از زمزم اسماعیل تا شهادت حسین علیه‌السلام در منای یار

و آن هنگام که از فراز اسب به زیر افتاد و در خون خود غلتید از  دور پدر را خواند و گفت : ای پدر و آقای من، اینک از دستان جدم آبی نوشیدم که هرگز تشنه نخواهم شد
چهارشنبه، 4 مرداد 1402
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از زمزم اسماعیل تا شهادت حسین علیه‌السلام در منای یار
در نقل است که ساره خاتون شوی خود ابراهیم را گفت : اینک که مرا فرزندی حاصل نیاید ، هاجر را به همسری برگزین! شاید  از او صاحب فرزندی شوی! زمان چندانی نگذشت، که ابراهیم هشتاد و شش ساله، صاحب پسری شد که گویا کام او با تشنگی پیوندی دیرینه داشت .

جناب ابراهیم همراه همسرش هاجر و فرزندش اسماعیل به سوی سرزمین پسران "جر هم"(1) آهنگ سفر نمود! و به وادی لم یزرع "بکه"(2) در آمد.

بار پروردگارا؛ گروهی از فرزندانم را در دره ای بی کشت نزدیک خانه شکوهمند تو جای داده ام، پروردگارا؛ تا نماز بپا دارند(3).ابراهیم به فلسطین بازگشت و بنابر فرمان الهی ، هاجر و اسماعیل  را در میان آن دره  پر رمز  و راز،  رها فرمود .

اینک؛ هاجر تنها  و تشنگی و طفلکی معصوم که هنوز، زبان به کامش نیامده و در دره ای به غایت گرم و آتشین و ناهموار!

خداوندا؛  با غریبی و غربت چه کنم ؟ با آتش و عطش ،چگونه بسازم ؟هرم خورشید آزارش بیشتر می شد و طفل ابراهیم در آغوش مادر !...  در سینه اش دیگر شیری نمانده و طفلش در نزدیکی مرگ ، گامهایش را به زمین می ساید .

کودک را رهانید  تا بلکه او را از تشنگی برهاند، به گمان آب، بر تلی گریخت، اما آبی نیافت،  تنهایی اسماعیل، نگرانش کرده بود، ناگزیر به سویش بازگشت .صحنه دلخراشی بود، کودکش چون ماهیان بیرون افتاده از آب له له می زد .
 
از زمزم اسماعیل تا شهادت حسین علیه‌السلام در منای یار
 

رحمتی کن بر این جان هجران زده یا رب

نگرانیش افزون شد ، سرابی دیگر از آن سوی، خودنمایی می کرد، دوباره کودک را رهانیده و به سوی آن سراب، روان شد! تلی دیگر در سویی دیگر، اما در اینجا نیز آبی نیافت! تشنگی اسماعیل ، هوش از سرش ربوده بود و سرش را آسیمه! باز به سوی صفا برگشت ! آبی نبود و از آنجا به سوی مروه ، تا که شاید جرعه آبی، کام تشنه اسماعیلش را، اما هیچ ! دریغ از قطره ای !

از پا افتاده بود و گل شرم  بر چهره اش نقشی نگارین زده بود و اسماعیلش از فرط تشنگی چون ماهیان ، هنوز تلظی (4) می کرد.


عطر آن گل رحمت است و مهربانی

ناگاه؛ در کنار کودک، حباب های خسته آب ، چشمانش را نوازش داد ، نمی دانست خواب است یا بیدار ؟  آری این بار آب  بود و سراب  نبود ! گامهای کوچک  اسماعیل  بر زمین سایید و  ناگاه، چشمه ای جوشید و گویا نشاه ای دیگر در نشأه اولی(5) رخ نمود!!

هاجر از خوشحالی نزدیک بود قالب تهی کند ، سینه هایش دوباره پر از شیر شد و طفلکش از تشنگی رهید و پرندگان از دور دست به سوی زمزم آمدند و  "جرهمیان"  نیز به دنبال پرندگان در  کنار صفا و زمزم جای گرفتند و بدینسان در مرکز زمین؛  زندگی آغاز شد .


دل تازه شدن به اندازه تاریخ شهادت

در تاریخ  تشنگی آمده است که این داستان بار دیگر در مرکز دیگری از هستی رخ نمود! اما این بار، جناب ابراهیم ؟ نه ! حضرت حسین قافله سالار تشنگان بود !
ابراهیم از فلسطین و مسجد الاقصی به سوی مکه آمده بود، اما حسین علیه السلام از "مکه"حرم امن الهی، به سوی کعبه دیگری، ره می نوردید، گویا "تاریخ تشنگی" امتدادی بود از اعماق زمان به سوی کعبه شوق وصال یار!

