قربانعلي آقا احمدي (2)
ديرينه شناسي و تبارشناسي فوکو به عنوان روشي در مقابل روشهاي تاريخي متداول در علوم اجتماعي
چکيده
هدف از مقاله حاضر بررسي تلاش دانشمندان علوم اجتماعي در تحليل جايگاه تاريخ به منظور رشد و توسعه علم و تأمين اعتبار علوم اجتماعي از نظر تاريخي است. براي دست يابي به اين هدف ابتدا با ارزيابي شباهت ها و تفاوت هاي علوم اجتماعي با علوم طبيعي، ضرورت پرداختن به روشهاي سنتي - تاريخي مطرح گرديد. در درون اين رويکرد، وسوسه وضوح، ثبات و نظم مورد تدقيق قرار گرفته و روشن گرديد که روش سنتي - تاريخي قادر به کشف روابط بين ماده و ذات پديده نيست. از سوي ديگر ديرينه شناسي دانش و تبارشناسي به عنوان يک روش تحليلي که بر گسست، عدم تداوم و فقدان وحدت تأکيد دارد از ديدگاه فوکو بررسي گرديد. براي دست يابي به اين اهداف در تحقيق حاضر از منابع موجود به روش کتابخانه اي و با تکنيک فيش برداري اطلاعات لازم گردآوري و آنگاه مورد تحليل قرار گرفته و يافته هاي حاصل از تحقيق حاضر نشان مي دهد که با توجه به پيچيدگي هاي تاريخ، روشهاي تاريخي موجود قادر به درک ماهيت پديده ها نخواهد بود. از همين رو استفاده از روش ديرينه شناسي و تبار شناسي مي تواند علي رغم محدوديت هاي بسياري که دارد، زمينه رشد و ترقي « روش » مناسب را فراهم آورد. نتيجه حاصل از تحقيق حاضر نشان مي دهد در عين حال ديرينه شناسي و تبارشناسي به دليل پيچيدگي و ابهامات زيادي که دارد مي بايست مورد تجديدنظر و ارزيابي مجدد قرار بگيرند، لازم است که محققين براي بهره گيري از نکات مثبت آن دست به اقدامات مناسب بزنند و شيوه هاي ترکيبي مناسبتري را اتخاذ نمايند.کليدواژه ها: ديرينه شناسي، تبارشناسي، روش تاريخي، معرفت انساني، گفتمان، روش حفاري، فوکو
مقدمه
اگرچه ديرينه شناسي (3) و تبارشناسي (4) فوکو به بن مايه هاي تاريخ نظر دارند ولي تفاوت ماهوي و ذاتي آنها با روشهاي تاريخي کاملاً محسوس است. دانشمندان علوم اجتماعي از نظر تاريخي (5) همواره در پي طرح اين ادعا بوده اند که رداي « علم » (6) بر تن علوم اجتماعي برازنده است و از همين روي الگوي پژوهش هايشان را از علوم طبيعي مي گرفته اند و همواره کوشيده اند تا اعتبار علمي علوم اجتماعي را از نظر تاريخي تأمين نمايند. بر همين مبنا الگوي پژوهش هايشان از علوم طبيعي و با رويکرد تکامل - تاريخي (7) اخذ نموده اند.در نتيجه علوم اجتماعي توفيقات خود را از همين زمينه کسب کرده است و اين « يعني ارزيابي اينکه علوم اجتماعي از چه جهاتي شبيه علوم طبيعي بودن است و از چه جهاتي شبيه آن نيست. اما اگرچه اين نگرش بصيرتها و بينشهاي مهمي به پژوهش درباره انسانها بخشيده است، اکنون ديگر فيلسوفان علوم اجتماعي يا پردازندگان به اين علوم را محسور نمي کند. نگرش تازه تري لازم است که با دلبستگي هاي فرهنگي و فکري جاري تناسب بيشتري داشته باشد » ( في، 1381: 9 ).
اين نگرش جديد، نسبي گرايي (8) است و با بسط آن در حوزه روش شناسي مي توان اذعان داشت رجحان و برتري در زمينه بررسي مسائل اجتماعي به هيچ روشي تعلق نمي گيرد و اصرار بر استفاده از تکنيکهاي معمول نمي توانند ايجاد وجاهت و اعتبار علمي نمايند. از اينرو در تحليل گفتمانهاي حاکم بر جوامع بشري ضرورت بکارگيري روش ديرينه شناسي براي فضاي چندگانه و پيچيده مناسب مي نمايد. زيرا روشهاي ديگر از جمله روشهاي سنتي - تاريخي نمي توانند به کشف بن مايه و ذات و ماهيت پديده مورد بررسي نائل شوند. اگرچه بايستي بطور ويژه از دوگانه انگاري همراه با قطعيت الزام به يک روش را در شناخت پديده منتفي دانست.
از اين رو اصرار به فهم و کشف جوهر و ذات آن چيزي که مورد پژوهش است، دانشمندان را وادار به وسوسه هاي بزرگ نموده است « از يک سو وسوسه بزرگ در علوم اجتماعي وسوسه ي وضوح ثابت ماندن و نظم است... [ در حالي که کاملاً روشن است که ] حتي يکدست ترين جوامع در ظاهر و در باطن خود تفاوتهاي مهمي دارند... [ از ديگر سو ] از وسوسه هاي بزرگ در علوم اجتماعي سوداي عموميت، يکساني و تکرار است. در اين جا موفقيت در توضيح، کشف الگوهاي کلي تکرار شونده قوانين عام اساسي در مورد کارها و کرده هاي همه ابناء بشر ( مثل الگوهاي کيهاني افلاک ) دانسته مي شود ( في، 1381: 421-420 ). اين توصيف از خصلت تاريخ در پي يافتن قوانين عام درباره کرده هاي بشري خيلي دور از انتظار نيستند. اما اصل بنيادين آن اين است که چنان انتزاعي اند که يافته هاي علوم اجتماعي با عنايت به اين قوانين عام قابل پاسخ دادن نيستند.
ضرورت روشهاي تاريخي
چرا به گذشته رجوع کنيم؟ در اين بازگشت به دنبال چه چيزي مي گرديم؟ از لابه لاي ورقه پاره هاي رنگ و رو رفته تاريخ به کند و کاو پرداخته مي شود تا پديده هايي که يکتا، واحد و منحصر به فردند و شايد هيچگاه تکرار نشوند مورد شناسايي قرار گيرند. در واقع تحقيقات جامعه شناسي بايد به گونه خاص خود از تاريخ بهره گيرند و از تاريخ نگاري بپرهيزد و راه جديدي را بگشايد از همين روي است که « اکثريت دانشمندان که به جامعه شناسي وابسته بوده و جامعه شناس محسوب شده اند و در تمام دوره هاي حيات خود جز روش تاريخي روش ديگري را در تحقيقات خود مورد استفاده قرار نداده اند » ( مرتضوي، 1352: 173 ).بنابراين رسالت جامعه شناسي در بررسي پديده ها در جهتي است که مهمل بافي، اغراق گويي و ابهام در آن راهي ندارد و در اين راستا با مشاهده حرکت واقعيت ها، و مسير و آهنگ آن دست به پيش بيني مي زند، هر چند عدم قطعيت و عدم تعميم در اين احکام الزامي است و نبايد به روشني احکام علوم خالص بر آن پاي فشرد. در همين راستا گفته مي شود که « متخصص علوم انساني بايد داراي دو نوع درک باشد، يکي درک تاريخي، تا دقيقاً آنچه را خاص هر دوره و هر هيات حقوقي است درک کند و ديگري درکي نظام بخش تا هر مفهوم و هر قضيه ( يا هر تصور/ تصديق ) را در ارتباط و مقابله زنده اش با کل، يعني در هيات رابطه يا مناسبتي که تنها مقدم امر حقيقتي و امر واقعي است در نظر بگيرد. بديهي است که اين مذهب تاريخي با مذهب تاريخي که درصد معقول ساختن امر واقعي است تفاوت دارد ( فروند، 1362: 30 ) شناخت اين پديده ها از جهاتي چند حائز اهميت اند:
الف) ضرورت شناخت تغييرات اجتماعي،
ب) شناخت گذشته و دست يابي به توان لازم براي پيش بيني آينده،
ج) پيوست واقعيت و امتداد تاريخي.
بنابراين اگر گذشته را باز يابيم کليه آينده را در دست گرفته ايم. وايت هد (9) در مقام دانشمند مطلق، بدين نکته تاکيد دارد که هر حادثه که پيش مي آيد، در خود گذشته اي و جوانه اي از آينده دارد » ( ساروخاني، 1383: 199 ) از طرف ديگر « همانگونه که در شناخت واقعيت اجتماعي به ابعاد زماني و مکاني بايستي توجه شود، به همان سياق نيز گذشته بُعد اجتناب ناپذير واقعيت است و بدون آن شناخت ناقص خواهد بود » ( ساروخاني، 1383: 200 ).
