مقدمه
بیتردید، از میان همه متفکران معاصر فرانسوی، این میشل فوکو است که بخت آن را داشته که آثار او بیش از سایرین در کشور ما ترجمه و تفسیر و نقد گردیده و مورد استقبال واقع شود. شاهد مدعای اخیر، حجم بی شمار سخنرانیها، کنفرانسها، همایشها، مقالات و فعالیتهای علمی و فلسفی در قلمرو شناخت و معرفی اندیشه این متفکر است.اگر چه افتادن در دام ماهیت گرایی و دم زدن از یک فوکوی «اصیل» به همان اندازه مورد نقد است که نگاههای یکسویه به فوکو، اما ذکر این نکته خالی از فایده نخواهد بود که فوکویی که به ما شناسانده شده، آن فوکویی نیست که باید باشد. درک یکسویه، برخورد سطحی و استفادههای ابزاری از اندیشه فوکو، به ویژه در سالهای اخیر شدت یافته و این نگرشی بسیار محدود و از جهاتی کلا نامربوط به اندیشه اوست، چرا که «هر کسی از ظن خود» به بررسی جنبههایی از این دریای مواج نگریسته است.نکته اساسی در درک تاریخی ما از فوکو که مستلزم توجه به خاستگاه و ساختار اندیشه او بعنوان یک واقعیت اجتماعی (لوکمان و برگر 1966) ادراک وی در زمینه تاریخی غرب و حوالت تاریخی (Dasein) و فرهنگی وی میباشد. تنها توجه به این نکته است که مانع گرته برداریهای غلط از روشهای تحلیلی فوکو و بکارگیری روشهای وی در جامعه ماست. چرا که گرانیگاه آنها جامعه مدرنی است که تجربه طولانی دانش، علم، انضباط، رفاه را پشت سر گذاشته و اکنون به ساز مایه مناسبی برای کنکاش دیرینه شناسانه و تبار شناسانه بدل شده است.البته سخن در اینجا مستلزم نادیده گرفتن تأثیری پذیری جوامع از سیاستهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی یکدیگر نیست، بلکه مدعی جدیت افزون در تأمل بر نحوه و دامنه و پیامدهای این سیاستهاست. پرداختن به فوکو، بعنوان متفکری که منتقد مدرنیته و فرهنگ مدرن بمعنای ظهور تاریخی آن در یک دوره و شکل خاصی (شکل کنونی)، نباید ما را تا سر حد ستایش مفرط از این متفکر سوق دهد چرا که فرهنگ ما در طول تاریخ، همواره هر اندیشه بر آشوبندهای را به موضعی مفهوم و بی خطر بدل کرده و آنگاه یکسر به ستایش آن پرداخته یا یکسر به نکوهش آن پرداخته است.سرنوشت فوکو از این حوالت تاریخی ذکر شده جدا نیست و بزرگترین گواه این مدعا، بحثهای کنونی بین طرفداران سینه چاک و منتقدین سر سخت وی در کشور ما میباشد که پرداختن به آن مجالی بیش از این را طلب میکند.آنچه در پژوهش حاضر آمده است جستاری است کوچک در دریای بیکران اندیشه این اندیشمند و سعی در تقسیمبندی و درک آن، از دیدگاه انسان شناسی تاریخی و فلسفی است و بی تردید خالی از اشکال و ضعف نمیباشد.
زندگی و اندیشه در یک نگاه
میشل فوکو در 15 اکتبر 1926 در پواتیه فرانسه و در خانواده ی بورژوا بدنیا آمد، تحصیلات مقدماتی خود را در مدارس محلی به پایان برد، در سال 1945 به پاریس رفت و در کلاسهای آمادگی برای شرکت در آزمون ورودی"اکول نورمال سوپریور "شرکت کرد، و این آغاز آشنایی فوکو با استادش ژان ایپولیت بود که بعدها تاثیربه سزایی براندیشه او گذاشت. فوکو در سال 1946 آزمون ورودی را با موفقیت پشت سر گذاشت، و در همین سال بود که برای چند ماهی به " حزب کمونیست فرانسه " (PCF) پیوست و دراکتبر سال بعد از آن جدا شد.یکسال پس از آن، فوکو مدرک آسیب شناسی روانی را اخذ کرده و به تدریس و پژوهش در این زمینه پرداخت. حاصل مطالعات این دوره کتابی با نام "بیماری روانی و شخصیت"بود که در سال 1953 منتشر شد. (ویراست بازنگری شده این کتاب بعد تر، در سال1964، تحت عنوان بیماری روانی و روان شناسی "منتشر شد)(یزدانجو: 1380(فوکو در فاصله پاییز 1955 تا پایان 1960 بعنوان رایزن فرهنگی به کشورهای سوئد، لهستان، و جمهوری فدرال آلمان سفر کرده، در دانشگاههای اوپسالا، ورشو، و هامبورگ به تدریس پرداخت. او در این مدت، بویژه به هنگام اقامت در اوپسالا، طرح نخستین اثر عمده خود(به گفته خویش نخستین اثرش) را درباره تاریخ دیوانگی پی ریخته و به مطالعات گستردهای در این زمینه زد. این طرح به راهنمایی ژرژکانگییم، یکی دیگر از استادان تاثیرگذار براندیشه فوکو، به عنوان رساله دکترای او ارائه شد، و سرانجام در سال 1961 با عنوان جنون و بی عقلی: تاریخ جنون در عصر کلاسیک انتشار یافت. فوکو پیش از دفاع از رساله خود و انتشار آن، طرح اثر بعدی خودش درباره پیدایش درمانگاه ها را در سر میپروراند، و این کتابی است که همبستگی بسیار نزدیکی با کتاب پیشین او داشت. فوکو در فاصله انتشار این اثر اخیر به پژوهش درباره نویسنده سورئالیست فرانسوی، و ریمون روسل پرداخت، مقدمهای بر مکالمات ژان ژاک روسو نوشت و"انسان شناسی"کانت را ترجمه کرده و بر آن نیز مقدمه یی نگاشت. "ریمون روسل"و"زایشگاه درمانگاه: دیرینه شناسی نظر پزشکی "با فاصله اندکی از یکدیگر و در سال 1963 انتشار یافتند. در سال 1964 فوکو رسما به سمت استاد فلسفه در دانشگاه کلرمون – فران منصوب شد. در فاصله انتشار آن کتاب ها و این انتصاب، فوکو عمدتا سرگرم نگارش مقالات پراکنده یی بود که مهمترین آنها "مقدمه یی بر تخطی" به پاس اندیشه ژرژباتای، است. فوکو سپس طرح کتاب عظیم و پر مخاطب خود، "واژه ها و چیزها: دیرینه شناسی علوم انسانی"، که مهمترین اثر دوره دیرینه شناسی هایش محسوب میشود، را دنبال کرد. این کتاب، پس از وقفه هایی در روند نگارش آن، سرانجام در سال 1966 انتشار یافت و طرح بعدی او، که پایان بندی دیرینه شناسی ها و تحلیلهای گفتمانی نیز هست، با عنوان گویای دیرینه شناسی دانش در سال 1969 منتشر شد. در سال 1968، ژان ایپولیت در گذشت و فوکو در سال 1970 به جای وی به سمت استادی در تاریخ نظامهای اندیشه در " کلژدوفرانس" برگزیده شد و سخنرانی افتتاحیهای با عنوان" نظم گفتمان" در دوم دسامبر همین سال برگزار کرد. با انتشار جستار "نیچه، تبارشناسی تاریخ" (1971)، به پاس داشت ژان ایپولیت، دوره تازه یی در پژوهشهای فوکو، که به دوره تبارشناسی ها مشهور شده است، آغاز شد. فوکو در همین سال با پیوستن به GIP (گروه اطلاع رسانی درباره زندانها ) و درگیر شدن درپارهای فعالیتهای سیاسی، به تاملات و مطالعات هر چه گسترده تری درباره روابط قدرت و جامعه انظباطی پرداخت. از جمله مطالعات مشترکی که در جریان این کاوشها و زیر نظر او انتشار یافت، کندوکاوی در یک پرونده جنایی سده نوزدهی بود که در سال 1973 با عنوان"من پیرریور، مادر،خواهر و برادرم را سلاخی کرده ام... " به چاپ رسید. (افزون بر این، فوکو جستاری را که در سال 1968 درباره تابلوهای نقاش سوررئالیت بلژیکی، رنه مگریت، نوشته بود بسط داده و در همین سال آن را تحت عنوان "این یک چپق نیست" منتشر کرد) اما مهمترین حاصل این مطالعات در سال 1975 و به صورت برجسته در قالب کتاب"مراقبت و مجازات: زایش زندان " نمود یافت. نخستین مجله "تاریخ رهیافت جنسی " با زیرعنوان "اراده دانش"در سال1976منتشر شد واین اثر علاوه بر آنکه به همراه مراقبت و مجازات مورد توجهات گسترده قرار گرفت، آغازگر روش تازه او در تحلیل اخلاق،مسأله سوژه ورابطه،با نفس بود.فوکو در فاصله یی نسبتاًطولانی تا انتشار مجلات بعدی این اثر در سال 1984،از کشورهای چندی بویژه آمریکادیدن کرد،در سخنرانی ها وهمایشهای بسیاری شرکت جست،ودر مصاحبههای گوناگونی حضور یافت (که یکی از واپسین و مهمترین آنها،"درباره تبار شناسی اخلاق ") بود ومقالات متعددی نوشت (که بحث انگیز ترین آنها"روشنگری چیست"؟بوده است).سرانجام جلد دوم "تاریخ رهیافت جنسی"با عنوان کاربرد لذات چند هفته پس از بستری شدن او در بیمارستان منتشر شد، و با فاصله چند هفته پس از آن، جلد سوم این مجموعه بنام دغدغه نفس انتشار یافت وبدین ترتیب مجموعهای که قرار بود در 6 مجلد تاریخ رهیافت جنسی از آغاز تا به اکنون را تشریح کند پایان گرفت.میشل فوکو در 3ژوئن1984براثربیماری ایدزدرگذشت. (یزدانجو:1380:4)
