مقدمه
دربارهی میشل فوکو (1984-1926) به طنز گفتهاند که او چندان شجاع بود، که انسان و علم را از گسترهی علوم انسانی بیرون کرد. فوکو شاید به واسطهی سفرش درگرماگرم مبارزات انقلاب اسلامی ایران، و جایگاه رفیعش در جهان اندیشهی غرب، اندیشمندی با نامی شناخته شده در ایران است. اندیشمندی که نه تنها آثارش عمدتا به زبان فارسی ترجمه شده، بلکه شرح و نقدها بر کارش نیز این امکان را یافتهاند که ترجمه شوند. پس میتوان اذعان داشت که اندیشهی فوکو، اندیشه ای مهجور و ناشناخته در فضای علمی جامعهی ما نیست. هدف از این نوشته نیز، نگاهی دیگر به تفکرات او، با تاکید بر کلید واژه های اصلی و کلی در منظومهی فکریاش است. منظومهی فکریای که فوکو خود ترجیح میداد، عنوانی چون «دیرینه شناسی» و بعدها در یک رویکرد دیگر «تبار شناسی» را بر آن نهد. عنوانی که شاید گره خورده با نام آشنای «نیچه» است. اگر چه فوکو، برخلاف نیچه هرگز یک گزین گویه نویس نیست، و در پی افکندن منظومهی فکریاش ارجاعاتی بی شمار به کل قلمرو علوم انسانی میدهد. برخی از متفکرین، برجستهترین دستاورد فوکو را، مطرح نمودنِ روابطِ «قدرت و معرفت» میدانند. او در واقع یک جامعه شناس نبود، اما در آثارش به این حوزه ورود کرد، و تأثیر بسیاری بر گرایشهای بعدی در آن نهاد. همانطور که اسمارت میگوید؛ در کار او چند نوع جامعه شناسی وجود دارد. ریتزر معتقد است؛ کارهای او نه تنها به نظریهی جامعه شناختی ربط دارند، بلکه برای انواع خرد رشته های درون جامعه شناسی نیز مهمند. کار فوکو گذشته از گستردگی، پرمایه و پذیرای انواع تفسیرهاست. (ریتزر، 555: 1387) فوکو البته هیچ گاه در یک قالب باقی نماند، و خودش گفته است؛ «از من نپرسید کی هستم و از من نخواهید همان کس باقی بمانم.» این سخن به درستی از او نقل شده است، چرا که هرگز همان که بود باقی نماند، بررسی مفصل و دقیق کارهایش نشان میدهد که او در زندگی علمی خود، بارها به طرز اساسی تغییر موضع داده است. در هرصورت به زعم نویسندگانی چون سیدمن؛ اگر ژان پل سارتر برجستهترین شخصیت فکری دههی 1940 و اوایل 1950 بوده باشد، کلود لوی-اشتراوس پس از او برای مدت کوتاهی به فرمانروایی رسید. میشل فوکو نیز جایگاه رفیع خود را در دههی 1970 به دست آورد. انتظار نمیرفت که فوکو وارث تخت و تاج پادشاه فیلسوف (یعنی سارتر) بشود. (سیدمن، 234: 1391)زمینهی فکری و شرایط اجتماعی موثر بر اندیشهی فوکو
میشل فوکو در 1926 در پواتیه فرانسه متولد شد، در دانشگاه سوربن فلسفه خواند، و در 1948 لیسانس گرفت. وی برای مدت کوتاهی عضو حزب کمونیست فرانسه بود ولی در سال 1951 از آن حزب کنار کشید. طی همان سالها، فوکو درجهی لیسانسی در روانشناسی و دیپلمی در رشتهی آسیب شناسی روانی گرفت. سپس به سوئد، لهستان و آلمان رفت و در دانشکده های زبان فرانسه در آن کشورها به تدریس پرداخت. سرانجام در دانشگاه هامبورگ با نوشتن رساله ای در باب جنون، به اخذ درجهی دکتری نائل آمد، و در سال 1964 استاد فلسفهی دانشگاه کلرمون در فرانسه شد. پس از آن فوکو به عنوان استاد «تاریخ نظامهای اندیشه» در کلژدوفرانس برترین موسسه دانشگاهی فرانسه، تدریس میکرد.