نگرش فوکو به تاريخ کاملاً خلاف اين جريان است او نه تنها ضرورتي براي شناخت تغييرات و آهنگ آن احساس نمي کند، بلکه تقسيم بندي عوامل مادي و عوامل غيرمادي از نظر او مهمل است فوکو هيچگونه پيوستگي و امتدادي در تاريخ ملاحظه نمي کند و بر گسستها ( 10 )، انقطاع (11) و ويژگي خاص هر دوره تأکيد دارد. رخداد واقعه اي است که اتفاق مي افتد بدون اينکه هيچ نيتمندي آگاهانه ي استعلايي در کار باشد و روحي که در هر لحظه به واقعيت بپيوندد بر تاريخ حاکم نيست. از اين رو تاريخ گرايي در معناي محدود کلمه بينش و آموزه اي به شمار مي رود که « به موجب آن تغييرات اجتماعي يا توسعه تاريخي تابع قانون توالي جبري است که به تاريخ جهت مي دهد.
در اين حالت، تاريخ گرايي و تکامل گرايي عملاً دو اصطلاح مترادف هستند و تفاوتشان تنها در اين است که مرجع قراردادن تکامل زيست شناختي (12) ( به معناي پيشرفت در پيچيدگي ) در تکامل گرايي مستقيم تر است تا در تاريخ گرايي ( بودون و بوريکو، 1385: 152 ). اساسي ترين انتقاد وارد بر اين نوع نگرشها، اين است که نظامهاي اجتماعي را به عنوان يک نظام بسته که در شرايط ويژه اي به صورت پايدار عمل مي کنند مورد تفسير قرار مي دهند.
ويژگي روشهاي تاريخي
در اين روش حوادث خاص تاريخي در يک فرايند ويژه اي (13) قرار داده مي شوند تا يک واقعه خاص توليد گردد. « برحسب تبيين تاريخي، واقعه خاص در زمينه تاريخي معين قرار داده مي شود، آنگاه از طريق سلسله حوادثي که در مرحله پاياني، به توليد آن واقعه منجر شده اند، تبيين مي شود » ( ساعي، 1386: 26 ).به منظور تکميل تبيين تاريخي واقعه ها در زمينه فرهنگي (14) خود قابل فهم درآمده و هويت « هستي ها » (15) و کنش هاي تاريخي (16) در سايه درک تحول تاريخي فهميده مي شوند. حوادث خاص در يک فرايند و شرايط خاص تاريخي رخ مي نمايند و ممکن است ميان آن حوادث نظم و قاعده خاصي وجود نداشته باشد، و گذار از يک مورد به مورد ديگر تابع يک قانون خاص نباشد. اما در نهايت طي فرايندي اين حوادث واقعه خاصي همچون ( k ) را تبيين نمايند. مدل تحليلي در روش تبييني تاريخي به صورت زير است.
تاريخ زدگي و وظيفه علوم انساني
تاريخ زدگي و تاريخيگري با الزامي انگاشتن قوانين جبري حاکم بر تاريخ راه را به خطا رفته اند و در واقع قوانين خود را بر واقعيت تحميل کرده اند که واقعيت عاري از آن قوانين است. به عبارت ديگر « آموزه تاريخيگرايانه که مي گويد وظيفه ي علوم پيشگويي مسيرها و پيشرفتهاي تاريخي است، به اعتقاد من قابل اثبات نيست، مسلماً علوم نظري پيشگويي کننده اند. مسلماً بعضي از علوم اجتماعي، علوم نظري محسوب مي شوند. ولي آيا اين مسلم بودن، ( چنانکه تاريخيگر معتقد است ) مستلزم آن است که وظيفه علوم اجتماعي پيشگويي تاريخي بوده باشد! ظاهراً چنين مي نمايد: ولي به محض آنکه ميان آنچه من به نام پيشگويي علمي از يک سو و غيب گويي تاريخي از سوي ديگر مي نامم تمايز قايل شوم، اين احساس از ميان مي رود، تاريخيگري نتوانسته است به اين تفاوت و تمايز قائل شدن برسد ( پوپر، 1363: 421 ).تاريخ گرايي در معنا پوپري کلمه ( جست و جوي قوانين تغيير اجتماعي يا، بلندپردازانه تر، جست و جوي قوانين تاريخ ) نوعي جهان بيني شايد به قدمت تفکر است ولي با اين وصف، در قرن نوزدهم و به ويژه آغاز قرن بيستم است که به عرصه ي علوم اجتماعي مسلط مي شود ( بودون، بوريکو، 1385: 151 ).
عدم پيش گويي دقيق، به منزله دامي است که مي تواند به نوميدي کامل از تحليل هاي عقلاني و تفسيرهاي علمي بيانجامد.
عدم تدقيق در مفاهيم و خلط مباحث در اکثر موارد منجر به افراط و تفريط در پردازش آراء و نظريه ها مي گردد. از اين رو تأکيد بر عدم قطعيت پيشگوييها نبايد منجر به نفي کامل علوم اجتماعي از صحنه دانش گردد. زيرا از ديدگاه جامعه شناسي تاريخي شناخت تاريخ لازمه شناخت کامل و همه جانبه ي واقعيت هاست و اساساً بعد تاريخي يکي از بهترين ابعاد شناخت بشر است. بنابراين « وظيفه علوم اجتماعي چيست؟ و اين علوم چگونه مي توانند سودمند واقع شوند... [ اينکه ] وظيفه ي علوم اجتماعي نظري را صورت بندي کنيم و آن عبارت از ترسيم واکنشهاي اجتماعي ناخواسته ي اعمال بشري برخاسته از خواست و اراده است ( پوپر، 1363: 426 ) پس اساس کار پيامدهاي ناخواسته اعمال ماست.
از اينکه آيا فوکو اصولاً رسالتي در فهم و درک تاريخ به منظور گشايش راههاي جديد در تفسير و تعبير پديده ها قايل است يا خير؟ بايد به تبارشناسي وي رجوع کرد. اگرچه تناقض در افکار و اعمال وي به ماهيت مبهم نظريات او مي افزايد يعني عدم غايتمندي (19)، بي هدفي و گسستي که فوکو براي تاريخ قائل است، جايي براي بروز رفتارهاي سياسي و اجتماعي باقي نمي گذارد و از سوي ديگر فعال بودن هميشگي فوکو در صحنه هاي سياسي و اجتماعي ( شرکت در تظاهرات دانشجويي و اعتراضات نسبت به حقوق اقليت ها حتي بازداشت شدن، کتک خوردن از پليس ) به ابهام مسئله مي افزايد. حتي در بعد نظري چگونه مي توان عليرغم، عدم معنا و اهميت اجتماعي براي گفتمان قائل شدن، با اين شدت و جديت و کوشش طاقت فرسا در مورد خلق افکاري نو و پيچيده بود. از نظر وي « ديرينه شناس هرگز معنا و دعاوي مورد حقيقت را که در گفتمان روزمره مسلم فرض مي شوند حذف نمي کند. بنابراين مي تواند و مي بايد علايق جدي مندرج در کردارهاي فرهنگي خود را چون ديگران بپذيرد » ( دريفوس: 83 رابينو، 180: 1382-181 ).
تاريخ سنتي تماميت گرا (20) مناسب تر است به اين معنا که در گستره ي زمان و مکان مي کوشد همه رخدادها و تحولات تاريخي را در چارچوب يک کليت به هم بسته و منسجم جا دهد. از نظر زمان نتيجه اين تماميت گرايي اين است که خط واحدي از نقطه اي فرضي در ابتداي تاريخ تا پايان آن کشيده مي شود و بدين ترتيب حوادث نظير مهره هاي يک تسبيح حول اين خط و در طول آن به رشته کشيده مي شود ( کچوئيان، 1382: 38 ).
با انتخاب ديرينه شناسي و تبارشناسي به عنوان يک روش تحليل، علي القاعده بر گسست، عدم تداوم و عدم وحدت تکيه داريم. برخلاف روشهاي تاريخي متداول، که در پي بررسي و کشف منشا اشياء و تبيين روابط علّي بين پديده ها است، به تنوع و عدم پيوستگي رويدادها و پراکنده گي هاي نهفته در آنها اشارت دارد. بنابراين هدف ديرينه شناسي به عنوان شيوه اي در تحليل قواعد نهفته و ناآگاهانه تشکيل گفتمانها، « توصيف آرشيوي از احکام است که در يک عصر و جامعه اي خاص رايج اند. آرشيو خود موجب مجموعه قواعدي است که اشکال بيان، حفظ و احياي احکام را مشخص مي کنند.