دشواری فوکو
در تعابیر گوناگون،فوکو را"فرزند نا خلف ساختگرایی"،دیرینه شناسی فرهنگ غرب،پوچ انگار وویرانگر علوم اجتماعی رایج خوانده اند و بسیاری از شارحان آثار فوکو برآنند که نمیتوان اندیشه او را در درون شاخه های علوم اجتماعی متداول طبقه بندی کرد .( بشیریه 1379:13).حتی به صرف استنادبه نوشتههای موجود درباره فوکونیز میتوان در یافت که با تعبیری وام گرفته از خود او،فوکو موضوعی دشوارومهارنشدنی میباشد(کچویان 1382:9). با این همه بی شک اثر اندیشه او بر بسیاری از حوزههای علوم اجتماعی و فلسفه پایدار خواهد بود. نگرش و موضوعات مورد بحث او در جامعهشناسی سیاسی، فلسفه، تاریخ و علوم سیاسی واجد اهمیت بسیاری هستند. بخش اعظم نوشته ها در مورد فوکو، یا مصروف ایضاح و رفع ابهام اندیشههای وی، یا متوجه رد و نقد بدفهمیهای ناقدین و مفسرین او، یا توضیح و حل تناقضهای موجود در کار و زندگی اش و توجیه تغییرات و تحولاتی کاملا آشکار و مشکل آفرین دیدگاههای غیرمتعارف وی بوده است. مشکلات در این خصوص تا بدان پایه است که حتی مورخی که میخواهد طرحی ساده از زندگینامه وی ارائه دهد و لحظات حیات وی و رخدادهای آنها بازگو کند، مجبور است پیش از هر کاری معقولیت کار خود را با توجه به تعارضی که با اندیشههای فوکو پیدا میکند، توجیه نماید و از درون کارها، آرا و زندگی وی، دلایلی برای سازگای کار خود، یعنی زندگی نامه نویسی فوکو با اندیشه فوکو ارائه دهد. مشکلاتی اینچنین از وجهی برای متفکری نوآور و غیر معمول چون فوکو امری طبیعی است چرا که : اولا او به زمینههای متنوع و گستردهای پرداخته است در عین اینکه او به هیچ حوزهای بطور خاصی پایبند نیست، ثانیا سبک نویسندگی خاصی خود را دارد. در یک تقسیم بندی کلی میتوان دشواری فوکو را در دو مقوله شکل و محتوا مطرح کرد. شکل مصاحبه ,سبک نوشتاری خاص,ابهام لجام گسیخته,استفاده از تعبیرات جدید و اصطلاحات نو
1-مصاحبه
شاید یکی از وجوه مشکل فهمیفوکو ناشی از جایگاه ویژه مصاحبه در کارهای او باشد. احتمالا این باید ناشی از خصیصه ما بعد تجددی فوکو و درک خاصی باشد که وی از نقش رسانه ها در دنیای جدید داشته است. ( کچویان 11 : 1382). در هر حال به هر دلیل که باشد، قبل از فوکو هیچ متفکری نظیر او با مصاحبه به شکل اینچنینی برخورد نکرده است. این مصاحبه ها یکی از مساله آفرین ترین بخشهای اندیشه و افکار وی را تشکیل میدهند. اگر بدانیم تلاش عمده فوکو در این مصاحبه ها مصروف اصلاح، رد و نقد تصویر و دیدگاه هایی بوده که از همان آغاز اشتهار، اینجا و آنجا حول محور اندیشه هایش شکل گرفته، احتمالا بیش از پیش به مشکل فهمیو دشواری درک فوکو وقوف پیدا خواهد شد
2- سبک نوشتاری خاصی
سبک نوشتاری ویژه فوکو، یکی دیگر از دلایل مشکل فهمیوی است. فوکو از آن دست متفکرینی است که با درآمیختن مسائل جدی به مسائل ذوقی و آعشتگی نوشتارهای خود به صناعات ادبی، مانع از آن میگردند که اندیشه آنها در وضوح و شفافیت کامل عرضه و ظاهر شود. ابهامی که بدین ترتیب کلیت کار و اندیشههای فوکو را در خود فرو برده همیشه مشکل آفرین و موضوع نقد و سئوال بوده است. اگر چه متفکران فرانسوی چون " بودریار" سبک نویسندگی و ادبی فوکو را ستوده اند، اما این بیش از هر چیز به علقه فکری این متفکران به آنچه " مرکو ییو" فلسفه ادبی مینامد، بر میگردد. از دید مرکوییو، فوکو به هیچ وجه از این حیث تافته جدا بافتهای در میان متفکران فرانسوی دیگر نظیر برگسون سارتر و مرلو پونتی نیست. (کچویان 10 : 1382) و از اینرو، فوکو میراث خوار خوان فلسفه ادبی که سنت فرانسوی بوده و در تقابل با سنت فلسفی آنگلوساکسونی است، میباشد.
3ابهام لجام گسیخته
معدود متفکرانی چون "بودریار" را میتوان یافت که نوشتههای فوکو را از هر حیث وضوح و انتقال بی ابهام مطالب تحسین میکنند. اکثر متفکرانی که فوکو را خوانده اند، به این نکته اذعان دارند، که آثار فوکو دارای ابهامی لجام گسیخته و وسیع است. از دید بسیاری، این نه تنها صرفا وجه ادبی محسوب نمیشود، بلکه در پیوند مستقیم با روش شناسی فوکو میباشد. حال این به هر دلیل که باشد، پیچیدگی و ناروشنی و ابهام محسوب میگردد.
4- استفاده از تعبیرات جدید و اصطلاحات نو
فوکو از طریق استفاده از اصطلاحات و تعابیر جدید در مسیر تمایز گذاری میان اندیشههای موجود و گذشته حرکت کرده است. مثلا وی از آرکئولوژی برای تهیه حوزهای که به طور متعارف تاریخ علم یا دانش خواند میشود، استفاده میکند و از ژنئولوژی برای تهیه همان حوزه و یا قلمرویی که به حوزه هایی نظیر جامعه شناسی علم، یا دانش و یا جامعه شناسی سیاست و نظایر آن شباهت غیر قابل انکار دارد، بهره میبرد. او از اپیستمه که اصطلاحی نزدیک به جهانبینی، سرمشق، یا چارچوب معرفتی است، به جای این مفاهیم متعارف بهره میگیرد. او حتی برای کرسی درس خود در کلژدوفرانس، در سال 1970 میلادی عنوان کاملا تازهای تحت عنوان "تاریخ نظامهای اندیشه" به جای عناوین جا افتادهای نظیر تاریخ اندیشه، تاریخ علم تفکر و دانش ابداع میکند.
محتوا ماهیت بدیع و انقلابی ,ماهیت انتزاعی ,راهبرد نامأنوس سازی ,عدم پایبندی به حوزهای خاص
1- ماهیت بدیع و انقلابی
اولین مسأله در دشواری محتوایی فوکو جلب توجه میکند ماهیت بدیع و انقلابی فوکو میباشد فوکو کار خود را انقلابی علیه سنت فکری موجود در غرب تلقی میکند. او جایگاه خود را در دورهای متفاوت از دوره کنونی و فرای آن، یعنی دوره ما بعد تجدد میبیند.
2- ماهیت انتزاعی
فوکو بعنوان کسی که میکوشد از حصار محدودیتهای حاکم بر اندیشه و تفکر دوره تجدد رها شده و مبشر پیدایی دورهای تازه با حدود و ثغوری نو باشد، قاعدتا نمیبایست سخنانی مأنوس با عادت و اندیشه مألوف بگوید و این مشکل دیگری است که اندیشههای او از لحاظ محتوایی میآفریند، زیرا در حالت کاملا انتزاعی و نوعی، وی این انتظار به ما میدهد که اساسا نتوانیم درکی از کسی که خود را متعلق به دورهای متأخر تر میداند و در واقع ازپایگاه و اندیشهای در حال شکل گیری و پیدایش با ما سخن میگوید، داشته باشیم.
3-راهبرد نامأنوس سازی
فوکو تمایل آشکار و عامدانهای در نامأنوس ساختن خود با مخاطبینش و به تعبیر درست تر فاصله گیری از چارچوبها و قالبهای فکری متعارف داشته است. این در واقع مبین درک کاملا صریحی است که وی از جایگاه و پایگاه تاریخی خود یعنی تعلق به دورهای متفاوت ارائه میدهد. راهبرد نامأنوس سازی برای وی بعنوان یک آغازگر و به منظور تأکید بر جدائی کامل او از سنتهای موجود و شاید کمک به مخاطبینش برای دستیابی به تمامیتازگیهای اندیشه اش، عدم اشتباه آن با اندیشههای معمول و اجتناب از بدفهمی دیدگاه هایش میباشد.
4- عدم پایبندی به حوزهای خاص
بطور کلی نمیتوان فوکو را متعلق به مقولهای خاص دانسته و کارهایش را در یک حوزه معمول، جا افتاده و رسمیجای داد. نوشتههای او به تاریخ، جامعه شناسی، فلسفه، سیاست، روان شناسی، روان درمانی، طب، حقوق و قلمروهای دیگری مربوط میشود. جالب این جاست که در تمامییا اکثر حوزه هایی که از آن نام برده شد، وی به مقوله ها و مسائلی علاقه نشان داده است که سنت علمیآن حوزه کاملا یا به میزان زیادی از آن غفلت داشته و به عنوان مسائلی حاشیهای به آنها نظر میکرده است.
فوکو، فراتر از مرزها
فوکو متفکری فراتر از مرزها و نگره ها بود، اما همچون هر متفکر خلاق دیگری از تأثیر پذیری از جو فکری و فرهنگی زمان و مکان خود نیز برکنار نماند. جو غالب تفکر فرانسوی در طول دوران تحصیل فوکو در "اکول نورمال سوپریور" به شدت تحت سیطره پدیدارشناسی موریس مولوپونتی و پیشگام او ادموند هوسرل بود که به همراه خود طبعأ دکارت، کانت و هگل را نیز مطرح میکرد. جریان مهم دیگر، اگزیستابسیالیسم "ژان – پل سارتر " وپیشاهنگ این نگرش، یعنی "سورن کیرکگور" بود ودر کنار این نامها، مارکس و فروید نیز کمابیش در هر بحث فکری جلوه بی چون و چرایی داشتند. فوکو در عین تأثیرپذیری از هر و همه این نحلهها و نگرش ها، تحت تأثیر هیچ یک از آنها قرار نگرفت. او بعدها هم پدیدارشناسی و هم اگزیستانسیالیسم، هم مارکسیم و هم فرویدیسم را، مورد نقدهای دقیق و شدیدی قرار داده و در تشریح روند شکل گیری اولیه تفکرش همواره از"ژرژباتای " و "موریس بلانشو"یاد میکرد. اما در شکل گیری این زمینه فکری دو متفکر دیگر نیز سهم عمده یی داشتند: هایدگر، که فوکو در سال 1951 برای نخستین بار با آثار او آشنایی پیدا کرد، و نیچه، که از رهگذر آثار هایدگر مجذوب او شد. علاوه بر این، سالهای شکل گیری اندیشه فوکو با پیدایش و گسترش ساختگرایی فرانسوی همراه بود. نخستین آثار انتشار یافته فوکو (و شاید به تعبیری کل آثار مربوط به دوره دیرینه شناسی ها) کمابیش نشانگر تأثیرپذیری هایی از رویکردهای ساختگرا و بویژه در مورد مسأله زبان اند، اگر چه فوکو خود به شدت و عمیقا از ساختگرایی و افتادن در دام آن تبری میجوید. از این گذشته میان ظهور رویکردهای پسا ساختگرا و مطرح شدن نیچه بعنوان چهره شاخص آن، با روی آوردن فوکو به رویکرد تبارشناسانه در اواخر دهه 60 و اوایل دهه هفتاد نیز پیوند کمابیش آشکاری هست که به سختی میتوان آنرا نادیده گرفت.فوکو، با وجود حجم گسترده مقاله ها و مصاحبه هایی که به تشریح زمینههای فکری خود اختصاص داده، هیچ گاه، به جز از نیچه و نگرش تبارشناسانه او و درپارهای از موارد از هایدگر، از چهره یا نگرش یکهای به عنوان اساس اندیشه خود سخن نمیگوید (یزدانجو 5: 1380)، اما در مجموع در آثار او بیش از آنکه شاهد ازجاعاتی به کانت، هگل، باتای، بلانشو، هایدگر وحتی نیچه باشیم، انبوه مستندات و نقل قول هایی از مورخان، زیست شناسان، روان پزشکان و ... را خواهیم یافت و شاید همین بی شباهتی است که آثار فوکو را تا به این حد متمایز و تک روانه جلوه داده، واین البته برخلاف تصویری است که اودرپارهای مصاحبه ها ازخویش ترسیم میکند. اودر مصاحبههای خود، آنچنان که آمد، خوانش هایدگر- نیچه را تعیین کننده رخداد در سیر فکری خود میداند. با این حال، به نظر میرسد که تأثیرپذیری فوکو از نیچه نیز آنچنان همه سویه و تمام عیار نیست. فوکو بیشتر نوعی روش شناسی را از نیچه وام گرفته و آنرا در جهت مقاصد، خود بسط داد و به کار گرفت، و به این اعتبار کار خود را نه تکرار اندیشه او، بلکه پیگیری این اندیشه تادشوارترین پیامدهایش میدانست، نیچه از مرگ خدا خبرداده بود وفوکو از مرگ میراننده او، از "مرگ انسان" خبر میدهد. فوکو تقریبا هیچ گاه به شیوه نیچهای به گزین گویی و قطعه نویسی نپرداخت، بلکه برعکس، آثار مشروح، مستند، و پرتکلفی مهیا کرد که نگرش نیچه یی را باسبکی غیرنیچه یی پیوند داده، جلوههای درخشانی از نبوع نویسنده خود به نمایش میگذاشتند، اما روح آثار فوکو بی شک روحی نیچه یی است. او نیز همچون نیچه، به معنای مرسوم کلمه یک فیلسوف، مورخ، یک جامعه شناسی، یک روانشناس، یک عالم حقوق، یک پزشک و ... نبود وبااین حال نگرشهای فلسفی، تاریخی، اجتماعی و ... را به گونهای ستودنی باهم درآمیخته و آمیزه یی عرضه کرد که بی شک باید از آن بعنوان آمیزهای نیچه یی نام برد. با این حال دشوارمیتوان از یاد برد که همین آمیزه را دو متفکر رادیکال دیگر، ژاک دریدا و ژان بودریار، وآن هم به اتکای گرایشهای نیچه یی خود، مورد حملات سهمگین و متزلزل کننده یی قرار داده اند.
فوکو، نحلهای متفاوت اما مشابه
دریک مزربندی کلی و درهم فرورفته، مرزهای اصلی جهان اندیشه فوکو را پدیدارشناسی، هرمنوتیک، ساختگرایی و مارکسیسم تشکیل میدهند. (بشیریه 1379:14). در دوران جوانی فوکو دوگرایش فکری عمده در فرانسه رایج بود: یکی پدیدارشناسی و اگزسیتاسیالیسم و دیگری مارکسیسم.پدیدارشناسی و اگزسیتاسیالیسم به عنوان گرایش مسلط با تأکید بر آگاهی و آزادی سوژه فردی با نظرات مارکسیستی تعارض داشتند. از سوی دیگربرخی از متفکران فرانسه دراین دوران از ماتریالیسم و پدیدارشناسی هردو فاصله گرفتند و شکل تازهای از تحلیل عرضه داشتند که به ساختگرایی نامبردار شد ودر نوشتههای کسانی چون لویی التوسر و لوی اشتراوس به اوج خود رسید. بعلاوه در همان دوران با افول پدیدارشناسی استعلایی هوسول، نظریه هرمنوتیک براساس اندیشه مارتین هایدگر رواج یافت. هرمنوتیک برخلاف پدیدارشناسی استعلایی که انسان را به عنوان منشأ معنا بخش تلقی میکند، منشأ معنی را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستجو مینماید.آنطور که آمد، اندیشه فوکو با همه این گرایشهای فکری عمیقا تفاوت داشته است. فوکو برخلاف پدیدارشناسی به فعالیت معنا بخش سوژه خودمختار و آزاد متوسل نمیشود، برخلاف هرمنوتیک، قائل نیست که حقیقت غایی یا عمیقی برای کشف وجود دارد، برخلاف ساختگرایی در پی ایجاد الگوی صوری قاعده مندی برای رفتار انسان نیست، و برخلاف مارکسیسم بر فرایندهای عمومیتاریخ تأکید نمیگذارد بلکه خصلت منفرد و پراکنده رخدادهای تاریخی را درنظر دارد به نظر بسیاری از شارحین رشته اصلی اندیشه فوکو را میتوان در بحث او از پیدایش عقلانیتهای خاص و پراکنده یی در حوزههای گوناگون جامعه یافت. (بشیریه 1379:15 ) تحلیل اصلی او درباره اشکال اساسی ساختمان افکار و اندیشه ها مبتنی بر روابط قدرت و دانش است که از طریق آنها انسانها به سوژه تبدیل شده اند. وی به بررسی روندهایی علاقه دارد که از طریق آنها عقلانیت ساخته میشود و برسوژه انسانی اعمال میشودتا آن را به موضوع اشکال مختلف دانش تبدیل کند. از نگاه او علوم انسانی و اجتماعی خود جزئی از فرایند اعمال قدرت و روابط اعمال سلطه برانسان هستند. بنابراین پرسش اصلی او این است که چگونه اشکال مختلف گفتمان علمی به عنوان نظامیاز روابط قدرت ایجاد میشود
فوکو و سایرین
فوکو برخلاف دیگر متفکران فرانسوی سده بیستم، دادوستد فکری مستقیم و مستمری با معاصران خود نداشت. در اغلب آثار وی نامیاز ساختگرایان وپسا ساختگرایان هموطنش و یا بحث مشروحی درباره نگرشهای آنان یافت نمیشود. (و شگفت آنکه بیشترین توجهات متفکران غیرفرانسوی را به خود جلب کرد.) فوکو حتی از پذیرفتن عناوین پساساختارگرا یا پسامدرن نیز سرباززده است و فراتر از این به وضعیت فراگیری به نام مدرنیته و سپس زوال آن قائل نبود. او اغلب به جای استفاده از "مدرنیته" (در کنار عصر رنسانس و کلاسیک) از "عصر مدرنی" یادمیکرد که از دوران روشنگری آغاز وتا به امروز ادامه یافته است. به باوراو ماهنوز نمیدانیم مدرنیته چیست، تابراساس آن بدانیم پسامدرنیته چیست یا چه خواهد بود. از این منظر فوکو یکی از مخالفان سرسخت پروژه روشنگری و مدرنیته محسوب شده و به عقلانیت مدرن حمله میبرد و ازاین نقطه نظر است که زمینه ظهور القابی چون " فلسفه تروریستی ضد عقل گرا" را درمورد اندیشه او فراهم میآورد. آنچنان که متفکرانی چون هابرماس بشدت بر این موضوغ اصرار میورزد(کچویان 1382:231 )