و آب  برای همیشه تاریخ ، از شرم، صورتش نیلی ماند .
کاروانی تشنه ؛ آرام آرام؛  در دل صحرا ؛

خورشید غروب دوم محرم با جلالی غریبانه و غبار آلود در دل افق جای گرفت و سکوتی آشنا و مرگبار بر تمام کاروان سایه افکند ، آهسته آهسته ، ولوله ای در دل کاروان براه افتاد.
غروب و غربت
عطش و آتش
خیمه  و فراق

چهره ماه؛ نیلگون خواهد شد ؟
خورشید؛ سرنگون خواهد گشت؟
 زهره؛ از سر، معجر اندازد؟
خار مغیلان و اسارت کاروان ؟!
و ناگاه ؛آوازی دلنشین با آهنگی خدایی طنین انداز شد !

قافله سالار  شهیدان ؛  سکوت را ؛ آری سکوت را؛ برای همه تاریخ شکست و گفت : ای اهل کاروان، بار بگشایید ، اینجا کر بلاست!
آنجایی که مرکب های ما  را پی می برند!
آنجایی که خون ما را می ریزند
حرمت ما را می شکنند
مردان ما را می کشند
طفلان ما را سر میبرند
 
از زمزم اسماعیل تا شهادت حسین علیه‌السلام در منای یار

همانجایی که دلهای شیدایی ، به زیارت قبرهای ما می آیند و......
کاروان آرام آرام؛ رحل اقامت افکند و خیمه ها بر افراشته شد.
خیمه ای در آنسو ،از آن کاروان سالار خیل تشنگان.
خیمه ای در سویی دیگر ، از آن  کاروان سالار اسیران
و خیمه هایی دیگر  برای  یاران و سپاهیان. 
از دور دست بیابان ، سوارانی  نمایان شدند و چشم های کاروان به سوی آنان خیره شد . 


روح انسان به قلبی گره میخورد از جنس ایمان و آزادی 

قافله سالار  به آنان فرمود : با مایید یا بر علیه ما ؟
گفتند: بر علیه شماییم ، همین جا بمانید ، ابن مرجانه جاسوسانی بر من گماشته ، تا از فرمانش گذر نکنم، آب را از شما دریغ می داریم تا آب  از  تشنگی خجل شود .
و  بدینسان حادثه کربلاء  رقم خورد .

روز ها از پی شب ها آمدند و رفتند تا عاشورا فرا رسید و یاران  و انصار ، یکی پس از دیگری به میدان رزم درآمدند و با لبهایی خشک و زبانهایی تشنه ، به فیض شهادت نائل آمدند .

قساوت یاران یزید به اوج خود رسید، همانان بودند که امام را از مدینه خواندند  و  پیک  ها به سویش گسیل داشتند و پیمانش را شکستند و اینک شمشیرهایشان به سوی اوست .

نبرد سهمگینی است، غبار خستگی  بر چهره امام نشسته، گاهی به خیام سر می زند و گاه به صحنه کارزار می رود ، کودکان  حرم، از فرط تشنگی ، شکمهایشان را به نمناکی خاک می نهند و  دیدن این صحنه ها بر سالار شهیدان، سخت و دشوار است .
 

آیا قطره‌های باران صدای پای عاشقان و یاران همراه را نشنیدند؟

در حماسه تشنگی آمده است که در کوران حوادث عاشورا،  طفل شیر خواره ای از  فرزندان امام  را که از فرط تشنگی، چون ماهیان  تلظی(4) می کرد ، در آغوش امام  نهادند ، تا که شاید امام،  سیرابش کنند ،

برخی  از ارباب  مقاتل می گویند: امام این شیرخواره را حجت خدا بر سپاه یزید نمود و به آنان فرمود: اکنون که مرا دشمن می دارید و به من رحم نمی کنید ، به این کودک شیر خواره رحم نمایید،  آنان در پاسخ امام ، تیری رها کردند و گلوی این کودک  تشنه را از گوش تا گوش بریدند .
 
از زمزم اسماعیل تا شهادت حسین علیه‌السلام در منای یار

امام دستان مبارکش را به زیر گلوی کودک گرفت تا از خون پر شد و آن خون را از دستان مبارکش رها کرد، تا حجتی  باشد از خدا ، برای دشمنانش و این وعده الهی از زمزم اسماعیل آغاز و با  شهادت علی اصغر حسین ، به انجام رسید، تا زمزم علی اصغر هر تشنه ای را سیر آب سازد.

اینجا منا و این نیز  اسماعیل ؛ چهارده سال گذشت تا اسماعیل، جوان برومندی شد ، به گونه ای که هر گاه  ابراهیم  او را می نگریست ، مسرور  و شادمان می گشت. نزدیک محرم بود که ابراهیم، اسماعیل را گفت : در خواب دیده ام که تو را قربانی می کنم ! اسماعیل گفت : ای پدر؛ آنچه به تو گفته اند به پایان رسان که مرا از شکیبایان خواهی یافت .


