار گیرد و وظیفه از پیش تنظیم شده ای را انجام دهد.روشن است که هر چند این محیط مکانیکی موجب افزایش کارایی می شود، آزادی فردی را از بین می برد و فرد را به پیچ و مهره ای تبدیل می کند که هر گونه قدرت خلاقیت و ابتکار از وی سلب شده است.
انسان مدرن در قفس آهنین
بدون شک وبر به خوبی تشخیص داد که عقلانیت جدید سرانجام به عدم عقلانیت منجر می شودو ترتیبات و نهادهایی که برای حل مشکلات انسان به وجود آمده بودند،به قفس آهنینی تبدیل می شوند که انسان مدرن را احاطه کرده و تمام وجوه و ابعاد آن را تعیین می کنند.اما این فقط تشخیص بیماری زمانه بود و تشخیص بیماری هم فقط نیمی از کار است؛ اما از نیمه دیگر آنکه پیچیدن نسخه درمان و ارائه راهکار برای حل مسأله است، اثری در کار وبر دیده نمی شود.
گویا وبر معتقد بود که این«پوچ گرایی»و«قفس آهنین»سرنوشت محتوم انسان مدرن غربی است و هیچ مفری از آن وجود ندارد.به نظر او اگر کسی بخواهد تمایلات عقلانی اش را حفظ کند یا باید تقدیر زمانه اش را با شهامت بپذیرد و خود را مهیای زندگی کردن در دنیای فاقد معنا و فاقد آزادی نماید یا از عقلانیت دست برداشته به آغوش کلیساهای سنتی برگردد؛ راه سومی هم وجود ندارد.
دین شناسی وبر و داوری درباره مذهب
تز اساسی وبر این است که با پیشرفت هر چه بیشتر عقلانیت، دین به حوزه غیر عقلانی رانده می شود.به نظر می رسد این داوری مبتنی بر تعمیم دین شناسی مسیحیت به سایر ادیان است.او در بحث از رابطه عقل و دین یا در تقابل علم و دین صرفاً به تجربه مسیحیت غربی تکیه کرده و آن را به سایرادیان تعمیم داده و از همان زاویه به داوری نشسته است.
مسیحیت دو ویژگی عمده و بارز داشت که زمینه تعارض آن با عقل و علم را فراهم کرد؛ یکی رهبانیت بود که موجب دنیاستیزی و تحقیر دنیا گردید و برخورداری از نعمات و لذایذ دنیوی را موجب دوری از رضایت الهی قلمداد می کرد.وبر معتقد است که پیش از دور اصلاحات با اصلاحات مذهبی لوتر، عبارت جزمی «خدا را خوش نمی آید»که در دستورات دینی آمده و فرمان اصیل الهی تلقی می شد،درباره فعالیت تاجران به کار می رفت و آن را حتی برا تأمین ضروریات زندگی، عملی زشت و شرم آور قلمداد می کرد.
در نتیجه این تلقی میان دین و دنیا تضاد و منازعه ای حل ناشدنی برپا شده بود.براساس اصلاحات مذهبی لوتر، این رهبانیت نفی، و روحیه ثروت اندوزی حرفه ای مذهبی شد و نشانه تقوا و رضایت و قرب الهی تلقی گشت.ویژگی دیگر وجود برخی آموزه های خردستیز درمسیحیت غربی مانند تثلیث و تجسد خدا درحضرت مسیح(ع)،بود که از نظر عقلی نمی توان آن را درک کرد؛ از این رو آبای کلیسا شعار خود را تقدم ایمان بر عقل و موضوع ایمان را اموری قرار دادند که از نظر عقلی درک شدنی نیستند؛ از این ور ایمان به گفته وبر؛ ملازم بود با نوعی ایثار فکری که ویژگی تعیین کننده کسانی است که با تمام وجود مذهبی اند.با وجود این دو ویژگی در مسیحیت، تعارض میان عقل و دین طبیعی به نظر می رسید.
امّا این تجربه در ادیانی که به اعتقادات شرک آمیز و خردستیز آلوده نیستند، کاملاً به گونه دیگر بوده است.برای مثال در دین اسلام، از یک سو هیچ گاه سخن از تضاد عقل و دین یا علم و دین به میان نیامده است.اسلام همواره به خردورزی تأکید کرده و عقل نه معارض با دین، بلکه آن را یکی از منابع دین به شمار آورده است.
مشتقات واژه «عقل»فقط در قرآن مجید، بدون روایت ها در نزدیک به پنجاه آیه آمده که در آن انسان را هم به خردورزی نظری و هم به عقلانیت عملی دعوت کرده است.در اسلام حجیت عقل همانند حجیت وحی است و عقل در حکم پیامبر درونی و پیامبر در حکم عقل بیرونی تلقی شده است.عقل حجت باطنی الهی و انبیا و ائمه(ع)حجت ظاهری خداوند نامیده شده اند.
