نگاهي به تاريخ نگاري ميشل فوكو (1926-1984)

پيدايش زندان

مختصات اجتماعي مانند جنون، ‌جنسيت و تمايلات جنسي را معمولاً «طبيعي» و تغييرناپذير تلقي مي كنند. به عنوان مثال ديدگاه هاي دوران گذشته درباره ي «تمايلات جنسي» با ديدگاه هاي خاص خودمان يكسان تصور مي شوند. با
چهارشنبه، 4 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيدايش زندان
 پيدايش زندان

 

نويسنده: مارني هيوز- وارينگتن
مترجم: محمد رضا بديعي



 

نگاهي به تاريخ نگاري ميشل فوكو (1926-1984)

مختصات اجتماعي مانند جنون، ‌جنسيت و تمايلات جنسي را معمولاً «طبيعي» و تغييرناپذير تلقي مي كنند. به عنوان مثال ديدگاه هاي دوران گذشته درباره ي «تمايلات جنسي» با ديدگاه هاي خاص خودمان يكسان تصور مي شوند. با وجود اين، ‌از نظر ميشل فوكو فيلسوف و تاريخ نويس فرانسوي، ديدگاه هاي ما درباره ي اين مختصات اجتماعي يگانه ديدگاه هاي پذيرفتني به شمار نمي روند. تقريباً از ديد وي، ‌چنين مختصاتي ساختارهايي فرهنگي محسوب مي شوند كه در سراسر زمان و مكان تغيير مي كنند، و در نتيجه به لحاظ پژوهش تاريخي درخور ارزشند.
فوكو كه فرزند يك فيزيكدان بود، ‌در پانزدهم ژوئن 1926 در پواتيي(1) چشم به جهان گشود. وي، ‌پس از تحصيل فلسفه و روان شناسي در دانشسراي عالي، ‌در دانشگاه هاي سوئد، ‌لهستان، ‌و آلمان به كار تحقيق و تدريس پرداخت. در همين ايام بود كه پايان نامه دكتري اش را در مورد خاستگاه هاي روان پزشكي مدرن تكميل كرد. اين پايان نامه در 1961 با عنوان ديوانگي و تمدن: تاريخ جنون در عصر خرد (2) به چاپ رسيد (اثر مزبور در 1961 با تلخيص ترجمه شد). فوكو سرانجام به فرانسه بازگشت، و در 1969 به سمت استادي در تاريخ شيوه هاي تفكر (3) در كالج دفرانس منصوب شد. وي اين مقام را تا هنگام مرگ خود كه به واسطه عارضه ي ايدز در بيست و پنجم ژوئن 1984 اتفاق افتاد، ‌بر عهده داشت.
دلبستگي فوكو به مختصات اجتماعي تاريخ ممكن است از نخستين پژوهشهايش در مورد روان پزشكي و ديوانگي مشنأ گرفته باشد. او معتقد است كه يكي دانستن «ديوانگي» با «بيماري رواني» از سوي ما «برخلاف آنچه در اين مورد گمان كرده اند بيش از حد انتظار مربوط به تاريخ است، ‌و همچنين تلفيقي است به مراتب جديدتر» (بيماري رواني و روان شناسي(4)، ‌ص69). فوكو در ديوانگي و تمدن به ما توضيح مي دهد كه اين مطلب را مي توان از راه تحليلي تاريخي در مورد نظريات مرتبط با ديوانگي در اروپا از قرون وسطا تا اواخر قرن نوزدهم اثبات كرد. پيش از قرن هفدهم، ‌ديوانگي به منزله ي نپذيرفتن چارچوب عقلانيتي تلقي مي شد كه به هنجارهاي جامعه شكل مي داد. ديوانگان، ‌غير عقلاني را به جاي عقلاني انتخاب مي كردند. درباره ي آنان، ‌اگر چه در حواشي جامعه به سر مي بردند، ‌چنين مي پنداشتند كه قادرند راز آرزوها و كارهاي ابلهانه مردم را برملا كنند. فوكو مدعي است كه اين طرز نگرش در مورد ديوانگي در نوشته هاي اراسموس، ‌شكسپير، ‌سروانتس و سباستين برانت(5) راه يافته است. با اين همه، با پيدايش عصر كلاسيك (1605 -1800م) ديوانگي به عنوان انحراف از هنجارهاي جامعه تلقي گرديد. فوكو مي نويسد: «عصر كلاسيك، ‌ديوانگي را كه تأثيراتش رنسانس را نجات داده بود، ‌به سكوت واداشت، مضافاً بر اينكه شور و هيجانش را نيز از پيش ملايم ساخته بود» (ديوانگي و تمدن، ص 38).ديوانگان، «بيمار» و تهديدي براي عقلانيت و اخلاقيات تلقي شدند. بر اين اساس آنان به زندان افكنده مي شدند و در موردشان همان رفتار خشني اعمال مي شد كه نسبت به گدايان و جانيان معمول بود. فوكو ادعا مي كند كه اين نگرش را مي توان به روشني در برخي از مطالب از جمله مخالفت دكارت با ديوانگي به عنوان دليلي براي مورد ترديد قرار دادن كشف خويشتن از راه «من مي انديشم، ‌پس من هستم»(6) ملاحظه كرد.