این ما بودیم که در راه عاشقی پا گذاشتیم، ما خورشید جلوه‌گَریم

ابراهیم در آزمون های سخت و جانفرسا  و در جدال های  دشوار با ابلیس،  بارها بر او فائق آمده، اما این آزمون به غایت سخت و دشوار است ، لیکن؛ ابراهیم همان بنده ای است که خداوند می فرماید "و سلام علی ابراهیم"(7)

بی سبب نیست که این بار نیز بر ابلیس فائق آمده و آن رجیم را رجم کرده و تصمیم بر ذبح اسماعیل می گیرد که تا ابد در مصیبت او اندوهگین باشد ، اسماعیلش  را به  مسلخ می برد و خنجر بر حنجرش می گذارد! تلاشش بی ثمر است ، خنجر بران ، گلویش را نمی برد ، خنجر را به سنگی  میزند، سنگ می شکافد  و ناگاه وحی می آید که قربانیت را پذیرفتیم ،  ابراهیم  سخت دلگیر و محزون  می شود  ! که دیگر در مصیبت فرزندم، اندوهی برای خدا ندارم .

جبرائیل می گوید : می خواهی ، در اندوه فرزندت ،همیشه گریان باشی ؟

گفت : آری !
ای ابراهیم تو برتری یا پیامبر آخرالزمان ؟

پیامبر آخرالزمان
اسماعیل تو برتر است یا فرزند پیامبر خاتم؟

فرزند پیامبر خاتم
پس گوش فرا ده که اسماعیلت را در ازای فرزندت حسین که اندوه او برای تو سخت تر است پذیرفتیم و اسماعیلت را  اینچنین در قبال ذبحی عظیم آزاد نمودیم(8) .

و گفتند دیگر ابراهیم را بسیم (9) ندیدند و حزنی در چهره اش ، نقش بست  و گره خورد که در تمام تاریخ ، دیگر گشوده نشد، چرا که قرار است به جای اسماعیل ، عزیزترین ریحانه هستی یعنی حسین  در منای یار قربانی شود  .  
 

و اینک کربلا را بنگرید ؛ آینه تمام نمای محمدی ، به میدان  می رود .

آورده اند اولین نفر از فرزندان ابوطالب که به میدان پای گذاشت، جناب علی اکبر بود ، از پدر اجازت طلبید و  پدر  او را به  مصاف  سپاه سیاه شیطان  فرستاد و فرمود : بارخدایا ؛ تو بر این قوم گواه باش ، جوانی را به سوی آنان فرستادم که شبیه ترین مردم  در سیرت و صورت و سخن ، به پیامبرت می باشد  ؛ ما هر گاه دلتنگ پیامبر می شدیم به او می نگریستیم ...


تا آنجا که فرمودند: ای زاده سعد ؛ خداوند  برکتش را از تو بستاند و این آیه شریفه را تلاوت کردند : که خداوند ؛ آدم و نوح  و  خاندان ابراهیم  و خاندان عمران  را بر همه جهانیان برگزید(6) .

علی اکبر به میدان رفت و نبردی سهمگین را به نمایش گذاشت و بازگشت و گفت : ای پدر؛ تشنگی و عطش ، مرا از پای در آورده است و سنگینی زره طاقتم را طاق کرده است  .... آیا جرعه آبی هست ؟


میدانی که زندگی‌ام بی تو سخت و دشوار است اما نگاهت جان سپردن دل من را چه آسان گرفته است

گویند که مولا زبان د ر کام او گذاشت و گفت : زود باشد که از دست مبارک جدت  سیراب شوی ! فقط، قدری درنگ !
 
از زمزم اسماعیل تا شهادت حسین علیه‌السلام در منای یار


دوباره به میدان رفت و بسیار جنگید تا نا جوانمردی به نام "منقذ بن مره عبدی" فرق  مبارکش را با شمشیری آخته بشکافت و چون شیر بر زمین افتاد ! لشکر شیطان  از هر سو ، بر او تاختند تا آنکه "فقطعوه ارباً ارباً" قطعه قطعه اش کردند .

و آن هنگام که از فراز اسب به زیر افتاد و در خون خود غلتید از  دور پدر را خواند و گفت : ای پدر و آقای من؛ درود (خدا)  بر شما  ؛ آری؛ اینک از دستان جدم آبی نوشیدم که هرگز تشنه نخواهم شد  و این هنگام بود که مولا در کنار پیکر اسماعیلش فرمود : ای پسر کوچکم ؛ بعد از تو   دنیا چه زشت و کریه خواهد بود .

کم کم وعده الهی نزدیک و نزدیکتر می شود و حسین راهی گودال قتلگاه ، تا اسماعیل تاریخ  در منای یار قربانی شود  و اینچنین بود که حسین ؛ جلوه سالهای ولایت اللهی شد ، برای تمام عصرها و نسل ها و چراغ روشنی گردید ، برای راه خدا و کشتی نجاتی شد  بر کرانه های بی کرانه همه انسانیت و بندگی  . 
 

نویسنده: سیدمحمدرضا آقامیری

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


پاورقی

(1)   قبیله ای یمنی که در آن زمان به  جزیره العرب آمدند و حضرت اسماعیل از آنان همسر اختیار نمود
(2)   نام دیگر مکه
(3)   سوره ابراهیم آیه 27
(4)   له له می زد
(5)   زندگی دنیا
(6)   سوره آل عمران  آیه 33
(7)   سوره صافات آیه 109
(8)    عیون اخبار الرضا و خصال شیخ صدوق
(9)   خندان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط