نظريه پردازي بر اساس فرهنگ مهدوي (3)
تمايز آموزه ديني و نظريهپردازي ديني
درباره تعريف و مفهوم نظريه تعاريف بسياري ارائه شده است، به طوري كه كثرت اين تعاريف ما را ناگزير ميسازد تا از ابتدا به تعريف خاصي وفادار شويم.[11] نظريه، حكم و بياني كلي و جامع است كه مجموعهاي از اطلاعات و دادههاي متفاوت و پراكنده را سامان بخشيده و با يكديگر پيوند ميدهد و روابط با معنايي را ميان آنها ميآفريند، به طوري كه هر نظريهاي به استدلال و اثبات ادعاي خود مبني بر ايجاد رابطه با معنا ميان دادههاي خودش نياز دارد. بنابراين، هر نظريه از مجموعه دادهها، پيشفرضها و روابط تشكيلشده كه با پيوند و ايجاد ارتباط ميان آنها، تبييني از واقعيت را ارائه ميدهد. هر نظريهاي در عرصه علوم انساني، بر گزينش و انتخاب مقدمات، اصول، پيشفرضها و مبادي استوار است كه روند پذيرش عمومي آن مقدمات و مفروضات، نظريهپرداز را وادار ميسازد تا به دنبال اثبات اين دادهها باشد، به طوري كه جريان آزمون نظريه و اثبات مبادي آن امري دشوار، مبهم و نيازمند كوششي طولاني است. هر نظريهاي (استقرايي يا قياسي) مراحلي براي نظريهپردازي دارد؛ همچون طرح سؤال، تبيين پيشفرضها و مقدمات ذهني، ارائه راه حل، توضيح و تفسير نظريه و تبيين مصاديق خارجي. نظريهپرداز كه با تكيه بر مباني ديني به طرح نظريهاي خاص در يكي از حوزههاي فرهنگ ميپردازد، ناگزير است علاوه بر انسجام بخشيدن به اطلاعات و دادههاي ديني در تبيين واقعيت، به رابطه مؤلفهها و دادههاي برونديني و اصول حاكم بر نظريهپردازي نيز التفات داشته باشد. در واقع، نظريهپردازي ديني نيازمند اطلاعات و مبادي تصوري و تصديقي برگرفته از دين و اصول حاكم بر طراحي نظريه به همراه اطلاعات علمي است. هر يك از اين امور، در نظريهپردازي و ايجاد رابطه ميان دادهها براي تبيين واقعيت، نقش دارند. از اينرو، برخي از انديشهورزان درباره نسبت ميان مباني دين و دانش در نظريهپردازي و نقش آن دو گفتهاند كه نظريهپردازي ديني، به آموزههاي ديني و دانش بشري و علاوه بر آنها آگاهي بر اصول حاكم بر مراحل نظريهپردازي نيازمند است.
مؤلفههاي نظريهپردازي
در هر جامعهاي با استفاده از علم تجربي و تجربه تاريخي بشر، ميتوان به نظريهپردازي پرداخت، اما با اين تفاوت كه براي نظريهپردازي در هر جامعهاي بايد به فرهنگ آن جامعه نظر شود، به طوري كه اگر بخواهيم در جامعه توتمپرستي همچون هندوستان و يا در جامعه اسلامي مثل ايران به نظريهپردازي بپردازيم، ناگزير به سوي نظريههاي متفاوتي كشيده خواهيم شد؛ زيرا مباني، اصول و ضوابط فرهنگي مورد اعتقاد توده مردم در هر جامعهاي متفاوت است و در هر فرهنگي تنها با تكيه بر عناصر فكري همان جامعه به قرائت خاصي از معماري، ادبيات، هنر، توسعه شهري، روابط و مناسبات انساني، جامعهشناسي، انسانشناسي ميتوان گرايش پيدا نمود. براي مثال، اگر خواسته شود تا در حوزه معماري به ارائه طرح و مدل خاصي بپردازيم، هم بايد به علم تجربي در عرصه مهندسي معماري و تجربه تاريخ بشري در اين حوزه و هم به شرايط فرهنگي آن جامعه توجه كنيم. هيچگاه يكسان بودن مدل معماري در جامعه اسلامي با مدل معماري در جامعه غير اسلامي مطلوب نيست؛ تعاليم اسلامي درباره روابط و مناسبات انساني و خانوادگي انديشههاي خاصي دارد كه فرهنگ اسلامي را از ديگر فرهنگها متمايز ميسازد. در نگاه معماران پست مدرن، تعاليم ديني، امري شخصي و خصوصي تلقي ميگردد و از همسانانديشي و نظام اخلاقي پايدار، پرهيز ميشود، اما در نگاه معماران اسلامي، مفهوم حريم و چارچوبههاي اخلاقي، محوري است. از اينرو، تفاوت فرهنگي در كليه عرصههاي اجتماعي ميتواند ما را به طرح مدلهاي متفاوت زندگي سوق دهد و هيچگاه علم و تجربه بشري ما را از فرهنگ كه عناصر اصلي آن دين و اخلاق است، بينياز نميسازد.
حال با توجه به تفاوت فرهنگي در جوامع گوناگون بايد توجه داشت كه بايد بر اساس عناصر فرهنگي هر جامعه، به ارائه نظريه پرداخت و بايد تفاوت فرهنگي را در نظريهپردازيها در نظر داشت. مسلمانان بايد در حوزههاي متفاوت اجتماعي و فردي به ارائه مدلهايي بپردازند كه از عناصر فرهنگي خودشان برآمده باشد. هم اكنون مشكل مهم جوامع ديني در حوزههاي متفاوت، از خاطر بردن الگوهاي فرهنگي براي ارائه راهكارهاي نظري و راهبردي است؛ در اين جوامع بر عناصر خودي وقعي نمينهند. امروزه چنين چيزي، در بسياري از عرصههاي مهم فرهنگي مشهود است و در زمينههايي مانند مديريت، هنر، سياست، فلسفه تاريخ، عرفان، انسانشناسي، روابط و مناسبات اجتماعي، توسعه شهري و معماري، همان الگوها و مدلهايي اجرا ميشود كه در ديگر جوامع غربي وجود دارد. به همين دليل، فرهنگ بومي با گذشت زمان از ديگر فرهنگها تأثير و الهام ميپذيرد، حال آنكه جوامع اسلامي اگر مي خواهند از فرهنگ بومي و خودي استفاده كنند، بايد علاوه بر دو عنصر معرفت بشري و تجربه تاريخي كه هويت سيال، همگاني و جهاني دارد، به فرهنگ و دو عنصر مهم آن، يعني اخلاق و دين توجه خاصي داشته باشند.
امروزه در جوامع ديني بايد به نظريهپردازي در حوزههاي علوم انساني روي آورد. چه بسا نبود نظريه و يا مدل راهبردي عرصه را براي نظريههاي نادرست هموار ميسازد؛ همانطور كه در دهه نخست پس از انقلاب اسلامي در ايران به جهت نبود مباني و اصول ديني در عرصههايي مانند موسيقي، معماري، هنر، مديريت و روابط انساني موجب شد كه نظريههاي غير ديني و گاه ضد ديني در اين حوزهها پا پيش نهند. در عصر اطلاعات و مناسبات جهاني نيز اگر اصول و مباني صحيح و برآمده از متن فرهنگ و آموزههاي ديني در جامعه در نظريهپردازيها مطرح نگردد، نظريههاي جايگزين ديگر كه از مباني فكري ديگر فرهنگها برآمدهاند، مطرح خواهند گرديد.
مسلمانان از گذشته ميتوانستند در بسياري از حوزههاي اجتماعي، علمي و انساني، به ارائه نظريهپردازي و دكترين بپردازند، اما به دليل كوتاه آمدن و نپرداختن به نظريهسازي تنها به مطالعه و بيان مفردات روايات و آموزههاي ديني بسنده نمودهاند. انديشهورزان شيعي در تاريخ شيعه اصول برخاسته از متن فرهنگ خود را چندان در حوزههاي معرفت بشري كه رابطه و نسبت عميقيتري با تعاليم شيعي و اسلامي دارد، به كار نبردهاند. براي نمونه، با وجود آنكه بيترديد تفكر اديان در فلسفه تاريخ از مباحثي چون آخرالزمان،[12] فرجام شناسي،[13]منجيگرايي[14] و يا مسئله مهدويت متأثر است، اما نخستين بار انديشهورزان اسلامي درباره فلسفه تاريخ از افكار انديشهورزان ماركسيستي تأثير پذيرفتند. بعضي از روشنفكران اسلامي نيز فلسفه تاريخ را در فرهنگ اسلامي از جبر تاريخ هگل و ادوار تاريخي ماركسيستي وام گرفتند و تلاش نمودند تا آن را در چارچوبي اسلامي بيان كنند، در حالي كه اگر انديشهورزان اسلامي با تكيه بر منابع اسلامي به فلسفه تاريخ نظر ميافكندند و ميكوشيدند تا در اين حوزه نظريهپردازي كنند، بدون ترديد، مهدويت را ركن اساسي انديشه اسلامي مييافتند. بديهي است آنچه انديشهورزان مسلمان را از توجه به اين مسأله بازداشت، توجه نكردن آنان به نظريهپردازي در حوزههاي متفاوت علوم انساني بر اساس انديشههاي اسلامي است.
