قدرت و دانش (1)
مترجم : شجاع احمدوند
چكيده
ميشل فوكو تلاش علمى وسيعى در جهت صورتبندى تاريخى معرفت در حوزه اى كه امروزه علوم انسانى ناميده مى شود, به كار برده است. او در دهه 1970 , (عمدتا در انضباط و مجازات و نخستين جلد تاريخ جنسيت) بحث مى كند كه صورتبنديهاى جديد معرفت, اشكال نوينى از قدرت و سلطه را درپى خواهند داشت. از اين تاريخ به بعد, آثار فوكو اغلب پاسخهاى متعارضى به مفسرينش مى دهد. اشارات موجز تاريخى او در خصوص ((زيست قدرت انضباطى و تنظيمى))(1) به ميزان وسيعى نافذ بوده است. در آثار بعديش, او اين مطالعات موجز را به مفاهيم عامتر قدرت و نقدهاى معرفتى(2) و سياسى از قدرت ـ كه رضايت كامل بسيارى از منتقدان را نيز فراهم نمى كند ـ پيوند مى زند. بدينسان, مباحث فوكو در خصوص رابطه ميان حقيقت و قدرت, حساسيتهايى را نسبت به ((دلالتهاى بازتابى))(3) تحليلهاى او برمى انگيزد.
هدف اصلى اين مقاله, ارائه تفسيرى هماهنگ از تفهم قدرت و دانش مى باشد كه مشكل مطالعات تاريخى فوكو درباره زندان و تكوين گفتمان علمى راجع به جنسيت است. از آنجا كه فوكو قدرت را بسيار ريشه اىتر از دانش, مورد بحث قرار مى دهد, بحث من راجع به دانش به وسعت اشارات او درباره قدرت خواهد بود. اين مقاله در سه بخش ساماندهى شده است: نخست, به اختصار به تكرار مباحث فوكو در خصوص نحوه شكل گيرى اشكال نوين قدرت و دانش در سده هاى 18 و 19 مى پردازد. بخش دوم, آغازگر اشارات من در خصوص مفاهيم قدرت و دانش همراه با بحث انتقادى در مورد حاكميت سياسى و معرفتى است. فوكو تحقيقات خود را در واكنش به اشتغال خاطر انديشه سياسى به مسإله حاكميت و مشروعيت طراحى مى كند. بسيارى از مفسرين او, اين نگرش انتقادى را مشكل ساز مى دانند; زيرا نگرانند كه اين مسإله مانع نقد فوكو بر اشكال مدرن دانش و قدرتى شود كه او توضيح داده است. در بخش سوم مقاله, من بحث خواهم كرد كه اين نگرانى تنها زمانى مسموع است كه پويايى دريافت فوكو از قدرت و دانش را فراموش كنيم. فوكو, دريافت صريح و پويايى از قدرت دارد, و من بحث مى كنم كه دريافت او از دانش نيز به همان نسبت پوياست و در هر دو مورد مباحث فوكو امكان كافى براى پاسخ انتقادى معقول را فراهم مىآورد.
1ـ انضباط و هنجار
آنچه تحقيقات فوكو را در درون ساختار چنين صورت بنديهاى گفتمانى جالب مى نمايد, امكان انجام تغييرات در سازمان هر كدام از اين حوزه هاى گفتمانى است. اين بدان معناست كه اگر ادعايى در يك دوره زمانى مشخص جدى و مهم تلقى شود, در دوره تاريخى ديگر مبنايى براى حقيقت نخواهد بود( يا نمى تواند باشد). احكام و گزاره ها را مى توان خارج كرد(يا اساسا به حساب نياورد) نه به اين دليل كه كاذبند; بلكه بدين خاطر كه به وضوح معلوم نيست كه آنچه از آنها سر مى زند, درست است يا غلط.
در واقع مطالعات اوليه فوكو, متوجه تغييرات اساسى در صورت بنديهاى گفتمانى بود كه امكانهاى جدى براى گفتگو راجع به اشيإ را فراهم مى كرد. او مطرح مى كند كه تغييرات مهمى در مباحث جدى چون جنون, بيمارى, سلامتى, زبان يا زندگى اتفاق مى افتد; تغييراتى كه در آرشيوهاى تاريخى موجودند. هدف او, توضيح اين تغييرات نيست; بلكه او مى خواهد تمايزات ساختارى را نشان دهد كه اين تغييرات, تجسم آنها هستند و تا حدى مى خواهد به مستنداتى دست يابد كه مبين توازى ميان آن[ و تمايزات ساختارى]و تغييرات كنونى در صورت بنديهاى گفتمانى است. فوكو به طور ويژه علاقه مند است تا نشان دهد تغييرات هماهنگى در چند حوزه گفتمانى در قرون 18 و 19 اتفاق افتاد; تغييراتى كه از خلال آنها علوم مدرن ((انسان)) جايگزين صور كلاسيكى تجلياتى شد كه نظم اشيإ, نمايانگر آنها است.