بشیریه میگوید؛ فوکو به سرعت در حوزهی روشنفکری فرانسه شهرت یافت و دیری نگذشت که نفوذی جهانی پیدا کرد. وی چشم اندازهای یکسره نوینی در فلسفه، تاریخ و جامعه شناسی گشود. در تعبیرهای گوناگون، وی را «فرزند ناخلف ساختگرایی»، دیرینه شناس فرهنگ غرب، پوچ انگار و ویرانگر علوم اجتماعی رایج خواندهاند. (دریفوس،13: 1389)
سیدمن معتقد است؛ فوکو عمدتا طی دههی 1960 متفکری غیر سیاسی بود. سیدمن اما از اوایل دههی 1970 تا هنگام مرگش در 1984 حقیقتا به چهره ای سیاسی بدل شد، به اقصی نقاط کشور و سرتاسر جهان مسافرت میکرد تا از مبارزه برای عدالت اجتماعی پشتیبانی کند. (سیدمن، 234-235: 1391)
جلائی پور در این باره توضیح میدهد که؛ فضای فکری و سیاسی فرانسه در دوران پس از جنگ جهانی دوم که بر اندیشهی فوکو هم موثر بودند، به شرح زیر بود:
روشنفکران فرانسوی برای فهم رخدادهای مربوط به جنگ اغلب از نظریه های «سوژه محور» پدیدارشناسی وجودی استفاده میکردند. برخی از روشنفکران هم به دلیل تمایلی که به مشارکت در امور سیاسی داشتند، جذب حزب کمونیست شده بودند، که به دلیل برخی رخدادهای سیاسی در اواسط دههی 50 سیر این روند به کلی وارونه شد، و باعث گسترش سرخوردگی و سیاست گریزی در میان روشنفکران شد. این حوادث همچنین سبب رویگردانی روشنفکران از ادبیات و علوم انسانی و گرایش آنان به سوی رشته های علمی نظیر معرفت شناسی، کردار شناسی، روانکاوی، زبان شناسی و علوم اجتماعی شد. در پی فضای سیاسی پرآشوب سال 1968، علایق سیاسی فوکو تغییر کرد. او به همراه سایر روشنفکران به عضویت کمیتههایی درآمد که بر ضد نژادپرستی و برای دفاع از حقوق بیماران و انجام اصلاحات در زمینهی بهداشت تشکیل شده بودند. در این میان مهمترین کمیته «کمیتهی خبر زندانیان» بود که هدفش ایجاد تریبونی برای زندانیان بود تا بتوانند در ایام ناآرامی زندانها مسائل خود را بیان کنند. (جلائی پور، 190: 1387)
مرزهای فکری جهان اندیشهی فوکو
فوکو را مابعد ساختارگرا و مابعد نوگرا تلقی میکنند. جلائی پور نیز معتقد است؛ هرچندبرخی از محققان، فوکو را یک «نوساختارگرا» نامیدهاند، اما او را اساسأ «پساساختارگرا» میدانند. (جلائی پور، 189: 1387) فوکو در آثار اولیهاش شدیدا تحت تأثیر ساختارگرایی بوده است، اما این تأثیر به تدریج رنگ باخت و درون دادهای دیگر، نظریهی او را به مسیرهای گوناگون دیگری سوق دادند. (ریتزر، 90: 1390)اما رابینو و دریفوس به خوبی توضیح میدهند که؛ فوکو هیچگاه به مفهوم دقیق کلمه، ساختگرا و یا پساساختگرا نبود و حتی بعدها از ادعاهای نیرومند خود در دیرینه شناسی دانش مبنی بر این که گفتمان، چنانکه نحله های گوناگون ساختگرایی در نظر داشتند، نظامی قاعده مند است و یا چنانکه پساساختگرایان در آن دوران مدعی بودند، خودمختار و خود مرجع است، عقب نشینی کرد. (دریفوس، 55: 1389)
یکی از دلایل پساساختارگرایی فوکو، تعدد دروندادهای نظری اندیشهی او بودند، که در این قسمت به آن اشاره میکنیم؛
بشیریه در مقدمه بر فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک اشاره میکند؛ مرزهای اصلی جهان اندیشهی فوکو را پدیدارشناسی، هرمنیوتیک، ساختگرایی و مارکسیسم تشکیل میدهند. در دوران جوانیِ فوکو، دو گرایش فکری عمده در فرانسه رایج بود: یکی پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم و دیگری مارکسیسم. (دریفوس، 14: 1389) رابینو و دریفوس نیز معتقدند؛ به منظور روشن کردن حرکتهای فکری فوکو از سه جهت، باید بر سه موضوع ساختگرایی، پدیدارشناسی، و هرمنیوتیک دقیقا احاطه پیدا کنیم. (دریفوس، 48: 1389) هرچند که آن دو معتقدند که وی همواره در پی آن بوده تا به فراسوی سه نگرشی که ذکر کردیم، برود. (دریفوس، 54: 1389)
ساختگرایی:
از مشخصات بارز این دوره پیدایش ساختارگرایی بود. ساختارگرایان در تلاش برای «مرکز زدایی» از سوژه برآن شدند از طریق کشف اصول بنیادین رفتار افراد و قواعد یا قوانین حاکم بر نحوهی ترکیب این اصول، به مطالعهی علمی رفتار بشری بپردازند. اما ساختارگرایی در دههی 1980 به تدریج جایگاهش را در فرانسه از دست داد و از دل آن و در واکنش به آن، پساساختارگرایی پدید آمد. پساساختارگرایان با اخذ مفاهیمی از نیچه و روانکاوی بر اهمیت زبان تأکید کردند. به طور کلی اینان نیز همانند ساختارگرایان میکوشند از سوژه مرکززدایی کنند و معتقدند سوژهها مخلوق گفتمانها هستند. (جلائی پور، 192-191: 1387)آثار فوکو در پرتو این زمینهی فکری موجود در فرانسه قرائت شدهاند و به همین دلیل او هم ساختارگرا لقب گرفته و هم پساساختارگرا. اما همان طور که دریفوس و رابینو خاطرنشان میکنند، او دائما در تلاش بوده است از چارچوب شیوه های موجود مطالعه نوع بشر فراتر برود.