سه محور کلی در افکار فوکو
از میان مضامینی که فوکو بروی آ نها کار کرده ودر یک کلیت عام پهنه فکری فوکو را اشغال کرده اند، سه مضمون عمده میتوان استخراج نمود: حقیقت، قدرت و خود یا به تعبیری علم، سیاست و اخلاق. این سه محور، سه دوره تحول فکری فوکو را نشان میدهد. (کچویان 1382:16). مسأله حقیقیت یا علم، مسأله اصلی دوره اول فکری تازمان انتشار کتاب"نظم اشیاء" در سال 1966 میلادی میباشد که در آن محوریت مسأله علم و دانش و حقیقت آشکار است. از آن پس تدریجا و به ویژه در کتاب "انظباط وتنبیه " که در سال 1975 انتشار یافت و مسأله قدرت و سیاست محور اصلی اشتغالات و تاملات وی میگردد. انتشار اولین مجلد "تاریخ جنسیت" در سال 1976 میلادی مبین این بود که محور کارهای فوکو تغییر مجددی یافته و اکنون محور اصلی و عمده وی، خود و مسأله اخلاق میباشد.برای فوکو در محور اول(علم یا حقیقت ) مسأله این است که درک انسان معاصر از حقیقت و به طور مشخص علوم جدید چگونه شکل گرفته و به صورت کنونی درآمده است. اگر بخواهیم این محور به علاقه کانونی فوکو ارتباط دهیم، دلیل علاقه وی به این مسأله نقش بی چون وچرای علوم جدید در شکل دهی به درک انسان از خود و جهان پیرامون ماست. ما از طریق درکی که این علوم به عنوان حقیقت به ما میدهند، تصویر خود را میسازیم و دیگران را نیز به عنوان موضوعات رفتارها و تعاملات اجتماعی خود مشخص کرده و موضوعیت میبخشیم. به بیان دیگر ما آن چیزی میشویم که این علوم به عنوان موضوعات شایسته تحقیق خود ساخته اند. در محور دوم فکری فوکو، درک قدرت و سیاست در عصر حاضر و چگونگی نقش آفرینی آن در شکل دهی به ما، تصویر ما از خود و چگونگی اعمال نقش آن در شکل دهی به افرادی که در تعامل با ما قرار میگیرند، مورد توجه واقع میشود. البته فوکو بدوا از این باب به مسأله سیاست و قدرت علاقه مند شد که دریافت دانش رابطه تنگاتنگی با قدرت دارد. تکیه علوم جدید و بخصوص علوم انسانی بر قدرت، و وابستگی جوهری بدان و متقابلا نفع و فایدهای که قدرت سیاسی از دانش انسانی میبرد، ریشه اصلی تعلق خاطر وی به قدرت و مطالعه آن بوده است. از این رو در این جا مسأله دانش از وجهی دیگر و در پیوند با قدرت و سیاست دنبال میشود. درکنار علم و سیاست یا حقیقت و قدرت(دو محور اول فکری فوکو)، اخلاق نیز همزمان در کار شکل دهی به افراد انسانی و ایجاد تصاویر ویژه از آنها و موضوعات طرف تعاملشان میباشد. در این جا ارتباطی که شخص با خود در بستر مسائل اخلاقی و تأثیر گذار برخود پیدا میکند، موضوع مطالعه میباشد. درحالیکه نیروهای قبلی به معنای نیروهای بیرونی اند، در این مرحله نیروهای درونی مورد توجه قرار میگیرند. در این محور نه نقش دانش در شکل دهی به ما، و نه نقش قدرت در قالب ریزی افراد، بلکه نقشی که خود و اخلاق در ایجاد هویت و شخصیت ویژه افراد دارد، کانون توجه فوکو را میسازدفلسفه تاریخ، فیلسوف یا مورخ؟با اینکه فوکو در حوزههای متعددی قلم زده و کاغذ سیاه نموده است، اما منظری که برای بررسی مسائل انتخاب میکند، عمدتا بین دو حوزه فلسفه و تاریخ در نوسان است(کچویان 28-27 :1382). ماهیت تاریخی کار وی در همان اولین وهله(اولین مرحله تطور فکری اش) مشخص است. او در حوزهای قلم میزد که سنتا حوزه اندیشه، تاریخ علم یا دانش یا تاریخ فلسفه است. بطور مشخص مسائل معرفت شناسانه، حدود معرفت انسانی و نقش دانش، علوم انسانی در شکل دهی به جهان معاصر و انسان در کانون مطالعات دیرینه شناسی وی قرار دارد. تمایز کار وی از فلسفه و تاریخ سنتی این است که وی میخواهد به سئوالات فلسفی و معرفت شناسانه از منظری کاملا غیرمعمول، یعنی از منظر دیرینه شناسانه پاسخ دهد که اساسا منظری تاریخی است، اگرچه متضمن دیدگاهی جدید درباب تاریخ است. فوکو در صدد است تا از طریق مطالعات تاریخی به سئوالی فلسفی یا معرفت شناسانه جواب دهد که از دیدگاه "رورتی" تلاش نابجایی برای جایگزین کردن دیرینه شناسی به جای معرفت شناسی است. از نظر میجرپوئتزل، شیوه خاصی که فوکو از لحاظ روش شناسی انتخاب کرد، بیشتر از آنکه رد علایق فلسفی باشد، حاصل اقناع نسبت به این بود که فلسفههای ترکیبی و جامع، دیگر امکان ندارد و کارنظری باید درقلمروهای محدود و عینی انجام پذیرد. مطلبی که فوکو دریکی از مصاحبه هایش دراواخر دهه 60 میلادی آورده شاهد این نکته است: "به نظرمن فلسفه امروز دیگر وجود ندارد نه اینکه محوشده باشد، بلکه میان شمار کثیری از فعالیتهای فلسفی باشد. (پوئتزل 9-6 :1983) بدین ترتیب نباید تصور شود که جستجوی پاسخ مسئله از تاریخ از منظر فوکو منافاتی با ماهیت فلسفی کارش دارد. این کاربا این تقریر ویژه همچنان فلسفی است چون به مسائل فلسفی میپردازد، اما این اقتضای ماهیت مسأله و این دید اخیر اقتضای ویژگی فلسفی در دوران جدید است که باید پاسخ آنها رااز طریق دیگری غیراز طریق فلسفه معهود یافت.
تاریخ حال، دغدغه اصلی فوک
همچنان که فوکو در سطور پایانی فصل اول کتاب "انضباط و تنبیه: تولد زندان "مینویسد: تاریخ نویسی زمان حاضر یا "تاریخ حال " هدف یا مسأله وی درسراسر زندگی فکری اش میباشد. (فوکو 31-30 :1977). او میخواهد توضیح دهد بشرکنونی آنگونه که هم اکنون در غرب زندگی میکند چیست، چگونه است و تحت تأثیر چه شرایط وعواملی آنچه اکنون هست، شده است. تعبیر تاریخ حال برای تأکید براین است که آنچه اکنون هست، میتوانست صورتی دیگر داشته باشد یابه بیان دیگر تاریخ چگونه متفاوت بودن است. او میخواهد به این سئوال غربی ها پاسخ دهد که "ما چگونه ما شدیم؟ " و صورت متفاوت کنونی را به خود گرفته ایم. نکته جوهری و بنیانی دراین خرق عادت (تاریخ نویسی حال)، نامأنونس کردن مأنوسات، نامألوف کردن مألوفات و غیرطبیعی و غیربدیهی نشان دادن طبیعیات و بدیهیات است. فوکو سئوال خوداز عصر حاضر و نوع پاسخگویی اش بدان را به سئوال و پاسخی مرتبط میکند که زمانی کانت را در قرن 18 به خود مشغول داشت: "روشنگری چیست؟". این سئوالی بود که ارتباط انسان با عصر خود و نحوه وجود تاریخی انسان را مورد توجه قرارداد و پاسخ آنرا نیز نه از طریق جادادن عصر مورد سئوال در یک کلیت تاریخی (نظیر هگل) ویادر پیوند با آینده(نظیرویکو)، بلکه برپایه تفاوت آن باگذشته جستجو میکرد. اما بعلاوه در پاسخ فوکو این تمایز نیز وجود داشت که وی در تاریخ نویسی خود و در پاسخ از ماهیت زمان معاصر به سمت ایجاد انقطاع در عادات عملی و ذهنی مألوف و تزلزل آفرینی در اعتقادات بدیهی و سنتهای مستقر علمیو فکری عصر جهت گیری میکرد.