فوكو استدلال مي كند كه بسياري از مردم اعتقاد دارند كه پيدايش تيمارستانها در قرن نوزدهم براي رفتاري انساني تر با ديوانگان بود. به عقيده وي‌، درست برعكس، اين تيمارستانهاي داراي رفتاري بمراتب سبعانه ترند، ‌زيرا آنها اين استنباط را از ديوانگان دارند كه به لحاظ اخلاقي خودشان مسئول بيماري خويشند:
مرد ديوانه ... بايد احساس كند كه به لحاظ اخلاقي مسئولي هر چيزي است كه از سوي وي تعادل نظام اخلاقي و جامعه را بر هم مي زند و بايد هيچ كس را جز خودش مسئول كيفري كه بر وي روا مي دارند، ‌نداند. (همان، ‌ص 246)
با شمول مسئوليت در ديوانگي «تيمارستان وظيفه اجراي قانون هماهنگ اخلاقي را بر عهده مي گيرد، اين قانون در مورد كساني كه به گريز از آن گرايش دارند، ‌قاطعانه اجرا مي شود» (همان، ص 258). اين كار نه از راه عمل سركوب آشكار‌، بلكه از راه شكلهاي ظريف كنترل مانند نظارت مستمر و شيوه هاي پادافره و پاداش انجام مي گيرد. به اين ترتيب آنان را به سكوت وامي دارند و از سوي كساني كه «به ديوانگي در واقعيت خاص خودش توجه نمي كنند» به بند كشيده مي شوند (همان، ص278).
درك مختصات اجتماعي، از جمله ديوانگي آن طور كه فوكو درك مي كند نيازمند تغييري در قبال تلقي مربوط به تاريخ نگاري است. اين تغيير همانند تغيير در تلقي پزشكي است كه فوكو به تفصيل در پيدايش درمانگاه: باستان شناسي تلقي پزشكي(7) (اين اثر در 1963 به انگليسي ترجمه شده است.) بيان مي كند. قبل از پايان قرن هجدهم بيماريها را گونه هاي متفاوت موجودات مي پنداشتند كه ارتباط حتمي با بدن انسان نداشتند. افراد بيمار نقش مثبت در تشخيص بيماري نداشتند؛ در واقع، نشانه هاي بيماري شان ممكن بود ماهيت حقيقي بيماري را نامشخص كند. با فرا رسيدن قرن نوزدهم، بيماري به عنوان عاملي كه در يك موضع محدود در بدن انسان پديد مي آيد، ‌تشخيص داده شد. پزشكان دريافتند كه براي درك ماهيت بيماريها بايد بدن از طريق كالبدشكافي مورد بررسي قرارگيرد. در نتيجه نشانه شناسي بيماريها جاي خود را به آناتومي آسيب شناسي داد: نگاه پزشكي سه بعدي گرديد، ‌رفتن از سطح نشانه بيماريها به عمق بافتها (پيدايش درمانگاه، ص 136). فوكو معتقد است كه نگاه تاريخي نيز بايد سه بعدي باشد. تاريخ نويسان بايد از بررسي سطح ظاهر انديشه هاي افراد (8) به نفع يك تحليل عميقتر و اساسي تر ساختارهاي تفكر (9) دست بكشند. فوكو در نظام اشيا: باستان شناسي علوم انساني (10) (اين كتاب در 1966 به انگليسي ترجمه شد.) و در باستان شناسي علم(11) ( اين كتاب نيز در 1969 به انگليسي ترجمه شد.) توضيح مي دهد كه اين استحاله تاريخ نگارانه پايه «روش مربوط به باستان شناسي» را تشكيل مي دهد. وي اظهار نظر مي كند كه «باستان شناس» مي كوشد تا شناختها(12) را برملا كند؛ مجموعه هايي از مقررات كه آگاهانه شكل آنچه را مي تواند انديشيده و گفته شود، نمي گيرند.(نظام اشيا، ‌ص xxi).
فوكو در كتاب نظام اشيا توضيح مي دهد كه روش مربوط به باستان شناسي با شكلهاي سنتي تاريخ روشنفكرانه از دو جهت مهم متفاوت است. نخست، اين روش پرسشهايي را درباره ي دركمان از گاه شماري(13) مطرح مي كند. وي مدعي است كه تاريخهاي سنتي روشنفكرانه، ‌صريحاً يا تلويحاً زمان حال را به منزله نتيجه نهايي فرايند طرز تفكري كه به واسطه عصر روشنگري پديد آمد، ‌تلقي مي كنند.
دل مشغولي درباره ي پيوستگي و پيشرفتي كه از چنين ديدگاهي پديد مي آيد فوكو را نگران كرده است. از نظر وي، تاريخ قصه تداوم پيشرفت خردمندانه انسان از رنسانس به زمان حال نيست. فوكوف، با تقليد از نوشته هاي گاستون باشلار(14) درباره ي «گسستهاي مربوط به شناخت»(15)، ‌استدلال مي كند كه تفكر غربي به سه شناخت مجزا و ناپيوسته تقسيم شده است.(16) تا پايان قرن شانزدهم گفتماني براساس اين اعتقاد كه همه چيزها در جهان با هم مرتبط شده اند و اين ارتباطات را مي توان در «مهرهاي»(17) پنهاني كه خداوند بر جهان زده است ادراك كرد، ‌مطرح بود. اصل شباهت (18) به طور ناگهاني مغلوب اصل كلاسيك «تصوير»(19) گشت. متفكران كلاسيك اعتقاد داشتند كه زبان مي تواند براي تصوير كردن دقيق ماهيت واقعي قلمروهاي اجتماعي و طبيعي مورد استفاده قرار گيرد. اين اعتقاد در آغاز قرن نوزدهم جاي خود را به اين عقيده داد كه انسانها و گفتمانهايي كه آنان به كار مي برند متناهي و وابسته به بافت كلامند( نظام اشيا، ص 251).
دوم، روش مربوط به باستان شناسي به تاريخ نويسان امكان مي دهد تا از اين عقيده كه انسانها موجوداتي منطقي و طبيعي هستند كه در فعاليتهاي اجتماعي شان اختيار تام دارند، ‌فراتر بروند (همان، ص xiv). از ديدگاه فوكو، عقايد و افكار انسانها اساساً توسط مقررات يا قواعدي كه آنان از وجودشان بي خبرند، ‌شكل گرفته اند. وي معقتد است كه تصور ما از انسان انعكاسي (20)، يك برداشت اجتماعي است كه تاريخ آن مي تواند از آغاز قرن نوزدهم تعيين شود.آن گونه كه فوكو در پاراگرافي كه بارها نقل شده است، مي گويد:
همان طور كه باستان شناسي عقيده مان به آساني نشان مي دهد، انسان يك كشف متعلق به دوران اخير است و آدمي شايد در حال نزديك شدن به پايان آن است. اگر آن مقدمات به محض نمايان شدن ناپديد مي گشتند، اگر كاري که ما مي توانيم در حال حاضر انجام دهيم جز حس امر محتمل نباشد...باعث مي شدند آنها نقش بر آب شوند، ‌همين كه زمينه طرز تفكر كلاسيك پديد آمد... آنگاه آدمي مي تواند به طور قطع شرط ببندد كه انسان، ‌مانند تصوير نقاشي شده بر ماسه هاي ساحل دريا، محو خواهد گشت.