ديرينه شناسي نشان مي دهد که چه مفاهيمي معتبر يا نامعتبر، جدي يا غيرجدي شناخته مي شوند. هدف کشف معنايي نهفته يا حقيقي عميق نيست. سخن از منشاء گفتمان (21) و يافتن آن در ذهن بنيانگذار به ميان نمي آيد. بلکه ديرينه شناسي در پي شرح شرايط وجود گفتمان و حوزه ي علمي کاربرد و انتشار آن است. ديرينه شناسي با تکوين، تداوم و تکامل نظام احکام سروکاري ندارد و نمي خواهد به اجزاي پراکنده ي گفتمان وحدت ببخشد و يا با کشف خط مرکزي کلي و عامي تنوعات را تقليل دهد، بلکه هدف آن صرفاً توصيف قلمرو وجود و عملکرد کردارهاي گفتماني و نهادهايي است که صورتبندي گفتماني بر روي آنها تشخص و قطعيت مي يابد. در ديرينه شناسي، سخن از گسستها، شکافها، خلاء ها و تفاوتهاست نه از تکامل و ترقي و متوالي اجتناب ناپذير » ( دريفوس و رابينو، 1382: 21- 20 ).
نقد فوکو بر تاريخ نويسي رسمي
اگرچه روشن ساختن اشکالات فوکو بر ديد تاريخي رسمي مشکل است، « اما بي ترديد تماميت گرايي (22) غايت گرايي (23)، انسان شناسي يا انسان گرايي در مجموعه مشکلاتي که فوکو به آنها مي پردازد، جايگاه ويژه اي دارند » ( کچوئيان، 1382: 37 ) با اين حال روشن است که تاريخ سنتي نمي تواند ابزار مناسبي براي پاسخگويي به سوالات فوکو باشد. « او علم يا روشي مي خواهد که به وي امکان درک تغييرات (24) يا انقطاعات معرفتي (25) ( پيدايي حدود تازه و نه استمرار حدود معرفتي قبلي ) را فراتر از آگاهي عاملين تاريخي ( يعني دانشمندان و نوابغ و... ) بدون ارجاع به غايت از پيش تعيين شده بدهد » ( کچوئيان، 1382: 40 ). از همين رو فوکو « ديرينه شناسي » را به عنوان روشي معرفي مي کند که مي تواند داراي خصايص ويژه اي باشد که امکان بررسي و تحليل تاريخ را به سبکي نو فراهم آورد. زيرا ساير روش ها اين توانايي را در خود ندارند. بنابراين عرصه ي روش ديرينه شناسي اساساً در مقابله با روش تاريخي سنتي مطرح گرديد.فوکو اگرچه در تحليل تبار شناختي خود، صورتهاي متفاوت دانش و کرد و کارهاي (26) غير گفتماني (27) را مطرح و در درون مفهوم آن قدرت را معرفي مي کند، ولي اين تحليل را « به سود نوعي نقد محلي (28) و نه جهاني (29) بحث مي کند، سرسختانه تبارشناسي و نقد را به هنجارهاي عام جهاني و از خلال گفتماني که با محورهاي دانش، خرد و همچنين قدرت (30) متمايز شده است به کار مي برد » ( کلي، 1385: 8 ).
تاريخ سنتي نمي تواند ابزار مناسبي براي پاسخ گويي به سوالات کليدي فوکو باشد. « او به دنبال حدود تاريخي معرفت انسان است. حدودي که در پس آگاهي انساني در وجه تاريک آن بدون اشعار عامل انساني عمل مي کند و در هر لحظه اي از لحظات تاريخي ممکن است دگرگونه و مبدل » شود ( کچوئيان، 1382: 40 ).
فوکو معتقد است به دلايل ساده اي ديد تاريخي از نوع سنتي بايد الغاء گردد. زيرا « هيچ اصل و منشايي بيرون از تاريخ و در خلوص ادعايي آن وجود ندارد. هرچه هست تاريخ است و تاريخ است و بس. بعلاوه هر متن و گفتماني هماني مي باشد که در برابر ما قرار گرفته است. اين متن جز آنچه در ظاهر مي گويد، معنايي در بطن خود نپرورانيده حامل نيست » ( کچوئيان، 1382: 61 ).
او به اقتضاي رويکرد علمي خود، نمودهاي واقعيت را از حال به گذشته بررسي و دنبال مي کند. و به دنبال تاريخ واژگون شده است. يعني روش خود را از حال به سمت گذشته برده و با آن پيوند مي زند بر همين مبنا در تحليل خود از روش تبارشناسي (31) سود مي جويد. « روش تبارشناسي بر خلاف راهبردهاي تاريخ سنتي، به دنبال هيچ گونه گوهر پايدار و ماهيت غيرقابل تغييري نيست، بلکه برخلاف روش سنتي، در پي يافتن شکافها و گسست ها در فراگردهاي تاريخي است »؛ ( ضيمران، 1381: 36 ) بر اين اساس در روش تبارشناسي، هيچ گونه قاعده و قانون بنيادي غيرقابل تغيير تشخيص داده نمي شود. در غير اين صورت قاعده و قانونهاي موجود با اتکاي به قدرت و در سايه نظام گفتماني به قدرت مندان امکان ارزش گذاري و تعبير و تفسير ويژه مي بخشد.
روش ديرينه شناسي و تبارشناسي
ديرينه شناسي در مقايسه با روشهاي تحقيقي مرسوم، شيوه متفاوتي در تفحص تاريخي بوده و در سطح متفاوتي انجام مي شود. اگرچه بسياري معتقدند که « ديرينه شناسي » و « تبارشناسي » مکمل يکديگرند و هيچ گسستي براي اين دو متصور نيست، با اين حال در تبارشناسي بر روابط غير گفتماني تکيه مي شود. با اين رويکرد مي توان از تکميل ديرينه شناسي به وسيله تبارشناسي سخن گفت. « در نگاه ديرينه شناسانه به علم به عنوان تنها يکي از اشکال فعليت صورتبندي گفتماني به صورتي بي طرفانه نگريسته مي شود. اما در تبارشناسي، نگرشي انتقادي پديد مي آيد که در آن بر تأثيرات قدرت تأکيد گذاشته مي شود. نگرش تاريخي فوکو به هر حال در هر دو روش يکسان است » ( دريفوس، رابينو، 1382: 22 ).فوکو در تحليل و شناسايي روش شناسي خود، درصدد باستان شناسي دانش بوده، و آن را « در برابر تاريخ و تاريخ انديشه ها مي نهد که هر دو را بيش از اندازه عقلگرا (32) مي انگارد و مي پندارد که اين دو رشته در تاريخ دانش بيش از حد پيوستگي (33) مي بيند ( ريتزر، 1381: 556 ).
جورج ريتزر به نقل از آلن شريدان مي نويسد: باستان شناسي دانش فوکو درصدد پيدا کردن « يک رشته از قواعد شکل گيري است که شرايط امکان پذيري همه آن چيزهايي را تعيين مي کند که مي توان در چهارچوب يک بحث معين در يک زمان مشخص گفت » ( ريتزر، 1381: 557 ).
جمله فوق نشان مي دهد که فوکو علاقمند به رويدادهاي مباحثه اي و عبارتهاي نوشتاري و گفتماني بويژه عبارتهاي اوليه در تاريخ يک رشته است. « فوکو مي خواهد آن شرايط اساسي که مباحثه را امکان پذير مي سازد، کشف کند. وحدت اين عبارتها، نحوه شکل گيري آنها به صورت يک علم يا يک رشته، از گويندگان اين عبارتها سرچشمه نمي گيرد، بلکه از قواعد و رويه هاي بنيادي مباحثه برمي خيزد. فوکو به ويژه به آن رويه هاي بنيادي علاقمند است که مبناي مباحثه علمي به خصوص در علوم انساني را مي سازند » ( ريتزر، 1381: 557 ).
فوکو اصطلاح باستان شناسي دانش را در برابر روشهاي سنتي تاريخ علوم و انديشه ها بکار گرفت. زيرا به نظر وي اين رويکردها، بسيار عقلگرايانه و علت و معلولي بکار گرفته مي شوند. او ضمن رد اين نوع نگرش به تاريخ در تحليل و بررسي دانش و انديشه ها در پي کار دانشمند و نحوه ي انديشه وي نيست، بهره مندي انديشمندان از يکديگر را مطرح نمي کند. اما اساساً در پي يک رشته قواعد، الگوها و يا ساختارهاي که مباحثه علمي را در يک زمان معين امکان پذير مي سازد را مدنظر قرار مي دهد.