انضباظ و مجازات, دامنه تحقيقات فوكو را به صورتبندى جديد معرفت مى كشاند. مطالعات اوليه او ظهور صورت بندى جديد حوزه هاى گفتمانى را با تاسيس موسسات جديدى چون تيمارستانها, درمانگاهها و بيمارستانها قرين مى داند. با اين حال, تاكيد هميشگى او بر روى ساختار گفتمان(7) است. در انضباط و مجازات, تحول كلى علوم انسانى قرون 18 و 19 را در متن كردارهاى انضباطى, مراقبتى(8) و فشارهايى مى داند كه انواع نوين معرفت مربوط به وجودهاى انسانى را ممكن مى سازد; حتى هنگامى كه اين كردارها موجب تولد اشكال نوين كنترل اجتماعى مى شود.
شايد مهمترين تغييرى كه فوكو توضيح مى دهد, در اندازه و استمرار اعمال قدرت باشد كه دربردارنده جزئيات بيشترى از معرفت نيز بوده است. فوكو علاقه مند است تا به تمايز ميان اعمال انبوه اما نامستمر فشار مخرب (اعدامهاى عمومى, اشغال نظامى, شورشهاى ظالمانه خشونت بار ) و فشارهاى نامنقطع تحميلى در جهت اعمال انضباط و تربيت اشاره كند: ((اين مسإله, پرسش در مورد بدن به عنوان يك واحد يكپارچه و پايدار نبود; بلكه به عنوان واحدى خرد و بالانفراد در قالب يك جبر محيل و زيركانه به گونه اى كه آن را در سطح مكانيسمهايى چون حركات, ژستها, ايستارها و سرعت محصور نمايد; قدرتى فوق العاده كوچك بر روى بدن فعال)) (ا.م./ 7 ـ 136) ساير راههاى اعمال زور تنها مى تواند موجب اجبار يا تخريب اهداف شوند. انضباط و تربيت مى تواند موجب ايجاد ژستها, كنشها, عادات و مهارتها و نهايتا انواع جديدى از انسانها شود.
بدن انسان وارد ماشين قدرتى مى شود كه آن را كشف مى كند, آن را فرو مى ريزد و آن را باز تنظيم مى كند... آن[ ماشين قدرت] تعيين مى كند كه چگونه فردى ممكن است روى بدن ديگران نفوذ داشته باشد. نه چنانكه آنچه را كه او بخواهد انجام دهند]DO], بلكه بدان گونه كه آنچه را كه او بخواهد, از طريق تكنيكها, سرعت و كارايى هايى كه خود او معين مى كند عمل نمايند]Operate], از اين رو انضباط, بدنهايى تحت عمل و تابع مى سازد, بدنهايى مطيع و سر به راه (ا.م/ ص 128)
اين رفتارهاى تبعيتى, اغلب به طور مستقيم از طريق بازسازى فضاها و زمانبندى كه مردم در چهارچوب آنها عمل مى كنند, صورت مى گيرد. محصور سازى, جداسازى و توزيع كاركردى فعاليتها موجب فعاليتهايى مى شود كه جهتشان نامعلوم است:
فضاى انضباطى به همان تعداد بخشهايى تقسيم مى شود كه بدنها يا عناصر[سازنده يك ساخت] توزيع مى شوند... هدف فقط زمينه سازى حضور و غياب است, تا افراد بدانند كجا و چگونه بايد قرار گيرند تا بتوانند ارتباط مفيدى برقرار كنند, خود را از ديگران متمايز كنند و كيفيات و شايستگيهاى آنها را ارزيابى, داورى و محاسبه نمايند. رويه اى كه هدفش دانستن, تسلط يافتن و استفاده كردن بود (ا.م/ 143)
به همين سياق, برنامه ها, جنبشها و كردارهاى برنامه ريزى شده با مراحل توسعه در ارتباطند. ((وظيفه آنها صرفه جويى كردن در زمان زندگى, انباشت آن در قالبى مفيد و اعمال قدرت بر روى انسانها از طريق ميانجى زمان است.)) (ا.م/ 162)
اينگونه ميانجى هاى كوچك, روابط غالب ميان قدرت و رويت پذيرى يا ((مسموعيت)) را واژگونه كرده اند. فوكو سعى مى كند, تغيير رفتار سياسى از نمايش قدرت به اعمال قدرت را به طور عينى و با سند نشان دهد. در اين فرايند, توسعه تدريجى تكنيكهاى مراقبتى كه كاركرد آنها بسيار پيچيده تر و ظريفتر از نمايش حجيم و تماشايى قدرت است, به چشم مى خورد:
مراقبت سلسله مراتبى, مستمر و كاركردى ... به عنوان قدرتى مضاعف, خودكار و گمنام سامان يافت ... اين مسإله قدرت انضباطى را قادر مى سازد تا هم مطلقا نامعقول باشد; زيرا در همه جا و همه حال مراقب است. چه, مطابق اصول اساسى آن هيچ اثرى برجا نمى گذارد و به طور مرتب افراد فراوانى را تحت نظارت قرار مى دهد, افرادى كه وظيفه نظارت آنها به او سپرده شده است. و هم مطلقا ((معقول)) به خاطر كاركردهاى دائمى و كاملا خاموش آن ( ا.م/ 7 ـ 176)