(همان، ص 387)
فوكو، ‌در باستان شناسي علم، ‌استنباطش از شناخت را به شكل آرشيو (21) درآورد. مانند شناخت، ‌آرشيو سيستمي است از مقررات يا قواعد كه تعيين مي كند در يك زمان خاص چه چيزي ممكن است و چه چيزي ممكن نيست انديشيده و گفته شود. با وجود اين، ‌آرشيو هم بر اعمال مربوط به زبان و هم بر اعمال مادي‌، مانند حركت بدن، («واژگان و اشيا») اثر مي گذارد (باستان شناسي علم، ‌صص 48-49). افزون بر اين، «مقرراتي» كه آرشيو را تشكيل مي دهند با «مقررات» مربوط به شناخت متفاوتند. «شناخت» مجموعه اي است از مقررات «كه حدود اختيارات قانوني اش بدون وابستگي گسترش مي يابد». از سوي ديگر، آرشيو مجموعه اي است از مقررات كه في نفسه به لحاظ تاريخي تعيين شده هستند و از اين رو در معرض تغيير قرار دارند. در نتيجه فوكو در تغيير موضع خويش، اين «واقعيت را به حساب مي آورد كه گفتمان صرفاً يك معنا يا حقيقت نيست، بلكه يك... تاريخ خاص است» (همان، ص 127).(22)
مهم اينكه، فوكو در ضمن يادآور مي شود كه آنچه در يك زمان خاص ممكن است و يا ممكن نيست گفته شود و انجام داده شود با پيامدهاي قدرت ارتباط دارد. او مي نويسد، ‌گفتمان:
مانند يك موهبت پديدار مي شود- متناهي، محدود، مطلوب- ‌مفيد كه مقررات خاص خودش را در مورد ظهور دارد، اما در عين حال شرايط خاص خودش را در مورد اختصاص و عمل دارد؛ موهبتي كه نتيجتاً از لحظه هستي اش پرسش قدرت را مطرح مي كند؛ موهبتي كه نتيجتاً از لحظه ي هستي اش پرسش قدرت را مطرح مي کند؛ موهبتي که، ‌طبيعتاً‌، ‌مايه يك نبرد، ‌يك نبرد سياسي است.
(همان، ص 120)
ارتباط ميان قدرت و گفتمان، ‌موضوع اصلي آثار ذيل است: طريق گفتمان، درس افتتاحي در كالج دو فرانس، ‌ايراد شده در دوم دسامبر 1970 (1971، ‌ترجمه با عنوان طريق گفتمان)، ‌نيچه، ‌نسب شناسي، تاريخ(1977)؛ مراقبت و تنبيه: پيدايش زندان).(23) (اين كتاب در 1971 به انگليسي با عنوان نظام گفتمان(24) به انگليسي ترجمه شد) (25)، «نيچه، ‌نسب شناسي‌، تاريخ»(26) (1977)، (27) مراقبت و تنبيه، ‌پيدايش زندان](اين كتاب هم در 1975 به انگليسي با عنوان انضباط و مجازات: پيدايش زندان(28) ترجمه شد). (29) جالب است كه فوكو در نظام گفتمان يادآور مي شود كه به رغم استعداد بالقوه مان براي توليد معني، ‌آنچه انديشيدن و انجام دادن را در يك زمان خاص براي ما مقدور مي سازد در عمل كاملاً محدود است. دليل اين امر آن است كه آنچه ما مي انديشيم و انجام مي دهيم تا حد زيادي محصول قدرت روابط در جامعه اند. (30) اين عقيده فوكو را به سوي يك روش تاريخي كه از «باستان شناسي» متفاوت است، ‌رهنمون شد. روش مزبور هم انتقادي و هم، به تقليد از نيچه، ‌«مربوط به نسب شناسي»است. هدف «نسب شناسي» توضيح دادن «اراده معطوف به حقيقت»يك جامعه است: شيوه هاي سركوبگرانه و مسامحه آميزي كه مشخص مي كنند كه علم چگونه اجرا، طبقه بندي، ارزش گذاري، و طرد مي شود. تاريخ از نبرد مداوم قدرتهاي مختلف که مي كوشند تا «اراده ي معطوف به حقيقت» خاص را تحميل كنند، ‌سخن مي گويد:
بشريت بتدريج از نبردي به نبرد ديگر پيشرفت نمي كند، ‌مگر هنگامي كه به رابطه متقابل جهاني دست يابد، در شرايطي كه حاكميت قانون سرانجام جايگزين جنگ شود؛ بشريت هر يك از خشونتهايش را در نظامي از قوانين مستقر مي كند و به اين ترتيب از حكومتي به حكومتي ديگر پيش مي رود.