مشکلات تاریخ سنتی
فوکو بیش از آنکه در مورد کانت و فلسفه نوشته باشد، درنقد تاریخ سنتی و اشتباهات فاحش آن قلم زده است. وی معتقد است این تاریخ از وجوه چندی نمیتواند روش مناسبی برای انجام مطالعات تاریخی، بالاخص مطالعه دانش و گفتمانهای علمیفراهم سازد. آغشتگی این نوع از تاریخ، به نوع درکی که فلسفههای تاریخ قرن نوزدهمیدر مورد تحولات تاریخی ارائه میدهند، ازدید فوکو جایی برای اینکه تصور شود روش آن بتواند جوابگوی مسألهای باشد،باقی نگذاشته است. این تاریخ بیش از آنکه پرتویی برتاریخ بیندازد، آنرا در محاق تاریکی فروبرده و مانع از آن میگردد که واقعیتهای تاریخی درتفرد خاص آن درک شده وفهمیده شوند. تمامیت گرایی، غایت گرایی، انسان شناسی یا انسان گرایی، عمده ترین نقصان دید تاریخی رسمیاز دید فوکو میباشد(کچویان 1382:37) چراکه این تاریخ، منظری ابرتاریخی را وارد میکند: تاریخی که کارکرد آن اینست که گونههای تقلیل داده شده نهایی زمان را در تمامیتی که کاملا در خود بسته ترکیب کند، تاریخی که همیشه مشوق شناساییهای فاعلی است وبه کل جابجاییهای گذشته، شکلی از بازسازگاری میدهد. تمامیت سنت تاریخی (غایت گرا یا عقلانیت گرا) هدفش انحلال حادثه منفرد درتداومیآرمانی است، به شکلی غایت گرایانه یافرایندی طبیعی
1-تمامیت گرایی: اشکال اول
تاریخ سنتی از نظر فوکو تمامیت گراست. به این معنا که درگستره زمان و مکان میکوشد همه رخدادها و تحولات تاریخی را در چارچوب یک کلیت بهم پیوسته و منسجم جای دهد. از نظر زمانی نتیجه این تمامیت گرایی این است که خط واحدی از نقطه فرضی درابتدای تاریخ تاپایان آن کشیده میشود وبدین ترتیب حوادث نظیر مهرههای یک تسبیح، حول این خط ودر طول آن به رشته کشیده میشوند. دراین تصویر تمامیت گرایانه، وجود نهادها، نظام ها و ساختهای مختلف انکار نمیشود، بلکه تمامیاینها علیرغم کثرت و تنوعشان در ذیل چتر واحدی با مفاهیمینظیر روح زمان، روح قومیوجهان بینی، وحدتی خدشه ناپذیر مییابند. این چنین تصویر تمامیت گرایانهای ازنظر فوکو دید نادرستی از تاریخ میدهد وبا این دید، امکان نداردکه حوادث تاریخی را در تفرد و ویژگی تاریخی خاص آن دریافت.(کچویان 1382:38) دریک تصویر تمام گرایانه هرحادثه پیش از آنکه بتواند درزمان و مکان خاص خویش وبعنوان حادثهای منحصر بفرد درک شود، درپوشش معنایی از پیش تحمیل شده قرارداد ومهمتر ازآن، دید تمامیت گرایانه، جایی برای انقطاع و گسیختگی در تاریخ باقی نمیگذارد. به نظر فوکو، تاریخ سنتی به واسطه این دید، وچون کل تاریخ را وحدتی مستمر وساری میداند، نسبت به درک چرخشهای تاریخی وحوادثی که این کلیت رادر هم میریزد، ناتوان است. حال آنکه به معنای دقیق کلمه، تاریخ در این انقطاعات وگسیختگی ها خود را نشان میدهد ومعنا مییابد. در این لحظههای گسیخت و چرخش است که تاریخ، تفرد وویژگی خود را آشکار میکند.
2-غایت انگاری، اشکال دوم
از دید فوکو، تاریخ سنتی علاوه برتمامیت گرایی، غایت انگار نیز بود واین میراثی بود که فلسفههای تاریخ سنتی گذاشته بودند. دراین دید، مفروض گرفته میشود که کل تاریخ به سمت و سوی خاصی که همان غایت آن باشد، درحرکت است. غایت انگاری مانع این است که مورخان بتوانند تنوعات تاریخی، گسل ها و پیدایی مسیرهای تازه تاریخی را حل کنند ویا آنرا آنگونه که هست بعنوان رخدادی که میتواند تاریخ جدیدی را آغاز کند، ببینند.
3- انسان شناسی وانسان گرایی، اشکال سوم
دیدی تمامیت گرا که تاریخ را خط مستمرومتداومیمیداند که از آغازی دور در خلوص مطلق خویش ریشه گرفته و به سمت غایتی ایده آل وکامل درآینده سرازیر میباشد، همزادی دیگر دارد که نام آن به تعبیر فوکو انسان گرایی میباشد. انسان شناسی یا انسان گرایی از نظر فوکو آن ویژگی دید تاریخی سنتی است که آگاهی و عامل انسانی را محور تاریخ میسازد. در این دیدگاه، هر حادثهای نهایتا به افراد انسانی وآگاهی تأویل برده میشود. تاریخی که به این ترتیب روایت میگردد، حادثهای باقی نمیگذارد که نتواند به آگاهی و عمل فردی برگردانده شود. این دید، خصوصا راه بر هرگونه رخداد نامنتظر وبیرون از حدود آگاهی و عمل فردی میبندد. بدین ترتیب با این دید کل تاریخ وحوادث تاریخی بصورت نمایشی درمیآید که در مرئی و منظر عامل انسانی به صحنه درمیآید و هیچ رخداد آن از حدود آگاهی او تجاوز نمیکند. فوکو میگوید: چه چیزی طبیعی تر از این است که دانشمندان ونوابغ صحنه گردان تاریخ دانش قلمداد شوندولحظه لحظه این تاریخ، حادثهای تلقی شود که حاصل آگاهی وعمل آگاهانه آنان است؟ این مشکل تاریخ سنتی درحوزه علم ودانش است(کچویان 40-39 :1382)
فوکو در دو دوره
بسیاری از متفکران، زندگی فوکو را به دو بخش(دیرینه شناسی وتبارشناسی) تقسیم کرده اند، ودراین راستا، دم از دو فوکو، یکی فوکوی نخستین و اولیه، ودیگری فوکوی ثانویه وواپسین میزنند (حقیقی 263-183 :1383)
فوکوی نخستین، فوکویی است که به ساختگرایی نزدیک بوده وتحت تأثیر مارکس، کانت، هایدگر و سنتهای مسلط زمان خود یعنی ساختار گرایی وهر منوتیک میباشد. اگرچه وی ساختگرا بودن خود را به شدت نفی میکند، اما بسیاری او را در(در دوره اول زندگی خود) ساختگرا میدانند. فوکوی واپسین را میتوان فوکوی فراسوی ساختگرایی وهر منوتیک نامید (رابینو ودریفوس: 1379) که دراین دوره، تأثیر نیچه را برفلسفه پست مدرن فوکو، میتوان لمس نمود و بارز آن کلمه تبارشناسی است که به افکار فوکوی این دوره سایه افکنده است واین همان دین فوکو به فلسفه ساختارشکن نیچه است.ما نیز دراین نوشتار، به فراخور موضوع وروش کار، این دو دوره وآثار فوکو دراین دو دوره را بررسی میکنیم.
دیرینه شناسی
دیرینه شناسی، روشی است که فوکو در دوره اول فکری خود، آنرا درپیش میگیرد. فوکو دراین دوره 4 اثرعمده تألیف میکند که به ترتیب عبارتند از: "دیوانگی وتمدن"،"تولد درمانگاه"،"نظم اشیا"و"دیرینه شناسی دانش". بشیریه در مقدمهای بر ترجمه فارسی کتاب دریفوس ورابینو مینویسد:"دیرینه شناسی شیوه تحلیل قواعد نهفته وناآگاهانه تشکیل گفتمان ها درعلوم انسانی است(دریفوس ورابینو 1379:20) از نظرکچوئیان، هدف مطالعه دیرینه شناسانه، دستیابی به عمق دانش درهر عصر وتوصیف آرشیوی از احکام است که در عصر یاجامعهای خاص رایج است.--!(کچوئیان 1382:92) فوکو عمق دانش هر عصر را در نااندیشیده مردمان آن عصر جستجو میکند واین جستجو را با ابزار تاریخ انجام میدهد، تاریخی که در پی شناخت و ظهور اندیشهها وعلوم نو ومحو اندیشه ها و علوم قبلی است. فوکو علاوه برآنکه ناآگاهی را از وجه سلبی بررسی مینماید، به این معنی که ناآگاهی هرعصر باعث میشود که برخی سخنان و برخی علوم درآن عصر مطرح نشوند، آنرا از وجه ایجابی هم مطالعه میکند یعنی ناآگاهی هرعصر است که به برخی علوم وگفتمان ها امکان ظهور میدهد. با کتاب"نظم اشیاء" است که فوکو دراین دوره اشتهار کامل خود را بدست میآورد. این کتاب، روایتی از تاریخ علوم انسانی عصر تجدد است و گسترهای از عصر نوزایی تادوران معاصر رادربرمیگیرد. کتاب"دیرینه شناسی دانش" نیز که آخرین کار مرحله اول است، کاری میباشد که نوعی جمع بندی انتزاعی و روش شناسانه از مطالعات قبلی فوکو است. این دو کتاب برای دسترسی به چارچوب فکری فوکو دراین دوره جایگاه کلیدی دارند. خود وی این دو کتاب را کتابهای روشی و کتابهای قبلی را کتابهای اکتشافی برای نیل به تجربههای تازه میداند.اهتمام فوکو دراین دوره به دانش از جهت نقش مهم و بی چون و چرایی است که علم در شکل دهی به دنیایی جدید وعصر تجدد داشته است و همین دلیل چرایی توجه خاص فوکو به علوم انسانی را نیز توجیه میکند. تصور انسان جدید از خود، افراد طرف تعامل او و کلا محیط وفضایی که در آن عمل میکند، حاصل این علوم میباشد وپرداخت به تاریخ این علوم، یعنی پرداخت به تاریخ شکل گیری انسان توسط این علوم وهمزمان تاریخ پیدائی قلمروهای موضوعی علوم مذکور و نهایتا تاریخ شکل گیری حال یا جهان تجدد میباشد. حال به بررسی آثار فوکو دراین دوره و ازخلال آن، تفکر وی میپردازیم.