مراقبت, اغلب در درون ساختارهاى بيرونى نهادهايى كه موجب افزايش وضوح آنها مى شود, شكل مى گيرد. در اينجا بخصوص بناى جديدى از قدرت شكل مى گيرد. (( سنگها, انسانها را مطيع و مطلع مى سازند)) (ا.م/ 172). مراقبت در ايجاد يا توسعه تشريفات نيز متجلى مى شود; چون انتشار تمرينات امتحانى نظير آزمونهاى شفاهى, آزمونهاى پزشكى, روانى و تاريخى, مصاحبه هاى بدواستخدام, اجتماع زندانيان, سان هاى نظامى (كه در آنها فرمانده در جلوى ستون قرار نمى گيرد; بلكه كنار مى ايستد تا رژه نيروهايش را نظاره كند):
[سخنان] مردم عادى در گذشته بيشتر قابل شنيدن بود, همانگونه كه رويت پذير بود. فوكو در تاريخ جنسيت مباحث خود را در خصوص چگونگى اين مسإله بسط مى دهد:
ما جامعه اى كاملا معترف شده ايم ... اين اعتراف در عدالت, پزشكى, آموزش, روابط خانوادگى و روابط عاشقانه از عادىترين امور زندگى روزمره تا جدىترين تشريفات اجتماعى داراى نقش است. فرد به جرم, گناه, افكار و تمايلات, بيمارى و مشكلات خود اعتراف مى كند. او با كمال دقت, حتى در جايى كه اظهار و بيان بسيار مشكل است, به گفتن ادامه مى دهد... اعتراف مى كند, او اعتراف مى كند و يا ناچار است اعتراف كند(ت.ج/ 59)
آنچه از اين رهگذر ديده و شنيده مى شود, به عنوان منبعى براى آزمون و محدوديت بعدى ثبت مى شود.
در ميان شرايط بنيادين يك ((انضباط )) خوب پزشكى, در هر دو معناى كلمه [انضباط], بايستى به شيوه هاى نگارشى اشاره كرد كه اندراج داده هاى فردى را به درون يك سيستم متراكم به گونه اى امكان پذير سازد كه هيچ كدام از آن[ داده ها] فدا نشوند. بدين سان اشيإ بايد به گونه اى انتظام يابند كه هر داده منفرد بتواند در يك مجموعه منسجم استقرار يابد و برعكس يك داده خاص بتواند برتمامى محاسبات تاثير گذارد.(ا.م/ 190)
اين كردارهاى مراقبتى, فراخوانى و مستندسازى, عامل را دقيقااز طريق مطلع ساختن او تحت فشار قرار مى دهند. اما اشكال نوين دانش, مبين فشارهاى جديدى نيز هستند; فشارهايى كه كنشهاى افراد را رويت پذير و آنها را مجبور به صحبت كردن مى كند. در اين معناى ابتدايى است كه فوكو از ((قدرت / دانش)) سخن مى گويد. يك معرفت گسترده تر و دانه درشت موجب كنترل مستمر و فراگير رفتار مردم مى شود كه در مرحله بعد امكانهاى ديگرى را براى انجام تحقيقات پيش بينى نشده و افشاگرى مطرح مى كند.
فوكو اين تكنيكهاى قدرت و معرفت را در معرض يك تحول دومرحله اى مى بيند, در مرحله اول, به عنوان ابزار كنترل يا خنثى سازى عناصر خطرناك اجتماعى, به خدمت گمارده مى شوند و سپس به عنوان تكنيكهايى براى افزايش فايده و بهره ورى عناصر تحت سلطه متحول مى شوند. آنها همچنين دربادى امر تحت تعليم نهادهاى منزوى (نظير زندانها, بيمارستانها, ارگانهاى نظامى, مدارس و كارخانه ها) هستند. اما بتدريج با تكنيكهايى انطباق پيدا مى كنند كه قابليت كاربرد در زمينه هاى متعدد ديگر را دارند. فوكو اين بسط قلمرو كاربرد را ((انبوه سازى))(9) مكانيسمهاى انضباطى مى نامد.
مكانيسمهاى[ تشكيلات انضباطى] مايلند به عناصرى ((نهادينه زدا)) تبديل شوند تا از قلاع بسته اى كه در آن عمل مى كردند, رها شوند و در يك دولت ((آزاد)) ادامه حيات دهند. اين مكانيسم انضباطى حجيم و متراكم كه به شيوه اى انعطاف پذير, انتقال و انطباق يافته بود, تجزيه شده است. بنابراين در چنين حركتى كه از انطباقهاى محصور يا نوعى ((قرنطينه)) اجتماعى نشإت مى گرفت و به مكانيسم نامتعين قابل تعميم ((تمام عيار))(10) ختم مى شد, انسان مى تواند از تشكيل يك جامعه انضباطى سخن بگويد.(ا.م/ 6 ـ 211)
فوكو اين تكنيكهاى جديد را به آسانى مبتنى بر نظم پيشين اجتماعى نمى كند. هنگامى كه اين كردارهاى سياسى ـ معرفتى را جهت ايجاد موضوعات جديد معرفت به كار مى گيرد, وجه اصالت تسميه او در مطالعات قدرت ـ دانش, همچنان ادامه مى يابد. (ا. م254/) سرگذشت پديده هايى(11) نظير بزهكارى, همجنس گرايى, بى قرارى, ساختهاى رو به رشد چون, ميزان موفقيتهاى سطوح مختلف تحصيلى يا گروههاى سنى خاص, توزيع معنادار يك خاصه, نظير سابقه بيمارى قلبى در يك خانواده, درآمد پايين خانوار, يا سن خاص حاملگى و علائم مشخص از يك وضعيت چون سطح كلسترول خون و ميزان سلولهاى ـ تى, مبين آن است كه در نهايت موجب توليد اشكال جديدى از موضوعات انسانى مى شود كه آنها نيز به نوبه خود موجب توليد انواع نوين معرفت با موضوعات شناسايى خاص خود و اشكال نوين قدرت مى شوند.