فوکو تحلیل ساختاری را به این دلیل که مسئلهی «معنا» را به کلی نادیده میگرفت، نمیپسندید؛ تحلیل پدیدارشناختی را که معتقد به سوژهی مستقل و استعلایی به مثابه منبع معنا بود، رد میکرد و سرانجام از این پرهیز داشت که به شیوه ای هرمنوتیکی به کشف معانی عمیق، که کنشگران کم از آنها آگاه بودند بپردازد. دریفوس و رابینو معتقدند او قصد داشت روشهای مسلط موجود در عصر خود را هم «نقد کند» و هم «به کار گیرد». (جلائی پور، 192: 1387)
رابینو و دریفوس هچنین میگویند؛ ساختگرایان میکوشند فعالیت انسان را به شیوه ای علمی از طریق کشف عناصر اساسی آن فعالیت (مثل مفاهیم، کنشها و مجموعهی واژگان) و قواعد یا قوانین ترکیب آنها توضیح دهند. (دریفوس، 49: 1389) فوکو از تحلیل ساختگرایانه که مفهوم معنا را به طور کلی حذف میکند و به جای آن چارچوب صوری رفتار انسان را به معنای تحولات قانونمند عناصر فاقد معنا قرار میدهد، اجتناب میکند. (دریفوس، 54: 1389)
جورج ریتزر نیز معتقد است؛ ساختارگرایی نفوذ نیرومندی بر کارهای اولیهی فوکو داشت، اما در کارهای بعدی او نفوذش را کم و بیش از دست داد. فوکو را نه تنها غالبا یک مابعد ساختارگرا میانگارند، بلکه با عنوان «مابعد نوگرا» نیز از او یاد کردهاند. اگر نوگرایی را با اصطلاحهایی چون عقلانیت، هدفمندی، جامعیت گرایی، همنهاد و تعین پذیری بشناسیم، مابعد نوگرایی را نیز باید با مفاهیم متضادی چون نابخردانگی، بازی، ساخت زدایی، برابر نهاد و تعین ناپذیری بازشناسیم. (ریتزر، 556: 1387)
پدیدار شناسی
فوکو تحت تأثیر پدیده شناسی نیز است، اما اندیشهی یک شناسای خودمختار و معنا بخش را رد میکند. (ریتزر، 556: 1387)هرمنیوتیک
او از علم تأویل استفاده میکند تا پدیده های اجتماعی مورد علاقهاش را بهتر بشناسند. وانگهی، فوکو با حقیقت ژرف و غایی کاری ندارد؛ برای او تنها لایههایی از واقعیت وجود دارند که باید پیوسته کنار زده شوند. (ریتزر، 556: 1387) وی از کوششهای تفسیرگرانه به منظور کشف معنای ضمنی کردارهای اجتماعی و همچنین از کوششهای هرمنیوتیکی به منظور استخراج معنای متفاوت و عمیقتری که کارگزاران اجتماعی نسبت به آن تنها به صورت ابهام آمیزی آگاهی دارند، اجتناب میورزد. (دریفوس، 54: 1389)ریتزر معتقد است؛ کار فوکو دروندادهای نظری گوناگونی را نیز نشان میدهد (اسمارت، 1985). همین تنوع، کار فوکو را وسوسه کننده ولی درک آن را دشوار میسازد. در کار فوکو، اندیشهها صرفا از اندیشمندان دیگر اقتباس نشده اند، بلکه ضمن ادغام درجهتگیری نظری غیر متعارف فوکو، تغییر شکل دادهاند. برای مثال، نظریهی عقلانیت وبر گرچه بی تأثیر بر ذهن فوکو نیست، اما او آن را تنها در «نقاط مرکزی» معین مییابد و به جای آن که مانند وبر عقلانیت را «قفس آهنین» بینگارد، همیشه در برابر آن مقاومتی را نیز تصور میکند. افکار مارکسیستی (اسمارت، 1983) نیز در کار فوکو پیدا میشوند، ولی او خودش را به اقتصاد محدود نمیکند، بلکه بر طیفی از نهادها تأکید میورزد. سرانجام و شاید از همه مهمتر این که، فوکو علاقهی نیچه به رابطهی میان قدرت و دانش را میپذیرد، اما دربارهی این رابطه تحلیل بسیار جامعه شناختیتری به عمل میآورد. (ریتزر، 557-556: 1387)
بشیریه نیز در همین مورد معتقد است؛ بی شک وی تحت تأثیر اندیشه های مارکس، فروید و نیچه قرار داشته و لیکن آمیزهی غریبی از آنها پرورده و فرآوردهی تازه ای به دست داده است. مارکس بر روابط اندیشه و قدرت تأکید میگذاشت؛ فروید به پیوند امیال و معرفت علاقمند بود نیچه ارتباط میان دانش و ارادهی معطوف به قدرت را بررسی میکرد. اما اندیشهی فوکو با همه این گرایشهای فکری عمیقا تفاوت داشته است. فوکو برخلاف پدیدارشناسی به فعالیت معنا بخش سوژهی خودمختار و آزاد متوسل نمیشود؛ برخلاف هرمنیوتیک، قائل نیست که حقیقت غایی یا عمیقی برای کشف وجود دارد؛ برخلاف ساختگرایی، در پی ایجاد الگوی صوری قاعده مندی برای رفتار انسان نیست؛ و برخلاف مارکسیسم بر فرآیندهای عمومی تاریخ تأکید نمیگذارد بلکه خصلت منفرد و پراکندهی رخدادهای تاریخی را در نظر دارد. (دریفوس، 14: 1389)
دربارهی عقلانیت وبر هم نظری مشابه وجود دارد؛ نظریهی عقلانیت وبر گرچه در کار فوکو تأثیر داشته است، اما فقط در «جاهای کلیدی» معینی برای فوکو اهمیت مییابد و عقلانیت به نظر او نه یک «قفس آهنین» بلکه همواره با مقاومت روبرو بوده است. (ریتزر، 689: 1390)
عقلانیت صوری و وبری قوانین با شکلهای قدرت «قضایی – گفتمانی» پیش مدرن مورد نظر فوکو متناظر است. فوکو معتقد است که این شکل از قانون عام و غیر شخصی و «سرکوبگر» به فردشان و کرامتی بیش از قانون مدرن اعطا میکند و قانون مدرن عمدتا مبتنی بر اصل درمانگری است. (لش، 1384 : 213 )
برای مارکس قدرت نه در سرمایه بلکه در ابزارهای تولید به مثابهی سرمایه، به کارگر اعمال میشود، برای آلتوسر، قدرت در همهی ساختارها نهفته است و برای فوکو در گفتمان. (لش، 1384 : 366 )
دیرینه شناسی و تبارشناسی در اندیشهی فوکو
مشخصه های اندیشهی فوکو هم سرشتی نظری دارند و هم سرشتی روش شناختی. به لحاظ نظری، فوکو از طریق تحلیل تاریخی «گفتمان» های مختلفی نظیر جنون، پزشکی، زندانها و سکسوالیته به تبیین مسائل مربوط به قدرت میپردازد و به لحاظ روش شناختی، به طرزی خلاقانه از دو ابزار تحلیلی دیرینه شناسی و تبارشناسی استفاده میکند. (جلائی پور، 189: 1387) در ادامه به این دو روش میپردازیم؛دیرینه شناسی