سلفیان دیرینه شناسی دانش
فوکو در تشریح پیشینه دیرینه شناسی دانش، به غیر از مارکس ونیچه، به "باشلار" و "کونگویلهم" اشاره میکندواز آنال به عنوان پیشروان راهی که وی درآن گام برمیدارد، یاد میکند. او از مکتب تاریخ نویسی آنال و متفکران دیگری نظیر "برودل " نیز نام میبرد اما کونگویلهم، جایگاه ویژهای درنوع رویکرد وی به تاریخ علوم و تفکر وی دارد. او استاد راهنمای فوکو در دیوانگی و تمدن است که تاپایان عمر، ارتباط خود را با فوکو قطع نکرد (کچوئیان 58-57 :1382).
دیوانگی و تمدن وتولد درمانگاه
"دیوانگی وتمدن: تاریخ دیوانگی درعصر عقل"، عنوان نخستین اثر عمده فوکو است که درسال 1961 به چاپ رسید ومتضمن بسیاری از رشتههای پراکنده اندیشه اوست که درآثار بعدی به هم پیوند میخورند. موضوع اصلی این کتاب، ظهور عقل و بی عقلی درعصر روشنگری و همراه با آنان اخراج و طرد دسته هایی از انسانها بویژه"دیوانگان" ازدایره عقل است. جنون پیش از آن با اشکال مقدس معرفت مرتبط دانسته میشد و لیکن باظهور"عقل تک گفتار"، تجربه نامحصور جنون سرکوب میگردد ومیان جنون وبیماری رابطه برقرار میشود. با پیدایش این نگاه، ساختارهای نهادی طرد واخراج برای کنترل گروههای نامعقول پدید میآید. چنین گروه هایی به علت فقر،تنبلی، جنون، بیماری و فساد اخلاقی برای نظم وامنیت واخلاقیات رایج تهدید وخطری عمده تلقی میشوند. بدین سان، ساختارهای اخراج وطرد وغیریت وحبس و توقیف به عنوان"شهرهای اخلاقی" ظهور مییابند. درآسایشگاههای روانی دیوانگان به عنوان ابژه قدرت وسوژه دانش باسازی میشوند. دراین فرایند، پزشک به عنوان مرجع قدرت ونظارت ونظام پزشکی به عنوان تکنیک سلطه ظاهر میشودوفضاهای پزشکی ومراسم اعتراف ابژه قدرت شکل میگیرند برطبق تحلیل فوکو، اشکال جدید دانش با ظهور تمایز میان عقل وناعقل وساختارهای نهادی طردو اخراج پدید آمده اند و درتقویت خصال ابژه ساز نهادهای حبس و توقیف و تداوم سوژههای دیوانه نقش داشته اند . بایکی و یکسان شدن جنون و بیماری، پزشکی و روان پزشکی پدید آمدند. مفاهیم اصلی محصور سازی وغیرسازی، حبس و توقیف وتشکیل دانشهای جدید و اشکال جدید سوژگی که دراین کتاب عنوان شده اند، در آثار بعدی فوکو شرح وبسط یافته اند.درمقدمهای که فوکو بر"دیوانگی وتمدن " میزند، از توطئه عقل در تعریف دیوانگی سخن میگوید (کچوئیان 35-34:1382). او دراین جا از قصه خود دایر براینکه میخواهد تاریخ دیوانگی را از وجه دیگرش یعنی پیش از آنکه درقلم و حقیقت صورت ثابت وغیرقابل تغییری بیابد، سخن به میان میآورد.فوکو دراین کار باجهت گیری منفی نسبت به روان درمانی ودرکی که از دیوانگان به عنوان بیمارروانی ارائه شده است، میخواهد روشن کند که چگونه درک حاصل گردیده است. او میخواهد بداهت این فهم را مورد تشکیک قرار دهد وبالاخص درستی و صحت آن را به تیغ نقد بسپارد. از دید فوکو این که بشر درعصر جدید نمیتواند درمورد مسأئلی مثل دیوانگی، بیماری وسلامت و جرم وجنایت وبسیاری چیزهای دیگربه گونهای دیگر بیندیشد، وبه غیرازآن آنگونه که تجدد مجاز داشته است، نمیتواند فکر کند، امری را بازگو میکند. باید دستی درکار باشد که امکان متفاوت اندیشیدن را از ما گرفته است.فوکو دراینجا وظیفه خود را مبارزه با توطئه عقل وبرگشت درتاریخ به نقطه صفر در خط سیر دیوانگی میداند که درآن دیوانگی تجربهای یکپارچه بوده است."دیوانگی وتمدن "، مطالعه بردرک تجربه یا مفهوم دیوانگی وتمایز برداشت از این مفهوم از دوره نوزایی تا دوره جدید است.هدف در این کار،روشن کردن این نکته است که این مفهوم یا تجربه،پیش از این دوره جدید بعنوان بیماری روانی درک نمیشده است وبه این معنا، اساسا پیش از دوره جدید وجود نداشته وسابقهای ندارد واین مفهوم کاملا جدید ومتعلق به عصر تجدد بوده و از بنیان باهر درک عصر دیگراز جنون یا بی عقلی فرق دارد. بعلاوه از وجه انتقادی نیز فوکو متوجه تذکر این نکته میگردد که این نوع درک جدید را به عنوان حاصل کار روان شناسی جدید زیر سئوال ببرد و دراعتبار آن تردید ایجاد کند. البته نه اینکه بویژه درستی ونادرستی آن را مورد سئوا ل قرار دهد، بلکه عمدتا آن را به عنوان یک برداشت انسانی تر وارزشمند تر وحقیقت مطلق رد کندیا حداقل درآن تشکیک نماید.پژوهشهای دیرینه شناسانه فوکو در مورد جنون، پزشکی و علوم انسانی در دومین کتاب عمده او یعنی"تولد درمانگاه: دیرینه شناسی ادراک پزشکی" پیگیری میشوند(بشیریه 1379:16)."تولد درمانگاه" با دامنه محدودتری از دیوانگی و تمدن، ضمن اینکه مطالعه خود را محدود به دوره تجدد میسازد، از دوره نوزایی سخن به میان نیاورده و دوره کلاسیک را به اختصار بررسی میکند و هدفهای مشابهی را در یک زمینه دیگر، یعنی بیماری جسمیدنبال میکند. دراین کار، فوکو به دنبال این است که نشان دهد چگونه در دوران جدید تجربه تازه از بیماری و سلامت جسمیشکل میگیرد واین در یک قالب کاملا متفاوت از هر عصر دیگری، صورت موضوعی خود را از خلال تعامل دنیای گفتمان و غیرگفتمان بدست آورده ودرمانگاه بعنوان یک مواجهه تازه با این موضوع (بیماری) سربرمیآورد. هدفهای اعتقادی فوکو دراین کار مشابه کارهای قبلی است وبویژه میخواهد عینیت ادعایی و خلو ایدئولوژیکی طب جدید را از طریق پیونددادن آن با سیاست و نهادهای بورژوایی به زیر تیغ نقد ببرد. دیرینه شناسی در مقایسه با روشهای پژوهش مرسوم، شیوه متفاوتی در تفحص تاریخی است ودر سطح متفاوتی انجام میشود. هدف دیرینه شناسی،تحقیق در شرایطی است که درآن سوژهای (مثلا دیوانه یا بیمار) به عنوان موضوع ممکن شناخت ایجاد وظاهر میگردد. به سخن دیگر دیرینه شناسی، تحلیل شرایط امکان تشکیل علوم اجتماعی است. چناچه آمد، موضوع دانش وتجربه پزشکی، جایگاه مهمی در مطالعات فوکو درخصوص تکوین علوم انسانی جدید دارد. در تولد درمانگاه"، از ظهور وتشکیل بدن فرد به عنوان موضوع معاینه و تحلیل علم پزشکی بحث میشود. از دید فوکو، پزشکی نخستین گفتمان علمیدرباره فرد است (بشیریه 17-16: 1379) ودر تشکیل علوم انسانی نقش مهمیداشته است زیرا در گفتمان پزشکی بود که فرد بعنوان موضوع معرفت اثباتی ظاهر شد وتصور انسان بعنوان سوژه وابژه معرفت نخستین بار شکل گرفت. در مراحل اولیه علم پزشکی، مرگ حد نهایی بود وبا آن همه چیز پایان میگرفت. مرگ پایان زندگی، پایان مرض و پایان کار پزشک و پزشکی محسوب میشد اما با تحول در دانش پزشکی وبا پیدایش آناتومیکه با جسد صامت سروکارداشت، مرگ خود آغاز معرفت نسبت به جسد و نسبت به مرض شد. بدین سان انسان تغییرعمدهای در نگاه نسبت به مرگ صورت گرفت. به دیگر سخن، امکان گفتمان علمیدرباره فرد از آغاز با مفهوم مرگ پیوند داشت. از تجربه ناعقلی روانشناسی زائیده گردیدواز ادغام مرگ دراندیشه پزشکی علم پزشکی معطوف به فرد پدید آمد. بدین سان انسان تنها درفضای ایجاد شده به وسیله مرگش بعنوان موضوع علم درمیآید. روی هم رفته، درقرن 19، رابطه بیماری و زندگی برحسب مفهوم مرگ تصور شد و از آن پس بیماری، تفرد یافت. از نگاه فوکو تجربه عمومیتفرد و فردیت درغرب به نحو جدایی ناپذیری با اندیشه تناهی و فناپذیری ارتباط دارد. بطور کلی پزشکی با ایجاد مفهوم تفرد وفناپذیری نقش مهمیدر تکامل علوم انسانی مدرن داشته است که فرد را موضوع شناخت اثباتی خود قرار میدهند.