فوكو در خلال توضيح كردارهاى سياسى ـ معرفتى, اغلب از ارتباط نهادى دو سطح دانش سخن مى گويد; او از ظهور يك نظام معرفت مربوط به افراد سخن مى گويد كه از طريق آنها كردارهاى مراقبتى, اعترافى و اسنادى به هم پيوند مى خورند:
شكل گيرى فرد به عنوان موضوع قابل توضيح و تحليل, نه به خاطر تقليل او در حد يك سيماى ((محض)) به گونه اى كه ناتوراليستها در برخورد با وجودهاى زنده عمل مى كنند; بلكه توجه به سيماى فردى, پيشرفت خاص او, استعداد و توانائيهاى انسان در چهارچوب نگرش دائمى, پيكره اى از دانش بود.(ا.م/ 190)
اما فوكو تصور مى كند كه اين ((فردىسازى معرفت))(12) با شيوه هاى مهمى در ارتباط بوده است:
ظهور ((جمعيت)) به عنوان يك مسإله سياسى و اقتصادى : جمعيت در حكم ثروت و به عنوان قدرت يا استعداد كار در حدفاصل رشد خود و منابع موجود در نوسان است. حكومتها دريافته اند كه آنها به سادگى مواجه با افراد و يا حتى با ((مردم)) نيستند; بلكه بايك ((جمعيت)) رو به رو هستند. با پديده هاى خاص و متغيرهاى اساسى آن چون, نرخ زاد و ولد, مرگ و مير, اميد به زندگى, بارورى, وضعيت سلامتى, كثرت بيمارى, الگوهاى تغذيه و مسكن.(ت.ج/ 25)
آنچه كه دو سطح تحليل معرفتى و نظارت سياسى را به هم پيوند مى زند, ((هنجارمند كردن قضاوت))(13) و ايجاد هنجارها بسان زمينه اى براى معرفت مناسب است, به نظر مى رسد كه جايگاه اوليه هنجارها در معرفت جمعيتها است; چرا كه آنها موجب جداسازى تقسيمات از يكديگر هستند. همه ما با ((منحنى بهنجار)) به عنوان نمادى از توزيع برخى خصال در يك نمودار آشنا هستيم. و همانگونه كه يان هاكينگ (14)(1990) اخيرا توضيح داده است,(15) مفهوم توزيع بهنجار, داراى منشإ قرن نوزدهمى است كه توسط ادارات آمار كشورهاى اروپايى جهت بررسى جمعيتهايشان و فهم(اعطإ) ثبات آمارى به ((سيل عظيم جمعيت ثبت شده)) ارائه شده است. همينطور هنجارها براى معارف نوين مشرف بر افراد, اجتناب ناپذير است, پس به چه دليل فردى كه مى خواهد به توليد معرفت مشرف بر افراد بپردازد به راحتى نمى تواند فرديت خود را در طبقه خاصى تحت يك نوع بگنجاند. هنجارمند كردن توزيع, به انسان اجازه مى دهد تا فرد را در يك حوزه معرفتى قرار دهد, بدون آنكه فرد را به يك نوع تقليل دهد. فوكو فرايند هنجارمند كردن رابه عنوان يكى از تكنيكهاى قدرت, مورد بحث قرار مى دهد; به گونه اى كه دلالتهاى معرفتى آن, از محاسبات او نشإت مى گيرد. قضاوت هنجارمند موجب مى شود تا:
ميزان بالاى هنجارمندى هم بر عضويت يك مجموعه اجتماعى يكدست دلالت مى كند و هم در فرايند طبقه بندى, سلسله مراتبى كردن و توزيع مراتب ايفاى نقش مى كند. به يك معنا قدرت, هنجارمندسازى, تجانس را تحميل مى كند. اين[ هنجارمندسازى] از طريق اندازه گيرى ميزان شكافها, تعيين سطوح, تثبيت ويژگيها, سودمند جلوه دادن تمايزات از طريق نصب كردن يكى به جاى ديگرى, موجب فردىسازى مى شود.(ا.م/ 184)
داستانهايى كه فوكو در خصوص ظهور همزمان اشكال نوين دانش ـ قدرت مطرح مى كند, داراى يك جنبه طنزآميز نيز هست, به گونه اى كه در نقطه مقابل داستانهاى مشهور مربوط به انسانى ساختن روشنفكرانه مجازاتها و همچنين آزادى از سركوب جنسى, قرار مى گيرند. طنز فوكو در قالب ترسيم كردارهاى انسانى مربوط به اصلاح مجازات و آزادى جنسى, ما را گرفتار يك ((جامعه بسته)) و يك رژيم حقيقت تحميلى مى كند. به همين دليل براى بسيارى از مفسرين, طنز او مسإله ساز است.(16) طنين توصيف فوكو مبين آن است كه اشكال نوين دانش ـ قدرت بايستى مورد مخالفت قرار گيرند; هرچند او قاطعانه مشروعيت اين گونه انتقادات را رد مى كند. رابطه اى كه او ميان قدرت و دانش برقرار مى كند, صرفا يك استفاده نهادى خاص از معرفت به عنوان ابزار سلطه نيست. فوكو هرگونه ايده, دانش يا حقيقت خارج از شبكه هاى قدرت را رد مى كندو دامنه انتقاد او, امكان معرفت انتقادى درباره حقيقت قدرت را در برمى گيرد; يعنى سلطه را به گونه اى كه هست نشان مى دهد. لذا مقاومت موثر در برابر آن را يا تجويز يا تشويق مى كند.