فوکو در کار اولیهاش دربارهی روش شناسی (1966) به گفتهی خودش، درصدد اعمال یک نوع «باستان شناسی دانش» بود. موضوعهای بررسی او عبارت بودند از دانش، افکار و شیوه های مباحثه. (ریتزر، 556: 1387)وی در دیرینه شناسی دانش بر آن است تا با کنار نهادن تحلیل نهادی به طور موقت، تحلیل گفتمانی خود را به صورتی ناب و خالص عرضه کند؛ و موکدا در پی اثبات این نکته است که علوم انسانی را میتوان به عنوان (گفتمانهای) واجد خود تنظیمی و خودمختاری درونی تحلیل کرد. (دریفوس، 54: 1389)
تحلیل اصلی فوکو درباره اشکال اساسی ساختمان افکار و اندیشهها مبتنی بر روابط قدرت و دانش است که از طریق آنها انسانها به سوژه تبدیل شدهاند. وی به بررسی روندهایی علاقه دارد که از طریق آنها عقلانیت ساخته میشود و بر سوژهی انسانی اعمال میگردد تا آن را به موضوع اشکال مختلف دانش تبدیل کند. از نگاه او علوم انسانی و اجتماعی خود جزئی از فرآیند اعمال قدرت و روابط اعمال سلطه بر انسان هستند. بنابراین پرسش اصلی او این است که چگونه اشکال مختلف گفتمان علمی به عنوان نظامی از روابط قدرت ایجاد میشوند. (دریفوس، 15: 1389)
دیرینه شناسی، تحلیل شرایط امکان تشکیل علوم اجتماعی است، و شیوهی تحلیل قواعد نهفته و ناآگاهانهی تشکیل گفتمانها در علوم انسانی است. هدف آن توصیف آرشیوی از احکام است که در یک عصر و جامعهی خاص رایج اند. آرشیو، خود موجد مجموعهی قواعدی است که اشکال بیان، حفظ و احیای احکام را مشخص میکنند. (دریفوس، 20: 1389)
هرچند بسیاری از شارحین از آثار پیش از دههی 1970 (دوران دیرینه شناسی) و آثار پس از آن (دوران تبارشناسی) به عنوان دو دورهی جداگانه در اندیشهی فوکو سخن میگویند. اما از نظر بشیریه آثار مختلف فوکو وحدت یکپارچه ای دارند. به هرحال او آثار پیشین خود را در پرتو علائق بعدی خود بازاندیشی کرده است.15 بشیریه بسیاری از شارحین فوکو بر آنند که دیرینه شناسی در آثار بعدی فوکو به صورت روش مکمل تبارشناسی برای تحلیل «گفتمانهای موردی» همچنان به کار گرفته شده بنابراین گسستی در کار نیست بلکه تنها میتوان از تکمیل دیرینه شناسی به وسیلهی تبارشناسی و تأکید بیشتر بر روابط غیر گفتمانی سخن گفت. نگرش تاریخی فوکو به هر حال در هر دو روش یکسان است. در هر دو شیوه، به جای نقطهی آغاز و منشأ، از تفرق، تفاوت و پراکندگی سخن به میان میآید. (دریفوس، 22: 1389)
تبارشناسی
روش دیرینه شناسی دانش، فوکو را از آن بازداشت تا مجموعهی مسائل و علائقی را که الهام بخش اندیشهی او بودند، پیگیری کند. وی در مقابل این بن بست، مدتی به بازاندیشی و تجدید نظر در ابزارهای فکری خود پرداخت و پس از نوشتن دیرینه شناسی دانش از کوشش برای پرورش نظریه ای دربارهی گفتمان کاملا منصرف شد و روش تبارشناسی نیچه را به عنوان نقطهی عزیمت برای ایجاد روشی به کار برد که رابطهی حقیقت، نظریه و ارزشها را با نهادها و کردارهای اجتماعی به عنوان ظرف وقوع آنها موضوع بررسی خود قرار میدهد.با این حال روش دیرینه شناسی رد نمیشود. فوکو تنها کوشش برای ایجاد نظریه ای در باب نظامهای قاعده مند کردارهای گفتمانی را کنار میگذارد. دیرینه شناسی به صورت یک ابزار در خدمت تبارشناسی قرار میگیرد و به عنوان روش تشخیص ابژه های گفتمانی، در «دورنماسازی» و زدودن انس و آشنایی (رایج و کاذب ما) از گفتمانهای جدی علوم انسانی مفید واقع میشود. (دریفوس، 56-55: 1389)
روش تبارشناسی به منظور کشف کثرت عوامل موثر بر رویدادها بر بی همتایی آنها تأکید میگذارد یعنی از تحمیل ساختارهای فراتاریخی بر آنها خودداری میکند. فوکو این نگرش را «حادثی سازی تاریخی» خوانده است. مسأله ی اصلی در تبارشناسی فوکو این است که چگونه انسانها به واسطهی قرار گرفتن در درون شبکه ای از روابط قدرت و دانش، به عنوان سوژه و ابژه تشکیل میشوند. (دریفوس، 24-23: 1389)
فوکو برای تبارشناسی مقام علم قائل نیست بلکه آن را ضد علم میخواند. علوم خود موضوع تحلیل او هستند. تبارشناسی نهایتاَ، تحلیلی دربارهی پیدایش علوم انسانی است. وی به طور کلی رابطهی علوم انسانی را با پیدایش تکنولوژیهای قدرت سوژه ساز و ابژه ساز بررسی کرده است. (دریفوس، 37: 1389)
ریتزر جهت گیری بعدی فوکو (1969) را با عبارت «شجره شناسی قدرت» به روشنی بیان میکند؛ در اینجا او از نیچه که به عنوان فیلسوف قدرت شناخته شده، بسیار استفاده میکند. فوکو میخواهد بداند که چگونه آدمها از طریق تولید دانش بر خود و دیگران تسلط مییابند. او دانش را ایجاد کنندهی قدرت میداند، بدین ترتیب که نخست از انسانها موجودات شناسایی میسازد و سپس بر همین شناساها تسلط پیدا میکند. فوکو از خصلت سلسله مراتبی دانش، انتقاد میکند. (ریتزر، 557: 1387)
فوکو چنین توضیح میدهد که یافتن تبار بنا نهادن یک بنیان نیست بلکه برعکس زدودن توهم ثابت بودن است، تکه تکه آن چه پیش از این واحد به نظر میرسید، ناهمگون بودن آن چیزی را نشان میدهد که همگن به شمار میآیند در واقع تبار شناس با آشکار کردن وجود لایه های متعدد در تبار یک پدیده ادعای بی ثباتی را از درون تهدید میکند. (سیدمن، 207-206: 1391) به نظر فوکو تبار شناسی به ما میآموزد که هیچ ذهن شناسندهی فردی یا جمعی وجود ندارد که تاریخ را به حرکت در آورد.
فوکو میخواهد بداند که چگونه آدمها از طریق تولید دانش برخود و دیگران تسلط میابند، فوکو دانش را ایجاد کننده قدرت میداند. (ریتزر، 557: 1387) همانطور که قدرت مسلط دانش را تعریف می کندکسی هم که دانش دارد قدرت بیشتری برای هویت بخشی به مفاهیم دارد فوکو به تبع نیچه که مسیر های تاریخ را متعدد و بدون خاستگاه مشخص میدانست قدرت را نیز «نیروی محرک» تاریخ به شمار میآورد و مینویسد شاید تحولات نوعی نقطهی اوج به شمار میآیند اما در واقع صرفاً جنبه ای از انقیاد هستند. (سیدمن، 207: 1391)
هدف فوکو در تبار شناسی آشکار کردن این است که ما چگونه با تولید حقیقت برخود و دیگران حکومت میکنیم. فوکو با علوم انسانی دست به تحلیل رابطه قدرت و حقیقت زده و به این نتیجه رسیده که نظام قدرت هم شرط تولید حقیقت درباره انسان و هم پیامد آن است. مطالعات او در رشته های مختلف رابطه دو جانبه میان قدرت و حقیقت را نشان میدهد. (حقیقی، 190: 1382)
تبار شناسی، پیدایش علوم انسانی و شرایط امکان آنها را به نحو جدایی ناپذیری با تکنولوژیهای قدرت مندرج در کردارهای اجتماعی پیوند میدهد. مسئله اصلی در تبار شناسی فوکو این است که چگونه انسانها به واسطه قرارگرفتن در درون شبکه ای از روابط قدرت ودانش به عنوان سوژه وابژه تشکیل میشوند. به طورخلاصه موضوع تبارشناسی فوکو تحلیل شرایط تاریخی پیدایش و وجود علوم انسانی، روابط آنها با تکنولوژیهای قدرت و آثار سوژه سازو ابژه ساز آنهاست فوکو بعنوان تبار شناس، به جای اصلها معانی نهفته یا نیتمند یا آشکار روابط زور و اجباری را مییابد که خود را در رخدادهای خاص حرکتهای تاریخی و تاریخ ظاهر میسازد فوکو در واقع میگوید به حضور ثابت حقیقت یا خود حقیقیت توجه نکنید. (دریفوس، 24-22: 1389)
آثار فوکو
با رهیافت دیرینه شناسیفوکو در دههی 1960، با کتابهای جنون و تمدن، تولد درمانگاه و نظم اشیاء، شروع به پیدا کردن شخصیت فکری خود کرد. این آثار چندان از برنامهی ساختارگرایان برای ترسیم قواعد درونی نظم سیستماتیک- به خصوص نظم دوتایی های زبانی- حاکم بر پدیدارهای اجتماعی، فاصله نگرفتند. طی دههی 1960 فوکو به زبان ساختارگرایی سخن میگفت، هرچند که آن را به سمت و سویی تاریخی و سیاسی کشانده بود. (سیدمن، 234: 1391) آثار اولیهی فوکو با روش دیرینه شناسی نوشته شدند. در قسمت اول آثار او به این کتابها میپردازیم؛
1. دیوانگی و تمدن؛ تاریخ جنون در عصر عقل
موضوع کتاب: دیرینه شناسی دانش در مورد روانپزشکی
نخستین اثر مهم او دربارهی جنون بود. او در جنون و تمدن به بررسی شرایط تاریخی حبس و طرد گروه های مختلف میپردازد: جذامیان در قرون وسطی، دیوانگان در عصر رنسانس، فقرا و دیوانگان و بی خانمانها در عصر کلاسیک. این رویداد طرد مکانی، نوعی تکنولوژی قدرت برای دسته بندی اقشار مختلف مردم بود. فوکو با ارائهی شرحی از تاریخ پیدایش تیمارستان در اواخر قرن هجدهم به تبیین شرایط تاریخی شکل گیری علوم انسانی و پزشکی و روان پزشکی مدرن میپردازد و میکوشد با کندوکاو در اهمیت و اعتباری که عقل در عصر روشنگری پیدا کرد، از رابطهی میان دانش و قدرت پرده بردارد. (جلائی پور، 193: 1387)
فوکو به اصلی برای طرد یا کنار گذاری اشاره میکند، اصلی که به زعم او از زمرهی ممنوعیت نیست بلکه از مقولهی تقسیم بندی ( partage ) و نخواهندگی ( rejet ) است و منظورش تضادی است که میان عقل و دیوانگی وجود دارد. «دیوانه کسی است که گفتارش قبول عام گفتار دیگران را ندارد، پیش میآید که سخن دیوانه، سخنی بی ارزش تلقی میشود که نمیتوان به آن استناد کرد، سخنی است که نمیتوان به آن استناد کرد، سخنی است که نه حقیقتی در آن است، نه اهمیتی، نه اعتباری در مرجع عدالت دارد، نه سندیتی برای اثبات اصالت یک عمل یا یک قرارداد. اما در عوض این هم پیش میآید که برای سخن دیوانه، در مقابل هر نوع سخنهای دیگر قدرتهای عجیبی قائل شوند، مثلا قدرت بیان حقیقتی پنهان، قدرت بیان آینده، قدرت دید معصومانهی آن چیزی که تمام مردمان دیگر قادر به دریافتن آن نیست». (فوکو، 15-6: 1380)
لذا فوکو نتیجه میگیرد که سخن دیوانه هرگز شنیده نشده است و در آن سوی عقل، تقسیم بندی و مرز بندی شده است و این در طول قرنها در اروپا رواج داشته است. فوکو در دورهی مدرن که یکی از سه اپیستمه ی (صورت بندی دانایی) مورد شناخت او است از تک گویی روانپزشکی دربارهی جنون سخن میگوید و سکوت جنون در قامت بیماری که باید گوش به فرمان این تک گویی بماند.
2. تولد درمانگاه؛ دیرینه شناسی ادراک پزشکی
موضوع کتاب: گفتمان پزشکی و ساختار مسلط برآندر کتاب بعدیاش، تولد درمانگاه، به دیرینه شناسی دانش پزشکی و تفسیر دوبارهی تحلیل رایجی میپردازد که حرفهی پزشکی از نحوهی پیدایش خود ارائه میدهد، این که چگونه در قرن هجدهم از خرافات فاصله گرفت و به حقیقت عینی دربارهی بدن و بیماری روی آورد. (جلائی پور، 193: 1387)
3. نظم اشیاء؛ دیرینه شناسی علوم انسانی
موضوع کتاب: بررسی شرایط امکان پیدایش علوم انسانی (پیدایش انسان به عنوان موضوع دانش)فوکو بعدأ دیرینه شناسی نهادها را کنار گذاشت و به دیرینه شناسی گفتمانها روی آورد. او در اثرش، نظم چیزها میکوشد ساختار گفتمانهای رشته های مختلفی را که موضوعشان جامعه، افراد و زبان است، تحلیل کند. (جلائی پور، 193: 1387)
4. دیرینه شناسی دانش
موضوع کتاب: تفسیر دیرینه شناسانه از تحولات در حوزهی معرفت تاریخیفوکو در اینجا میخواهد رویدادهای مباحثه ای و عبارتهای نوشتاری و گفتاری را مورد بررسی قرار دهد. او به ویژه به عبارتهای اولیه در تاریخ یک رشته علاقمند است. او میخواهد آن شرایط اساسی که مباحثه را امکانپذیر میسازند، کشف کند. وحدت این عبارتها، نحوهی شکل گیری آنها به صورت یک علم یا یک رشته، از گویندگان این عبارتها سرچشمه نمیگیرد، بلکه از قواعد و رویه های بنیادی مباحثه برمی خیزد. این رهیافت به شدت ساختاری در کارهای اولیهی فوکو، بعدها رها شد زیرا در مورد قضیهی قدرت و رابطهی میان قدرت و دانش چندان گویا نبود. (ریتزر، 557: 1387)
نظریهی گفتمان فوکو بخشی از دیرینه شناسی او بود. او در مطالعات «دیرینه شناسانه» خود به دنبال قواعدی بود که تعیین میکردند کدام گزارهها در یک دورهی خاص تاریخی به منزلهی گزارههایی معنادار و صادق پذیرفته شوند. اکثریت رویکردهای موجود به تحلیل گفتمان برداشت فوکو از گفتمان را سرمشق خود قرار دادهاند و آن را مجموعه ای قاعده مند از گزارههایی قلمداد میکنند که محدودیتهایی برای معنادار بودن گزارهها وضع میکنند. ص (یورگنسن، 36: 1391)
گفتمان ( discourse ) معانی متفاوتی دارد، اما آن را میتوان به عنوان نحوهی استفاده از زبان که هر چند ناخودآگاه در بر دارندهی مجموعه ای خاص (و به لحاظ فرهنگی و تاریخی مشخص) از باورها و دلمشغولی ها باشد تعریف کرد. گفتمان در معنای فوکویی آن «رژیم» یا قلمروی زبانی است که نمیتوان آن را از «صورت بندیهای» اجتماعیای که آن را سازمان میدهند و از آن استفاده میکنند متمایز ساخت. آثار میشل فوکو به بررسی روابط پیچیدهی میان گفتمانها، نهادها و اقدامات (مانند گفتمانهای جرم شناسی، نهادهای جزایی و اقدامات ایجاد نظم) میپردازند. اصطلاح «گفتمان معکوس» نیز از فوکو است و به معنای اقدام یک گروه تحت ستم برای تصاحب زبانی سرکوبگر برای خود است. پست مدرنیست ها مخصوصا به نحوهی زندگی کردن ما با گفتمانهایی که ما را تعریف میکنند (گفتمانهای طبقه، نژاد، ملیت، جنسیت و مانند اینها) و نحوهی تعارض این گفتمانها با یکدیگر علاقه دارند. (وارد، 8-237: 1384)
آثار تبارشناسانه
در دههی 1970، موضوع علاقهی فوکو از گفتمان به مسئلهی قدرت و از دیرینه شناسی به تبارشناسی تغییر مییابد. او در آثار بعدی خود، مثل مراقبت وتنبیه و تاریخ سکسوالیته، در پی تحلیل روابط قدرت، دانش و بدن در جامعهی مدرن است. به طور کلی در نوشته های فوکو دربارهی قدرت این قضیه مطرح است که قدرت صرفا به نهادهای سیاسی محدود نمیشود، بلکه در جهات گوناگون عمل میکند و هم از پایین و هم از بالا اعمال میشود. (جلائی پور، 194-193: 1387)روش تبارشناسانه ی فوکو در دو اثر مهم آخرش، مراقبت و تنبیه، و تاریخ سکسوالیته به کار گرفته شد؛
1. مراقبت و تیبیه
موضوع کتاب: بررسی اشکال مجازات در زندان و بررسی تمایز مردم عادی و مجریان (دلالتهای دوطرفه دانش و قدرت)فوکو در کتاب مراقبت و تنیه به عنوان نخستین اثر عمده در تبار شناسی مسالهی حبس و تحول در اشکال مجازات و پیدایش زندان و تمایز میان مجرمان و مردم عادی را بررسی کرد. تا میانه سده 18 در اروپا شکنجه در ملاءعام امری بسیار رایج بود. دراین نمایشها، شکلهای بسیار متنوع و درجه بندی شده ای از شکنجه و به درون آوردن جسم انسان محکوم به کار میرفت که در نهایت به مرگ او ختم میشد. 80 سال بعد نظام کیفری اروپا دگرگون شد و نظام انسانی جدید جانشین نظام شکنجه یاد شده گردید. دیگر جسم آدمی در معرض شکنجه های طاقت فرسا قرار نمیگیرد، هدف اصلی کیفر شناسی جدید درون آدمی است. پیدایش زندانها در غرب پدیده ای جدید و یکی از جلوه های بارز فن آوری انضباطی به شمار میرود.
فوکو به این موضوع علاقمند بود که دانش چگونه تکنولوژیهایی را برای اعمال قدرت به بار میآورد. طرح «نظارت فراگیر» جرمی بنتام به معنای «نظام سراسر بین» ساز و کاری که طوری طراحی شده که همه چیز بدون وقفه و به طور دائم قابل رویت و درنتیجه قابل شناسایی و مراقبت بود.
به باور فوکو قدرت از اجتماع عوامل غیر شخصی، از جمله نهادها، هنجارها، مقررات و قوانین و گفتمانها نشئت میگیرد و ساختاری دارد که با دانش پیوندی انکار ناپذیر دارد او مدعی بود تبارشناسی یکی از شکلهای ممکنی است که مطالعات انسانی میتواند به منزلهی جزئی از سیاست ضد انضباطی به خود بگیرد.
2. تاریخ جنسیت(سکسوالیته)
تاریخ جنسیت درآمدی است بر طرحی گسترده در مورد دودمان جنسیت و ارتباط آن با حقیقت، دانایی، ذهنیت و قدرت در گسره تاریخ غرب بررسی میشود. هدف اصلی فوکو از نوشتن این اثر بحث درباره اراده معطوف به حقیقت و دانایی در حوزه امیال و کنشهای جنسی است.جنسیت عبارت است از راهبردی در جهت اداره، تولید و نظارت بر اندام آدمیان و مناسبات اجتماعی آنها به عبارت دیگر در فرهنگ مدرن، جنسیت به صورت اهرمی برای چیرگی وجود انسانها به کار میرود. (فوکو، 163-162: 1384)
از قرن 17 به بعد با رواج فرهنگ ویکتوریایی گفتگو درباره امیال واعمال جنسی در کلیه سطوح جامعه تحریم شد در این دوران برای مهار سکس نخست آن را در سطح زبان به انقیاد در آوردند و آن را در گفتار مهار کردند و نوعی سانسور همراه با حجب و حیای مدرن سکوت در رابطه با سکس را تحمیل کرد و تنها حوزه ای که رفتار و گفتار جنسی در آن مجاز اعلام شد کانون زناشویی بود. از قرن 18 به بعد گفتار جنسی موضوع سرکوب اجتماعی قرار گرفت. نوعی جنب و جوش گفتمانی که از سدهی 18 به بعد شتاب گرفت که با اهانت به حجب و حیای مدرن به صراحت از سکس نام میبرند ازقرن 18 جنسیت، موضوع اصلی پژوهش علمی قرار گرفت و از دیدگاه روان شناسان، اصلاح طلبان، حقوقدانان و پژوهندگان اجتماعی نشانه سلامت و به طور کلی هویت آدمیان شناخته شد. ازاین دوران اعتراف به منزله یادآوری و بازگویی گفتار وکردارگناه آلود نزد متولیان مذهبی و به عنوان گونه ای تمرین روحی و ابزار قدرت وسلطه درصومعه ها وکلیساها سخت رواج داشت. درپایان قرن 18 ازدواج محور قوانین، مقررات و هنجارهای حاکم براعمال و رفتارجنسی شد و روابط زناشویی درمعرض مراقبت ونظارت دقیق و مستمر قرارگرفت تکثیر گفتمانهای در مورد سکس که در حوزهی اعمال قدرت روی داد تحریک نهادینه به سخن گفتن در مورد سکس، اصرار و سماجت نهادهای قدرت در شنیدن گفتارها در در مورد سکس واداشتن سکس به سخن گفتن به شیوه ای صریح از پیامدهای تحول قرن 18 در این رابطه بود. این تحریک به سخن گفتن از سکس نوعی تحریک سیاسی، اقتصادی، و تکنیکی بود و سکس به یک موضوع پلیسی تبدیل شد، ولی در سده 19 از سکس همچون چیزی سخن گفتند که صرفا نباید آنرا سرکوب و محکوم کرد بلکه باید آن را مدیریت کرد و در نظامهای فایده مندی گنجاند، با در نظر گرفتن 3 سدهی اخیر به همراه دگرگونیها دگرگونه های مدوامشان، مسائل کاملاً متفاوتی به نظر میرسند و ما شاهد انفجار تمام عیار گفتمانی حول سکس هستیم ابتدا یک پالایش در رابطه با سکس وجود داشت، نزاکت نوین کلمهها را از صافی رد میکرد «پلیس کلمات» کنترل گفتهها به سختی تعریف میشد کجا و کی از چه کلماتی استفاده کنند با این حال در سطح گفتمانها و حوزههایشان پدیده ای تقریباً معکوس رخ داد.
با بررسی تاریخ جنسیت میتوان چند موضوع را در نظر گرفت: اول آنکه در مییابیم روابط قدرت حتی برآنچه که ما آن را درونیترین تجربهی خود یعنی تمایلات پنهان خود، میدانیم تاثیر میگذارد. به بیان فوکو از قرن 17 بیان و اظهار مسایل جنسی تحت مراقبت و کنترل قرار گرفت و این امر ادب و نزاکت جدید تلقی میشد. دوم آنکه فوکو در پی آن است که منشا رویه های متعدد اعتراف کردن را پیدا کند، رویههایی که فرد به واسطهی آنها مجبور میشود که امیال و خواسته های خود را بیان کرد و در معرض تفسیر و تعبیر قرار دهد عمل اعتراف کردن در صومعه های اولیه مسیحی آغاز گردید و رفته رفته به حقوق روان پزشکی و پزشکی، آموزش و پرورش، روابط خانوادگی و نظایر آن تسری پیدا کرد. سوم آنکه فوکو به واسطهی تاریخ سیاسی خاص و مشخصی، شبکه ای از روابط را که به تجربهی جنسی ما نظم داده و بدان جان تازه ای بخشیده توضیح میدهد (استونز، 389-388: 1383) گفتمان در باره سکس از 3 سدهی گذشته به این سو به جای کم شدن افزایش یافته و گرچه این گفتمان با خود نهی و ممنوعیتهای را همراه آورده اما به گونه ای بنیادینتر، استحکام واشاعه ی گوناگونی جنسی را تضمین کرده است.