نظم اشیاء و دیرینه شناسی دانش
اوج مطالعات دیرینه شناسانه فوکو ونظریه وی درمورد عصری بودن دانش در کتاب "نظم اشیاء"ظاهر میگردد. اگر چه این کار علیرغم نفوذ و اهمیتش درمجموعه کارهای فوکو واستقبال عمومیبدان (که تنها ظرف سه سال 110000 نسخه از آن تنها به فرانسه به فروش رفت). پیش از دو کار دیگر دیوانگی وتمدن وتولد درمانگاه مورد انتقاد قرار گرفته است.(کچوئیان 1382:88) بی تردید، نظم اشیاء هدفهای کاملا مشابهی با دو کار قبلی فوکو را دنبال میکند:ارائه تصویری از معرفت عصری و همزمان نقد علم جدید. از لحاظ عملی نیز این کار ارتباط مشابهی با علایق عملی فوکو دارد: چیزی یا چیزهایی باید عوض شود. وضعیت حاضر نباید ادامه پیدا کند. آنچه تصویر مارا از زمان حاضر و موقعیت کنونی میسازد، علم تجربی است. علم است که همزمان به ما تصاویر خاصی از ما داده ودیگران و موضوعات پیرامونی ما را تعریف کرده است. بعلاوه این علم، با ادعای عینیت، تملک حقیقت و نشستن بر مسند بالاترین صورت فهم بشری عامل اصلی در تداوم وبقاء این وضع وحتی مانع اندیشه به امکان یا امکانهای متفاوت میباشد. درصورتی که روشن شود اولا: علم موجود تنها صورتی از صورتهای ممکن دانش بوده ومحصولی از محصولات تجدد میباشد، ثانیا :پیوستگی غیرقابل انفکاکی با دوره وعصری خاص دارد، وبرپایه تغییراتی که الزاما ربطی به حقیقت و عینیت آن ندارد، شکل گرفته است، درطرح فوکویی همه چیز حاصل است.(کچویان 1382:89)
نظم اشیاء، کاری متفاوت
نظم اشیاء درکنار مشابهتهای بنیانی با کتابهای دیگر، بطور کلی متفاوت از کارهای قبلی فوکو است. اولا نظم اشیاءاز لحاظ گستره ودامنه کار بسیار فراتر از حدود دو کار قبلی را مد نظر دارد. در این مطالعه، کار در حد بررسی یک مفهوم یا یک علم خاص خلاصه نمیگردد، بلکه کل دانشهای اصلی غرب در چند عصر متوالی را زیر پوشش میگیرد. البته مشخصا نظم اشیاء دیرینه شناسی علوم انسانی است، زیرا عنوان فرعی ان، دیرینه شناسی علوم انسانی است وکار برروی علوم مربوط به موجودات زنده، زبان و واقعیتهای اقتصادی و گفتمانهای فلسفی مرتبط با این علوم، در هر دورهای متمرکز میگردد. هدف "نظم اشیاء"، دست یابی به عمقی از دانش هر عصر است که از انجا فضای امکانی درک آن عصر در بعضی زمینه ها با کل علوم آن باز میشود وافق معرفتی آن نمایان میگردد. این عمق در سطح نیست که پای آگاهی انسان به آن راه داشته باشد، بلکه جایگاه آن در تاریکی ونااندیشیده مردمانی است که در حدود امکانی آن اندیشه کرده و صحبت میکنند. بهمین دلیل، برخلاف حدود امکانی معرفت در اندیشه کانت، برای مردم هیچ عصری امکان ندارد که بتوانند تا وقتی که در حدود مقرر این فضا و برپایه های آن اندیشه وفکر میکنند، بدان آگاه شوند. تنها زمانی امکان آگاهی از این حدود تاریخی برای مردم آن عصروجود دارد که آن معرفت به سرآمده باشد وشناسهای دیگر جایگزین شناسه عصر قبل گردد.
گفتمان ها ومفهوم اپیستمه
در" نظم اشیاء: دیرینه شناسی علوم انسانی"، فوکو به تحلیل گفتمانی میپردازد وتحلیلی دیرینه شناسانه از شرایط امکان پیدایش انسان بعنوان موضوع دانش است. فوکو دراینجا، برخلاف آثار قبلی، روابط غیر گفتمانی یعنی نهادی و اجتماعی را بررسی نمیکند، بلکه تنها از قواعد تشکیل شیوههای تفکر یعنی روابط گفتمانی بحث میکند. بعبارت دیگر، قواعد و روابط درونی وروند تشکیل و تغییر گفتمانها و نظامهای فکری در علوم انسانی که در قرن 19 پیدا شدند، مورد بحث اوست. دراین کتاب، اشکال دانش در سه دوران تاریخی با هم مقایسه میشوند: یکی دوران رنسانس؛ دوم عصر کلاسیک و سوم عصر مدرن.ازدیدگاه فوکو،درهر یک از این سه دوران،ساختار فکری یا صورتبندی دانایی خاصی وجود دارد. مفهوم صورتبندی دانایی یا اپیستمه از مفاهیم اساسی بحث فوکو است."اپیستمه"، مجموعه روابطی است که در یک عصر تاریخی به کردارهای گفتمانی موجد دانشها، علوم و نظامهای فکری وحدت میبخشد. اپیستمه نوعی از دانش نیست بلکه به سخن ساده تر،مجموعه روابطی است که در یک عصر تاریخی میان علوم،در سطح قواعد گفتمانی وجود دارد.دو تحول یا گسست عمده در اینجا بررسی میشوند:یکی آغاز عصر کلاسیک در میانه سده هفدهم و دیگری ظهور عصر مدرن در آغاز سده نوزدهم است.تحول از یک عصربه عصردیگر،تکاملی نیست بلکه هریک دارای وجه شناخت و اپیستمه خاص خوداست.بحث عمیق فوکو درباره وجه بودن اشیاء وامور وسازمان آنها قبل از فهم آنهاست. بدین سان، اندیشه ترقی عقلی منفی است واین خود البته یکی از ویژگیهای بنیادین اندیشه فوکو است.کل صورتبندی دانایی از یک عصر به عصر دیگربه شیوهای بنیادین تحول مییابد.
گفتمان ها در سه عصر
1-عصر نوزایی:جهان مشابهت ها
دنیای نوزایی، دنیایی از اشیاءوموجودات مشابه و نظیر هم میباشد. در این دنیا نظم موجود میان هستی ها،نظمیبر آمده از مشابهت است.پیوندی که آنها را به هم وصل میسازد،پیوند همگونی و تشابه است.هر موجودی به گونهای تصور وجود دیگری رادر خود منعکس کرده ویا باز میتاباند.انسان دوره نوزایی به هر جا که نظر میکرد،براحتی میتوانست شباهتی میان موجودات بیابد.این دنیایی شبیه دنیای شاعران و پر از تمثیل، شباهت، تجانس، استعاره وکنایه وبسیاری مشابهت هایی دیگر میباشد.این دنیای شاعرانه، اما به نثر بود.از نظر فوکو،جهانی که نظم یا پیوند و ارتباط میان موجودات آن چیزی جز مشابهت نیست، دانشی جز دانش به شباهت ها نمیتواند بپرورد. همه دانش دوره نوزایی در درک مشابهت میان موجودات و بیان شباهت ها محدود و خلاصه میگردد.دانشهای عصرنوزایی: نشانه شناسی وهرمنوتیک ظاهرا اینگونه به نظر میرسدکه دانش نوزایی دانشی سهل الوصول ودر واقع از پیش آماده باشد، اما در حقیقت اینچنین نیست. اینطور نیست که بتوان مشابهتهای مختلف میان موجودات عالم هستی را براحتی تشخیص داد. اساسا نه تنها تشخیص آنها راحت نیست، بلمه اگر علامت و نشانهای برای تشخیص آن وجود نداشته باشد، اساسا ممکن نیست. اما انسان عصر نوزایی، ار دید فوکو نگران این مساله نمیباشد چون معتقد است خداوند برای درک مشابهتها نشانه هایی قرار داده و درک اسرار عالم را نا ممکن نساخته است.برای اینکه بتوان مشابهت های میان موجودات را دریافت و فهمید، کافی است که این نشانه ها را بشناسیم. از اینرو درواقع تمامیعلوم نوزایی تبدیل به علم نشانه شناسی میگردد. هر نوع مشابهتی نشانهای خاص و جایگاهی ویژه دارد.تنها کافی است که این نشانه را در جایگاه ویژه بیابید تا علمیاز علوم بر شما مکشوف گردد ووجهی از نظم عالم را در یابد.دانش مربوط به شناخت نشانه ها، نشانه شناسی است . دانش مربوط به درک آنچه نشانه ها میگویند و طریق به سخن آوردن آنها را فوکو هرمنوتیک میخواند. در دانش اول، ماهیت نشانه ها، محل و چگونگی تشخیص آنها آموخته میشود ودر دانش دوم، معانی نشانه ها و دلالتی که راجع به اشیای عالم دارند، تعلیم میگردد.(کچوئیان103-1382:99 .