روش شناسي فوکو
فوکو در حوزه روش شناسي، به دنبال يک نوع « باستان شناسي دانش » بود. در اين حوزه « موضوع هاي بررسي او عبارت بودند از دانش، افکار و شيوه هاي مباحثه » ( ريتزر، 1381: 556 ) به همين منظور « اولين دستورالعمل يا در اصل ديرينه شناسي تبديل زبان و گفتمان به نقطه آغاز تحليلي تاريخي يا ديرينه شناسانه مي باشد » ( کچوئيان، 1382: 46 ).تعريف تبارشناسي (34)
فوکو در تعريف تبارشناسي معتقد است که « تبارشناسي شکلي از تاريخ است که مي تواند سازمان دانش، گفتمان ها، قلمروهاي موضوعات (35) و غيره را شرح دهد، بي آنکه مجبور باشد به سوژه اي ارجاع دهد که يا نسبت به قلمرو رويدادها موضعي متعالي دارد و يا در سير تاريخ در همساني تهي خود پيش مي رود » ( کلي، 1385: 21 ).چگونگي ديرينه شناسي
خصلت جدالي روش ديرينه شناسي، برنامه حفاري در قلمرو دانش را فراهم مي آورد. اگرچه به نظر فوکو « مفاهيمي نظير سنت (36)، نفوذ (37)، توسعه (38)، روح (39) و در کل تمامي آن مفاهيم از پيش ساخته اي که به نحوي وحدت و تسلسلي پيشين را بر تاريخ تحليل مي کند مانعي بر سر برنامه حفاري فوکويي قرار مي دهند » ( کچوئيان، 1382: 59 ).بنابراين در اين رويکرد ايجاد گسيختگي ميان وحدتها امري مانوس مي باشد. البته اين نکته به معني نبود هيچ گونه وحدتي در علم و فلسفه نيست. بلکه وحدتهاي موجود در گفتمانها حاصل برنامه هاي ديرينه شناسانه است. تا با در پرانتر گذاشتن وحدت تصور شده، هيچ نوع وحدت از پيش انديشه شده بر رخدادها تحميل نگردد. در تعبيري از آلفرد شوتز (40) تاکيد مي کند که « جامعه شناسي نبايستي با موضوع مورد پژوهش خويش ارتباط متقابل و يا کنش متقابل داشته باشد، بلکه بايستي با استمداد از بهره وري بازنگري، خود را از موقعيت مورد مطالعه خارج نموده و با اتکاء به « تهي سازي » موضوع را مورد مشاهده قرار دهد » ( تنهايي، 1374: 356 ). اين همان اصل مهم است که شوتز براي واقعيت گرايي و پرهيز (41) در نظر مي گيرد. تا از اين طريق انديشه مطالعات عيني را که قابليت اندازه گيري و آزمون باشد، فراهم آورد.
هدف ديرينه شناسي
هدف ديرينه شناسي « تحقيق در شرايطي است که در آن سوژه اي ( مثلاً ديوانه يا بيمار ) به عنوان موضوع ممکن شناخت ايجاد و ظاهر مي گردد. به سخن ديگر ديرينه شناسي، تحليل شرايط امکان تشکيل علوم اجتماعي است. » ( دريفوس، رابينو، 1382: 16 ) به عبارت ديگر « هدف ديرينه شناسي توصيف خالص حوادث مي باشد » ( کچوئيان، 1382: 62 ).در واقع ديرينه شناسي به دنبال علل بروز و ظهور قواعد گفتماني نيست و فقط صرفاً چگونگي ظهور و حضور و محو شدن تاريخي اين گفتمانها را در سطح توصيف دنبال مي کند. ولي با اين تفاوت که اين توصيف در عمق و نه در سطح است. به عبارت ديگر « تلاش ديرينه شناسي براي درک قواعدي است که فراتر از آگاهي گويندگان و نويسندگان، اهل علم و دانشمندان جريان اين پيدايي و ظهور و تطور و دگرگوني آن را در مهار و اراده خود دارد » ( کچوئيان، 1382: 62 ).
بنابراين سؤال کليدي که در ديرينه شناسي مطرح مي شود اين است که چگونه اين قضيه مشخص با اين ويژگي ها و نه فضا يابي ديگر با ويژگي هاي متفاوتي ظاهر شدند. شرح « نحوه ي عمل » (42) اولين قواعد در دستور کار ديرينه شناسي قرار دارد. به عبارت ديگر موضوع مطالعه ديرينه شناسانه « صورت گفتماني » (43) مي باشد.
آنچنانکه فوکو در مقدمه کتاب ديرينه شناسي دانش آورده است، مي گويد که هدف آن « تعيين جايگاه تاريخي روش ديرينه شناسانه در حوزه هاي علوم رسمي و همزمان جدا کردن آن از ديدگاه ساخت گرايي (44) مي باشد » ( کچوئيان، 1382: 54 ). در اين رويکرد، در درون اشياء و امور، معنايي وجود ندارد، بلکه آن چه هست، تعابيري است که در گذر زمان روي هم قرار گرفته و آنگاه شکل ضرورت و بداهت به خود مي گيرد.
ديرينه شناسي کوششي است براي تبيين و مشخص کردن محلّي خاص از روي جنبه هاي بيروني محيط حول و حوش آن. من بجاي آنکه سعي کنم ديگران را با اين ادعا که هرچه مي گويند به قدر و ارزش است به سکوت بکشانم، سعي کرده ام، اين فضاي تهي را که از آن حرف مي زنم تبيين و مشخص کنم. فضايي تهي که در سخني آهسته آهسته شکل مي گيرد که من هنوز احساس مي کنم بسيار متزلزل و نامطمئن است » ( برنز، 1373: 89 ).
فوکو اعتقاد دارد روش هاي تحليلي را که در ديرينه شناسي دانش دنبال کرده است. يک بنيان پژوهشي ويژه اي که هرگونه خودشيفتگي متعالي آزاد است، فراهم آورده است. يعني « روش توصيف تاريخي که به « انديشه » نيروي شبه الاهي نسبت نمي دهد و سوژه را همچون سرچشمه و علت مسلم انديشه و کنش طرح مي کند. از آنجا که موضوع هايي نظير عليت تاريخي (45)، تداوم، پيشرفت، و همساني به اسطوره ي انسان همچون مولف فرمانفرماي آگاهي اش وابسته است. اين کنار گذاشتن متعالي آغازگر پژوهش در مورد عدم تداوم تاريخي ( که پيشتر پنهان بود ) و نيز تمايزهايي در سخن و انديشه است که با اين شيوه در ويژگي و جزئيات مشخص قابل شناخت مي شوند » ( برنز، 1373: 65 ) در حقيقت ديرينه شناسي، روش کاملاً توصيفي است، توصيف احکام، توصيف نقش بيني که آن احکام حامل آن هستند، تحليل شرايطي که در آن اين نقش عمل مي کند، بررسي حوزه هاي مختلفي که اين نقش متضمن آن است، و شيوه تشخصّ يافتن آن حوزه ها هدف آن است » ( رابينو، 1372: 135 ).
روشهاي حفاري در اعماق تاريک دانش
همانطوريکه گفته شد، موضوع مورد مطالعه ديرينه شناسانه صورتبندي هاي گفتماني است. فوکو در جريان تحول صورتبنديهاي گفتماني چهار آستانه را مشخص کرده است.1- آستانه ثبوت: (46)
آستانه اول در صورتبندي گفتماني است و در پيدايي آن اعمال، مداخله دارد و « عمل گفتماني آن مجموعه فعاليت هايي را در بر مي گيرد که در قالب هايي مانند گفتن و نوشتن قضاياي گفتماني را ايجاد مي کند » ( کچوئيان، 1382: 64 ). خطابه هاي شفاهي و بيانهاي مکتوب ارائه شده آستانه ي ثبوت را محقق مي سازد.1- شيوه ي تحليل قواعد نهفته در گفتمانها؛
2- توصيف آرشيوي از احکام رايج يک عصر وجامعه اي خاص؛
3- ايجاد مرزبندي ميان مفاهيم معتبر يا نامعتبر و جدي و يا غيرجدي؛
4- شرح شرايط وجود گفتمان و حوزه ي علمي، کاربرد و انتشار آن؛
5- تشخصّ و قطعيت توصيف قلمرو کردارهاي گفتماني؛
6- سخن از گسست ها، شکاف ها، خلاء ها و تفاوتها؛
7- عدم توجه به تکوين، تداوم و تکامل نظام احکام؛
2- آستانه معرفت شناسيت: (47)
در جريان عمليات مربوط به يک صورت بندي گفتماني، مجموعه اي از قضايا با يکديگر ترکيب و جفت و جور مي شوند، چنين ادعا مي شود که هنجارهاي معتبري براي تأئيد و انسجام ( قضايا ) بوجود آورده اند. حتي اگر در اين امر ناموفق باشند، آستانه معرفت شناسيت سر رسيده است. » ( کچوئيان، 1382: 64 ) اين صورت گفتماني، به صورت نقد و الگودهي، کارکرد مسلطي را در مجموعه دانش به عهده مي گيرد.3- آستانه علميت: (48)
زماني است که قضايا در انطباق با قواعد ديرينه شناسانه، براي ساخت احکام علمي از معيارهاي صوري تبعيت کرده و تطبيق مي يابد.4- آستانه صوري سازي: (49)
« هنگامي که گفتمان علمي، اصول متعارف عناصري را که به کار مي گيرد، و ساختهاي گزاره اي خاص خود را مشخص مي کند و روشن مي سازد که چه تغييراتي را مي تواند بپذيرد، از آستانه صوري سازي گذشته است » ( کچوئيان، 1382: 64 ).بنابراين هر صورت بندي گفتماني چهار عنوان اساسي دارد، که در ديرينه شناسي در پي آنها هستند:
1- صورت بندي موضوعات؛
2- صورت بندي مفاهيم؛
3- صورت بندي کيفيت بياني؛
4- صورت بندي راهبردها؛
در هر چهار مورد مسئله ديرينه شناسانه، شناخت شرايط ظهور و پيدايي عناصر و قواعد صورت بندي است.