البته عالمان شيعي در فقه سياسي و نظريههاي سياسي و حكومت چنين روندي داشتهاند و از ديرباز در درسهاي فقهي خويش مسئله مهدويت را در زمينه حكومت در عصر غيبت طرح كردهاند. از اينرو، به جهت اهتمام به اين موضوع در مباحث اجتهادي، تنها حوزهاي كه انديشهورزان شيعي در طول تاريخ مباني مهدوي را در نظريهپردازيهاي خود گنجاندهاند، عرصه حكومت و سياست بوده است. آنان در اين عرصه به بررسي و طرح الگو، مدل و نظريه حكومت ديني اهتمام ورزيدهاند و تلاش نمودهاند تا به اين پرسشها پاسخ دهند كه در عصر غيبت، مسلمانان و مؤمنان چگونه بايد با حاكمان و حكومتها به تعامل بپردازند و وضعيت حكومت در عصر غيبت چگونه خواهد بود.
از گذشته، در حوزه نظريههاي حكومت نظريهپردازي ميشده است. براي مثال، مرحوم نائيني در عصر مشروطه با نگرشي نو و تلفيقي توانست عناصر مدرنيته را در نظريهپردازي خود درباره حكومت بگنجاند، يا پس از او افرادي ديگر تلاش نمودند تا بر اساس مباني ديني درباره حكومت نظريهپردازي كنند. تمامي اين نظريهها در واقع نوعي تئوريپردازي از نظام سياسي اسلام است كه بيترديد، اصل محوري مهدويت در آنها امري جالب توجه به نظر ميرسد.
در واقع مرحوم نائيني از جمله بزرگاني است كه توانست بر اساس مباني ديني، در عصر مشروطه و در دورهاي كه نزاع ميان سنت و مدرنيسم به اوج رسيده بود، به مبنايي محكم دست يازد و از اين راه به درك واقعي از وضعيت سياسي دوران خويش نائل شود. وي با تكيه بر عمومات اصولي و قواعد فقهي همچون اصالت برائت، اصالت طهارت و امثال آن كه از سخنان پيشواياني چون امام صادق(علیه السلام) استنباط ميشود، هرچيز نامخالف با اسلام را اسلامي ميدانست. وي بر اساس اين مباني ديني، توانست در نظريهپردازي خود درباره حكومت، مفاهيمي همچون جمهوري، رفراندوم ، پارلمان ، آزادي ، برابري و ديگر مباني سياسي عصر مشروطه را بگنجاند كه پذيرفته روشنفكران تحصيل كرده ايراني بود. نائيني بيهيچ ترديدي به حل تعارض ميان سنت ديني و مفاهيم غربي پرداخت. بنابراين، حال كه عالمان ديني، با تكيه بر متون ديني، چنين اجتهادهايي بزرگ ميكنند و سپس بر اساس مباحث فقهي، نظريهپردازي نمايند، پس چه نيكوست كه به درك مفاهيم مهدوي پرداخت و آنها را در بسياري از عرصهها به كار برد.[15]
گويا در عصر و دنياي نظريهپردازيها هستيم. نظريهپردازي از قواعد بازي و ارتباط با ديگر جوامع و فرهنگهاست، به طوري كه اگر مسلمانان بخواهند با ديگران تعامل داشته باشند، بايد با تكيه بر مباني ديني خود نظريهپردازي كنند. تبديل نگرش و انديشه خويش به نظريه و مدل خاص، از رازهاي ماندگاري و گسترش فرهنگ و تمدن اسلامي است. از اين راه، ميتوان به عرصه ارتباطات و مناسبات اجتماعي پاگذارد و يا تفكر خويش را نهادينه نمود.
امروزه، بسياري از انديشهورزان و مؤمنان، با زندگي و حيات مهدوي و يا به تعبير ديگر مهدي زيستي موافقت دارند مهدي زيستي يا حيات مهدوي را به اين معنا ميدانند كه بايد اعتقاد به مهدويت در زندگي و حيات انسانها حضور داشته باشد و انسان با توجه به فرهنگ مهدويت، به زندگي فردي و جمعي خود جهت بخشد. با توجه به اينكه مهديزيستي تنها به زندگي فردي اختصاص ندارد و در حوزه جمعي و عرصههاي عمومي هم امكان ميپذيرد و به علاوه امروزه لازم است پيش از عملياتي و كاربرديكردن يك فكر و نحوه زيستن، آن را به شكل جامع، كلان و سياستي كلي درآورد، از اين رو، در عرصههايي چون مديريت، هنر، معماري، روابط انساني، سياست، نگاه به آينده و فلسفه تاريخ بايد مهدي زيست بود، و مدل و الگويي منظم و ساختاري در اين عرصهها با تكيه بر مباني مهدوي پيش نهاد.
