آیا فکر کردن واقعاً مهم است؟

پس از انتخاب فرانسوا میتران به ریاست جمهوری فرانسه در 1981، دیدیه اِریبون(Didier Eribon) که بعدها زندگینامه میشل فوکو را نوشت، از طرف روزنامه فرانسوی لیبراسیون مصاحبه ای با او درباره نتیجه انتخابات و مسائل
دوشنبه، 1 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیا فکر کردن واقعاً مهم است؟
 آیا فکر کردن واقعاً مهم است؟

نویسنده: میشل فوکو
مترجم: عزت الله فولادوند



 

پس از انتخاب فرانسوا میتران به ریاست جمهوری فرانسه در 1981، دیدیه اِریبون(Didier Eribon) که بعدها زندگینامه میشل فوکو را نوشت، از طرف روزنامه فرانسوی لیبراسیون مصاحبه ای با او درباره نتیجه انتخابات و مسائل جامعه فرانسه و نقش روشنفکران انجام داد که در شماره های 30 و 31 مه 1981 آن روزنامه به چاپ رسید. ترجمه بخشی از آن مصاحبه به نظر خوانندگان می رسد.(مترجم)
اریبون: به نظر می رسد که شیوه جدیدی برای حکومت کردن در آستانه تأسیس است.
فوکو: بله، این نکته مهمی است که امروز بار اول است که با انتخاب میتران آشکار می شود. به نظر من، بسیاری از افراد احساس می کنند که این انتخابات نوعی پیروزی است و رابطه بین حاکمان و مردم تحت حکومت را تغییر می دهد. نه اینکه مردم تحت حکومت جای کسانی را که حکومت می کنند گرفته باشند، چون آنچه پیش آمده چیزی جز نوعی جابجایی در طبقه حاکمه نبوده است. ولی امروز ما وارد مرحله ای می شویم که حزب حکومت می کند، با تمام خطرهایی که این کار دربر دارد، و هرگز نباید این خطرها را فراموش کنیم.
منتها مسأله ای که این تغییر جدید پیش آورد این است که آیا امکان دارد رابطه تازه ای بین کسانی که حکومت می کنند و مردم تحت حکومت ایجاد شود که اساس آن به جای فرمان و اطاعت، کار باشد؟
اریبون: منظورتان این است که آیا امکان کار کردن با این حکومت وجود خواهد داشت؟
فوکو: ما باید از سر این دو راهی که هر دو راهش به بن بست می رسد فرار کنیم که یا باید طرفدار کسی باشیم یا بر ضد او. نباید فراموش کنیم که می شود در برابر حکومت موضعی داشته باشیم و موضعمان را هم نگه داریم. کار کردن با حکومت نه مستلزم انقیاد است و نه به معنای پذیرش کامل. کسی ممکن است با حکومت کار کند و در عین حال ناآرام هم باشد و سرسختی هم بکند. من حتی معتقدم که این دو با هم توأمند.
اریبون: پس به این ترتیب پس از اینکه مدتها میشل فوکو را در مقام منتقد دیده ایم، آیا حالا باید او را در لباس اصلاحگر ببینیم؟ یادمان باشد که ایرادی که اغلب گرفته می شده این بوده که انتقادهای روشنفکران به هیچ جا نمی رسد.
فوکو: اول جواب این نکته را بدهم که «به هیچ جا نمی رسد». برای آشکار شدن مسائلی که امروز در دستور کار است، صدها و بلکه هزاران نفر زحمت کشیده اند. بنابراین، غلط است که بگوییم این همه کار و زحمت هیچ حاصلی نداشته است. آیا تصور می کنید بیست سال پیش مردم مثل امروز اصلاً در فکر مسائلی بودند از قبیل رابطه بیماری روانی و وضع عادی روانی، یا مسأله زندانها، یا مسأله قدرتی که پزشک اعمال می کند، یا مسأله روابط زن و مرد و امثال اینها؟
از این گذشته، اصلاح خود بخود وجود ندارد. اصلاح در هوا و مستقل از اصلاح کنندگان بوجود نمی آید. نمی شود کسانی را که باید وظیفه اجرای تغییرات را به عهده داشته باشند به حساب نگرفت.
از همه مهمتر، به عقیده من، اینکه می شود بین نقد و تغییر، یا نقد «آرمانی» و تغییر«واقعی»، تقابل برقرار کرد.
نقد این نیست که بگوییم وضع به طوری که هست درست نیست.نقد این است که تذکر بدهیم شیوه ها و کارهایی که مورد قبول ماست بر چه چیزهایی پی ریزی شده که بی چون و چرا مسلم گرفته می شود، برشالوده چه طرز فکرهای مأنوس و نسنجیده ای بنا شده که هیچ کس در آنها شک و شبهه نمی کند.
ما باید از این بند آزاد شویم که به جامعه به عنوان یگانه واقعیت موجود قداست بدهیم و فکر را که این همه در زندگی انسان و روابط انسانی مهم است و جنبه اساسی دارد چیزی زائد بدانیم. فکر جدا از نظامها و ساختار بحثها موجودیت مستقل دارد. فکر به چشم نمی آید و پنهان است، ولی آنچه باعث رفتار روزانه ما می شود چیزی جز فکر نیست. حتی در احمقانه ترین رسوم و ابلهانه ترین نهادها و بی سر و صداترین عادات هم همیشه کمی فکر وجود دارد.