اصول چهارگانه در تحقيق
فوکو روشهاي خود را در تحقيقات در قالب چهار اصل که نقش کليدي داشته اند. به اين شکل از هم متمايز مي سازد.1- واژگوني: (50)
اين اصل نه تنها بر ساير اصلها حاکميت دارد. بلکه اساساً پيش فرض آنها نيز محسوب مي شود. منظور از آن « عبارت است از آنچه انسان ممکن است در فرض مفهوم مخالف در ذهن خود احياء کند. بدين معنا که وقتي سنت يا مکتبي تفسير خاصي از رويدادي تاريخي عرضه مي دارد، مي توان با طرح تفسير و تعبير متقابل آن زمينه ي انديشه تازه اي را در آن خصوص مهيا کرد » ( ضيمران، 1381: 38 ).2- گسست و انقطاع: (51)
فوکو روش تاريخي را از نگاه تبارشناسي، ثبت و ضبط منش ويژه و بي همتاي رويدادهاي تاريخ مي داند. پس تداوم و پيوستگي ميان رويدادها مطمح نظر نيستند. » در حقيقت، او موضوع گسست و انقطاع ميان رويدادها را مجوز تحقيقات خويش در علوم طبيعي و علوم انساني دانسته است و تاريخ فراگردي است پرنشيب و فراز داراي جهش و تغيير افت و خيز » ( ضيمران، 1381: 46 ). به عبارت ديگر « کار ديرينه شناس آن است که سامان و انگاره دانايي هر روزگار را در سايه اسناد و مدارک مربوط همان دوران مطالعه کند » ( ضيمران، 1381: 48 ).3- ويژگي (52) و يا دگرسازي:
در اين اصل فوکو بر ويژگي و خصوصيت گفتمان ها يا شکل بندي هاي استدلالي خاص تاريخي تأکيد مي کند. « اين ترفند متضمن واژگوني اين فرض متداول است که گفتمان نمود و نماد واقعيتي فراگفتماني است. در نظر فوکو گفتمان چيزي نيست جز خشونتي که ما نسبت به پديده ها روا مي داريم به عبارت ديگر، ما خواسته ها و رويه خويش را بر پديده ها هموار مي سازيم » ( ضيمران، 1381: 51- 50 ).4- برون بودگي: (53)
اين اصل نيز متضمن واژه گوني اصول متعارف و ميثاقهاي علمي مسلط است. آنچنان که ديرباز انديشمندان درصدد فهم معنا و ماهيت امور بوده و حقيقت را در درون پديده ها جستجو مي کرده اند. اما در نظر فوکو ژرف کاويهاي دانشمندان موجب شده است که از جلوه هاي حقيقت که در سطح و رويه و سطح امور قرار دارد، مورد غفلت واقع شوند. به همين دليل فوکو از تلاش در فهم اعماق پرهيز کرد و به رويه محسوس وقايع پرداخت. به عبارت ديگر « تبارشناس سويه دروني پديده ها را رها مي کند و رمز و راز موجود در بيرون پديده ها مي پردازد. برخلاف نگاه افلاطوني، عميق ترين مسائل و امور را حقيقتاً سطحي مي يابد. کسي که خود را به لايه هاي عميق مسائل و پديده هاي مشغول مي دارد، ناگزير از حقايق و رويدادهاي ملموس اطراف خويش غافل مي ماند » ( ضيمران، 1381: 57-56 ).گذر ديرينه شناسي بر تبارشناسي
در منطق ديرينه شناسي، قواعد حاکم بر گفتمان مي بايد عناصر دروني خود آن باشند و رويه هاي گفتمان خود مختار و مستقل اند. از اين رو کردارهاي غيرگفتماني، اجتماعي، سياسي و نهادي در تشکيل آنها نقشي ندارند. و يا ناديده گرفته مي شوند. از اين رو هنگامي که فوکو از ديرينه شناسي به تبارشناسي گذر مي کند، نقطه ي عطفي در تفکر او به شمار مي آيد. تأکيد بر روابط دانش و پيدايش گفتمان در تلاقي قدرت و دانش و تأثير کردارهاي غيرگفتماني به کردارهاي گفتماني از مسائلي است که در تبارشناسي بيشتر به چشم مي آيد. البته در هر دو شيوه، از تفرق، تفاوت و پراکندگي سخن مي آيد. ولي در تبارشناسي تا حدودي از تأکيد بر برون بودگي حوادث و رخ دادن آنها دور شده و بر پيوند دروني حوادث با فناوريهاي نهفته در قدرت و دانش بحث مي شود. « بدين سان تبار شناسي تاريخيت پديده ها و اموري را که فاقد تاريخ تلقي شده اند باز مي نمايد و نشان مي دهد که دانش وابسته به زمان و مکان است » ( دريفوس، 1382: 23 ).اشارات پيچيده و مبهم فوکو در چگونگي تشکيل گفتمان و قواعد دروني نهفته در آن به عبارتي « خود مرجع بودن » (54) اين قواعد تا حدودي او را به ساخت گرايان نزديک ساخته است. با اين حال « فوکو به شدت از اينکه ساخت گرا (55) خوانده شود و ديرينه شناسي معادل آن در حوزه تاريخ قلمرو شود، استنکاف مي کند » ( کچوئيان، 1382: 49 ). در واقع عليرغم دست مايه هاي ساخت گرايانه در روش ديرينه شناسي بر تأکيد به تفاوتهاي موجود مي توان اين دو را از يکديگر تميز داد.
فوکو در ديرينه شناسي به شيوه يک قصه گوي درام پرداز به بازسازي وقايعي مي پردازد که تا پيش از اين به آنها فکر نشده بود. مثلاً در کتاب « نظم اشياء » (56) نشان داده شده است که چگونه يک دانش عمقي مي تواند به يک دانش عمقي ديگري بدل شود و پي آمدهاي اين تبديل چيست؟ اين کتاب نه فقط نوع تازه اي از پرداختن به تاريخ، بلکه رساله اي عليه علوم انساني است » ( کوزنز هوي، 1380: 92 ).
فوکو در بررسي هاي خود جايگاه ويژه اي براي تبارشناسي قائل است اما در عين حال « براي تبارشناسي مقام علم قائل نيست بلکه آنرا ضد علم مي خواند. علوم خود موضوع تحليل او هستند. تبار شناسي نهايتاً تحليلي درباره پيدايش علوم انساني است... بدين سان تبارشناسي تحليلي نقادانه است که مي کوشد بر دانشهاي رايج درباره ي امور و اشياء را در هم بشکند. به عبارت ديگر تبارشناسي چيزي تجويز نمي کند و در آن جايي براي روشنفکر اصلاح گر، مهندس اجتماعي (57) و رهبر انقلابي وجود ندارد » ( دريفوس، رابينو، 1382: 37 ). ياري رساندن به کساني که در برابر اوضاع جاري جامعه مقاومت مي کنند، نه از راه برنامه ريزي بلکه در حدّ رد و انکار مساعدت خود را فراهم مي آورد.