براى اينكه بدانيم مباحث فوكو درباره قدرت ـ دانش چگونه هدايت گر او در اين مسير شد و پيامد آن براى مباحث معرفتى و سياسى چه بود, لازم است بحث او را درباره حاكميت بررسى كنيم. اين مسإله ما را قادر به ارزيابى الزامات تاكيد جدى او بر پويايى هاى قدرت (و از نظر من پويايى هاى دانش) خواهد كرد.
2ـ قدرت و دانش فارغ از حاكميت
لوياتان هابز و سنت قرارداد اجتماعى به نحو عامترى, دامنه مشروعيت حاكميت قدرت را به عنوان دغدغه هاى نخستين و بنيادين سياست مطرح كرده اند. اما فوكو بحث مى كند كه هر دو مفهوم; هم قدرت به عنوان قدرت حاكمه و هم مسإله قانون و حقوق, داراى جايگاهى تاريخى در فرايند شكل گيرى سلطنتهاى اروپايى هستند:
نهادهاى عظيم قدرت و دستگاههاى دولت در قرون وسطى, براساس تكثر قدرتهاى پيشين و تا حدى در تضاد با آنها شكل گرفتند: قدرتهاى متراكم, درگير و متنازعى كه شديدا به سلطه مستقيم يا غيرمستقيم بر زمين, نيروهاى نظامى, رعايا, دسته هاى سوزرنته و واسالها گره خورده بودند. اگر اين نهادها قادر بودند از طريق رشته اى از اتحادهاى تاكتيكى جايگاه خود را تثبيت نمايند, مى توانستند توفيق حاصل كنند. اين بدان دليل بود كه اين نهادها خود را نماينده نظارت, حكميت و تمايز, به عنوان جلوه بيرونى نظم در درون اين قدرتها معرفى كرده بودند تا بتوانند در نهايت اين قدرتها را مطابق نظم و سلسله مراتب تعديل و تطبيق نمايند.(ت.ج/ 7 ـ 86)
مفهوم حاكميت كه از اين جايگاه تاريخى نشإت گرفت, از نظر فوكو داراى سه وجه اساسى است: نخست آنكه, حاكميت ديدگاهى است فراتر يا خارج از منازعات خاص كه ادعاهاى معارض خود را از طريق اندراج در يك سيستم واحد يا هماهنگ رفع مى كند. دوم آنكه, موضوع اساسى كه اين ادعاهاى متعارض در درون آن رفع مى شوند, به مسإله مشروعيت برمى گردد (اغلب در قالب قانون و حقوق تجلى مى يابد) : كدام قدرتها مى توانند به حق اعمال شوند, كدام رفتارها قانونى هستند, كدام نظامها مشروعيت دارند؟ تركيب اين دو وجه[ نخست و دوم] با يكديگر, حاكميت را به عنوان حامى صلح در جنگ همه عليه همه و تجسم عدالت در فرايند تعديل ادعاهاى متعارض مطرح مى كند.
سومين نكته, اين مفهوم خاص از قدرت, يعنى قدرت در قالب حاكميت را به عنوان تجسم قانون و مشروعيت محسوب مى كند. اگر چه هيچ حدى بر قلمرو قدرت حاكمه نيست (قاعدتا همه چيز و همه كس در معرض حاكميت است) اما اعمال واقعى آن بايستى همواره نامستمر و سلبى باشد. قدرت حاكمه تنها در شرايط خاصى كه قانون و حقوق نقض شود, وارد عمل مى شود, و تنها در جهت تنبه يا فرونشاندن نقض[ قانون و حقوق] عمل مى كند. از اين رو, فوكو معتقد است كه ((قدرت در اين چهره خود, ضروتا حق تصرف است, تصرف در اشيإ, در زمان, در انسانها و نهايتا در كل زندگى)) (ت. ج136/). هر آنچه قدرت قضايى, نامشروع اعلام كند, توسط قدرت حاكمه, قدغن, مصادره و يا تخريب خواهد شد. بنابراين فوكو از هم ارزى ((قدرت حاكمه)) و ((قدرت قضايى)) صحبت مى كند.