انتقاد به معنای این است که همان فکر را از سوراخ بیرون بکشیم و سعی کنیم تغییر بدهیم؛ به معنای این است که نشان بدهیم قضایا آنقدر هم که تصور می شده بدیهی و مسلم نیست؛ به معنای این است که چشمانمان را باز کنیم و ببینیم که آنچه امروز پذیرفته است چون بدیهی و مسلم گرفته می شود، دیگر پذیرفته نخواهد بود چون دیگر بدیهی و مسلم پنداشته نخواهد شد. انتقاد کردن یعنی اینکه کاری کنیم که حرکاتی که امروز ساده و آسان انجام می گیرد، دیگر به این آسانی انجام نگیرد.
در این اوضاع و احوال، انتقاد (و انتقاد تند و ریشه ای) از نظر هرگونه تغییری ضرورت مطلق دارد. تغییری که از حدود همان طرز فکر قبلی تجاوز نکند، تغییری که فقط به منزله شیوه ای برای سازگار کردن بیشتر همان افکار همیشگی با واقعیت موجود باشد، چیزی جز نوعی تغییر سطحی نیست.
از طرف دیگر، همینکه دیگر نتوانید همان طور که قبلاً درباره چیزها فکر می کردید باز هم فکر کنید، تغییر فوریّت پیدا می کند، و با اینکه مشکل است، امکان پذیر می شود.
بنابراین، چنین نیست که زمانی وقت انتقاد باشد و زمانی وقت تغییرات، یا کسانی خودشان را وقف انتقاد کنند و کسان دیگری وقف اجرای تغییرات، یا کسانی موضع تند و سرسختانه بگیرند و هیچ کسی را به خودشان راه ندهند و کسانی مجبور به آشتی جوییهای ضروری در مقابل واقعیت امور شوند. در واقع، به نظر من، تغییر عمیق فقط در جوّ آزاد ممکن است صورت بگیرد، جوّی که انتقاد دائمی اتصالاً به آن تکان بدهد.
اریبون: ولی آیا تصور می کنید که روشنفکر باید نقشی برنامه ای در این تغییرات داشته باشد؟
فوکو: اصلاح هرگز صرفاً نتیجه تعارض و رویارویی و مبارزه و مقاومت نیست... اینکه کسی اول از خودش بپرسد: از دست من چه اصلاحی ساخته است؟ این، به عقیده من، هدفی نیست که روشنفکر تعقیب کند. روشنفکر بخصوص در قلمرو فکر کار می کند و، بنابراین، باید ببیند آزاد کردن افکار تا کجا می تواند آنچنان فوریتی به مسأله تغییر بدهد که مردم بخواهند آن را عملی کنند، و تا کجا می تواند اجرای تغییر را آنقدر برای مردم دشوار کند که تغییر ریشه های عمیق در واقعیت بدواند.
باید تعارضها را در معرض دید قرار داد، باید توجه داد که این تعارضها اساسی تر از اصطکاک منافع محض یا بی تحرکی نهادهاست. از بطن این تعارضها و اصطکاکها باید مناسباتی در زمینه قدرت بوجود بیاید که اولین مظهر موقتش اصلاحات است. اگر در اساس و شالوده، فکر روی خودش کار نکرده باشد، و اگر طرز فکرها، یعنی طرز رفتارها، واقعاً تغییر نکرده باشند، می دانیم که برنامه اصلاحات هر چه باشد، غرق خواهد شد، و همان رفتارها و نهادهایی که همیشه بوده اند، آن برنامه را خواهند بلعید و هضم خواهند کرد.
اریبون: شما در چند نهضت شرکت داشته اید، ولی تازگی قدری کنار کشیده اید. آیا حالا می خواهید باز هم در این قبیل نهضتها شرک کنید؟
فوکو: من هر وقت خواسته ام کاری در زمینه های نظری بکنم، اساس آن تجربه شخصی خودم بوده و کار با جریانهایی که دور وبرم می دیده ام ارتباط داشته است. به این علت مشغول فلان تحقیق شده ام که، به تصور خودم، در چیزهایی که می دیده ام یا نهادهایی که با آنها سروکار داشته ام یا در مناسباتم با دیگران، تَرَکها و شکستگیها و ضربه های خاموش و عیبهایی تشخیص می داده ام... کارهایم همیشه مانند قطعه هایی از زندگینامه ام به قلم خودم بوده است.
من از فعالانی نبوده ام که از زدو خورد کنار کشیده اند و حالا می خواهند به خدمت برگردند. طرز کار من چندان تغییری نکرده است، اما انتظارم این است کماکان مرا تغییر بدهد.
اریبون: مردم می گویند شما بدبین هستید. اما حالا که به حرفهایتان گوش می دهم، می بینم تا اندازه ای حتی خوش بینید.
فوکو: نوعی خوش بینی وجود دارد عبارت از اینکه بگویید وضع از این بهتر ممکن نیست. اما خوش بینی من در این است که می گویم این همه چیزها هست که گرچه شکننده است، اما بیشتر در گرو اوضاع و احوال است تا تابع جبر، بیشتر دلبخواهی است تا مسلّم و بدیهی، بیشتر فرع شرایط تاریخی موقت است تا مقیّد به امور ثابت و دگرگونی ناپذیر از لحاظ مردم شناسی... راستش را بخواهید، گفتن اینکه ما بمراتب اخیرتر از آنیم که می پنداریم، به معنای این نیست که تمام بار تاریخ را به دوش بکشیم. به این معناست که از آنچه به ما عرضه می شود و گفته می شود که بیرون از فهم ماست، بیشترین سهم را به کاری اختصاص بدهیم که از دستمان برای خودمان برمی آید.
منبع :فولادوند، عزت الله، (1377) خرد در سیاست، تهران: طرح نو

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.