(نيچه، ‌نسب شناسي، ‌«تاريخ» در جُنگ فوكو (31)، ‌ص 85)
در مركز اين نبرد به خاطر فرمانروايي، بدن انسان قرار دارد. اين انديشه اساس انضباط و مجازات را تشكيل مي دهد. فوكو در اين اثر‌، جزئيات وحشتناك جا به جايي از يك نظام قضايي با ويژگي اعدام افراد در ملاء عام به يك نظام قضايي با ويژگي به زندان افكندن افراد را با دقت مورد بررسي قرار مي دهد. فوكو به ما توضيح مي دهد كه اين جابه جايي را معمولاً ناشي از فرا رسيدن عصر روشنگري دانسته اند، ‌در موقعي كه درخواستها براي مجازاتهاي انساني بيشتر فراگير بود. از اين رو، وي معتقد است كه علت اين جابه جايي را مي توان به عنوان جست و جويي براي يافتن شكلهاي كارآمدتر و (به لحاظ اقتصادي و سياسي) كم هزينه تر كنترل اجتماعي مورد بررسي قرار داد (انضباط و مجازات، ص 78). اين اصلاحات حاكي از روش تازه اي در مورد سازماندهي روابط اجتماعي - «قدرت انضباطي»- بود. فوكو اظهار نظر مي كند كه قدرت انضباطي خواستار «بدنهاي رام» است: بدنهاي انساني منظم و منضبط آنچنان كه يك منبع فرمانبردار، ‌فعال و تربيت شده از نيروي كار را در اختيار بگذارند (همان، ‌صص 6-25، ‌1-220). توليد «بدنهاي رام» در زندانها و نهادهاي شبه زندان از جمله مدارس‌، بيمارستانها و كارخانه ها، ‌به وسيله ي تدابيري نظير گماشتن افراد در پستهاي خاص، ‌فهرست كردن جامع فعاليتها و برقرار ساختن شرايط حاد نظارت تأمين مي شود. اين گونه تدابير به ساخت پان اپتيكن (32) جرمي بانتام (33) منجر شد، ‌بنايي مدور كه سلولهايش در پيرامون يك برج مركزي ديده باني ساخته شده اند (همان، صص169-70). فوكو مدعي است كه جامعه ي ما پر از مشخصه هاي «نظارت فراگير» (34) است. «نظارت فراگير» متضمن طرحهاي مراقبت و كنترل مستمر از راه عادي كردن آنهاست. فعاليتهاي اجتماعي انسانها با چنان شيوه اي مورد بازرسي و كنترل قرار مي گيرند تا اطمينان حاصل شود كه آنان در معرض ملاكها و ضوابط مرئي و نامرئي مرتبط با «حالت عادي» قرار دارند.
فوكو عقيده دارد كه آن قدرتي كه بتواند نيرويي عادي كننده باشد تا يك نيروي سركوبگر، مي تواند نيروي مثبت و در عين حال منفي باشد. فوكو جنبه هاي مثبت قدرت را با تفصيلي بيشتر در نخستين مجلد اثرش تاريخچه تمايلات جنسي: يك پيشگفتار (35) (اين گفتار در 1976 به انگليسي ترجمه شده است) مورد مداقه قرار داده است. وي در اين كتاب به پيدايش دريافتهاي جديد در قبال تمايلات جنسي در قرن نوزدهم توجه مي كند. از ديدگاه وي، ‌دوران ويكتوريا نقطه اوج يك علاقه وسواس گونه را -شروع در قرن هجدهم- در خصوص مسائل جنسي به مثابه معضلي اجتماعي و سياسي رقم مي زند (همان، ‌ص 18). اين علاقه عمدتاً از گفتمانهاي پزشكي و روان پزشكي در مورد باروري زنان، ‌تمايلات سكسي كودكان، تمايلات جنسي «غيرعادي» و بزهكاريهاي جنسي نشئت گرفت. هدف اصلي چنين گفتماني عبارت بود از شناسايي و مستثنا كردن گونه هايي از تمايلات جنسي كه «تابع اقتصاد سخت توليد نبودند» (همان، ‌ص 36). تمايلات جنسي بتدريج به منزله كليد شناخت فرد تلقي گرديد. هم جامعه و هم افراد مي خواستند كه سكس از راه اعتراف مذهبي و غيرمذهبي «حقيقتمان را به ما بگويد» (همان، ‌صص 61-62، ‌69، ‌129-135). چنين انديشيدن وسواس آميزي به افشا شدن، ‌كه در ما به قوت خود باقي مي ماند، ‌به خودشناسي نمي انجامد. فوكو تصريح مي كند كه تقريباً پرداختن به اين موضوع بيشتر ما را در شبكه تو در توي انضباطي روابط قدرت گرفتار مي كند:
الزام به اعتراف كردن حالا كه توسط شمار معيني از اماكن بازگو شده است، ‌چنان عميق در ما نهادينه گرديده است، ‌كه ديگر آن را به مثابه پيامد قدرتي كه ما را در تنگنا قرار مي دهد تلقي نمي كنيم؛ برعكس، به نظر ما چنين مي رسد كه آن حقيقت، كه در پنهان ترين اعماق وجودمان مأوا گرفته است، ‌فقط خواستار آن است كه نمود پيدا كند.