ایمان به قدرت روی زندگی و میل جنسی دو صورت به خود گرفت: اول نوعی سیاست کالبدی در مورد بدن انسان مطرح شده بود که هدف آن تحت انضباط در آوردن بدن انسان و (غریزه جنسی) بود، دوم یک نوع (سیاست جمعیتی زیست شناختی) که هدف آن، اعمال نظارت و تنظیم رشد جمعیت، بهداشت و امید به زندگی نظایر آن بود.
نتیجه گیری
همانطور که جلائی پور میگوید؛ فوکو تا دههی 1970، یعنی زمانی که آثارش کم کم به زبان انگلیسی ترجمه شدند، چندان در دنیای انگلیسی زبان شناخته شده نبود. با این حال، هنگامی که در سال 1984 درگذشت، تأثیر او به قدری عظیم و گسترده بود که روزنامه های سراسر جهان خبر مرگ او را منتشر کردند. کاسینز و حسین متذکر میشوند که تفاوت بین تاریخ نگاری معمولی و کارهای فوکو در استفادهی او از «تاریخ موردی» نهفته است، روشی که بیشتر بر فهم پذیری مبتنی است تا بر جامع بودن تاریخ نگاری معمولی. کارهای فوکو باب شیوه ای جدید را در تحلیل تاریخ گشودند. یکی دیگر از تأثیرات فکری فوکو این بود که مطالعهی بدن را به عنوان موضوع پژوهشی مهمی مطرح کرد. (جلائی پور، 194: 1387)رابینو و دریفوس معتقدند؛ به عقیدهی ما آثار او مهمترین کوشش فکری زمان ما هم برای پرورش روش مطالعه در انسان و هم به منظور بازشناسی وضع فعلی جامعهی ماست. (دریفوس، 45: 1389)
ریتزر میگوید؛ فوکو در سراسر تاریخ، از توحش ابتدایی گرفته تا انسانیت جدیدتری که مبتنی بر نظامهای معرفتی پیچیده تری است، هیچ پیشرفتی را نمیبیند. او تاریخ را چرخش متوالی از یک نظام سلطهی (مبتنی بر دانش) به نظام دیگر، میانگارد. هرچند این تصویر او کلا تیره و تار است، اما فوکو در بعد مثبت اندیشهاش بر این اعتقاد است که قدرت مبتنی بر دانش همیشه با معارضه روبرو است و پیوسته در برابر آن مقاومت دیده میشود. گرچه فوکو دانش را بی ارتباط با قدرت نمیداند، اما در این میان هیچ توطئه ای را از سوی اعضای نخبهی جامعه تشخیص نمیدهد. یک چنین توطئه ای دلالت بر وجود کنشگران آگاه میکند، حال آنکه فوکو بیشتر درصدد آن است که روابط ساختاری به ویژه میان دانش و قدرت را بازشناسد. (ریتزر، 557: 1387)
از جمله کسانی که فوکو را نقد کردهاند بری اسمارت است. اسمارت میگوید: متداولترین انتقاد سیاسی از آثار فوکو این بوده است که آثار او منکر «هر گونه اساسی برای مداخلهی سیاسی مترقیاند» و انتقاد دیگری، که در نهایت به همین نتیجه ختم میشود، این است که آثار فوکو تاثیری عقیم کننده و از خود تهی کننده داشته و «هیچ مجال ممکنی برای پا پیش گذاشتن» باقی نمیگذارند. خلاصه آنکه، آن چه آثار او فاقد آن دانسته میشوند توصیه یا جهت دهی برای عمل، یعنی نبود پاسخی برای پرسش «چه باید کرد؟» است. (اسمارت، 1380 : 237 )
کتابنامه
ریتزر، جورج، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمهی محسن ثلاثی، انتشارات علمی، چاپ سیزدهم 1387
سیدمن، استیون. کشاکش آراء در جامعه شناسی، هادی جلیلی، نشر نی 1391
دریفوس، هیوبرت، پل رابینو، میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک، نشر نی، چاپ هفتم 1389
جلائی پور، حمیدرضا، جمال محمدی، نظریه های متأخر جامعه شناسی، نشر نی، چاپ اول 1387
ریتزر، جورج، داگلاس جی. گودمن، نظریه جامعه شناسی مدرن، ترجمهی خلیل میرزایی، عباس لطفی زاده، نظر جامعه شناسان، چاپ اول 1390
لش، اسکات، جامعه شناسی پست مدرنیسم. ترجمهی حسن چاوشیان، نشر مرکز، چاپ دوم 1384
حقیقی، شاهرخ. گذار از مدرنیته، نشر آگه، 1382.
یورگنسن، ماریانه، لوئیز فیلیپس، نظریه و روش در تحلیل گفتمان، نشرنی، چاپ دوم 1391
وارد، گلن، پست مدرنیسم. ترجمهی علی مرشدی زاد، نشر قصیده سرا 1384
ضیمران، محمد. «میشل فوکو: دانش و قدرت»، هرمس، 1384.
استونز، راب، متفکران بزرگ جامعه شناسی، مهرداد میر دامادی، نشر مرکز، 1383.
اسمارت، بری و ... : فوکو در بوتهی نقد. ترجمهی پیام یزدانجو، نشر مرکز 1380
/ج