اگر چه فوكو مدعى است كه اين مفهوم از حاكميت و قدرت حاكمه بدنبال تثبيت سلطنتهاى اروپايى شكل گرفت; اما مساوى دانستن حاكميت به خودى خود با دولت به دو دليل اشتباه است; نخست آنكه قدرت در ساير موقعيتهاى اجتماعى كه به منظور تنبيه و مجازات فراريان از قانون استقرار يافته است, در قالب حاكميت دريافت و اعمال مى شود. ((يعنى افراد[ حاكميت] را به شهريارى نسبت مى دهند كه واضع قوانين است. چه قوانين مربوط به حوزه امر و نهى پدر, چه تاكيد سانسورچى به سكوت و چه بيان قوانين از سوى رئيس يا كارفرما, كه در هر مورد ((يكى به سيماى قضايى قدرت توجه مى كند و ديگرى به پيامد آن; يعنى اطاعت.)) (ت.ج/ 85). دوم آنكه, اگر چه حاكميت به عنوان يك ديدگاه حقوقى برفراز منازعات دريافت مى شود... اما هيچ حاكم واقعى نمى تواند اين مفهوم را در عمل درك كند. از اين رو نظريه سياسى, به طور فراينده اى اين مفهوم از نقش حاكم را در مقابل جايگاه صورى آن قرار داده است.
انتقاد نهاد سلطنت قرن هجدهم در فرانسه مستقيما متوجه قلمرو قضايى ـ سلطنتى نبود; بلكه كاملا به نفع يك نظام ناب و دقيق قضايى بود كه مى بايستى همه مكانيسمهاى قدرت منطبق با آن باشند, بدون هرگونه افراط و قاعده شكنى[ .اين نظام] در مقابل سلطنتى قرار مى گرفت كه برخلاف اظهار لفظى, دائما در حال فراروى از حدود قانونى و قراردادن خود بر فراز قوانين بود.(ت.ج/ 88)
تمايز مذكور ميان اصل حاكميت و تجسم بيرونى آن در حكام واقعى براى فهم جايگاه فوكو كاملا ضرورى است. از اين منظر, حاكميت, از جايگاه واقعى سياسى خود خارج شده است و مبدل به يك سازه نظرى شده است كه كردار سياسى در درون آن قابل ارزيابى است. البته فوكو در چند جا توضيح مى دهد كه چنين ارزشيابى به نحو خطرناكى هم موجب كج فهمى هدف مى شود و هم رفتارهاى انتقادى خاصى را به دنبال خواهد داشت. در مرحله بعد, او اين مفهوم از حاكميت را به اين خاطر مورد انتقاد قرار مى دهد كه اين مفهوم, موجب مشروعيت منازعات سياسى خاص مى شود. انتقاد او از اين مفهوم حاكميت را نبايستى به عنوان تلاشى ديگر در جهت تلقى قدرت حاكمه به عنوان منشإ والاترى از مشروعيت به حساب آورد.
فوكو با اين ادعا كه, انتقاد سياسى مورد استناد اصل حاكميت و قانون موجب غلط فهميدن اهداف آن مى شود, مى خواهد به تحكيم توصيف خود از ظهور روابط قدرت انضباطى و تنظيمى بپردازد. او مدعى است كه هر چند بسيارى از اشكال سياسى و كردارهاى قدرت حاكمه وابسته به مكان هستند; اما در طول زمان حاكم شده اند و نهايتا تحت سيطره روابط قدرتى قرار گرفته اند كه در موقعيت و اندازه متفاوتى ايفاى نقش كرده است. به علاوه, دستگاه حاكمه(نظير دادگاهها, زندانها و ارتش) هم وابسته به قدرت انضباطى و تنظيمى و هم مولد آن است. اين روابط قدرت از طريق شبكه هاى گسترده اجتماعى انتشار يافته اند و تنها قدرت را در يك جهت انتقال نداده اند. آنها به سادگى تحريم سياسى را اعمال نكردند. تحريمى كه ممكن بود به يك طبقه بندى مضاعف مشروع يا غيرمشروع اصلاح پذيرد. آنها نسبت به توليد يا افزايش ((كالاهاى)) گوناگونى چون دانش, سلامتى, ثروت يا همبستگى اجتماعى نقش ابزارى داشتند. از اين رو, نظريه هاى سياسى حاكميت از شناخت بسيارى از راههايى كه قدرت به طور صورى به واسطه دستگاه پيچيده دولت (يا مطابق نظربه ماركسيستى از طريق طبقه مالك يا سرمايه دار) استقرار مى يافت, فروماند. فوكو از اين شكست نتيجه مى گيرد كه علايق سنتى به حقوق و عدالت, چهارچوب نارسايى براى انتقاد سياسى از رابطه نوين دانش ـ قدرت فراهم كرده است.