(همان، ص 60)
بنابراين، كنترل در جامعه از راه سركوب توسط ديگران و خواست شخصي خودمان براي «عادي كردن» تحقق پيدا كرده است.
عقيده فوكو مبني بر اينكه افراد در يك شبكه تو در توي نامرئي روابط قدرت گرفتار گشته اند، مأيوس كننده به نظر مي رسد. با اين همه، ‌وي در مجلد دوم و سوم تاريخچه تمايلات جنسي (36) و مقاله ي «عصر روشنگري چيست؟» (37) (مندرج در جُنگ فوكر، ‌صص 32-50)، عقيده اش را با شرحي درباره ي اينكه چگونه افراد مي توانند در برابر نيروهاي عادي كننده از خود مقاومت نشان دهند، ‌تعديل مي كند. نكته ي اساسي در مورد اخلاقيات يك فرد «رفتار واقعي» تك تك افراد در عكس العمل نشان دادن به مقررات و ضوابط تحميل شده بر آنان يك نگرش انتقادآميز آگاهي از خود است، مشابه آنچه در مقاله مرتبط با كانت، «روشنگري چيست؟» آمده است؛ فوكو در اين مقاله آن بخش از اصول اخلاقي كانت را در مورد مفهوم عقلانيت مطلقاً‌ صحيح، نمي پذيرد. وي باور دارد كه شكلهاي چند جانبه و به لحاظ تاريخي مشخص عقلانيت وجود دارند. اما فوكو مجدانه از ما مي خواهد كه آنچه را در ماهيتمان و در جهانمان طبيعي به نظر مي رسند، مورد پرسش ترديد آميز قرار دهيم («روشنگري چيست»، ‌صص 49-50). و، همان طور كه آثار مختلف فوكو به ما توضيح مي دهند، تاريخ مي تواند نقشي مهم در اين پرسش ترديد آميز ايفا كند.
فوكو چشم اندازهاي تازه اي به روي پزشكي باليني، ديوانگي، مجازات و گرايشهاي جنسي گشوده، و ثابت كرده است كه بسياري از «اعمال روشنفكرانه» ما براي آزادي افراد محدوديت ايجاد مي كند. اينكه ما از روي اين گونه مختصات اجتماعي به عنوان مختصاتي متغير پرده برداشته ايم تا به عنوان مختصاتي ثابت، شايد مهمترين ميراث فوكو باشد. وي ما را به برملا كردن زنجيرهايي كه مقيدمان ساخته اند، ‌فرا مي خواند. اما به رغم اميدبخش بودن آثارش، مسائل يأس آوري هم در آنها مطرح مي شوند. استفاده فوكو از اسناد، ‌گزينشي است، ‌و اغلب چنين استنباط مي شود كه انگار او تفسيرش را بر مطالبش تحميل كرده است. وي همچنين با اين عقيده كه اگر در جريان يك مباحثه، استدلال ما با قدرت ابراز شود مي تواند قانع كننده باشد، ‌نظر مساعد دارد. منتقدان با سؤالات فراوان در قبال آثار وي از خود عكس العمل نشان داده اند و از جمله پرسيده اند آيا «مكالمه اي» ميان عقل و جهل در قرون وسطا و دوره ي رنسانس برقرار بود؛ آيا عقلانيت عصر روشنگري با گرايش براي كنترل اجتماعي به طور جدي مرتبط است؛‌ آيا تاريخچه اي درباره ي ديوانگي مي تواند در محدوده ي زبان عقل و انضباط به رشته ي تحرير درآيد؛ آيا تغييرات در شناختها همواره ناگهاني و كاملند؛ آيا قدرت روابط مي تواند در خصوص جنسيت متفاوت باشد، ‌و آيا قدرت روابط در زندانها مانند همانهايي است كه در ساير نهادها برقرار است.