بيترديد در حوزههاي جمعي و اجتماعي ما نيازمند به نظريهپردازي هستيم و ارائه اين نظريهپردازيها نيز نيازمند حضور مباني مهدوي است. آنان كه به حيات مهدوي و حضور اين انديشه در زندگي فردي معتقد هستند، اما در عرصههاي اجتماعي و جمعي، اصول و پايههاي فكري مهدوي را در نظريهپردازيهاي خود نميگنجانند، ناخودآگاه دچار تعارض فكري خواهند شد؛ زيرا امكان ندارد كسي به حيات مهدوي معتقد باشد، اما حضور اصول اجتنابناپذير مهدوي را در عرصههاي جمعي و كلان نپذيرد. چگونه ميتوان در جامعهاي كه همه چيز به سوي جهانيشدن ميرود، و همه امور در سطحي بزرگ و مقياسي وسيع ديده ميشود، حيات مهدوي و يا مهدي زيستي را به سطحي كوچك و فردي اختصاص داد و تنها به اين امر بسنده نمود كه هر فردي بايد در زندگي خصوصي خود به مهدويت توجه داشته باشد. همانطور كه براي طرح پارهاي از نظريههاي بزرگ يا تشويق افراد در اجراي برخي از تعاليم و سياستهاي هنگفت، بايد ديد كه دولت چه سياستهاي كلان و پروژههاي بزرگي را پي ميگيرد و افراد به تنهايي نميتوانند آن امور را اجرا كنند، پارهاي از نگرشهاي مهدوي نيز بدون ارائه مدلها و الگوهاي كلي و جمعي امكانپذير نيست. جامعهاي كه ميخواهد به سوي حيات مهدوي در عرصههاي اجتماعي و جهاني حركت كند، ناگزير بايد در سطح اجتماعي و جهاني با تكيه بر مباني مهدوي نظريهپردازي كند. اگر مسلمانان ميخواهند در عصر جهانيشدن حضور داشته باشند، دورهاي كه همه تمدنها و فرهنگها ميخواهند متاع فكري و نظري فرهنگ و تمدن خود را در بازار جهاني عرضه كنند و مدعي حضور در بستر گفتوگوي تمدنهايند، پس بايد به نظريهسازي از متون ديني و فرهنگ اسلامي از جمله مهدويت بپردازند.
پی نوشت ها :
11. پاره اي از تعاريف نظريه عبارتند از:
الف) مجموعهاي از معارف عقلي محض كه بين آنها نوعي ارتباط منطقي و روشي وجود داشته باشد. نظري در اين معني درست در مقابل دانش تجربي است.
ب) فرضيه و يا فرضيههايي كه قوانين داراي ثبات نسبي و يا قوانين قطعي يا هر دو بر آنها حاكمند و يا اين فرضيهها در حيطه و قلمرو آن قوانين نسبي و قطعي هستند.
ج) مجموعهاي از فرضهاي مرتبط به هم كه صحت آنها اثبات شده باشد.
د) هرگونه تعريف، فرضيه و يا فرض عمومي و كاملي در باره يك موضوع كه از آن مجموعهاي از فرضهاي منظم، مرتب و محدود و آزمودني به نحو منطقي استخراج شدني باشد.
هـ) مجموعهاي از مفاهيم مرتبط به هم و تعريفها و فرضيههايي كه بيانكننده پديدهاي خاص، با روشي منظم هستند، به نحوي كه ارتباطات موجود بين عوامل متغير آن پديده را تعريف ميكنند، بدين منظور كه حدوث آن را تفسير كرده و ايجاد آن را در آينده پيش بيني كنند.
و) يك سري مفاهيم متحد و منسجمي كه دلالت آزمايش بر اين است كه آنها با خواص يا اعمال شناخته شدهاي، اتفاق ميافتند در نتيجه بر آنها به عنوان مبنايي براي جستجو در ابعاد ناشناخته ديگر تكيه ميشود.
ز) مجموعهاي از مفاهيم و قواعد مرتبط به هم و برگرفته از كتاب و سنت كه قادر بر هدايت و جهت دهي اقدامات عملي است.
(عبدالرحمن صالح عبدالله، النظريه العامه للتربيه، رويه اسلاميه، غلامرضا متقيفر و اسدالله طوسي، مجموعه گامي به سوي نظريهپردازي در تعليم و تربيت اسلامي، ص 152 ـ 153، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم 1380)
12. apocalyptic
13.eschatology
14. Messianism
15. ميرزا محمد حسين نائيني، تنبيه الامه، تنزيه المله، تحقيق سيدجواد ورعي، ص 39 ـ 93، بوستان كتاب، قم 1382.
/ن