هنگامى كه امروز فردى بخواهد به طرقى نسبت به اين انضباطها و جلوه هاى قدرت و دانش كه مرتبط به آنها هستند, انتقاد كند, چه مى تواند انجام دهد ... اگر كاملا متوسل به اين معيار آشكار رسمى از حق نباشد, كه گاهى اوقات بورژوازى را مظهر آن مى دانند, آيا در واقع اينها حق حاكميت هستند؟ اما من معتقدم كه در اينجا ما خود را در يك اتحاد كور مى يابيم; در واقع از طريق منبع حاكميت در قبال انضباط نيست كه آثار قدرت انضباطى محدود مى شوند; زيرا مكانيسمهاى حاكميت و انضباطى دو جزء كاملا همگن از مكانيسم عمومى قدرت در جامعه هستند. (ق.د108/)
اما فوكو به طور عميقترى نگران اين بود كه انتقاد سياسى در قالب حاكميت حق و قانون, به نحو خطرناكى موجب غلط فهميدن جايگاه او شود. در اينجا شايد ما به مهمترين دليل كنار هم قرار دادن دانش و حقيقت با قدرت, وقوف پيدا كنيم. در اينجا اتخاذ موضع در منازعات سياسى كه فرد به طور تاريخى در عمق آن قرار گرفته است, يك چيز است و يافتن ديدگاهى معرفتى خارج از منازعات جارى كه موجب اعتبار موضع گيريها شود, چيزى ديگر. موضعى كه مورد انتقاد فوكو است, مبتنى بر شناسايى جايگاه معرفتى و سياسى فرد با نگرش حاكميت است. بخصوص در متن جريان روشنفكرى فرانسه, آرزوى چنين حاكميت معرفتى, از طريق تلاش براى يافتن جايگاه علم مشخص شده است. پاسخ فوكو به اين آرزو, شتابزده بود:
شما كدام پيشرو سياسى ـ نظرى را ارج مى نهيد تا آن را از همه اشكال نامستمر معرفتى كه بر حول آن مى چرخند, رها سازيد؟ هنگامى كه تلاش شما را براى علميت بخشى ماركسيسم مى بينم, واقعا فكر نمى كنم كه شما يك بار و براى هميشه در حال نشان دادن اين مسإله هستيد كه ماركسيسم داراى يك ساختار عقلانى است و اينكه قضاياى آن, نتيجه روندهاى تائيد پذيرند. از نظر من شما كارى كاملا متفاوت انجام مى دهيد. شما گفتمانهاى ماركسيستى و كسانى را كه حامى آنها هستند, منصوب مى كنيد. به علاوه اثرات قدرتى كه غرب از قرون وسطى به بعد به علم نسبت داده است و تاكنون براى كسانى كه درگير گفتمان علمى هستند, محفوظ مانده است را ابرام مى كنيد.(ق./د. 85)
اگر چه فوكو واژه ((حاكميت معرفتى))(17) را به كار نبرده است; اما برقرارى پيوند نزديك ميان معرفت شناسى و اشتغال خاطر انديشه سياسى به مسإله حاكميت, به گونه اى كه فوكو تفسير مى كند, مشكل نيست. يادآورى عنصر اساسى حاكميت سياسى يعنى رژيم واحدى كه تجلى بخش مشروعيت قانونى است و براساس يك ديدگاه بى طرف برفراز منازعات خاصى استقرار يافته است و تحت فشار واسطه هاى نامستمرى است كه مى خواهند عدم مشروعيت را سركوب نمايند, مبين آن است كه صرفا يك قدرت حاكم در بالا قرار دارد و به امر داورى منازعات گروههاى قدرت مى پردازد. حاكميت معرفتى, ديدگاهى است كه برفراز منازعات ميان ادعاهاى رقيب در مورد حقيقت قرار دارد. حاكميت معرفتى, دانش را به عنوان شبكه اى واحد (يا به طور منسجم وحدت پذير) از حقيقتها تلقى مى كند كه قابل انتزاع از چرخش گزاره هاى متعارض است. اين حقيقتها از طريق اصول روش عقلانى كه جايگزين معرفتى قانون هستند, مشروعيت مى يابند. البته اين مشروع سازى هنوز به توليد معرفت, به گونه اى كه موجب توليد امكانهاى جديدى براى حقيقت شود, نمى انجامد. در عوض, به حقيقت اجازه مى دهد تا از طريق سركوب خطا و ناعقليها (يعنى آن گزاره هايى كه با روش انطباق نمى يابند و با رژيمى كه آن حقيقت مستقر كرده است, هماهنگى ندارند) در خط مقدم بايستد. فوكو انتقاد دوگانه اى به اين حاكميت معرفتى دارد; همانگونه كه به حاكميت سياسى انتقاد داشت. از يك سو, اين مفهوم از معرفت, مشرف بر خرده كردارهايى است كه از طريق آنها نامزدهاى خاص معرفت و نقدهاى آنها توليد مى شود (اين شبكه خرده كردارها مشابه چيزى است كه در آثار بعدى فوكو ((صورت بندى گفتمانى)) نام گذارى شد). هم موضوعات شناسايى و هم حقايق شناخته شده محصول رابطه قدرت و دانش هستند. از سوى ديگر, حاكميت معرفتى, محدود به آرزوى قدرت به منظور سركوب همه صداها و حتى حياتهاى معارض شود. مسإله اى كه فوكو به عنوان يكى از خطرات اصلى, فرا راه ما, مورد توجه قرار داده است.