آثار مهم

Madness and Civilization: a History of Insanity in the Age of Reason, trans. and abr. R. Howard, London: Tavistock, 1965.
The Order of Things: an Archaeology of the Human Sciences, trans. anon., London: Tavistock, 1970.
The Archaeology of Knowledge, trans. A. M. Sheridan-Smith, London: Tavistock, 1972.
The Birth of the Clinic: an Archaeology of Medical Perception, trans. A. M. Sheridan-Smith, London: Tavistock, 1973.
Mental Illness and Psychology, trans. A. M. Sheridan-Smith, New York: Harper & Row, 1976.
Discipline and Punish: the Birth of the Prison, trans. A. M. Sheridan-Smith, Harmondsworth: Penguin, 1977.
Language, Counter-memory, Practice: Selected Interviews and Essays, ed. and trhns. D. F. Bouchard. Ithaca, NY: Cornell University Press, 1977.
The History of Sexuality, 3 vols, An Introduction, The Use of Pleasure and The Care of the Self, trans. R. Hurley and R. McDougall, Harmondsworth: Penguin, 1978-86.
Power Knowledge: Selected Interviews and Other Writings, 1972-77, ed. and trans. C. Gordon, Brighton: Harvester Press, 1980.
The Foucault Reader, ed. P. Rabinow, Harmondsworth: Penguin, 1984.
Politics, Philosophy, Culture: Interviews and Other Writings, 1977-84, ed.' and trans.
L. Kritzman, London: Routledge, 1988.
Foucault Live: Interviews 1966-84, ed. S. Lotringer, trans. J. Johnston, New York: Semiotext(e), 1989.

پي نوشت ها :

1.Poitiers
2.Folie et dérasion: histoire de la Folie à I'âge classique
3.History of systems of Thought
4.Mental Illness and Psychology
5.Sebastian Brant
6.Cagito argument (I am thinking therefore I exist)
7.Naissance de la clinique: une archieology de regard medical
8.connaissance
9.savoir
10.Les most et les choes: une archéologie des science humaines
11.L'Archéologie du savoir
12.epistémés
13.choronology
14.Gaston Bachelard
15.signatures
16. G. Gutting, Michel Foucault's Archaeology of Scientific Reason, Cambridge: Cambridge University Press, 1989, pp. 9-32.
17.Signatures
18.resemblance
19.representation
20.reflexive man
21.archive
22. For an account of Foucault's relationship with structuralism and poststructuralism, see Foucault (CT).
23.L'rdre du discoirse Lecon inaugurale au Collégede France Prononcée Le 2 décembre 1970,1971 trans. The Order of Discourse
24.The order of Discourse
25. ‘The Order of Discourse’, in R. Young, trans. and ed., Untying the Text: a Poststructuralist Reader, London: Routledge, 1981, pp. 55-68.
26.Surveilleret Punir: Naissance de La Prison
27. ‘Nietzsche, Genealogy, History’, in P. Rabinow (ed.), The Foucault Reader, Harmondsworth: Penguin, 1984, pp. 76-100.
28.Disclipline and Punish: The Birth of the Prison
29. See also Power/Knowledge: Selected Interviews and Other Writings, 1972-77, C. Gordon (ed.), Brighton: Harvester, 1980.
30. ‘The Order of Discourse’, in Young (ed.), Untying the Text, pp. 55-68.
31.The Foucault Reader
32.Panopticon
33.Jeremy Bentham (1832-1784)، فيلسوف معروف انگليسي، طرفدار مكتب اصالت فايده و پيشگام اصلاح وضع زندانها.- م.
34.Panopticism
35.Histoir de la sexuolité: la volonté de savior.
36.L'usage des plaisirs، ‌كه در 1984 با عنوان The Use of Pleasureترجمه شد، و Le Souci de soi كه در 1984 با عنوان The Care of the Selfترجمه شد.
37.What is Englightement.

منبع مقاله :
هيوز- وارينگتون، مارني؛ (1386)، پنجاه متفکر کليدي در زمينه ي تاريخ، ترجمه: محمدرضا بديعي، تهران: اميرکبير، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.