در مسير تکميل روش ديرينه شناسي، دليل شکل گيري تبارشناسي
همانطوريکه گفته شد، در حوزه ديرينه شناسي، بر تاريخ شناسي غريزه مانند (58) تأکيد مي شود. در اين صورت تاريخ به صورت منجمد و بدون تغيير در نظر گرفته مي شود. « ترديدي نيست که درک انقطاعات، گسستها و گسيختگي هاي تاريخي ويژگي ديرينه شناسانه مي باشد » ( کچوئيان، 1382: 76 ).با اين نگاه تاريخ از نظر فوکو تاريخ تفرق و پراکندگي است و از جهتي نقطه مقابل تاريخ در معناي سنتي آن که بر وحدتي يکپارچه تأکيد مي شد قرار مي گيرد. از سوي ديگر، در ديرينه شناسي فوکو به جاي توجه به مسئله تغييرات (59) مسئله تبديلات (60) توجه مي شود. « ديرينه شناسي به جاي اشاره به اموري نظير نيروي زنده تغييرات يا جستجوي علل آن، مي کوشد نظام تبديلاتي که تغييرات را مي سازد مشخص نمايد ( فوکو، 1972 ). « تبارشناسي که پس از روش شناسي فوکو که به آشکارترين وجود در آثار متأخر او مورد استفاده قرار گرفته، دامنه اي گسترده تر از ديرينه شناسي دارد. هدف تبارشناسي از تعقيب خاستگاه رسيدن به ماهيت چيزها يا جست و جو براي يافتن « شکل راکدي » که در طول تاريخ پيش آمده نيست، رازي که تبارشناسي آن را برملا مي کند، اين است که هيچ ماهيت يا وحدت اصيلي براي کشف کردن وجود ندارد » ( سون، 1380: 66 ).
فوکو در بحث ارتباط ميان دانش و غيردانش و يا علم و جامعه ضمن ايجاد تشخصّ و تمايز در حوزه ديرينه شناسي و ساير ديدگاههاي معمول در تاريخ انديشه ها، « مي کوشد تعيين کند که چگونه قواعد صورت بندي که آن را اداره مي کند ممکن است به نظامهاي غير گفتماني پيوند بخورد. به دنبال معين ساختن اشکال خاص جفت و جور آنها است » ( کچوئيان، 1382: 83 ).
حتي فوکو در تمايز گذاري ميان جامعه شناسي دانش و ديرينه شناس به شکل روشني اقدام مي کند که « اولاً ديرينه شناسي با تأثير عوامل اجتماعي بر محتواي نظريه هاي علمي سروکار ندارد. ديرينه شناسي در سطح بنيادي تر و در ربط با تعريف مفاهيم و موضوعات اساسي، اعتبار شناختي دانشمندان و کارکرد اجتماعي علم عمل مي کند. اما مهم تر از اين ديرينه شناسي دانش نه تنها تمايلي به اينکه علم را تحت تأثير مستقيم عوامل علّي ببيند، ندارد. بلکه نظر به اين دارد که به چگونگي درهم رفتن علم و جامعه، نقش علم در جامعه و زمينه سازي جامعه براي علم بپردازد » ( کچوئيان، 1382: 85- 84 ).
محاسن و معايب روشهاي تاريخي
در جائيکه روشهاي کمي کارآيي خود را از دست مي دهند روشهاي کيفيتي مي توانند بخوبي ايفاي نقش نمايند و روشهاي تاريخي داراي مزايا و معايبي است که بطور خلاصه در اينجا ذکر مي کنيم.به طور خلاصه جهت مثبت و منفي روشهاي تاريخي بدينگونه مي باشد.
الف) جهات منفي همچنانکه ملاحظه شد، در شناخت پديده هاي تاريخي مسائلي چند وجود دارد، بدين قرار:
- زنده نبودن واقعيت و عدم امکان مراجعه به آن به طور مستقيم
- با رابطه بودن مطالعه و در مواردي نيز تعدد واسطه ها.
- دور بودن واقعيت از نظر زماني و نيز ارزشها و زمينه هاي اجتماعي
- عدم امکان کاربرد چند روش ( مصاحبه، مشاهده و... ) در راه کنترل صحت داده ها.
ب: جهات مثبت: با اين همه، مطالعات تاريخي جهات مثبت بسياري دارد، از جمله:
پديده هاي تاريخي پا خورده اند يعني در خلال زمان روشن تر شده اند. چنانکه محققي در نظر گيرد، به شناخت مشروطيت و عوامل مؤثر در آن پردازد و حال آنکه خود در آن عصر زندگي مي کند، به يقين با شکل بزرگي مواجه خواهد شد و آن ناشناخته بودن عوامل و انگيزه هاي واقعي است. پس از گذشت ساليان و در برخورد انديشه ها، عوامل روشنتر مي شوند، انگيزه هاي اصلي مشخص تر مي شوند و بهتر مي توان قضاوت کرد پديده هاي تاريخي به گذشته تعلق دارند و در مطالعه ي آنها دچار « اعوجاج ادراکي » يا سوگيري ادراکي يا بهتر بگويم ادراک سويافته ناشي از عادت به آن نيست. مک لوهان مفهوم « ضد محيط » را به کار مي برد. منظور اين است که محقق، زماني که با واقعيتي حيات مي گذارند، با آن خو مي کند، در آن غرق مي شود و در نتيجه ادراکي خاص از آن مي يابد... پديده هاي تاريخي از ما دورند، در نتيجه محقق اين امکان را دارد که آنها را مانند منظومه اي بنگرد. همان طور که در رصدخانه ها چنين مي کنند. بدينسان، با ديدن مجموعه ها در کار يکديگر تميز روند کلي حوادث تحقق مي يابد ( ساروخاني، 1383: 247 ).
در عين حال منظومه نگري، ضد محبط بودن، صيقل يابي واقعيت، پيوست يا استمرار تاريخي مي توانند از جمله نکات مثبتي باشند که در ديدگاه يک محقق تاريخ نگر به چشم مي خورد. در عين حال عدم برخورد در صحنه، مدارک نامنتهايي حدس و گمان شخصي، معايبي ديگر هستند که در اين روش به چشم مي خورند. بدين رو بايد در بررسي واقعيت نبايد قطور به روشهاي تاريخي اکتفا نمود و براي شناخت هر امر اجتماعي بايد از روشهاي مختلف در جهت تکميل و کنترل داده ها استفاده نمود. وسوسه ي تعميم و پيش بيني: جامعه شناسي در آستانه ي پديده هاي تاريخي هر لحظه در وسوسه ي تعميم و پيش بيني است » ( ساروخاني، 1383: 234 ).
در روشهاي تاريخي تعميم و پيش بيني، جنبه پارادوکسيکال و دوگانه اي را بوجود مي آورد. از يک سو ضعف اين روش قلمداد مي گردد و از سويي ديگر با نبود تعميم و پيش بيني، تحليلهاي جامعه شناختي تاريخي، فاقد کارايي بوده و ضرورت خود را از دست مي دهند و جامعه شناسان نمي توانند براي تحقيقات جامعه شناسي، کاربردي قائل گردند از اين رو مي توان تعميم و پيش بيني را، هم نقطه ضعف و هم کانون اصلي و قوت تحقيقات تاريخي دانست. تحميل ناآگاه زمان خويشتن: محقق خواه ناخواه در معرض اين خطر قرار دارد که حتي براي يک لحظه زمان خود را با زمان مورد مطالعه يکسان انگارد. در نتيجه حرکت و ناهمساني ناشي از آن را از ياد برد. ( ساروخاني، 235: 1383 ).
عدم يکسان انگاشتن زمان مورد مطالعه با زمان حيات محقق و عاري بودن از ارزشها در تحقيقات فقط مي توانند در طرحهاي تئوريک بيان شوند ولي در واقع هيچگاه نمي توان در تحقيقات، کاملاً به ايده هاي تئوريک وفادار ماند. در هر حال موارد فوق، شرح مختصري از معايب و محاسن روشهاي تاريخي است که بازگويي مبسوط آنها به وقت و تعميق بيشتري نياز دارد.
ويژگيهاي ديرينه شناسي و تبارشناسي
ديرينه شناسي بر اين باور است که بشريت همواره اين همه که در حال سخن مي گويد در آينده سخن نخواهد گفت و هيچ توسعه و پيشرفت و ترقي در کار نيست و نمي توان نسبت به گفتمان هاي آينده تحليلي ارائه داد. به نظر مي رسد که اين نقد گرايش به موج انگاري خواهد داشت. در عين حال فوکو در نقش حامي اقليتها و طرفداري از حقوق بشر و انگاره هاي انسان دوستانه شهره خاص و عام است. شايد اين تناقض ظاهري از عدم فهم دقيق و صحيح افکار خود باشد از دوگانگي فکر و عمل فوکو.موضع فوکو، موضع خود منکر است چرا که اگر همه نظرگاههاي فلسفي، از جمله نظرگاه فوکو ناعقلاني باشند، ديگر هيچ نظر گاهي وجود نخواهد داشت که فوکو از آن منظر بتواند اين گونه اظهارنظر کند که همه نظرگاه هاي فرهنگي ناعقلاني اند، از حيث ديدگاهي اظهار يا انکار هر چيز، چيزي بيش از « رفتار بي بصيرت » نخواهد بود ( کوزنزهري، 1380: 52 ).
توسل فوکو به « نقد دائمي » شايد بيش از حد مخرب يا توخالي باشد ولي در مواجهه با روشنگري و وظيفه روشنفکر و تاکيد مصرانه او بر نياز مداوم به تعدي، اعتنايي به اين انتقادات نمي کند و بر روشهاي تبارشناسانه و ديرينه شناسانه خود اصرار مي ورزد.