در مرحله بعد, همانگونه كه فوكو((مى خواهد از امتياز ويژه نظرى حاكميت و قانون رهايى يابد)) (ت.ج/ 90), در تحليل قدرت, مفهوم تحقيق تبارشناسانه او را ((بايستى به عنوان تلاشى در جهت رهايى معرفت تاريخى از گرفتار شدن[ در انضباط سلسه مراتبى قدرت به همراه علم] تلقى كرد, تا آنها را قادر به مخالفت و منازعه عليه جبر نظرى, يگانه, رسمى و علمى گفتمان كند.)) (ق.د85/) دقيقا همين نكته است كه بسيارى از مفسران و منتقدان فوكو را دچار زحمت كرده است. در ميان همه آنها ((چارلز تيلور))(18) و ((ريچارد رورتى))(19) اين نگرانى را با قوت تمام مطرح كرده اند.(20) تيلور نتيجه مى گيرد كه در ديدگاه فوكو, ((هيچ حقيقتى مستقل از رژيم آن نمى تواند وجود داشته باشد, مگر اينكه مربوط به رژيم ديگرى باشد. بنابراين آزادى به نام ((حقيقت)), تنها جايگزينى يك سيستم جديد قدرت به جاى سيستم موجود است)). از نظر تيلور, فوكو هيچ دليلى براينكه سيستم قدرت بعدى از سيستم موجود بهتر باشد, ارائه نمى دهد و لذا هيچ توجيهى براى منازعه به منظور تغيير آن ارائه نمى دهد.
رورتى, نوعى نااميدى را در ديدگاه فوكو مى بيند: ((كناره گيرى كه بر نوعى محافظه كارى پا مى فشرد كه آب سردى بر هر گونه اميد به اصلاح مى ريزد و مسائل همشهريانش را با چشم به آينده تاريخى مى نگرد..... بدون اينكه بگويد چگونه فرزندان ما در آينده در جهانى بهتر سكنى مى گزينند.))(21) انتقادات تيلور و رورتى ناهماهنگى مضاعفى را به انتقادات فوكو در مورد هرگونه حاكميت معرفتى و سياسى تحميل مى كند; او ادعاهاى حقيقت را بدين گونه انكار مى كند كه آنها نمى توانند هيچ گونه ادعايى نسبت به ما داشته باشند. او, سلطه را نفى مى كند و حتى انكار مى كند كه هيچ چيزى شبيه رهايى از آن وجود ندارد. و او خطرات را ترسيم مى كند (تيلور حتى كلمه ((گناه)) را به كار مى برد), وقتى تاكيد مى كند كه هرگونه تلاش براى ممانعت از وقوع يا بهبود حاكميت به طور اجتناب ناپذيرى موجب باز توليد آنها در قالبى جديد مى شود.
... ادامه دارد.
پی نوشت ها :
1 ) مقاله حاضر ترجمه اى است از:
Joseph Rouse, "Power/Knowledge", in. The Cambridge Companion to Foucault. Edited by Garry Gutting,(Cambridge University Press, reprinted 1996), P.P 93-115.
disciplinary and regulatory bio_ Power
(2 آقاى دكتر حسين بشيريه در صفحه 201 كتاب زير (پى نوشت شماره 5) واژهBio_ Power را قدرت مشرف بر حيات ترجمه كرده است.
epistemic
(3 reflexive Implications
(4 5) هربرت دريفوس و پل رابينو, بحث گسترده و مفيدى در خصوص اينكه معناى ((كنش جدى)) در آثار اوليه فوكو چيست, در كتاب زير ارائه كرده اند:
Herbert Dreyfus and Paul Rabinow, Michel Foucault: Beyond Structuralism and Hermeneutics, 45-56.
اين كتاب با مشخصات زير به فارسى ترجمه شده است : هربرت دريفوس و پل رابينو, ميشل فوكو; فراسوى هرمنوتيك و ساختگرايى, ترجمه حسين بشيريه, نشر نى, تهران, 1376.
6 ) بى ترديد بهترين بحث به زبان انگليسى در خصوص اثار فوكو در اين دوره عبارتست از:
s Archaeology of Scientifc Reason. Gutting (ibid.)
سGary Gutting, Michel Foucault nominalism.
7 و 8 ) اثر قبلى گاتينگ و كتاب دريفوس و رابينو هر كدام مباحث جالب و مفيدى در خصوص ماهيت و اهميت چنين تاكيدى بر روى گفتمان ارائه كرده اند. هر چند تصور ات آنها با يكديگر سازگار نيست
surveillance
(9 swarming
(10 panopticism
(11 biographical unities
(12 individuating knowledge
(13 normalizing judgment
(14 Ian Hacking
(15 Hacking. The Taming of Chance(Cambridge: Cambreidge University Prss,1990).
16 و 17 ) در ميان عمده ترين و پيچيده ترين نگرانيها, مى توان اشاره كردبه :
A) Charles Taylor, "Foucault on freedom and Truth," in David Hoy,ed. Foucault: A Critical Reader, 69-102.
B) Nancy Fraser, Unruly practices: power, Discourse, and Gender in Contemporary Social Theory.
c) Jurgen Habermas, The philosophical Discourse of Modernity: Twelve Lectures, trans. Frederick Lawrence(Cambridge: MIT Press,1987).
Epistemic sovereignty
(18 Charles Taylor
(19 Richard Rorty
(20 Taylor,": Foucault on Freedom and Truth," 94.
(21 Richard Rorty, "Habermas and Lyotard on postmodernity,"in Richard Bernstein,ed. Habermas and
/خ