فوکو میگوید این شناسه خاص با خصایص ویژه آن تبعات و نتایج مشخصی را در پی دارد.اولین و مهمترین آنها از دید او غنی و فقر همزمان آن میباشد. غنی است، چون مشابهت ها نا محدود میباشد.میتوان بی نهایت مشابهت میان یک شیء و اشیای دیگر پیدا کرد. اما مشکل این است که هیچ گاه نمیتوان نسبت به وجود یک مشابهت قطعیت و اطمینان یافت،مگر آنکه آنرا به مشابهتهای دیگری برگرداند. این به معنای آن خواهد بود که برای قطعیت یافتن به یک مشابهت بایستی بی نهایت مشابهت دیگر یافت ودائما بر مشابهت ها افزود، چون مشابهت بعدی نیز تنها در صورتی اطمینان آور خواهد بود که مشابهتی در شیء دیگری برای آن یافته میشود. بدین ترتیب برای توجیه یک مشابهت کوچک لازم میآید که کل جهان درنوردیده و کشف شود. از اینجاست که در شناسه عصر نوزایی، دانش خود را محکوم بدین میکند که هیچ چیز جز همان شیء را نشناسد و برای شناخت همان یک چیز نیز خودرا محکوم به سفری بی خاتمه میسازدکه انتهای آن دست نیافتنی است. نتیجه دیگری که شناسه عصر نوزایی در دل میپروراند، الزام به پذیرش سحر واعتبار متون کهن در سطحی هم عرض با دانش عقلانی است.از نظر فوکو، بر پایه معرفت این عصردر پیشگویی سرنوشت وتقدیرات اشخاص، بر اساس خطوط کف دست آنها یا از روی تصاویر حک شده بر روی فنجان قهوه یا ایجادتاثیری خاص بر حیات و موجودات آن ازطریق ذکر اورادی خاص ویاغیب گویی بر اساس علائم موجوددر آسمان، ستاره هاونظیرآن، هیچ چیز عحیبی وجودندارد.
زبان در عصرنوزایی
زبان عنصری که جایگاه اساسی درفهم شناسه هرعصر ازدیدفوکودارد، دردوره نوزایی وضعی همگون باابعاددیگردانش آن دارد.زبان بعنوان یکی ازاشکال نشانه، واقعیتی نظیرسایر واقعیتهای عالم دارد. وجود یا موجودی است که واقعیتی قراردادی وجعلی نداردبلکه ازدیدعصرنوزایی موجودی است که توسط خداواقعیت یافته است. ازدیدنوزایی، زبان نظیرهرنشانهای دیگرمخلوقی ازمخلوقات خدامیباشدوارتباط میان نشانه ومورداشاره کارکردذاتی آن، جزئی ازواقعیت زبان میباشد.درک زبان بعنوان نشانهای که درنظامیاز مشابهت هاعمل میکند، نظام زبانی عصرنوزایی راسه وجهی میسازد:اول، وجه صوری نشانه که همان علائم زبانی میباشد، دوم:مورداشاره یامحتوایی که توسط آن بیان میشودونهایتاوجه شبه که علائم زبانی رابه محتوای خاص پیوندمیزند. (کچوئیان1382:105).امادرآن جایی که مشابهت، صورت نشانه هاوهم محتوای آنهاست، این سهعنصر متمایز، نهایتابه عنصرواحدی مبدل میشوند. اماازوجهی دیگردراین نظام، سه لایه متفاوت ازتجربه زبان وجود دارد. سطح اول، شکل خام ابتدایی یابه تعبیری اصیل ومادی آن است که حک براشیاء بوده و صورت غیرقابل امحای زبان رامیرساند اما دو سطح دیگر، یکی سطح متن اولیه واصیل ودیگری شروح براین متن میباشند.درعصرکلاسیک، روشی برای تحلیل پیدامیشودکه به صورت بندی نشانه هادردرون جدولی از تفاوتها میپردازد که برحسب میزان پیچیدگی سامان مییابندونظم اشیاء درجهان رانمایش میدهند. نشانه ها، ابزارتحلیل و نشانگریکسانی یاتفاوت واصول تحمیل نظم براشیاء و وسیله طبقه بندی بودند.نشانه دیگربرخلاف عصر رنسانس مقیدبه رابطه شباهت میان واژگان وچیزهانیستند، بلکه رابطه میان نشانه ومدلول آن، خود جزء درونی دانش میشود.بدین سان رابطه موردنظربه رابطهای میان تصویریک چیز و تصویریک چیز دیگر بدل میشود. (بشیریه 1379 : 18). مثلا در عصرکلاسیک شیوه وجود زبان، طبیعت وثروت (درگفتمانهای دستورزبان، تاریخ طبیعی واقتصاد) برحسب نشانه هاونمایش تعریف میشود.نمایش واژگان، طبیعت نمابش اشیاء وثروت نمایش نیازهاست.
پیشتازان عصر کلاسیک
درآغازقرن17میلادی، تفکرازطی طریق درمسیرجستجوی مشابهتها باز ایستاد و جهان به صورتی دیگر بر آن ظاهرشد. این درست همان زمانی است که تاریخهای معمول کم وبیش آنرابه عنوان آغازعلم نوین میگیرند. امافوکومیگوید چنین نیست وصورتی از معرفت که در این زمان ظهورمییابد، اساسا متفاوت از آنی است که بعدا میآید که آنرا تجدد مینامیم .هنگامیکه شناسه نوزایی آغاز برگسیختن و ازهم پاشیدن میکند، رفته رفته درک مشابهت ها اعتبار خودرابعنوان نوعی از دانش از دست میدهد. آنچه در کارهای فرانسیس بیکن درزمینه نقدروش ومنطق ارسطویی ظاهر میشودوبالاخص نظریه معروف وی درمورد بت ها، احتمالا اولین روایتهای منسجم را از درک ماهیت تشابهات درفرایند شناخت وعلم است. اما از نظر فوکو، بیکن بیشتربه عصر نوزایی تعلق دارد.لیکن روایت دکارت نقد اساسی تری را از نوع دوران نوزایی ارائه میدهد بعلاوه وی آغاز یک عصر تازه هم هست. دکارت در"گفتار درروش"نه تنها به طوراساسی جستجوی مشابهت هارابعنوان حرکتی شناختی نقد میکند وآنرااز مسند اساسی ترین وبنیادی ترین شکل شناخت پایین میآورد، بلکه با روشی که ارائه میدهد، خبرازظهورشناسه عصر کلاسیک میدهد.
مفهوم نظم در جهان کلاسیک
جهان کلاسیک به جای اینکه جهان مشابهت ها باشد، جهان تفاوتهاست. در این جهان مشابهتها صورتهای مغشوش ازواقعیت ارائه میدهند و باید با مقایسه، برحسب تفاوت ها، اندازه ونظم موردتحلیل واقع میشوند. در حالی که در عصرنوزایی به اعتبار مشابهت موجودات گویی جهان واقعیتها درنقطهای بروی هم فروریخته و همه چیز در این جهان در مسیر انفصال، جدایی و تنفر، حرکت مینماید و واقعیتها با اظهار هویت اختصاصی و فردیت ویژه خود دربرابریکدیگرقدعلم میکنند. ذهن دراین جهان به هیچ روی درجستجوی یافتن مشابهتهای پنهانی وآشکارخودراخسته نمیکند. شناخت دراین عصر، دیگر به معنای یکی کردن واقعیت هاوپیوندمیان آنهانیست، بلکه هدف آن متمایزساختن وجودودرک تفاوتهادرورای مشابهتهای احتمالی وظاهری میباشد.عمل مقایسه که ریشه درشناخت نوزایی داشت، درعصرکلاسیک صورت عام وکلی مییابدوجایگاه اختصاصی درمسیردستیابی به دانش مییابد.مقایسه درانواع و اشکال مختلف آن در این شناسه این امکان را فراهم میآورد که بجای مشابهت اشیاء، تفاوتهای آنها با یکدیگر در کنار وجوه و عناصر یکسانشان درک شود.کارذهن دراین شناسه نه آن است که اشیاء رابرپایه ویژگیهای عنصری آنهاموردشناسایی قرارداده وآنهارانظم بخشد. نظم، مفهوم کلیدی شناخت عصرکلاسیک میباشد. شناخت دراین عصر، چیزی جز درک نظم میان اشیاء نیست. درک تفاوتها، خصوصیات منفرداشیاء، شناخت ویژگیهای عنصری آنها و نهایتا انتظام بخشی به ارتباط این عناصر با یکدیگر و ارائه نظامی از عناصر مرتبط با یکدیگر، غایت شناخت عصر کلاسیک میباشد.
قطعیت؛ شاخص عصرکلاسیک
درشناسانه عصر کلاسیک، بر خلاف شناسانه عصر نوزایی، امکان دستیابی به کمال وقطعیت علمیفراهم آمد. بازی مشابهت ها در عصر نوزایی حدی نمیشناخت. همیشه امکان شناخت مشابهتی تازه و مسائلی نو وجود داشت. بهمین دلیل مشابهت ها هیچ گاه به تمامیت نمیرسید وباب دانش برروی اشکال تازه مشابهت باز بود. البته مشابهتهای یافته شده از طریق تأییدهای بعدی احتمال بیشتری مییافت، اما هیچ گاه قطعی نمیشد. لیکن در شناسانه عصر کلاسیک، علم قابل حصول میگردد. روش تحلیل مطروحه، در این عصر امکان این را فراهم میآورد که تمامیعناصر یک کل شمارش و احصا گردد. امکان شمارش همه اجزا، این امکان را نیزفراهم میآورد که در هر مورد ارتباط عناصر به صورت قطعی درک شود. بدین ترتیب، علم کلاسیک حداقل به لحاظ نظری میتواند صورتی کامل و قطعی بیابد. /س