از سوی دیگر اسلام هرگز دنیا را تحقیر نکرده، بلکه آن را آیه و نشانه الهی دانسته و از این رو،تفکر درآفرینش آسمانها و زمین و تدبر در پدیده های طبیعی و تاریخی را بهترین عبادت دانسته و تفکر نکردن در این زمینه را به شدت نکوهش کرده است.اسلام اهتمام به امور دنیا و به دست آوردن آن را به همان اندازه اهتمام به آخرت ارج می نهد و کسی را که به خاطر دین دنیایش را ترک کند یا به خاطر دنیا دینش را ترک کند، از دایره امت اسلامی بیرون می داند.
رهبانیت در اسلام وجود ندارد و زهد به معنای ترک دنیا امری بسیار مذموم است.همان گونه که اسلام حرص به دنیا و حب بیش از حد آن نیز مذمت کرده است.در اسلام دنیا مزرعه آخرت و جایگاه تکامل و ترقی روحانی و معنوی انسان است، نه متضاد با آن، به گونه ای که میان آن دو، یکی را باید انتخاب کرد؛ بر این اساس هم می توان دنیای خوبی داشت و هم از آخرت خوبی برخوردار بود؛ بنابراین، تجربه عقب نشینی مسیحیت در مقابل عقلانیت را نمی توان به همه ادیان تعمیم داد و حکم کرد که با پیشرفت عقلانیت، دین به حوزه غیر عقلانی رفته و سرنوشت بشر این است که یا باید در جهان عقلانی سکولار و منهای دین و معنویت زندگی کند، یا از عقلانیت دست شسته به آغوش کلیسا بازگردد.بلکه راه سومی وجود دارد و آن بازگشت به دین عقلانی است که از یک سو، برخلاف مسیحیت، میان دین و دنیا تعارض و تضادی نمی بیند و یکی را فدای دیگری نمی کند و از سوی دیگر عقل را همانند وحی حجت الهی و تبعیت از آن را الزامی می داند.
علاوه بر این، وبر در بحث هایش از این نکته غفلت می ورزد که آیا گذار از عقلانیت دینی به عقلانیت سکولار گذاری منطقی بود یا صرفاً گذاری روانی.تبیین این سؤال مستلزم بیان این نکته است که عقلانیت دینی از سه رکن اساسی تشکیل شده است:1.مفهوم خدا در جایگاه خالق و مدبر هستی که آن را از روی علم، حکمت و آگاهی اداره و تدبیر می کند.
2.هدفمندی جهان به این معنا که آفرینش جهان عبث و بیهوده نیست، بلکه دارای هدف و غایت حکیمانه ای است.هدفمندی جهان، مستلزم تبیین پدیده های طبیعی بر اساس هدف و غایت آنهاست که تبیین غایی نامیده می شود.
3.نظم اخلاقی حاکم بر جهان به این معناست که در فرایند جهان نوعی کشش به سوی غیر اخلاقی وجود دارد و سرانجام جهان به نیکی ختم می شود و آینده جهان از آن صالحان خواهد بود.عقلانیت سکولار، همان گونه که پیش تر بیان شد، هر سه مفهوم یاد شده را در بهترین حالت نادیده می گیرد و در قبال آن موضع لاادری گرایانه اتخاذ می کند.عقلانیت و علم سکولار با تأکید بر تبیین پدیده های طبیعی ازطریق علل طبیعی،و جود علل فوق طبیعی را انکار،و یا جایگزینی تبیین ماشینی به جای تبیین های غایی هدفمندی جهان را نفی می کند و سرانجام با انکار نظام اخلاقی جهان، ذهنی بودن و نسبیت ارزش های اخلاقی را می پذیرد.حال سؤال این است که آیا عقلانیت علمی مدرن، منطقاً به نفی عقلانیت دینی منجر گردید یا اینکه صرفاً به دلایل روانی به اینجا منتهی شد؟
ترنس استیس بر این باور است که گذار از عقلانیت دینی به عقلانیت سکولار، که علم جدید بارزترین مبلغ آن است، گذاری منطقی نبوده بلکه گذاری بوده صرفاً روانی.یعنی هیچ یک از نظریه های علمی منطقاً نه به نفی علل ماوراء طبیعی منتهی می شوند و نه به نفی هدفمندی جهان و نظام اخلاقی حاکم بر آن؛ بنابراین علم در اثر فرایند تلقین روانی و نه در اثر الزامات منطقی، چنین نتیجه ای را به بار آورده است.