فوکو در جهت يافتن ثبات اساسي به روش شناسي خاصي خود مجهز مي شود. به واقع از سويي بر گسست و از سويي بر قواعد حاکم بر گفتمان هر دوره اصرار مي ورزد. او مفهوم « مؤلف » را کنار مي گذارد ولي هيچ گاه از تمايل خود به مؤلفان مطلوب خويش در بهترين آثارشان دست نمي کشد.
فوکو در تعبير خود از صور تفسيرهاي گفتماني به روشني صحبت نمي کند و ظاهراً در اين که اين اصول در وراي پديده ها هستند ( ديدگاه ساختگرايانه ) و يا در ذهن افراد مجريان گفتمان عمل مي کند ( عمل پديدارشناسانه ) دچار نوسان و ترديد است.
« مجموعه هاي قواعد گفتماني، نه قواعد صوري استعلايي و نه قوانين تجربي هستند. اما ميدان روشن نيست که فوکو خودش چه تعبيري مي خواهد به دست بدهد » ( دريفوس، رابينو، 1379: 128 ).
نکته اساسي اين است که چگونه اين قواعد گفتماني به خود قاعده مي دهند، اگر کردارهاي گفتماني خود نتيجه تعيين شدگي انضباط پذيري و تابع بودن هستند، چگونه مستقل فرض مي شوند و اين باعث مي گردد که ديرينه شناس به قواعدي که نظام بندي اين کردارها را توصيف مي کند، اثر و کارآيي عقلي نسبت دهد. « اين سردرگمي ها در رابطه با مسئله معنا نيز پديدار مي شود. ديرينه شناس مدعي است که از درون افق معنا و فهم پذيري سخن نمي گويد. اما اگر ديرينه شناس از بيرون از هرگونه افق فهم پذيري و معنا سخن مي گويد پس چگونه گفتمان او اصلاً ممکن است معنايي داشته باشد » ( دريفوس، رابينو، 1379: 76 ).
در واقع حذف و تعليق معنا، فهم پذيري و جديت را به خطر مي افکند و ديرينه شناسي نمي تواند نظريه اي خلاف عرضه بدارد. قدرت اظهارنظر ديرينه شناسي از اينکه به موضوعات اجتماعي بايد جدي قلمداد شوند و يا چه اقدامي و عمل اجتماعي مي تواند انجام داد دچار خلل مي گردد و او نمي تواند حتي اهميت گفتمان خودش را حفظ نمايد.
تناقضات و تعارضات ديرينه شناسي، مي تواند اساسي ترين کانون، انتقاداتي باشد که متوجه فوکو گرديده و اکثر منتقدين فوکو بر اين امر اصرار دارند که ديرينه شناسي براي شناخت پديده هاي منطقي دچار تناقضات منطقي مي گردد. به طور خلاصه، تناقض در فکر و عمل، ابهام در قواعد گفتماني، توصيفي يا تجويزي بودن قواعد گفتماني، و به روشن در چگونگي شکل گيري مي تواند گفتماني و... هرچند ديرينه شناسي و تبارشناسي را با مشکلات بزرگي روبرو مي نمايند. ولي بداعت، تازگي و نوانديشي و شناسايي تاريخ به گونه اي که تاکنون صورت نگرفته مي تواند تمامي اين انتقادات را تحمل پذير نمايد.
کاستي هاي ديرينه شناسي و تبارشناسي
با اينکه هنوز ديرينه شناسي و تبارشناسي به خوبي مورد تدقيق و تحليل قرار نگرفته است، ولي مي توان نارسايي هاي شناخته شده آنرا به شرح زير ارائه کرد:1- از نظر فوکو، « گفتمان تابع قواعد است » ( دريفوس، 1382: 173 ) اين اصل با اين نظر که کار ديرينه شناس را تنها توصيف کردارهاي گفتماني در حال تغييرات متناقض مي باشد يعني « توصيف خالصي از واقعيت گفتماني » ( همان اثر، 173 ).
2- از اين که فوکو از يک ديد به عنوان مورخ بي نظر و عيني نگر (61) و از ديدي ديگر يک منتقد (62) و مبارز اجتماعي (63) مطرح مي شود « بر ايجاد نگرش متناقض وي منجر مي شود. ديرينه شناس نمي تواند گفتمان گذشته يا حال را با استناد به صدق و کذب ( درستي يا نادرستي ) نقد کند » ( کورنزهوي، 1380: 25 ).
3- از اين که هيچ توسعه و پيشرفتي در کار نيست، نمي توان تحليلي درباره گفتمانهاي آينده ارائه داد. اين نقدگرايي به پوچ انگاري خواهد انجاميد.
4- اينکه ديرينه شناسي « نمي تواند انتقال و تغيير عناصر مختلف گفتمان از يک دوره به دوره ديگر با استمرار گفتمان ها را فراتر از دوره هايي که بدان تعلق دارند، ببيند. زيرا در اين ديد هر گفتمان در داخل حدودي شکل مي شود و محدود به آن است و هنگامي که دوره آن چارچوب خاص شناختي به پايان مي رسد، علوم مربوطه به آن دوره نيز صورت ديگري مي يابند و علوم جديدي جاي آن مي نشيند » ( کچوئيان، 1382: 77 ).
5- فوکو در تعبير خود از صورتبنديهاي گفتماني، دوگانگي هاي ذهن و عين را رد مي کند به نظر وي « مجموعه هاي قواعد گفتماني، نه قواعد صوري استعلايي و نه قوانين تجربي هستند » ( دريفوس، 1379: 168 ). با اين انتقاد روشن نمي کند که خود وي چه تعبير مثبتي را پيشنهاد مي کند.
6- از نظر ساختارگرايي که اصول و قواعد در وراي پديده ها و در ديدگاه پديدارشناسانه در ذهن افراد جاي داشته و عمل مي کند، مشکل در اين است که آيا اين قواعد توصيفي اند و يا اثرگذارند. با عنايت به تأکيد فوکو بر ارزش توصيفي قواعد، پس اثرگذاري اين قواعد کجاست که فوکو آنرا به روشني بيان نمي کند.
7- فوکو نظام گفتماني را مجموعه پيچيده اي از روابط مي داند که به عنوان يک قاعده عمل مي کنند و آنرا در سطح عميق تري از شکل گيري صوري علم مي داند و قدرت علّي قواعد و صورتبندي هاي گفتماني را به صورت ناموجهي به شرايط وجود اين صورتبندي ها تبديل کرده است.
8- اگرچه ديرينه شناسي درصدد توصيف خالصي از واقعيت گفتماني است ولي فوکو نتوانست « از عرضه ي تبييني شبه ساختارگرايانه درباره ي پديده هايي که کشف کرد، خودداري کند » ( دريفوس، 1379: 137 ).
9- فوکو از طريق ديرينه شناسي سعي دارد علوم انساني را از گرفتاري دوگانگي هاي (64) گوناگون رهايي دهد. اما خود دچار وضعيت اجتناب ناپذيري مي شود که « در عين حال هم درون و هم در بيرون از گفتمانهاي مورد مطالعه خود باشد و در نتيجه هم دعاوي حقيقت معنادار آن گفتمانها را بپذيرد و هم آن را موقوف و معلق سازد » ( دريفوس، 1379: 179 ).
10- در پديدارشناسي ادعا مي شود که مي تواند افق روزمره ي کشف شده خود را به عنوان يک نظام معرفي نمايد. به همين شکل در ديرينه شناسي فوکو نيز بر کشف محتواي اشکال محقق گفتماني تأکيد مي شود، در هر دو بي ثباتي و تزلزل رخ مي دهد. زيرا به ناچار اقدام به حذف و تعليق مسئله حقيقت و معنا در همه ي گفتارها مي نمايد.
11- ديرينه شناسي معتقد است با اجتناب از دعاوي حقيقت، خود را از نظريه هاي کلي معاف ساخته است و به ثبات دست يافته است حال آنکه، « علم انساني فرامدرن معقود، نه تنها از بي ثباتي هاي ذاتي انديشه مدرن فارغ نيست، بلکه نشان مي دهد که خودش نوع فرعي جديدي از نظريه ي اصلي کانتي است » ( دريفوس، 1379: 193 ). اين تعارضات دروني را نيز در تقسيم بندي دوره هاي تاريخي فوکو مي توان ديد و گفتمان ديرينه شناسانه عليرغم پافشاري به گسست عميق و عظيم ميان عصر نمايش و عصر انسان نشانگر پيوستگي عميق با زمان حاضر است.
12- فوکو تلاش دارد در ديرينه شناسي دانش براي شناخت شناسي سوژه ي جانشيني را مطرح نمايد اما اينکه اين سوژه چيست؟ هيچگاه دقيقاً آنرا مشخص نمي نمايد.
13- با اينکه فوکو درپي يافتن يک « نظريه عام ناپيوستگي » است، از توصيف محض وقايع گفتماني به هو سرل نزديک مي شود. زيرا اين توصيف وي را به جستجوي وحدت سوق مي دهد و اين سوي ديگر در توصيف روش شناسانه اش، « ناخودآگاه از دکارت، يکي ديگر از افراد منفور در نظر خويش، تقليد مي کند » ( کوزنزهوي، رورتي، 1380: 113 ).
در نتيجه فوکو با عرضه دو روش ديرينه شناسي دانش و تبارشناسي حقيقت و قدرت و نگرش جديد به ساير موضوعات مربوطه به انسان، بنياد آنچه را که تا به امروز علوم اجتماعي خوانده مي شود در هم ريخته است. پيوندهاي فکري فوکو با نيچه، هايدگر، مرلوپونتي و وينگستاين نشانگر است که نوآوري و بداعت انديشه هاي فوکو ريشه در انديشمنداني دارد که در زمان خود، به نوآوري شهره بوده اند. در هر حال فوکو را يکي از بحث انگيزترين چهره هاي فلسفي پايان قرن بيستم دانست که انديشه هاي جديد و بديع او توانسته است توجه اغلب صاحب نظران را به خود جلب نمايد.
نتيجه گيري
فوکو بر خلاف مسير رودخانه شنا مي کند و با مددجستن از قواعد ديرينه شناسي به گونه اي ديگر به تاريخ نگاه مي کند و اصولاً ديرينه شناسي را به جاي تاريخ نگاري به کار مي برد. استمرار و پيوست نمي تواند مدنظر او باشد و تکيه فوکو بر گسست، ناپيوستگي و منحصر به فرد بودن منجر به عدم قبول تکامل تدريجي جريانهاي تاريخي مي گردد در عين حال وجه اشتراک اين روش با جامعه شناسي تاريخي در اين است که هر دو واقعيت هاي تاريخي را در کل ممتاز، منحصر به فرد وتکرار ناشدني مي دانند با اين تفاوت که از ديدگاه فوکو هر واقعيت يک رخداد است و مي توانست به گونه اي ديگر هم اتفاق بيفتد در حاليکه در نگاه يک جامعه شناس استلزام منطقي وقايع منجر به حادث شدن اين واقعيت گرديده است. جنبه دوم نگريستن به وقايع در ظرف زماني و مکاني خاص خويش است که هر دو روش اعتقاد دارند که هر پديده بايد در مجموعه زماني و مکاني خود مطالعه گردد با اين تمايز که در ديدگاه فوکو اين ظرف زماني از ماقبل و مابعد خود گسستگي داشته نمي تواند موجب وقايع بعدي و يا نتيجه حوادث دوره هاي ماقبل خود باشد در حاليکه روشهاي جامعه شناسي تاريخي بر روابط عملي مابين پديده ها تکيه مي کند جامعه شناسي تاريخي مي کوشد با ايجاد « تيپ ايده آل » و گونه سازي و به وجود آوردن يک الگوي مشترک به تعميم دست زده و بدينگونه با آموزش از تاريخ دست به پيشگويي بزند درحاليکه فوکو هيچگاه درصدد آموزش و يا انتقال تجربه هاي تاريخي به زمان حال نمي باشد. فوکو با تکيه بر واژه « تاريخ زمان حال » مسير خود را از ساير تاريخ نگاران و جامعه شناسان تاريخي جدا مي کند. مکتب هرمونتيک با ماکس وبر و ديگران با تأکيد بر تفهم و درون فهمي و تفسير اعمال به درون پديده ها رسوخ مي کنند و به ماوراي جنبه ظاهري هر واقعيت اشاره مي کنند در حاليکه فوکو با تمرکز بر برون بودگي و مخالفت با هرگونه تفسير و تعبير از اين اصحاب فاصله مي گيرد. هرچند ناقدين فوکو به رگه هاي پديدار شناسانه و تفسير مابانه در آثار فوکو عليرغم مخالفت ظاهري او اشاره مي کنند. هرچند اين دو روش در پاره اي موارد کاملاً از هم متفاوت مي باشند ولي نمي توان از شباهتهايي را که به آنها چشم دوخته و يا شايد تلفيقي از اين دو روش در صورت امکان بتواند ديدگاه جامع تري را براي نگريستن به تاريخ فراهم آورد.پي نوشت ها :
1- دانشجوي دوره دکتري واحد علوم و تحقيقات و مدرس دانشگاه کاشان.
2- عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد چالوس ( نويسنده عهده دار مکاتبات ) ahmadyali33@yahoo. com
3- Archeology.
4- Genteology.
5- Historically.
6- Science.
7- revolutional - Historical approach.
8- Relativism.
9- A. N. Whitehead
10- dissoiation.
11- Cessation.
12- biological evolution.
13- Specific Process.
14- Cultural context.
15- Hermeneutics.
16- Max weber.
17- Hermeneutics.
18- Max weber.
19- non - extremism.
20- Totalitarian.
21- Discourse.
22- totalitarism.
23- Extremism.
24- Exchanges.
25- Epistemo ogical cessations.
26- Practices.
27- non discowrsive.
28- Local criticism.
29- golobal.
30- Power.
31- Archeology.
32- rationalism.
33- Continuity.
34- geneology.
35- Objects.
36- tradition.
37- influence.
38- development.
39- spirit.
40- Schutz Alfred.
41- Prohibition.
42- Method of performation.
43- Discursive Formations.
44- Structurism.
45- Historical causallity.
46- Thershold of positvity.
47- Threshold of Epistemologization.
48- Thershold of scientificity.
49- Thershold of Formalization.
50- reversality.
51- discontinuty.
52- Specificity.
53- exteriority.
54- Self - referencing.
55- Structuralist.
56- order of things.
57- Social engineer.
58- archronic.
59- changes.
60- Transformations.
61- objective.
62- critic.
63- Social Combatant.
64- dualism.
1. ريتزر، جورج ( 1381 ). نظريه هاي شناسي در دوران معاصر، تهران: انتشارات علمي.
2. ساعي، علي ( 1386 ). روش تحقيق در علوم اجتماعي با رهيافت عقلانيت انتقادي، تهران: سمت.
3. احمدي، بابک ( 1382 ). ساختار و تأويل متن. تهران: نشر مرکز.
4. برنز، اريک ( 1373 ). ميشل فوکو، تهران: نشر قلم.
5. پين، مايکل ( 1382 ). پارت فوکو و آلتوسر. تهران، نشرمرکز.
6. دريفوس، هبويرت، رابينو، يل ( 1379 ). ميشل فوکو، فرانسوي ساختارگرايي. ترجمه دکتر حسين بشريه. تهران: نشر ني.
7. ضيمران، محمد ( 1378 ). ميشل فوکو، دانش و قدرت، تهران: هرمس.
8. فروند، ژولين ( 1362 ). آراء و نظريه ها در جامعه شناسي. تهران: دانشگاه ادبيات علوم انساني.
9. فوکو، ميشل ( 1378 ). نظم گفتار. تهران: اميرکبير.
10. في، برايان ( 1381 ). فلسفه نوين علوم اجتماعي، تهران: اميرکبير.
11. کچوئيان، حسين ( 1382 ). فوکو و ديرينه شناسي دانش. تهران: دانشگاه تهران.
12. کوزنزهوي، ديويد ( 1380 ). فوکو در بوته ي نقد. تهران: انتشارات مرکز.
13. مرتضوي، جمشيد ( 1352 ). روشهاي جامعه شناسي. تهران: موسسه تحقيقات اجتماعي و علوم انساني.
14. ساروخاني، باقر ( 1371 ). روشهاي تحقيق در علوم اجتماعي. جلد اول. تهران: موسسه تحقيقات اجتماعي و علوم انساني.
15. ساروخاني، باقر ( 1377 ). روشهاي تحقيق در علوم اجتماعي. جلد دوم، تهران: موسسه تحقيقات اجتماعي وعلوم انساني.
16. بودون، ريمون، بوريکو، فرانسوا ( 1385 ). فرهنگ جامعه شناسي انتقادي. ترجمه عبدالحسين نيک گهر. تهران: فرهنگ معاصر.
17. دلوز، ژيل ( 1386 ). فوکو. ترجمه نيکو سرخوش و افشين جهانديد. تهران: نشر ني.
18. تنهايي، ابوالحسين ( 1374 ). درآمدي بر مکاتب و نظريه هاي جامعه شناسي. گناباد: نشر مرنديز.
منبع مقاله :
پژوهش نامه علوم اجتماعي، سال سوم / شماره چهارم / زمستان 88